کتاب «اگر میتوانید حرف بزنید پس حتماً میتوانید بنویسید» اثر ژول سالزمن راهنمایی برای کسانی است که بهتازگی وارد دنیای نویسندگی شدهاند یا قصد دارند در آینده در این حوزه فعالیت کنند.
همچنین مخاطب این کتاب تمام کسانی هستند که مینویسند و میخواهند با اصول و قواعد درستتر نوشتن و زیبانویسی آشنا شوند.
سالزمن در این کتاب 220 صفحهای آنچه نویسندگان به آن نیاز خواهند داشت را شرح میدهد. کتاب به پنج قسمت اصلی تقسیم شده است.
در قسمت اول و دوم از کتاب، نویسنده سعی میکند تا مدل ذهنی خواننده را شکل دهد و از ترسها، شجاعتها و اصول نویسندگی پردهبرداری کند.
فصل سوم از کتاب به موضوعاتی میپردازد که هر نویسندهای میتواند آن را به عنوان ایدههای نوشتاری خود به کار بگیرد. اینکه دربارۀ چه چیزی بنویسد و چنانچه ایدهای برای نوشتن نداشت چگونه میتواند از ایدههای مطرح شده در این فصل استفاده کند.
دنیای نویسندگی با فراز و فرودهای زیادی همراه است. فصل چهارم و پنجم از کتاب به تفصیل به این موضوعات میپردازد و قوانینی را که در مسیر نویسندگی قابلتعریف است شرح میدهد.
سالزمن شرح میدهد که چگونه اسیر این افکار شده بود که در برابر نویسندگان زیادی که دور و برش را گرفته بودند خود را همچون مقلدی پیش پا افتاده میدیده که گویی با نوشتن قصد فریفتن دیگران را داشته است.
به همین دلیل به مدت پنج سال دست از نوشتن برمیدارد و حتی یک کلمه نمینویسد.
محتوای کتاب به ما نشان میدهد که احتمالاً همین پنج سال باعث شکوفایی مدل ذهنی و دیدگاه نویسنده شده و توانسته است به کمک کمبودهایی که در این مدت حس کرده به گستردهتر کردن کار خود بپردازد.
قصد نوشتن این کتاب و شروع دوبارۀ زندگی با نوشتن را بهتر است از زبان نویسنده بخوانید:
«دورههایی که نمینوشتم برایم خیلی زجرآور بود. این دوران فترت و قرونوسطایی شخصی من رنجآور بود. روزهایی بود که واقعاً دلم میخواست اول ماشینتحریر و بعد از آن خودم را از پنجره به بیرون پرتاب کنم.
وقتی دوباره شروع به نوشتن کردم زندگی رنگ و بوی تازهای گرفت. دیگر سرزنش دوستان و اطرافیان را نمیشنیدم و بالأخره به هر آنچه تاکنون دربارۀ نوشتن میدانم دست پیدا کردم.
این کتاب قصد دارد که با خوشبینی و شور و اشتیاق از شما یک نویسنده بسازد و با طی مراحل آن درخواهید یافت که ادعایی به گزافه نکردهام. برای من نوشتن نوعی محافظ محسوب میشود که میتوانم در پناه آن زندگی کنم.»
نویسندۀ کتاب با بهرهگیری از نقلقولهای مرتبط با محتوای هر فصل و همچنین شرح داستان کوتاهی در پایان برخی از فصلها، به خواننده کمک میکند تا درک عمیقتری از محتوای مطرحشده داشته باشد.
«من عادت کرده بودم که مرتب نوشتههایم را دور بریزم و بگویم «نه خوب نیست» این فکر را نمیکردم که اصلاً هیچ الزامی نیست کار بزرگی بکنم.» این شرح از ویلیام سارویان اساس شکلگیری کتاب و جهت کلی افکار نویسنده را نشان میدهد.
با این زاویه نگاه کردن به کتاب است که وقتی به این جملات برمیخوریم میتوانیم نویسنده را درک کنیم و با او همراهتر شویم: روزی خانمی با لحنی تند و پرخاشگرانه گفت: «شما نویسندهاید. چطور میتوانید این قدر احمقانه بنویسید؟». پاسخ دادم: «به همین خاطر هم هست که من یک نویسندهام. چون قرار است آن را بازنویسی کنم.»
گفتوگوهای درونی، که برای همۀ نویسندگان ممکن است شکل بگیرد در این کتاب بازبینی و شرح داده شده است.
گفتوگوهایی از این قبیل: «اما این حتی به نوشتهای کامل هم نزدیک نشده است» یا «به هر حال سعی در گفتن چه چیزی دارم؟» یا «نویسنده بودن واقعاً این قدر آداب دارد؟» یا «آیا این شیوۀ نوشتن خوب است؟»
نویسنده در طول کتاب ایدههای خوبی را شرح میدهد که میتواند به خلاقانهنویسی بینجامد.
برخی از مهمترین ایدههای کتاب حاضر با این مضمون عنوان شده است:
- تا جای ممکن ساده کنید.
- هنگامی که تردید دارید هر آنچه دارید را بیرون بریزید.
- وصله کاری کنید.
- از افزودن یا گسترش نهراسید.
- اول خودتان را گرم کنید.
- ایدههای خوب را بقاپید.
- تقلید ایدهای بسیار هوشمندانه است.
فرمولهای ارائه شده در کتاب که با مثال و تمرین و جملات قصار و داستانگویی همراه شدهاند، دید وسیعی به خواننده میدهند تا در مسیر درست نویسندگی قرار بگیرد و در این راه مدام دچار شک و تردید نشود.
موسسۀ انتشارات امیرکبیر با ترجمۀ خوب فرنوش جزینی این کتاب را به چاپ رسانده است.
با هم مختصری از قسمتهای مهم کتاب را میخوانیم:
- نصیحتی که زندگی مرا برای همیشه تغییر داد این بود: برای اجتناب از سرخوردگی در نوشتن انتظارات خود را به حداقل برسان.
- آن شب که این نصیحت را شنیدم دوباره نوشتن را شروع کردم. سعی میکردم مانند دوران کودکی فقط از نفس نوشتن لذت ببرم و خودم را با آن سرگرم کنم. این شیوه مرا به راه انداخت و زندگی دوباره به من بخشید.
- بنابر یک سری دلایل همه فکر میکنند «من باید بدانم چگونه بنویسم». هیچکس فکر نمیکند «من باید بدانم چطور پیانو بنوازم». بدتر از آن این است که نویسندگان تازهکار شروع میکنند تقصیر را به گردن خود میاندازند و خود را به خاطر اینکه در وهلۀ اول کار نمیتوانند به بهترین شکل از عهدۀ انجام دادن آن برآیند، سرزنش میکنند.
- کسی دوست ندارد بنویسد اما همه دوست دارند نویسنده باشند. به قول فران لبوویتز: «از نوشتن متنفرم. هر کاری میکنم که از شر آن خلاص شوم اما تنها زمانی میتوانم ننویسم که مرده باشم.»
- اگر قصد دارید وقفۀ بزرگی در نوشتنتان به وجود آورید، بر کمالگرایی اصرار داشته باشید. اگر قصد دارید انگیزۀ خلاق را در خود خاموش کنید، بر کمالگرایی اصرار ورزید. اگر میخواهید الباقی عمرتان را بر سر این مسئله که بهاندازۀ کافی خوب نبودهاید خود را شکنجه دهید، پس بر کمالگرایی اصرار کنید.
- شما ابداً چیزی نمینویسید فقط روی کاغذ «حرف میزنید».
- به جای اینکه به خود بگویید «باید کاملترین کار را انجام دهم اما نمیدانم چگونه؟» بگویید «روی کاغذ فقط حرف میزنم. هر چه بیشتر حرف میزنم شانس بیشتری برای تسلط و بهتر گفتن خواهم داشت».
- برخلاف تصور، عموم نویسندگان معمولاً به خود نمیگویند «خب، حالا که میدانم چه میخواهم بنویسم، مینشینم و شروع به نوشتن میکنم». در عوض مثل هنری میلر فکر میکنند. او میگفت: «نوشتن مانند یک زندگی حقیقی سفری اکتشافی است».
- هنگامیکه نویسندهای سعی میکند کار خود را در قالب الفاظی پیچیده قرار دهد، کاری نمیکند جز اینکه خواننده را مجبور میکند تا آنها به زبانی که برایش ملموس است بهنوعی «ترجمه» کند.
- سعی کنید واژهای را انتخاب کنید و شروع به آزادنویسی کنید؛ مثلاً فرهنگ لغت را باز کنید و تصادفی لغتی را بردارید و شروع به نوشتن آزاد کنید. روی کاغذ حرف بزنید و برونریزی ذهنی را تمرین کنید.
- اگر میخواهید بنویسید باید حتماً دستور زبان خوبی داشته باشید؛ اما وقتی مشغول حرف زدن هستیم بهندرت به استفاده از دستور زبان درست میاندیشیم و دلنگران اشتباهات دستوری نیستیم. پس اگر تلاش کنید به جای «نوشتن» روی کاغذ «حرف بزنید» دیگر دلنگران دستور زبان و رعایت کردن قواعد نخواهید بود.
- در مورد آنچه آگاهی دارید، بنویسید. اگر موضوعی نظر شما را جلب کرده است بهاحتمالزیاد میتواند نظر خوانندگان شما را هم جلب کند.
- در مورد آنچه نمیدانید، بنویسید. آنچه مهم است این است که ابتدا با چیزی که به آن آگاهی دارید شروع کنید. سپس در جهت آنچه به آن آگاهی ندارید حرکت کنید. نگویید چه اتفاقی افتاده بگویید چه اتفاقی میتوانست بیفتد. سعی کنید چیزی بیافرینید و آن را از صفر بسازید.
- از دوستانتان برای موضوع نوشتن استفاده کنید. در مورد مشکلاتی که دارند، دلخوشیها، جر و بحثها، مشکلات کاری، اسرار عشقی و طلاقشان بنویسید. با محفوظ نگهداشتن نام دوستانتان، سعی کنید داستان آنها را از زاویه دید خود شرح دهید.
- راجع به آنچه برایتان مهم است بنویسید. اگر چیزی باشد که برای شما اهمیت دارد این حق شماست که آن را به مردم بگویید و با گفتن آن «که من اینگونه میبینم» کار خوب و ارزشمندی انجام دهید.
- راجع به موضوعی که تحقیق کردهاید بنویسید. فرآیند تحقیق بدین گونه است: با یک بغل سؤال شروع میکنید و همانطور که پیش میروید، با سؤالات بیشتری روبهرو میشوید و هنگامیکه کار به پایان رسید، آنقدر پاسخ در اختیار دارید که میتوانید با آنها کتاب بنویسید.
- به خاطر داشته باشید نوشتن دو مرحله دارد: مرحلۀ اول مرحلهای است که شما موفق به یافتن طلا میشوید. مرحلۀ دوم وقتی است که طلای به دست آوردۀ خود را پرداخت کرده و جلا میدهید.
- وقتی با بیپروایی شروع به نوشتن کردید حالا وقت آن رسیده است که مدتی از نوشتههای خود فاصله بگیرید. به خودتان استراحتی کوتاه بدهید، پیادهروی کنید، موسیقی گوش کنید و یا به تماشای فیلمی بنشینید. دوباره سر کار خود برگردید و اگر دوست دارید آن را بازنویسی کنید.
- بعد از اتمام کار و در مرحلۀ بازنویسی، کار را با صدای بلند بخوانید. این کار باعث میشود همانطور که خواننده حرفهای شما را میشنود، شما هم آن را بشنوید. در این حالت است که تفاوت حرف زدن با نوشتن را متوجه خواهید شد.
- صرفاً با اولین بار خواندن نسخۀ اولیه، ازآنجاییکه از دید شما این کار باید کامل باشد ولی حتی به کامل نزدیک هم نشده، باید از سرزنش خود اجتناب کنید. در عوض به خود بگویید: «بخشهایی از این کار به خوبیای که باید باشد نیست اما هنگام بازنویسی حتماً بهتر خواهد شد».
- خواه در تقلا و کشمکش بر سر یک جمله هستید یا دستنویس یک کتاب کامل را بازنویسی میکنید، همیشه پیشرفت را سرلوحۀ کار خود قرار دهید نه کمال را. این قاعدۀ سرانگشتی نجاتبخش را نهفقط در کار کنونی خود بلکه در هر کاری به کار ببندید.
- در آغاز کار به نظم و انضباط و آداب زیادی برای نوشتن نیاز خواهید داشت تا زمان کشف این واقعیت که میخواهید بنویسید. نیاز به نوشتن آنجاست که متوجه خواهید شد، نوشتن خیلی سادهتر از ننوشتن است.
- وقتی مینویسید تحت کنترل خویشتن هستید. کسی نمیتواند به شما بگوید چه کار کنید یا چطور آن را انجام دهید. در اتاق کار خود تنها هستید. با چوب و میخ سروکار ندارید. ابزار شما کلمهها و ایدههای شماست. شعر میگویید، داستان مینویسید و دیالوگ میسازید. این نمیتواند برای یک زندگی واقعی خیلی مطلوب باشد؟
- هنگامیکه در وهلۀ اول پشت میز نشسته و تازه میخواهید کار را شروع کنید، همان دقایق اول چالشهای سختی با خود خواهید داشت. از جا برمیخیزید، قهوهای درست میکنید، به گلها آب میدهید، کشوی میز خود را تمیز میکنید. خلاصه هر کاری انجام میدهید الا نشستن و نوشتن.
- وینسنت ونگوگ میگفت: «هنگامیکه مشغول کار هستم، در وجود خویش ایمان نامحدودی را به هنر احساس میکنم و به موفقیت خود ایمان دارم؛ اما روزهایی که از لحاظ جسمانی احساس ناتوانی میکنم، گویی آن ایمان هم کاهش مییابد. پس سعی میکنم با شروع کردن به کار، بر آن غلبه کنم».
- در برابر ننوشتن، با نوشتن بهطور روزانه، بر نگرانی خود غلبه کنید؛ خواه با شمارش دقایق یا شمردن صفحاتی که مینویسید.
- خوشحالم از اینکه میشنوم علم روانشناسی بالأخره به آنچه نویسندگان همیشه میگفتند که نوشتن احساس خوبی به انسان میدهد، رسیده است. نوشتن هم مثل هر معالجۀ دیگر به سازماندهی افکار شما کمک میکند و حوادث آشفته را نظم و ترتیب میدهد. پس به جای روانکاوی از شیوۀ درمان «حرف زدن روی کاغذ» استفاده کنید.
- اگر نگران استعداد هستید این تنها کاری است که میتوانید انجام دهید: سعی کنید خود به وجود آن پی ببرید و آن را بیابید. آن موقع است که درمییابید خوب نوشتن خیلی استعداد خارقالعاده یا قریحۀ ذاتی نمیخواهد. بلکه استفاده از همان استعداد معمولی میتواند از هرکسی نویسنده بسازد.
- کسی که از استعداد بالایی برای نوشتن برخوردار نیست اما خوب مینویسد، در حقیقت با تلاش زیاد، از نهایت حداقل استعداد خود استفاده کرده است.
5 پاسخ
درود فراوان و حقیقتا تشکر میکنیم بابت توجه ویژه تان در تنظیم متن (گذید ایی از کتاب اگر حرف میزنیم پس…
سلام خدمت آقای کلانتری عزیز
بسیار مفید و کاربردی بود.
صمیمانه از شما و مطالب خوبی که ارائه می دهید سپاسگزارم.
سلام. مثل همیشه یک مطلب عالی از مدرسه نویسندگی. جایی که مایه آرامش و شادی بخش لحظه های من است.
یکی از بهترین مرورهای کتابی که خودش یک کتاب محسوب می شود.
من هم با این مساله که بنویسیم چون روی کاغذ حرف بزنیم و کمال گرا نباشیم و … کنار آمده ام و پذیرفته ام که در هر صورت باید نوشت.
اما سوالی که برایم پیش می آید اینجاست که پس گزینش بین متن خوب و خوب تر، ارزش هنر و تفاوت نویسنده ی خوب از بد چه می شود؟ آیا باید این ها را هم رها کنیم؟ آیا یک نویسنده اصلا نباید متن های خودش را با نویسندگان بزرگ مقایسه کند تا عیب و ایراداتش را بفهمد؟
ممنون می شوم اگر در این مورد هم حرف بزنید شاهین گرامی.
با سپاس
سلام مائده عزیز
توی سایتم در این مورد زیاد نوشتم. اما حتما باز هم بهش میپردازم.