فراخوان ثبت‌نام مدرسه‌ی نویسندگی:

آموزش شعر: هنوز هم دربارۀ شاعر شدن این فکرهای مرگبار را داری؟

هنوز هم دربارۀ شاعر شدن این فکرهای مرگبار را داری؟
لینک‌ عناوین فراخوان

در کمد با صدای غژغژ آرامی باز شد.

 

نرمۀ خاک روی وسایل، توی هوای گرفتۀ کمد پراکنده شد و کاغذهای کوچک و بزرگی که نامرتب روی‌هم چیده شده بودند به چشم می‌خورد.

 

وسیله‌های روی کاغذها را بیرون آورد و از میان نوشته‌ها یکی-دوتایی را با دقت بیرون کشید.

 

همین‌طور که به کلمه‌ها نگاه می‌کرد به یاد روزهایی افتاد که اولین دست‌نوشته‌هایش را توی کمد می‌گذاشت وقتی دیگر لپ‌تاپی و موبایلی داشت برای نوشتن، حالا اما دوباره برگشته بود به کاغذهایی که بوی خاک می‌داد.

 

این اولین باری بود که بعد از خواندن شعرهایش برای خاله و عمه و دایی می‌خواست در جمعی جدی و متخصص شعر بخواند.

 

هرچند تابه‌حال هیچ دستاوردی نداشت، هنوز نه کسی شعرهایش را خوانده بود که بتواند نظر بدهد، نه چاپ شده بود و نه حتی در فضای آنلاین آن‌ها را منتشر کرده بود.

 

اما بازهم از تک و تا نیفتاده و می‌خواست جایی دیگر خودش را، شعرش را و هنرش را محک بزند. برای همین اسم خودش را در جلسۀ شعرخوانی نوشت تا حداقل چندنفری که سرشان به تنشان می‌ارزد شعر او را بشنوند.

 

کیفش را برداشت، توی آینه نگاهی به خودش انداخت و کمی کج و راست شد تا قامت خودش را درست برانداز کند و بتواند از همه‌چیز مطمئن شود.

 

روزی هزار بار جلوی همین آینه نقش کسی را بازی می‌کرد که پشت تریبون دارد شعر می‌خواند.

 

همین آینه او را تشویق کرده بود، برایش کف زده بود و سود زده بود.

 

همین آینه به او گفته بود چقدر شاعر قدرتمندی است.

 

همین آینه بارها کلمه‌های او را تکرار کرده بود.

 

لبخندی زد و با دفترچه‌ و خودکاری راهی انجمن شد.

 

تا محل برگزاری جلسۀ شعر راهی طولانی داشت اما ترجیح داد این مسیر را پیاده طی کند.

 

آن‌قدر از روی همین دو تا شعر بلندبلند خوانده بود که حالا نیازی به کاغذی نداشت که پیش رویش باشد.

 

از هیجانِ شعرخوانی، خونی تازه توی چهره‌اش جریان پیدا کرده و لپ‌هایش گل ‌انداخته بود.

 

نمی‌دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد اما خوشحالی‌اش برای رسیدن به انجمن تبدیل شده بود به گام‌هایی سریع و تند.

 

دستش را به شاخه‌های درخت توی خیابان می‌گرفت و از این‌طرف به آن‌طرف لی‌لی‌کنان می‌رفت.

 

حالا رسیده بود جلوی دری که نه خیلی بزرگ بود و نه کوچک.

 

شاید دو نفر یا نهایتاً سه نفر آدمی هم‌قد و قوارۀ خودش می‌توانستند به‌طور هم‌زمان از آن عبور کنند.

 

هوا آرام بود و صاف. کمی هم گرفته.

 

برگ‌های درخت‌ها آویزان بود و بی‌رمق.

 

اما ذوق او برای شعر خواندن به این چیزها کاری نداشت.

 

حتی اگر آسمان را سراسر ابر سیاه می‌پوشاند بازهم به حال او فرقی نمی‌کرد.

 

وارد که شد، برخلاف تصورش جمعیت زیادی را نمی‌دید اما سالن آن‌قدر هم خالی نبود.

 

به‌هرحال گوشۀ سمت راست ردیف آخر روی یک صندلی که هر دو طرفش خالی بود نشست.

 

هر چه کرد پایش همراهی نمی‌کرد تا او را به ردیف‌های جلو برساند.

 

نمی‌دانست چرا اما دلش می‌خواست توی لایه‌ای از تاریکی و به‌دوراز چشم همه باشد.

 

کم‌کم همه آماده شدند و جلسه شروع شد.

 

پسرها و دخترهایی را می‌دید که کاغذ و دفتر به دست، به‌صف بودند برای شعرخوانی.

 

از نفر اول که شعرش را خواند گذشت، نفر دوم، سوم و…

 

کم‌کم آن‌همه ذوق تبدیل شد به دلهره و ترس.

 

شرم و آزرم.

 

با خودش گفت بروم بالا چه بخوانم؟ چه دارم که بخوانم؟ مشتی کلمه که همین‌طوری ریخته روی کاغذ.

 

نه حسی نه رقصی نه چیزی که بتوان به آن بالید.

 

عرق روی پیشانی‌اش نشسته بود.

 

در همین فکرها بود که اسمش را صدا زدند.

 

یک‌بار، دو بار…

 

خودکار را بین دست‌های مشت کرده‌اش گیر انداخته بود و محکم فشار می‌داد.

 

بدون توجه به بانگ اسم و فامیلش که توی سالن از درودیوار بیرون می‌ریخت آرام از همان گوشۀ انتهایی و میان صندلی‌هایی که حالا پر شده بودند، راهش را گرفت و از سالن خارج شد.

 

آسمان حالا سیاه بود و ابرها ستبر.

 

قدم‌های سریع، حالا پاهایی شده بود که روی زمین کشیده می‌شد.

 

بغض بود که توی گلویش بالا و پایین می‌پرید.

 

شاخه‌های درخت‌ها مهاجم‌هایی بودند که می‌خواستند به صورتش سیلی بزنند.

 

نایی برای راه رفتن نداشت.

 

اولین تاکسی را نگه داشت و خودش را به خانه رساند و کاغذهای انباشته از شعر را پرت کرد روی میز.

 

من و شعر؟

 

شعر من چه ارزشی دارد؟

 

به چه دردی می‌خورد؟

 

چه کسی می‌خواند؟

 

من حتی از پس جور کردن یک قافیه و ساختن کمی آهنگ برای کلمه‌هایی که آمادۀ رقصند هم برنمی‌آیم.

 

طبع شعری که ندارم را کجای دلم بگذارم؟

 

من نمی‌توانم این واگویه‌ها را شعر بنامم و بخوانم و منتشر کنم.

 

شرم بود و ترس که توی تمام وجودش جولان می‌دادند.

 

روزهایی را به یاد آورد که دست به هر کتاب شعری که می‌زد مثل برق‌گرفته‌ها تمام تنش مورمور می‌شد.

 

دلش می‌خواست حافظ و سعدی بخواند اما هیچ‌چیزی از کلمه‌ها و واژه‌ها نمی‌دانست.

 

شعر را نمی‌فهمید.

 

انگار در یک دنیای ناشناخته، غریب و تنها گیر افتاده بود و درماندگی در تاروپود تنش می‌تنید.

 


این منم، این تویی و هزاران نفر مثل من و تو.

 

من و تویی که شعر را دوست داریم، می‌خواهیم بنویسیم اما نمی‌توانیم.

 

من و تویی که می‌ترسیم از اینکه نکند بد باشیم.

 

نکند شعرم را کسی نخواند.

 

نکند نتوانم وزن بدهم و نتوانم کاری کنم که شعرهایم خوانده شود.

 

من و تویی که از دیگران می‌ترسیم. از پهن شدن بساط خنده و تمسخرشان روی تک‌تک کلمه‌های شعرمان.

 

من و تویی که شعر می‌نویسیم اما موقع ارائه کردن، اعتمادبه‌نفسمان ته می‌کشد.

 

من و تویی که فکر می‌کنیم شعر فقط یک استعداد ذاتی است و بی‌بهره‌ایم از این نعمت خدادادی.

 

من و تویی که استعداد به بندمان کشیده و می‌پنداریم اگر نباشد نطفۀ هیچ شعری منعقد نمی‌شود.

 

من و تویی که حافظ را دوست داریم، سعدی را عاشقیم اما از فهم و درک آن عاجزیم.

 

من و تویی که قیدوبند ظاهر شعر رهایمان نمی‌کند.

 

من و تویی که برای نوشتن کلمه کم می‌آوریم و دستمان خالی می‌ماند.

 

من و تویی که فکر می‌کنیم خلاقیت نداریم.

 

من و تویی که اصول و قواعد شعری را نمی‌دانیم و همین پای رفتنمان را سست کرده.

خب،

 

هنوز هم فکر می‌کنی برای شاعر شدن باید استاد قافیه و وزن و فاعلتن مفاعلن باشی؟

 

هنوز هم فکر می‌کنی شعر گفتن کاری مهلک و پر از مرارت است که نمی‌توان روی آن حساب کرد؟

 

 

حتماً تو هم به شعر علاقه داری.

 

هرازگاهی چیزهایی می‌نویسی که می‌دانی شعر نیست. حتی خودت هم دلت نمی‌خواهد دوباره آن را بخوانی.

 

جرئت منتشر کردن آن را نداری و نمی‌دانی با خودت و شعرت چند چندی.

 

یا نه

 

شعرهایت را در فضای آنلاین منتشر می‌کنی اما مدام به این‌وآن لینک می‌دهی تا بخوانند.

 

یا کتابی داری که روی دستت مانده و مجبوری برای خلاص شدن از شرشان هدیه بدهی به هر آنکه دوروبرت می‌بینی.

 

اینجاست که دو راه برایت باقی می‌ماند.

 

یا با همین روال ادامه بدهی و رنج و عذاب آن را به جان بخری،

 

یا اینکه برای همیشه رؤیای شعر و شاعری را کنار بگذاری و از یاد ببری که روزی می‌خواسته‌ای شعر از درونت بجوشد.

 

 

اما راه سومی هم وجود دارد:

 

اینکه برای اصلاح مسیر خودت تلاش کنی و از گودالی که درون آن افتاده‌ای بیرون بیایی.

 

به جامعه‌ای بپیوندی که هدفش پرورش و اغنای افرادی مثل تو است.

 

به‌طور هدفمند روی آموزش خودت سرمایه‌گذاری کنی تا نه مشقتی را تحمل کنی و نه رؤیای همیشگی‌ات را به فراموشی بسپاری.

 

در دورۀ آنلاین شعر کنار هم این مسیر را طی می‌کنیم و به‌جای خار مغیلانی که در ره است گل‌بوته‌های ناز می‌نشانیم.

 

تصور کن که کتاب شعرت دست‌به‌دست می‌چرخد و همۀ تشنۀ خواندن نوشته‌های تو هستند.

 

تصور کن در جلسات شعرخوانی‌ات جای سوزن انداختن نیست.

 

تصور کن جشن امضای کتابت را خیلی باشکوه برگزار می‌کنی.

 

تمام این تصورات شدنی است و به وقوع می‌پیوندد اگر خیلی جدی به آن‌ها بپردازی.

 

در این دوره یاد می‌گیری شعر بنویسی حتی اگر از وزن و قافیه چیزی ندانی.

 

یاد می‌گیری شعر بگویی حتی اگر طبع شعر نداری.

 

یاد می‌گیری کلمات را روی کاغذ برقصانی حتی اگر موسیقی را بلد نباشی.

 

کنار هم شعر می‌خوانیم و تحلیل می‌کنیم.

 

چرایی خوب بودن و ماندگاری‌اش را بررسی می‌کنیم.

 

نکات مثبت آن را بیرون می‌کشیم و در نوشته‌هایمان به کار می‌بریم.

 

درس‌های نوشتن شعر را می‌شنویم.

 

علی موسوی گرمارودی می‌گوید:

 

آن بخش را که در اختیار شاعر است، بخش بیرونی یا اُبژکتیو یا فیزیک شعر، می‌توان نامید که دست‌یافتنی و اکتسابی و به تعبیر مأنوس‌تر، بخش کوشیدنی است.

 

امّا بخش اصلی و اصیلِ شعر، همان است که شاعر در اختیار آن است و می‌توان آن را بخش درونی یا سوبژکتیو و جوهر شعر یا متافیزیک شعر یا، بخش جوشیدنی، نامید.

 

به تقویت بخش درونی کمک می‌کنیم.

 

یاد می‌گیریم چطور بستری بسازیم که جوشش بهتر شکل بگیرد و بخش بیرونی یا همان مبحث کوشش را پی می‌گیریم و می‌سازیم.

 

به گفتۀ سید علی صالحی:

 

شکی نیست که هیچ مدرسی قادر نیست از طریق کارِ کلمه و کارگاهِ شعر، قهرمان وزنه‌برداری را به شاعر تبدیل کند، اما می‌تواند به رشد و بروزِ بی‌محابایِ نبوغ یک شاعر خام و جوان اما علاقه‌مند به رشد یاری برساند تا به آفاق تازه‌تر و نامکشوفاتِ پیش رو نزدیک‌تر شود. شاعری که می‌تواند از طریق کارگاه شعر، زودتر به استعدادهای مخفی خود پی ببرد، چرا منزوی و تک‌رو باقی بماند و این مسیر را به‌سختی و با هدر دادن عمر، طی کند؟

 

اگر می‌خواهی بدانی چطور با آزمون‌وخطا شعر بگویی و زمان و انرژی و پولت را هدر ندهی ما به تو کمک می‌کنیم.

 

 

بعد از شرکت در این دوره دیگر کلمه کم نمی‌آوری چراکه تمرین دامنۀ واژگان را داریم و برای بسط دادنش تلاش می‌کنیم.

 

خلاصۀ کتاب‌ها و مقاله‌های مهمی که راجع به شعر و شاعری وجود دارد را می‌خوانیم.

 

با شاعرهای مطرح کشور مصاحبه می‌کنیم و نکاتی را فرامی‌گیریم که می‌تواند به طی کردن این مسیر کمک کند.

 

ترانه می‌خوانیم و تفاوت‌های آن را با شعر بررسی می‌کنیم.

 

از شاعرهای مطرح و نامدار، سعدی و حافظ، شاملو و نیما، بیدل و صائب، فروغ و اخوان کمک می‌گیریم و از داشته‌های آن‌ها توشه ‌برمی‌داریم.

 

آلن گینزبرگ می‌گوید:

 

نوجوانی من در بحبوحۀ جنگ‌های داخلی و خارجی گذشت و آنجا بود که شعر به کمک روح و روان من آمد. 

 

همۀ ما در زندگی بحران‌هایی را پشت سر می‌گذاریم و با رنج‌هایی دست‌به‌گریبان می‌شویم که شاید مدت‌ها با ما بمانند.

 

شعر در این مواقع به کمک ما می‌آید.

 

فرصت همدلی و درک دیگران را فراهم می‌کند و انسانیت را ارتقا می‌دهد.

 

از گذشته تاکنون شعر هم زبان مردم بوده و هم رسانۀ آن‌ها.

 

شاعران با به چالش کشیدن زبان رسمی و حتی عامیانه و کوچه‌بازاری سعی کرده‌اند صدای مردم باشند و از طرفی هم، هنرمندانه به بیان تلخی‌ها، زشتی‌ها، پلشتی‌ها و نابسامانی‌های جامعه بپردازند و واقعیت‌هایی که از چشم عموم مردم پنهان مانده را به تصویر بکشند به‌طوری‌که مخاطب بتواند خیلی راحت‌تر با آن ارتباط برقرار کند.

 

به همین دلیل شعر همیشه در تغییر نگرش و تفکر افراد نقش بسزایی داشته و تا حدودی هم موفق بوده است.

 

شاید بتوان وجه تمایز شعر از سایر نوشته‌ها را همین دانست.

 

اگر باوجود تمام هرج‌ومرج‌ها و آشفتگی‌هایی که در جهان وجود دارد شعر همچنان راه خود را می‌رود این است، که همواره برای همۀ دردهای بشر مرهم بوده.

 

شعر می‌تواند پای در زندگی شخصی ما بگذارد.

 

معنای زندگی را روشن کند.

 

درد و رنج را از جریان بیندازد و نگاهمان را به جنبه‌ها و موقعیت‌های مختلف تغییر دهد.

 

هر چه اوضاع بدتر شود باید بیشتر به شعر پناه ببریم.

 

 

برای یادگیری شعر باید آب را از سرچشمه بنوشیم.

 

برای همین از آن‌هایی کمک می‌گیریم که الفبای شعر را می‌دانند و می‌توانند دستمان را مانند کودکی نوپا بگیرند و پابه‌پا ببرند.

 

مدرسان دوره:

 

 

چرا این دوره تنها یک مدرس ندارد؟

 

در دورۀ آنلاین شعر، با مدیریت زهرا شریفی، همۀ شاعران را درگیر می‌کنیم.

 

دنیای شعر آن‌قدر وسیع و گسترده است که نمی‌توان به نظرات شخصی اکتفا و اتکا کرد.

 

بر همین اساس تصمیم داریم از شاعرانی در حوزه‌های مختلف از غزل‌سرا و ترانه‌سرا و شعر نو سرا کمک بگیریم و در ابعادی گسترده و بدون مرز شعر را لمس کنیم.

 

با ما هر هفته دو فایل آموزشی صوتی خواهید شنید.

 

100 شعر را با هم می‌خوانیم و از جوانب مختلف آن را می‌سنجیم.

 

با شاعرانی آشنا خواهید شد که شاید تابه‌حال اسمی هم از آن‌ها نشنیده‌اید.

 

ظرافت‌های کلامی و خلاقیت‌های زبانی را می‌شناسید.

 

نکته‌هایی را از شاعران زنده می‌شنوید و می‌خوانید.

 

برنامۀ محتوایی دورۀ آنلاین شعر نویسی:

 

محتوای آموزشی به شکل‌های مختلف روی یک برگۀ رمزدار و اختصاصی در سایت مدرسه نویسندگی قرار می‌گیرد.

 

علاوه بر این یک کانال و گروه تلگرامی اختصاصی خواهیم داشت که در آنجا هم می‌توانید فایل‌ها را راحت‌تر دریافت کنید.

 

بلافاصله بعد از ثبت‌نام لینک دسترسی به سایت و کانال برای شما ایمیل می‌شود.

 

یک گروه تلگرامی هم برای تعامل و پرسش و پاسخ تشکیل می‌دهیم.

 

طی این دورۀ سه‌ماهه، هر هفته دو فایل آموزشی خواهیم داشت که با صدای خوش یک گویندۀ رادیو ضبط شده و در اختیار شما قرار داده می‌شود.

 

با هم شعر می‌خوانیم و نکات مثبت و قوت آن را با هم مرور می‌کنیم و در نوشته‌های خودمان به کار می‌گیریم.

 

با شاعرهای مطرح و بزرگ مصاحبه می‌کنیم و توصیه‌های آن‌ها را چه به‌صورت فایل صوتی چه متنی منتشر می‌کنیم.

 

خلاصۀ کتاب‌ها و مقاله‌های مطرح و مهم حوزۀ شعر را با هم می‌خوانیم.

 

مدرسۀ نویسندگی برگزاری بزرگترین دورۀ آنلاین نویسندگی را با بیش از 200 نفر عضو در کارنامۀ خود دارد.

 

هزینۀ دوره برای این سه ماه

 

فقط 99 هزار تومان

 

برای ثبت‌نام در دورۀ آنلاین شعر نویسی  روی لینک زیر کلیک کنید:

 

ثبت‌نام

 

برای ثبت‌نام و تأیید شما برای شرکت در دوره به نشانی تلگرامی زیر پیام بدهید:

 

shernevisii@

 

یا به شماره زیر پیامک بزنید:

09905043903

هنوز هم دربارۀ شاعر شدن این فکرهای مرگبار را داری؟

 

 

ارتباط با پشتیبانی مدرسه‌ی نویسندگی:

در صورت نیاز به راهنمایی و مشاوره درباره‌ی ثبت‌نام و دوره با پشتیبانی مجموعه در تماس باشید.

تماس با کارشناس پشتیبانی: 

09106561376

خانم عطایی