نمایشنامۀ مرد بالشی | مرور کتاب

 «تنها وظیفۀ یه قصه‌گو، قصه گفتنه.»

مرد بالشی، از محبوب‌ترین و شاید مؤثرترین اثرهای مک‌دونا، ترکیبی باارزش از سیاه نوشتار، نماد‌گذاری و داستان مینی‌مال است.

این نمایشنامه، نوشتۀ مارتین مک دونا، نویسندۀ ایرلندی، نقطه عطفی بر حرفۀ کاری او از تقلای نویسنده‌ای جوان به نام «کاتوریان» برای اثبات بی‌گناهی خود و تلاش برای آزادی از دست دو کارآگاه «خشن» آغاز می‌شود. قتل‌هایی مشابه با داستان‌های خشن کاتوریان اتفاق افتاده‌اند و تنش از این نقطه شروع می‌شود.

«کاتوریان»، نویسنده‌ای پایبند به اصول ارزشمند خود داستانک‌هایی مخوف از قتل و مرگ کودکان می‌نویسد.

برادر کوچک‌ترش، «مایکل» که از بلوغ عقلانی اندکی برخوردار است، جهانی و درنتیجه دیدگاهی کاملاً متفاوت با او و سرانجامی کمابیش متفاوت با کاتوریان دارد. اینجا سعی شده همچنان کلیشۀ پلیس «خوب» و پلیس «بد» رعایت شود و ترکیب آن با طنز، پارادوکس دل‌نشینی را ایجاد کرده است.

شکنجۀ کارآگاهان و تهدید آنان برای سوزاندن قصه‌های کاتوریان، نارضایتی کارآگاهِ خوب، «توپولوسکی» از خشونت بیش‌ازحد داستان‌ها و نارضایتی کارآگاه بد، «اریل»، از برداشت بیش‌از‌اندازه منفی دیگران از داستان‌ها و لذا پدیدار شدن قتل‌های مشابه داستان‌های کاتوریان، دیدگاه مک دونا از دید جامعه‌ای آشنا اما نابسامان را شرح می‌دهد.

پرسشی که ممکن است مطرح شود این است که علت خشونت بیش‌ازحد داستان‌های کاتوریان چه بود؟

گذشتۀ او از بهشتی زرین به جهنمی خونین مبدل شد و برادر محبوبش، مایکل، سهم بیشتری از این جهنم را تجربه کرده بود. تشبیه کودکیِ کاتوریان به مرگِ این‌چنینی کودکان، می‌تواند از این بگوید که ازنظر او، جهانِ زیبا و عادلی وجود ندارد.

خشونت در گوشه کناره‌ها پابرجاست و اغلب بی‌گناهانند که پایانی غم‌انگیز را می‌چشند. مایکل، بی‌گناه‌ترین مهرۀ این شطرنج بود که به‌ناحق خرد شد و انتقام گذشتۀ او، در داستانک‌های کاتوریان نهفته بود.

مایکلی که برای حق‌گذاری، قصه‌های برادرش را حقیقی نمود و کاتوریانی که در کنار کودکان بی‌گناه نشست، اشک‌هایشان را شست در رخت‌خوابی گرم به استقبال مرگ آن‌ها رفت.

فضای سیاه و تاریک داستان، مخلوط با طنزی اندک و دلپذیر، همچون سمفونی‌ای رسا تأثیر خود را بر ذهن خواننده می‌گذارد و زیروبم‌های داستان را به‌خوبی به ذهن ما می‌سپارد.

دیالوگ‌های متفاوت و منحصربه‌فرد هر شخص و به‌نوعی شخصیت‌پردازی یکسان و درعین‌حال یکتا لذت درکِ اثر را بیشتر می‌کند و داستانک‌های متوالی، پازلی منسجم می‌سازند که ارزشمندی کار را بسیار بالاتر می‌برد.

نکتۀ دیگر این است که داستانک‌های میان نمایش، اثرهایی که کاتوریان بسیار به آنان می‌بالد، تأثیرگذاری چندین برابر بیشتری روی متن گذاشته و به نحوی فضای ذهنیِ «کاتوریان» و مک دونا را برای ما شفاف‌تر می‌کند.

برای مثال داستانک «مسیح کوچک» و شیوۀ بیان مک دونا از کشیش‌ها و مسیحیت؛ و همین‌طور ادامۀ الگوی این‌چنینی در نمایشنامه‌های دیگرش همچون «ملکۀ زیبایی لی نین» و «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه»، می‌توان چنین برداشت کرد که نویسنده از اجبار دینی بسیار خرسند نیست و نارضایتی‌اش را می‌توان در پایان غم‌انگیز افراد مرتبط به این حوزه فهمید.

بسیاری از نویسندگان و نمایشنامه نویسان از تکنیک داستان‌های مینیمال برای طرح و تحکیم ارزش‌های ذهنی خود استفاده می‌کنند و از زبان کاتوریان، هرچند که خود انکار می‌کند، مک دونا توانسته بسیاری از خطوط جهانش را به تصویر بکشد.

و در پایان، مک دونا با مشتی کوبنده و اثبات تفکرات خود، رشته‌های بافته‌شده را پاره می‌کند و غافلگیری به‌یک‌بارۀ داستان خواننده را در لذتی آنی تنها می‌گذارد.

 

نویسنده: آرتا خسروی

این مقاله را به اشتراک بگذارید:
دیدگاه‌ها:

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *