…نویسندگی را به عنوان کارتان پذیرفتهاید و میپرسید چگونه میتوان نویسنده شد؟
باید بگویم: هر کس میتواند نویسنده شود، اما کوشش سرسختانه و آموختنی و خستگیناپذیر لازم است. جستوجویی بیوقفه برای دانش برای دانش نو و دمزدنی مدام در فرهنگ رفیع بشری میخواهد.
این را باید فهمید و پیوسته به خاطر داشت. بیآن یحتمل بتوان کتابهایی نوشت، اما هرگز نمیشود کاری به راستی عظیم و همهجانبه عرضه کرد.
یک نویسندۀ جوان آنگاه بدل به یک نویسندۀ توانا میشود که انسانبودن را در وجود خویش پرورانده باشد. یکروزه نمیتوان به میراث عظیم گذشته تسلط یافت. چنین تسلطی نیازمند پایفشردگی یکریز و کوششی فراوان و خستگیناپذیر است. اما بهرۀ این کوشش، چیرگی بر آن سختیها، شادکامی دل به لرزه درآوری است.
در این آرزویید که نویسنده شوید؟ باید بدانید که نویسنده، یک آموزگار است و تنها آن کس آموزگار تواند شد که بیش از فراگیرندگان بداند، آن کس که چیزی برای گفتن دارد. نویسنده نمیتواند از زندگی و تلاش برکنار بماند و تنها در آزمایشگاه با کالبدشکافی نوشتۀ خویش، خود را سرگرم بدارد. اگر چنین است بگذار کتابهایی معدود داشته باشیم، اما کتابهایی خوب. در قفسههای ما جایی برای آثار متوسط نیست. هیچکس حق ندارد زمان و فراغت دیگران را بدزدد.
خوانندهها دیگر به منتقدانی جدی و بیرحم تبدیل شدهاند. بگذارد کسی این اندیشه را در سر نپروراند که بخواهد کاه به آنها بخوراند. مردم تحمیق نمیشوند. این کارگر نخواهد شد. خواننده، هر چیز کاذب، غیرصمیمی و ساختگی را در نوشتهتان کشف خواهد کرد. کتاب را ناتمام با دشنامی به دور خواهد انداخت و همهجا از آن به زشتی یاد خواهد کرد. وقتی نام نیکت را یکبار که از دست دادی دیگر آسان به چنگ نمیآوری.
حتی امروز، برخی را این گمان است که شاعران و نویسندهها، تنها در لحظاتی از الهام قادر به خلق آثار هنریاند. شاید از این روست که برخی نویسندهها سالها چیزی نمینویسند و در انتظار الهامند.
الهام، در جریان کار پیش میآید. نویسنده باید صمیمانه همچون دیگر سازندگان کار کند. زیرا کار، شفای هرگونه بیماری است. آنگاه که آدمی احساس کرد شوق کار را از دست داده است، باید نگران حالش بود.
آدم خودخواه، آسان از پا درمیآید. او در خود و برای خود زندگی میکند و آنگاه که «خودش» آزار دید دیگر مفهومی در زندگی نمییابد. اما آن که را که تنها برای خود زندگی نمیکند آسان نمیتوان از پا انداخت. برای کشتنش مجبوری تمام دور و برش را بکشی، تمام زندگی را نابود کنی.
شاعری که رنجور آه میکشد و در جستوجوی چیزی برای نوشتن است -و تازه آنگاه که یافت از سر بدحالی نمیتواند به روی کاغذ بیاورد- آدم حقیری است. چنین حقیر نباش، کارت را بکن، بهبود خواهی یافت.
مصیبت یک نویسنده آن زمان است که اندیشههای بکر و خلاقش از نوک خامه میگریزد؛ آن زمان است که قلبش شعلهور است، اما آنچه به روی کاغذ میآورد از ناتوانی حکایت دارد. چه بسیارند نویسندههایی که با یک کار خوب، کار را رها کردهاند و بهتماشا نشستهاند. زندگی در گذر است. زندگی درجاماندن را نمیبخشاید. زندگی، این چنین نویسندهها را پشت سر میگذارد. این مصیبت، آنان را بس…
© نقل از کتاب مصیبت نویسنده بودن | ترجمۀ سیروس طاهباز | نشر بهنگار 1368