استعاره چیست و چه کاربردهایی دارد؟

«اگر فکر می‌کنی رابطه کاری ما راه به‌جایی نمی‌برد و به بن‌بست رسیده بهتر است همین‌جا مسیرمان را از هم جدا کنیم. با حمله به نقطه‌ضعف‌های یکدیگر و سنگ انداختن جلوی پای هم درنهایت سدی بزرگ در مسیر پیشرفتمان درست می‌شود که عبور از آن ممکن نیست.»

 

خواندن این پاراگراف برای همۀ شما عادی است. چراکه در گفتگوهای روزمره زیاد گفته یا شنیده‌اید.

نمونه‌های دیگری هم وجود دارد:

دیگر آب از سرم گذشته

زندگی‌اش جهنم شده

ساعتم خوابیده

دیوار خانه نشست کرده

 

این عبارت‌ها و جمله‌ها آن‌قدر در زبان روزمرۀ ما تکرار شده‌اند که آن‌ها را نامتعارف و ادبی نمی‌دانیم.

 

بیایید چند تا از این جمله‌ها را با هم بررسی کنیم:

رابطۀ کاری ما راه به‌جایی نمی‌برد.

رابطه به‌مثابۀ جاده.

 

اینکه مدام به نقطه‌ضعف‌های یکدیگر حمله کنیم…

بحث کردن به‌مثابۀ جنگ.

با توجه به این جملات به این نکته می‌رسیم که معمولاً سعی می‌کنیم با کمک گرفتن از پدیده‌ای عینی، مسئله‌ای ذهنی و انتزاعی را نشان دهیم.

در اینجا جنگ و جاده مفاهیمی عینی هستند که به‌وسیلۀ آن‌ها رابطه و بحث را توضیح می‌دهیم.

به این نوع بیان، بیان استعاری می‌گوییم.

 

 

هر استعارۀ مفهومی دو حوزه دارد که یکی به‌وسیلۀ دیگری درک می‌شود. هر حوزه پشتوانه‌ای از تجربیات مختلف و قابل‌لمس دارد.

برای مثال ما به پشتوانۀ دانش و تجربیات منسجمی که در مورد سفر داریم از آن برای درک مفهوم انتزاعی‌تری چون زندگی بهره می‌گیریم.

برای اینکه استعاره مفهومی را بهتر و بیشتر درک کنیم از لیکاف و جانسون کمک می‌گیریم.

لیکاف و جانسون در کتاب استعاره‌هایی که با آن‌ها زندگی می‌کنیم مدلی برای طرح استعاره مفهومی ساخته‌اند.

ازنظر آن‌ها هر استعاره یک مبدأ و یک مقصد دارد.

بحث جنگ است.

مبدأ: جنگ

مقصد: بحث

به کمک جنگ که یک مفهوم عینی و ملموس است، بحث را که مفهومی انتزاعی است توضیح داده‌ایم.

بر همین اساس عبارت‌های زیادی را به کار می‌بریم که همه برآمده از استعارۀ «بحث جنگ است» هستند.

مانند:

ادعاهای شما غیرقابل‌دفاع است.

تمام استدلال‌هایم را خنثی کرد.

هیچ‌وقت در بحث با او پیروز نشدم.

استدلال‌هایش را در هم شکستم.

 

عشق سفر است.

مبدأ: سفر

مقصد: عشق

سفر یک مفهوم عینی است که می‌توانیم آن را تصور کنیم و به‌وسیلۀ آن یک مفهوم انتزاعی به نام عشق را به تصویر بکشیم.

ما سر دوراهی هستیم.

باید راهمان را از هم جدا کنیم.

ته این رابطه بن‌بست است.

ما از مسیر منحرف شده‌ایم.

همان‌طور که می‌بینید پشت خیلی از عباراتی که در زندگی به کار می‌بریم یک استعاره نهفته است.

 

 

در زبان استعاری سعی می‌کنیم با استفاده از مفاهیم عینی که برای خیلی از افراد مشترک است یا تجربه‌هایی که اغلب افراد درک کرده‌اند و از سر گذرانده‌اند مانند سفر یا حتی اشیا و پدیده‌هایی که دیدنی و لمس کردنی هستند، مفاهیم انتزاعی را توضیح دهیم. به همین دلیل در کلیت استعاره تجربه‌ها و اشتراکات اهمیت زیادی دارند. نمی‌توان چیزی انتزاعی را با مفهومی انتزاعی‌تر توضیح داد.

درک از مفهوم عینی‌تر به مفهوم ذهنی می‌رود.

یعنی مبدأ در استعاره مفهوم عینی است و مقصد مفهوم انتزاعی.

چرا استعاره اهمیت دارد؟

استعاره ازاین‌جهت اهمیت دارد که مسائل پیچیده و یا غیرقابل درک را ساده می‌کند. ممکن است نتوانیم خیلی راحت در مورد عشق، زندگی، مرگ، شکوه و مفاهیمی ازاین‌دست حرف بزنیم چراکه این کلمه‌ها یا عبارت‌ها در ذهن هر کسی معنای خاصی دارد.

بنابراین با استفاده از استعاره سعی می‌کنیم این مفاهیم را ملموس کنیم.

اینجا اصل تشابه، که اساس کار استعاره است کمک‌کننده است.

برای مثال می‌گوییم ساعتم خوابیده.

ساعت را به فردی تشبیه کرده‌ایم که خوابیده و چنین کسی کار خاصی انجام نمی‌دهد اما با یک حرکت یا تلنگر می‌تواند بیدار شود.

ساعت هم همین‌طور است. کار نمی‌کند اما با شارژ باتری می‌تواند دوباره کارش را از سر بگیرد.

با به تصویر کشیدن فردی که خوابیده، چیزی که همۀ افراد، هم دیده‌اند و هم تجربه کرده‌اند توانسته‌ایم منظور خودمان را به‌طور ساده بیان کنیم.

وجود شباهت‌های نظیر به نظیر بین دو پدیدۀ عینی و ذهنی استعاره را گویاتر می‌کند.

به مثال عشق سفر است از لیکاف و جانسون برگردیم.

همۀ ما سفر را تجربه کرده‌ایم. حالا کوتاه یا طولانی.

به‌هرحال می‌دانیم که هر سفر مسیری دارد. مسافری دارد و مقصدی.

در این استعاره می‌توانیم بگوییم:

لیکاف و جانسون حرکت از مفهوم عینی سفر به مقصد ذهنی عشق را به شکل زیر ترسیم کرده‌اند:

 

همین‌طور که می‌بینید هر استعاره وجه‌های مختلفی دارد که هر چه بتوانیم وجوه بیشتری را برای آن متصور شویم استعاره قوی‌تر بوده و خلاقیت ذهن هم بیشتر می‌شود.

استعارۀ مفهومی بیشتر به قدرت تحلیل کمک کرده و ذهن را به فکر کردن وا‌می‌دارد.

 

 

یک تمرین برای استعاره:

سعی کنید در استعاره‌های زیر مبدأ و مقصد را مشخص کنید و وجوه مختلف آن‌ها را بنویسید.

زمان طلا است.

سازمان گیاه است.

دوستی درخت است.

اهمیت استعاره در نوشتن

تا اینجا گفتیم که استعاره کمک می‌کند تا بتوانیم از مفاهیم ذهنی، تصویری دقیق‌تر و رساتر ارائه دهیم.

ذهن انسان همیشه به دنبال شباهت‌ها می‌گردد و با قرار دادن پدیده‌ای که برایش آشنا و قابل‌فهم است در کنار چیزی که مشکل و ناشناخته است درک و تحمل بیشتری نسبت به مشکلات و ناشناخته‌ها خواهد داشت.

کار نویسنده انتقال مفهوم و مضمون از طریق کلمات است؛ بنابراین سعی می‌کند با خلق تصاویر شفاف و نوشتن جزئیات با مخاطب ارتباط بیشتری برقرار کند.

استعاره در این مسیر به نویسنده کمک می‌کند.

نویسنده می‌تواند با استفاده از استعاره‌ها توصیفات و جزئیات زیادی را در یک جملۀ کوتاه بگنجاند و اصل ایجاز را هم رعایت کند. به‌این‌ترتیب استعاره‌ها نوشته را متمرکز می‌کنند و بدون اطناب تصویر موردنظر را به خواننده انتقال می‌دهند.

استعاره راهی برای نگه داشتن بیشترین حقیقت در کمترین فضاست.

آلوین جرونیمان

برای مثال وقتی می‌خواهیم بگوییم گونه‌هایش شفاف و صورتی‌رنگ بود می‌توانیم بنویسیم گونه‌هایش مثل گلبرگ‌های گل رز است.

با این کار به مخاطب هم مجال تصویرسازی و خلاقیت داده‌ایم.

او گلبرگ‌های گل رز را دیده و لمس کرده و می‌تواند به‌راحتی تخیل کند.

 

 

نویسنده می‌تواند از تمام پدیده‌های اطراف برای ساختن استعاره‌هایی زیبا کمک بگیرد. اصلاً هنر نویسنده همین است. وگرنه استفاده از استعاره‌هایی که مدام استفاده می‌شوند و به‌نوعی در زبان روزمره جاافتاده‌اند دیگر جذابیت و زیبایی هنری ندارند.

استعاره‌هایی مانند قلبش سنگ است، یا زمان مثل برق و باد می‌گذرد، ازدواج هندوانه دربسته است و… زمانی بکر و ناب بوده‌اند اما به‌مرورزمان آن‌قدر تکرار شده‌اند که اثر خودشان را از دست داده‌اند.

بهتر است برای ساختن استعاره‌هایی جدید تلاش کنیم.

بالزاک در کتاب زن سی‌ساله برای گذشتن زمان می‌گوید: «وقت مثل سایه زودگذر است.»

جولیا کامرون می‌گوید:

«نوشتن مانند دوستی است که می‌توانیم سرمان را روی شانه‌اش بگذاریم و گریه کنیم؛

محرم رازی است که به ما گوش می‌دهد و می‌گذارد زندگی‌مان را سروسامان بدهیم؛

یار و همراه ما در تمام روزهای سخت غم و اندوه است.

برای اینکه جذابیت نوشتن را نشان دهد مستقیم نگفته که: «نوشتن خوب و جذاب و فریبا و لذت‌بخش است.»

از نوشتن، تصویری ساخته که اغلب ما آن را می‌شناسیم و درک می‌کنیم. «دوست»

می‌توانیم از تمام حواس خودمان برای ساختن استعاره بهره ببریم.

مثلاً می‌گوییم پوستش ابریشمی است و حس لامسه را درگیر می‌کنیم.

یا ردیف مروارید درون صدف دهانش و حس بینایی را درگیر می‌کنیم.

 

نمونه‌هایی از استعاره:

آسمان و دوزخ دو قطعۀ شعر بزرگی هستند که دو نقطۀ محور زندگی ما را که عبارت از خوشحالی و رنج است، تشکیل می‌دهند.

بالزاک

 

در ابتدا دردی که در دل داشت بسیار شدید بود ولی اندک‌اندک از حزن و اندوه وی کاسته می‌شد، درست مثل صفحه‌ای که با قوت پرتاب شود ولی حرکت آن پس از ارتعاشات بسیار متدرجاً ضعیف گردد.

بالزاک

 

در هر حادثه‌ای شایعۀ اول به‌صورت گلوله برفی است تا از قلۀ کوه به دامنه سرازیر شود، بهمن شده.

سیمین دانشور

 

سپه‌سالار عشق در دل خیمه می‌زند.

سهروردی

 

تهران پیرزن زشت آبله‌رویی است که با هیچ سرخاب سفیدابی نمی‌شود چاله‌چوله‌هایش را قشنگ کرد.

سیمین دانشور

 

در درس پنجم گفتیم که تا جایی که می‌توانیم باید قید و صفت‌ها را در نوشته بکُشیم. استعاره می‌تواند جایگزین قیدها و صفت‌ها شود و به‌جای مفاهیم انتزاعی تصاویر قابل‌درک خلق کند.

اگر بخواهید فردی را که پریشان است توصیف کنید به‌جای اینکه بگویید «او پریشان بود» حالتش را چطور نشان می‌دهید؟

او مانند اسب اصیلی که مسابقۀ دو دارد در جنب‌وجوش بود.

انگار قطرۀ آبی که توی ظرف روغن داغ افتاده جلزوولز می‌کرد.

بنابراین با استعاره از ایجاد ابهام در ذهن خواننده جلوگیری می‌کنیم.

 

یک نمونۀ دیگر:

مریم به‌شدت گریه می‌کند.

رودخانۀ چشم‌های مریم جاری شد.

ناگهان ابر چشم‌هایش باریدن گرفت.

 

یک تمرین برای تصویرسازی:

جملات زیر را به‌صورت استعاری بنویسید و سعی کنید تصویری واضح بسازید.

علی خشمگین است.

زهرا باعجله وارد اتاق شد.

احساس بی‌قراری دارد.

 

نکتۀ مهم در استعاره گسترده بودن و امکانی است که به نویسنده و خواننده می‌دهد تا بتوانند مرغ تخیل خودشان را پرواز بدهند.

هر چیزی در جهان اطراف ما می‌تواند به ساختن استعاره‌های خلاقانه کمک کند.

 

 

تمرین شما:

در این درس با تعریف استعاره و کاربردهای آن آشنا شدیم.

برای موضوعات زیر استعاره بسازید و برای هرکدام یک پاراگراف استعاره‌ای را که ساخته‌اید شرح دهید.

کتاب خواندن

نوشتن

رانندگی

کلمه

مثال:

نوشتن مثل زاییدن است. دردناک اما شیرین. همان‌طور که پس از زایمان لذتی عمیق تمام وجود مادر را فرامی‌گیرد…

 

این مطلب جزو درس‌های پایه دوره نویسندگی خلاق است که به صورت رایگان در اختیار تمام اعضای مدرسه نویسندگی قرار گرفته است.
این مقاله را به اشتراک بگذارید:
دیدگاه‌ها:

21 پاسخ

  1. هیچ وقت از نوشتن کلمات خسته نشویم
    کلمه‌ها جزیی از روزمرگی‌های زندگی ما
    هستند.
    اگر اکسیژن و هوا‌ نباشد برای نفس کشیدن بدون نوشتن هم مغز، در قفس خانگی محبوس می‌شود.

    همان طور که در رانندگی نیاز به کمک راننده داری در نوشتن هم به استاد خبره‌ای
    نیاز است.
    کتاب خواندن تو را غرق می‌کند در دنیای مرموز کلمات.

  2. علی خشمگین است: علی مانند آتش فشانی فعال، خشمگین بود.
    زهرا با عجله وارد اتاق شد: زهرا جوری وارد اتاق شد که انگار کسی دنبالش کرده است.
    احساس بی قراری دارد: او مانند بچه ای که مادرش را گم کرده باشد، احساس بی قراری دارد.

    کتاب خواندن:«کتاب خواندن، مانند زندگی دوباره است. دوباره متولد شدن، با سختی های متفاوت دست و پنجه نرم کردن، شادی های دیگر را چشیدن و مسیر طولانی را دوباره طی کردن است؛ تنها فرقش این است که می توانی هر چند بار که بخواهی، آن زندگی را، دوباره زندگی کنی.»

    نوشتن:«نوشتن مثل رانندگی یک ماشین است. گاهی از جاده خارج می شوی و گاهی راه را اشتباه می روی، اما در آخر می دانی که به پایان می رسی.»

  3. کتاب همچو دریاست و نوشتن همچو رود تو باید انتخاب کنی رود گل آلود باشدو تلخ یا زلال و گوارا

  4. با نوشتن،نویسنده سعی دارد،ذهن خود را با تمام جزئیات در ذهن مخاطب ریخته تا حقیقتی حاصل آید.نویسنده همواره از چیزی در جامعه رنج برده و آنرا بصلاح مردم نمیداند و با قلم خویش سعی میکند مخاطب را متوجه موضوع کند.
    درد نویسنده،بیشتر درد ملت است.نویسنده همواره بدنبال چیزهایی است که برخلاف روند طبیعی خود جریان داشته و باعث آسیب شده،بنابراین با قلم فرسایی و هنر نوشتن،دیگران را متوجه مشکل نماید.

  5. نوشتن همچون ملاقه است.
    در دیگ جوشان ذهن فرو می بریم و آش شله قلم کار باورهایمان را به خواننده می خورانیم.

  6. اه نوشتن!کی با این عاشقت گرم می گیری،
    برادر توامانت ( خواندن) دوست دیرینه ام است،حداقل پاس او را نگه دار،دوباره درس سخت عشق و دوستی را یادم نیاور!که با وجود هم ریشه بودن چقدر شاخه هایشان از هم دور است.فهمیدم برای رسیدن به تو باید از تمام جان و زندگیم مایه بگذارم .قبول اما خواهش می کنم، تو بعدِ جانفشانی هایم، بی وفا نباش، و قول، که من هم بعدِ وصالت گرفتار ملال نخواهم شد.

  7. کتاب خواندن مثل شنا کردن در اقیانوس عمیقی است که با هر قدم نزدیک تر شدن به عمق اقیانوس زیبایی های بیشتری را می بینی ، غافلگیر می شوی، حیرت میکنی، خوشحال می شوی ، غمگین می شوی ، کم می آوری و در اخر امیدوارتر می شوی و به سطح آب برمیگردی.
    در نوشتن رازی نهفته است، بسان راندن در یک باریک راه پر از دست انداز ، اولش تکان های بسیاری را تحمل میکنی اما ادامه می دهی تا به هدفت برسی. به انتهای جاده که نزدیک می شوی آرامش بیشتری را حس میکنی و به هدفت که نزدیک می شوی دیگر از دست انداز و خرابی خبری نیست آنجاست که آرامش محض را حس میکنی و غرق می شوی در زیباییهایش.

    رانندگی را دوست دارم انگار پشت سیستم کامپیوترت و نشستی و داری در لابه لای موانع سر راهت جاخالی میدهی تا بتوانی قله ای را فتح کنی و غول مرحله اخر را کشف کنی. حس قدرت و توانایی و شگفت انگیز بودن را به تو می دهد. تو هستی و پدال گازی و ترمزی و فرمانی که هدایتگر آن تو هستی . سرعت کم و زیادش را تو تعیین میکنی و این یعنی قدرت انجام کاری که فقط تو در همان لحظه قادر به انجامش هستی.

    کلمه چیست؟ کلمه کلیدی است برای باز کردن قفل هر کلیدی که در وجود انسانها وجود دارد. باز کردن هر چیزی که مفهومی را می رساند. کلمه آرام میکند دریای طوفانی را ، کلمه خوشحال میکند قلب شکسته را، کلمه می آزارد دل مهربان را و چه قدرتی در این کلمه نهفته است که اینچنین برای گفتنش عجله می کنیم.

  8. سلام
    این مربوط به درس استعاره هست:
    شیرژیان علی بیدارشده، اژدهای خشمگین با شراره های آتش از زوایای صورتش نمایان شد.پره های بینی او مانند بادبزن در حرکت است. آتشفشان خاموش در حال روشن شدن هستند.(علی خشمگین است)
    انگارسواربادشده ، پله هارانمی بیند ، با صورت روی پله ها سقوط می کند .بلند می شود .صاعقه وار خودرا میان اتاق پرت کرد.(زهرا با عجله وارد اتاق شد)
    درونش زلزله وآشوبی برپاشده، پس لرزه های اتفاق دیروز همچنان ادامه دارند وهرلحظه برشدت این بی قراری با تکانهای مداوم می افزایند(احساس بی قراری دارد)
    استعاره کتاب من سرخ
    پرده های یخ زده ،تکان خوردن وانگار خورشید بود که از پشت چهار چوب اون پنجره طلوع کرد.
    این نامه بیشتر از اونکه بخواد دستی رو پس بزنه داره به نشانه دوستی با اون دسته دست می ده
    چه جوری پاشو اول از خونمون وبعد از محل مون بریده شد.
    استعاره روزنامه خاطرات یک آدم ناقابل
    هرچه گشتم چترم را پیدا نکردم مثل دمب مار باران می آمد.
    استعاره کتاب گاه باید رفت
    اشکی که از قفس چشمانش آزاد می شد را پس زد
    چشمانش را باز کرد درمیان آنهمه سفیدی اتاق ، رنگ شب موهای مجعد نیما برایش از هر گلی معطرتربود. با کویر گلویش نیمارا صدازد.

  9. کتاب خواندن
    کتاب خواندن خیلی قشنگ است. خوبیه کتاب این است که تو معتادش میشی. خیلی راحت. اولین کتاب رو می خونی، مثل این می مونه که اولین سیگار رو کشیدی. بعد از اون خیلی راحت می خونی. خواندن باعث میشود که تند خوان شویم. مثلاً در مدت زمان کوتاهی یک رمان می خوانی. کتاب خوندن مثل درس خوندن است. ما درس می خونیم و امتحان می دهیم. ما کتاب می خوانیم و کتاب مینویسیم. پس نتیجه می گیریم که کتاب خوندن یک هنر است و بعد از مدت ها خواندن یک هنر دیگر در ما به وجود میاید.
    یعنی نوشتن.
    نوشتن به وجود میاید. یعنی باید با فکر و کوشش به دست بیاید. توی یک مکانی، توی یک زمانی، اولین کلمه برای نوشتن کتابت به ذهنت میاد. بعد از اون مینویسی و مینویسی و مینویسی. توی هر موقعی. نوشتن اصلاً کاری به زمان و مکان ندارد. ممکن است توی مهمانی یا ممکن است نصف شب.
    نوشتن قشنگ است اما بعد از اینکه کتاب بخونی. کتاب خواندن قشنگ است اما قبل از اینکه نوشتن رو یاد بگیری.
    پس اول یاد بگیرید و بعد ذهنتون رو روی کاغذ پیاده کنید.

  10. سلام ودرود
    کتاب خواندن :ساخت مجسمه ایده ها از تراشه ها وغراضه های تفکرات دیگران است.
    که با نوشتن هرروز مجسمه راصیقل داده وصورتگری آنرا آغاز می کنیم.
    دراین میان برای گذر از گذرگاه تنگ وتاریک وهم وخیال وآرزو به دشت سرسبز واقعیت ،به رانندگی پناه می برم.
    دراین مسیر سخت وناهموارتا اوج ، کلمات وواژگان به یاریم می آیند.کلمات نردبان راه شده، به بالا رفتن تشویقم می کنند.
    کتاب خواندن :سفربه دنیای ناشناخته، سفری به تنهایی در اعماق جنگلهای تاریک آمازون. نمی دانی در طی مسیر به چه چیزی برمی خوری ،چه چیز گیرت می آید ؟آیا خوراک وآبی برای ادامه مسیر پیدا می کنی ؟اصلا به انتهای مسیر میرسی(منظور درک منظور نویسنده کتاب).
    نوشتن در این مسیر،گذاشتن نشانه برای ردیابی مسیر است.کلمات میوه های وحشی درختان جنگل است که تو با شناخت آنها واستفاده در موقعیت های سخت وبحرانی مسیر را با ابزار درست طی می کنی .

  11. کتاب خواندن؛ کتاب خواندن مثل یادگیری حروف الفبای اول دبستان است، هرچقد بیشتر بفهمی و خواندن را یادبگیری شوق بیشتر برای ادامه دادنش داری

    نوشتن: نوشتن آرامشیست بر قلب‌هایمان، آرام آرام تسکین می‌دهد زخم‌های بردل نشسته مان

    رانندگی؛ در دنیای‌مان معلمیست که راه رفتن بدون پا را به ما یاد می‌دهد.
    گاهی خشن وبی نظم
    گاهی آرام و مرتب
    کلمه: کنار هم که بچینیم میتواند زیباترین جمله ها را تقدیمت کند،این ما هستیم که تعیین می‌کنیم کدام واژه ها را کنارم قرار دهیم،کلمه ها ابزاری هستند مانند تخته زیر دست نجار.

  12. کتاب خواندن: مانند رفیقی است که در یک بعدازظهر جمعه به خانه ات می آید و تو چای و کیکی می آوری، سیگار را که روشن می کنی، سرت را تکانی می دهی می گویی؛ خوب داشتی می گفتی.
    نوشتن: کوله ی برنامه های یک روزه ات را برمیداری، فلاسک چایی، لقمه پنیر و گردو، بطری آب و یک زیر انداز، می روی روی صخره ای می نشینی به تماشا.
    رانندگی:دیر به دیر که باشد و در خلوت خود اسب سواری است در دشت های سر سبز.
    کلمه: شمع وارنر است که فضای کوچکی را روشن می کند.

  13. ندا جان یه قسمتی نوشته بودی به سختی می توان از پرواز در کند…
    خیلی زیبا گفتی درست حسین که همیشه خودم دارم و هیچ وقت تصویر به این زیبایی نخونده بودم ازش
    موفق باشی دوست خوبم
    خوشحالم که تو این خانواده باهم هستیم
    فرناز دادستان

  14. کلمه مثل سیگار میمونه اولی رو میکشی تا تهش سیگاری میمونی اولی رو میگی بعدیش میاد یهو میبینی چند ساعته داری حرف میزنی….
    انرژی کلمه ها تموم نمیشه درست مثل آفتاب
    من رویاهامو با کلمه ها می‌سازم آدمای دیگه با فیلما
    کلمه ها صدا دارن درست مثل قصه ها مثل آدما
    کلمه ها پر احساس درست مثل لحظه ای که تو دلم میگم دوست دارم
    کلمه مثل بوسه های تو شعرای فروغ
    کلمه ها مثل اسم گل های من که اگه اشتباهی صداش ون بزنی قهر می کنند
    کلمه درست مثل قهر کردن گل های من
    استعاره برای کلمه
    فرناز دادستان

  15. رانندگی ام در برف مثل اولین روزهای آشپزی ام همه کفری شدند.اصلا نمیشد تحملش کرد!مهارت که ساختگی نیست تمرین کردنی است باید با بخوری ورز بخوری شکل بگیری آن قدر که می گویند رانندگی کردن مثل بدون فکر نوشتن است.مثل شاهین کلانتری که عادت کرده صفحه ی وردش را باز کند و ۲۰۰۰تا کلمه راجع به هرچی بنویسد رانندگی هم همان طور است.مثل ماشین سه چرخ حلاج ترمز کردن
    رانندگی کردن مثل بی اختیار خرید کردن من است
    یه جوری اعتیاد به خرید دارم که خودم نمی فهمم
    رانندگی مثل پول دزدیده شده است بهش دیگه فکر نمیکنی بی اختیار دنده عوض می کنی
    رانندگی مثل غذاییه که هم دوسش داری هم تکراره و هرروز همونم میخوری واسه درست کردنش دیگه فکر نمی‌خواد
    راننده های حرفه ای مثل آشپزای ۴۰ ساله ام
    استعاره برای کلمه. رانندگی
    فرناز دادستان

  16. نوشتن همراه با حرکت قلم مثل سفر در رویاهایم
    پایان نوشته درست مثل رسیدن به هدف
    هرروز صبح نوشتن و رقص قلم روی کاغذ مثل طی کردن مسیر زندگی
    در کردن جوهر قلمم وقتی ورق ورق صدا می دهد و باید مراقب باشم آن را درست پر کنم از بهترین جوهر استفاده کنم و روی لباسم نریزم درست مثل مراقبت از خودم در برابر ناملایمات زندگی وقتی باد خلاف مسیر می وزد وقتی فکر میکردم همه چیز را به خوبی طراحی کرده ام اما ناگاه می بینم که گم شده ام و در اوج ناامیدی…فقط چند لحظه صبر چند قطره آب جوش و دوباره صدای حرکت قلمم را می شنوم…
    فرناز دادستان استعاره در مورد کلمه ی نوشتن

  17. کتاب خواندن یک جور سفر ذهنی است اندیشه را میرقصاند و به آن پرو بال می دهد…
    در توضیح این استعاره یادداشت بالا را نوشته ام
    فرناز دادستان

  18. نمی دانم شما اهل کتاب و کتابخوابخوانی هستید یانه؟ خب همه ی ما می خواهیم خلاق تر باشیم ذهن پویاتری داشته باشیم اندیشه نو بیافرینیم و فارغ از اینکه چه شغلی داریم هر واقعه ای که اتفاق می افتد یا موقعیتی که در آن هستیم را بهتر تحلیل کنیم…می خواهم یک تجربه ی خوب که به من در پیشرفتم در همه ی این ها کمک کرد با شما در میان بگذارم.پرسه زدن در کتاب فروشی های محل تان.همین…
    شاید بپرسید همین؟تمام شد؟ بله! همین. حالا شاید برایتان جالب باشد که چرا این کار این قدر مهم است. تا به حال اصلا توجه کرده اید چه مدل کتاب فروشی هایی دور و برتان هست؟ به فرض که رفته اید و چرخی هم زده اید. به عنوان کتاب ها توجه کنید! به واژه هایی که می بینید. همه ی ما همان قدر توانایی فکر کردن داریم که واژه بلدیم.همان قدر رویا می بافیم و آرزو می کنیم که بتوانیم چیزی را تصور کنیم. خب اگر اصلا واژه ای برای آنچه می خواهیم تصور کنیم در ذهنمان نداشته باشیم چطور توانایی به تصویر کشیدنش را داریم؟ این روزها خیلی از ما حوصله ی کتاب خواندن نداریم.اما بالاخره جایی کتایی شاید در دکه ی روزنامه فروشی یک کتاب صوتی حتی یادداشت کوتاهی روی دیوار یا متن کوتاهی که به زبان عامیانه ی خودمان نوشته شده میخکوبمان می کند.یکهو می ایستیم و درون خودمان فرو می رویم .درست همین لحظه هاست که داریم اندیشه مان را گسترش می دهیم و خودمان هیچ نمی دانیم…این لحظه های کوتاه سفرهای ذهنی ماست ذهن ما با کلمه ای جدید مواجه شده…و توانایی تفکر ما مارا به سمت ساختن تصاویری جدید می برد.درنگ نکنید.نزدیکترین کتابفروشی به شما کدام است؟
    فرناز دادستان

  19. کتاب دری برای ورود به دوره های مختلف در مکان انتخابی ماست و کتاب خواندن به مثابه بازکردن قفل این در می باشد.
    کلمه مانند نخ است همانگونه که تار و پود لباس از یک نخ تهیه می شود، کلمات نیز چونان نخ های نامرئی تار و پود لباس ارتباطی ما را نقش می زند.
    نوشتن مثل آشپزی کردن است. همانطور که با یک قابلمه مواد خام جورواجور می توانی بهترین و بدترین غذای دنیا را بپزی، با نوشتن ماهرانه از یک صفحه کلمات ناهماهنگ نیز می توانی یک کیک خوش مفهوم آماده کنی.

  20. کتاب خواندن
    کتاب خواندن همچون پرواز است. کتاب را که باز میکنی گویی بالهایت را باز کرده ای. هوای تازه را استنشاق میکنی. هرچه بیشتر ورق میزنی و میخوانی بیشتر بال زدی و اوج گرفته ای. به سختی میتوان از پرواز دل کند.

    کلمه
    کلمه آب است. بی رنگ و بی بو . بی جان و جان دار.
    هیچ چیز نیست و همه چیز است. معنایی ندارد و دارد. جاری که شود سر و صدایی راه می اندازد. صدایش طنین انداز روح و جان میشود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *