در دومین قسمت از سلسله مطالب «حرفهای بهدردبخور در باب نویسندگی» خوب دیدم که کمی هم از مواهب نویسندگی صحبت کنم.
اخیراً به درخواست یکی از دوستانم که هولدینگ بزرگ و قابلتوجهی دارد، نامهای خطاب به یکی از مجموعههای کاریِ طرف تعامل آنها نوشتم و با ذکر سابقه شرکتهای زیرمجموعه، از معاملات، مطالبات و نحوه همکاریِ آتی با طرف مقابل، مطالبی را مکتوب کردم.
اگرچه آدم توانمندی در حوزه اقتصادی نیستم؛ امّا ظاهراً این نامه خیلی به مذاق طرف مقابل خوش آمده و درهای جدیدی برای تعامل دو مجموعه به روی هم گشوده شده است.
این موفقیت و پیشنهادهای کاریِ بعداز آن، برای من هم شیرین بود؛ امّا هنرِ خوب نوشتن، مواهب بیشمارِ مستقیم و غیرمستقیم دیگری هم دارد که در این یادداشت به برخی از آنها اشاره میکنم.
توفیق اجباری
از وقتی به نوشتن روی آوردم، مجبور به مطالعه بیشتر شدهام.
این امر اگرچه در ابتدا، یک توفیق اجباری بود؛ اما با گذشت زمان، خودم این احتیاج به مطالعه را حس کردم و علاقهام به مطالعه و کتابخوانی، چند برابر شد.
مثلاً برای تقریرات همین یادداشت (علیالحساب!) قسمتهایی از پنج یا شِش کتاب را خوانده و یا بازخوانی کردهام. قطعاً این کار، پیش از مخاطب، موهبتی بزرگ برای نویسنده است.
مطالعه، فواید پرشماری دارد که در اینجا قصد برشمردن آنها را ندارم؛ اما آنچه در این مطلب، مهم مینماید این است که آدمی زمانی میتواند ظرف دیگری را پُر کند که ظرف خودش هم پُر باشد. به همین منظور است که نویسنده، دائماً خودش را به مشاهده، مطالعه و نوشتن مشغول میکند و ذهنش بهطور مستمر در حال تحلیلِ انباشتههای ارزشمند، برای دریافت خروجیِ مفید است.
توقیف اجباری
«نوشتن» دنیایی زیبا و منحصربهفرد برای خودش دارد که وقتی وارد آن شوی، از بعضی چیزها دست میکشی.
نمیخواهم یک فضای رؤیایی و غیرواقعی ترسیم کنم؛ اما وادی نویسندگی، بهواسطهی ملزوماتی که دارد، شرایط مطلوبی برای شما میسازد و از برخی شرایط نامطلوب، دورتان میکند.
یک «نویسنده تماموقت» اهلِ اتلاف وقت نیست و عموماً سرگرمی و تفریحاتش هم در راستای نوشتن است.
نویسندگی آنقدر مشغله دارد که وقت تلف شده برایتان باقی نمیگذارد.
نویسنده، وقت برای هدر دادن در فضای مجازی ندارد و جز در راستای یادگیری مفید و ارائه مؤثر، به این فضا قدم نمیگذارد؛ چون او یک فرد اثرگذار است و نمیخواهد درگیر مسائل سطحی و عامیانه شود.
به همین خاطر است که وقتی صبح را با نوشتن «صفحات صبحگاهی» آغاز میکنم، تقریباً تکلیف خود را تا آخر شب مشخص کردهام و خواسته یا ناخواسته، به هر آنچه خارج از مسیرم باشد «نه» میگویم.
صفحات صبحگاهی
حال که صحبت از «صفحات صبحگاهی» شد جا دارد که شرح کوتاهی هم از این موهبت نویسندگی بدهم.
عبارت «Morning Pages» یا همان «صفحات صبحگاهی» را اولین بار از شاهین کلانتری شنیدم. تأکید فراوان و به حقّ او، مرا واداشت که در نوشتن این صفحات اهتمام داشته باشم. (به قول یکی از دوستان: وقتی حرف از صفحات صبحگاهی میشود؛ اول شاهین کلانتری در ذهنم تداعی میشود و دوم، جولیا کامرون!)
ایده صفحات صبحگاهی را «جولیا کامرون» در کتاب «راه هنرمند» مطرح کرده است. ایدهای بسیار ساده و درعینحال، بسیار کاربردی برای نویسندگی.
جولیا کامرون در بخش نخست این کتاب، «صفحات صبحگاهی» را یکی از ابزارهای بازیابی خلاقیت میداند.
وی در خصوص شیوه نوشتن این صفحات میگوید:
بهطور ساده میتوان گفت که صفحات صبحگاهی، سه صفحه دستخط معمول و روی هر سطر از برگ دفتر است که بهطور تداعی آزاد و بدون تفکر مینویسید و دست از روی کاغذ برنمیدارید. مثلاً «وای خدایا، بازهم یک صبح دیگر. آخر حرفی ندارم که بنویسم. باید بروم و پردهها را بشورم. آیا دیروز لباسها را از توی ماشین لباسشویی بیرون آوردم؟ و غیره و غیره»
… هدف از صفحات صبحگاهی، فقط حرکت دست بر روی کاغذ و نوشتن و بیرون ریختن همهی چیزهایی است که به ذهن میآید. چیزی هم به نام کوچک و حقیر و بیاهمیت و احمقانه و ابلهانه و عجیب و غیرعادی وجود ندارد…
آنها که اهل نوشتن صفحات صبحگاهی هستند، قاعدتاً به فوقالعاده بودن این تمرین، اعتراف خواهند کرد.
ضرورت و لذت نوشتن این صفحات به حدی است که اگر به اثرگذاری آن پی ببرید، حتی در شرایط سخت هم دست از نوشتن آن نخواهید کشید.
گاهی پیش آمده که حتی در میانه کوهنوردی هم گوشهی دنجی پیداکردهام و صبحگاه در دل کوه، قلمبهدست، مشغول نوشتن صفحات صبحگاهی شدهام.
جاروی ذهن
اولین روزهایی که شروع به نوشتن مستمر و پشت سر هم کردم را به خاطر دارم. سعی داشتم هرچه را به ذهنم میرسد روی کاغذ بیاورم. در همان پاراگرافهای ابتدایی متوجه شدم که ذهنِ مشغول و شلوغپلوغی دارم. انگار هیچچیز سر جای خودش نبود. همهچیز و همهکس در هم میلولیدند. خلاصه شیر تو شیری بود که نگو و نپرس!
گاهی مطالبی مینوشتم که خودم هم نمیدانستم تا این میزان ذهنم را مشغول کرده است. انگار تازه داشتم خودم را کشف میکردم و خودم فکر خودم را میخواندم.
آنجا بود که با نوشتن دغدغههای ذهنی، سعی کردم چیدمان مناسبی برایشان بسازم و با اولویتبندی آنها، برنامههای زندگیِ شخصی و کاریام را به نحو مطلوبی معین کنم.
دیگر یاد گرفته بودم که درآشفتگیهای فکری، جاروی قلم را به دستم بگیرم و فضای گردوخاکی ذهن را تمیز و مرتب کنم.
فکر کردن با فونت ماشینتحریر!
تاریخ انسان باستان از زمانی آغاز شد که خط به وجود آمد.
«خط» امکان ثبت و انتقال خاطرات و تجربیات بشر را فراهم ساخت و شیوهی جدیدی برای ارتباط انسانها با یکدیگر مهیّا کرد.
نمیدانم اولین بار که بشر توانست از شکلک کشیدن برای اِبراز نیازهای اولیه، به جایی برسد که افکار و احساساتش را هم ثبت و منتقل کند چه احساسی داشته است.
بسیاری از هنرها به همین دلیل شکل گرفته که بشر به دنبال کشف ابزارهای مختلف برای بیان دیدگاهها و احساسات خود بوده است.
هرچه بستر تراوشهای ذهنی بیشتر و قویتر باشد، احساس نشاط و آرامش بیشتری فراهم میآورد.
نوشتن از آنچه در فکر و ذهن ما میگذرد، این امکان را فراهم میکند که با یک نگاه کلی به همهی افکارمان، فرایند تصمیمگیری را بهراحتی انجام دهیم و اولویتهایمان را از بین گزینههای مکتوب، انتخاب کنیم.
نوشتن، فرآیند انتقال مفاهیم از لوح ذهن به روی کاغذ یا مانیتور است. ما با نوشتن میتوانیم آرشیوِ بزرگی از افکار و ذهنیاتمان داشته باشیم و در مواقع لزوم به آنها مراجعه کرده و حتی آن را به دیگران نیز انتقال دهیم.
الآن چند سالی میشود که برای فکر کردن، دست به کیبورد میشوم و با فونت ماشینتحریر، افکارم را آرامآرام بر مانیتور حک میکنم.
با نوشتن، غمها را به بند بکشید
هر وقت غم و غصه به سمت شما هجوم آورد، سریع کاغذ و قلم به دست بگیرید یا پای کیبورد رایانهتان بنشینید.
بُرونریزیِ افکار منفی، نوشتن از غم و غصهها و هر آنچه اسباب ناراحتی و آزار شما را فراهم کرده، در بهبود حال شما تأثیر شگرفی دارد.
یکی از توصیههای روانشناسان برای عموم مردم و علیالخصوص کسانی که دچار افسردگی هستند، این است که: «نگرانیها و افکار منفیتان را بنویسید».
با این کار، تخلیه روانی مناسبی صورت میگیرد و شما آرامش خود را بازیابی میکنید.
سوای این تخلیه روانی، شما میتوانید در فرصت مناسب، به بازخوانی نگرانیهایتان بپردازید و با یافتن ریشههای مولد این نگرانیها، به درمان قطعی خود مبادرت کنید.
خلاصه اینکه هرچه گِله و شکایت و فحش و ناسزا دارید، مکتوب کنید؛ خیلی خوب است!
دستهای پنهان در نویسندگی
نویسندگی دنیای جالبی دارد. وقتی وارد این وادی شوید، تجربههای عجیبی خواهید داشت.
یکی از این تجربهها که بسیاری از اوقات، در هنگام نوشتن یا بعد از اتمام یک متن متوجه آن میشویم، وجود «دستهای پنهان در نویسندگی» است.
گاهی بدون هیچ فکر اولیه و چیدمان خاصی، مشغول نوشتنیم که به ناگاه متوجه میشویم فکری دیگر دارد متن ما را هدایت میکند. اگرچه ظاهراً ما خالق آن نوشته هستیم؛ اما انگار دستی دیگر دارد کار را پیش میبرد که ما را هم به تعجب وامیدارد.
«محمود دولتآبادی» در قسمتی از روزنوشتهایش در کتاب «نون نوشتن»، در جایی که دارد از مراحل تولید «کلیدر» حرف میزند، ناخودآگاه به این نکته اشاره کرده و مینویسد:
…هیچ نمیخواهم پیش از اتمام کار، اتفاقی رخ دهد که از کارم وابمانم.
امیدوارم خودِ کار، یعنی نشستن و نوشتن، نیروهای پنهانی و شگفتیآور مرا که در هر انسانی نهفته است، بیدار کند. همچنان آرزومندم که در پایان کار، مثل همیشه از انجام آن دچار شگفتی بشوم و از خودم بپرسم: آیا این منم که چنین کاری انجام دادهام؟! …
اگر کمی جستجو کنید، از دیگر نویسندههای مشهور یا گمنام، حرفهای مشابهی را خواهید شنید.
این تنها یک نمونه از تجربههای نویسندگی است که فرصت بیان آن فراهم شد.
اگر شما هم تجربهای از دنیای نویسندگی دارید یا از موهبتهای آن بهرهمند شدهاید، با ما به اشتراک بگذارید.
نویسنده: محمدمهدی ادیبی
2 پاسخ
درود
صفحات صبحگاهی را معمولا با خواب الودگی شروع میکنم ولی بعد از نوشتن چند سطر ناگهان دستم راه می افتد وافکارم رو به سرعت مینویسم وبعد احساس راحتی میکنم در واقع هروقت دغدغه فکری دارم هم مینویسم وسبک می شوم .نوشتن همیشه لذت بخش بوده
سلام
گاه وقتى شروع مى كنم به نوشتن صبح گاهى نمى دانم چه بنويسم اما هر چرند و پرندى كه به ذهنم برسد مى نويسم و مى نويسم ومى نويسم تا جاييكه احساس مى كنم چرنديات تمام شدند وايده اى خود به خود دارد روى كاغذ شكل مى گيرد مثلا يكبار يك داستان حقيقى از زمان كودكى خودم به زبان محاوره اى نوشتم و چندين بارايده جستارهاى خيلى خوبى ازهمين نوشته هاى صبحگاهى بيرون آمد. گاهى وقتى گرم نوشتن مى شوم احساس مى كنم ازيك جايى به بعد اين من نيستم كه مى نويسم گويى قلم بجاى من فكرمى كند وباسرعتى بيشتر ازمن برصفحه كاغذمى نويسد.