نویسندگی خلاق چیست؟

نویسندگی خلاق چیست؟ آموزش نویسندگی خلاق

«وقتی می‌توانیم با چیزی برخورد خلاقانه داشته باشیم که آن را به‌طور عمیق بشناسیم.»

الیوت ایسنر

 

یک نوشته خلاقانه چه ویژگی‌هایی دارد؟

روش‌های خلاقانه نویسی کدامند؟

مدل ذهنی نویسندۀ خلاق چگونه است؟

 

سؤالاتی ازاین‌دست، از مهم‌ترین دغدغه‌های ذهنی افرادی است که تمایل دارند خلاقانه بنویسند.

کسی که می‌خواهد خارج از عرف و کلیشه‌های رایج بنویسد همواره دغدغۀ نوشتن خلاقانه دارد. آثار خلاقانه و ناب فارسی و غیرفارسی کم نیستند اما چگونگی نوشتن به شیوه‌های خلاقانه فرآیندی است که نیاز به شناخت و یادگیری دارد.

 

نویسندگی خلاق به زبان ساده

 

نویسندگی خلاق یک موضوع تازه است که در سی-چهل سال اخیر وارد دانشگاه‌های انگلستان شده است. البته این رشته در آمریکا در دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها از خیلی قبل تدریس می‌شده (برای مثال از دههٔ 1880 در دانشگاه هاروارد). در آمریکا پیچیدگی‌های عناصر انشا نگاری و علم معانی و بیان نیز در تنوع وسیعی از دوره‌های دانشگاهی به آن اضافه شده است. نویسندگی خلاقانه همچنین به شکل فزاینده‌ای، به‌عنوان یک وسیله در سراسر دنیا، برای آموزش به دانشجویانی که زبان انگلیسی زبان دوم آن‌هاست، کاربرد دارد.

نقل از کتاب چگونه خلاقانه بنویسیم؟ نوشتهٔ استیو می | نشر افراز

 

در سری درس‌های نویسندگی خلاق شما را با چندوچون شکل‌گیری یک متن خلاق آشنا می‌کنیم.

 

«برایم خوشایند است که با کلمات همان‌طور کار کنم که یک صنعتگر با چوبش، سنگش و یا هر چیز دیگر. آن‌ها را بکوبم، بتراشم، فرم بدهم، گره بزنم، برجسته کنم و سنباده بزنم تا در الگوها، صحنه‌ها و پیکره‌ها به هم بپیوندند و انگیزه‌ای شاعرانه را بیان کنند، تزلزل یا اعتقادی درونی را، نوعی حقیقت مبهمِ به دل گواه شده‌ای را که من باید به چنگش بیاورم.» دیلان توماس

 

نوشتن سخت نیست. خلاقانه و درست نوشتن سخت است.

از بین انبوه نوشته‌ها و آثار بزرگ منتشرشده، تنها تعداد انگشت‌شماری در یادها می‌مانند. از میان حجم بی‌شمار محتوای متنی در فضای دیجیتال، تنها بخش کوچکی از آن‌ها ارزش صرف وقت و انرژی را دارند.

و تنها تعداد کمی از نوشته‌های خودمان هستند که دوستشان داریم و می‌خواهیم آن‌ها را برای خودمان یا دیگران تکرار کنیم.

 

وجه تمایز این اقلیت موردتوجه با آن اکثریت غیرقابل استناد چیست؟

 

نوشته‌های خلاقانه چنان در ذهن رسوب می‌کنند که حتی اگر به‌روشنی هم قابل‌یادآوری نباشند تکه‌هایی از آن‌ها برای مدت‌زمانی طولانی هم‌سفر ذهن می‌شود.

 

وارد شدن به محدودهٔ خلاقیت، راز ماندگاری نوشته‌های بزرگ است.

یکی از مهم‌ترین مشخصه‌های نوشتار خلاقانه، درگیر کردن احساس مخاطب است. این مهم وقتی اتفاق می‌افتد که احساس نویسنده با موضوعی مشخص به‌طور کامل درگیر شده باشد.

 

استیون کینگ می‌گوید:

آنچه مسلم است، نوشتن، انتقال حسیات است.

 

یک اثر خلاقانه نتیجۀ جانبی یک واکنش احساسی است.

تا وقتی روح نویسنده با یک اثر، درگیری درونی پیدا نکند امکان ندارد بروز بیرونیِ گیرا و شایسته‌ای داشته باشد.

 

اما در حالت کلی چه می‌شود که آثاری را جزو نوشته‌های خلاقانه طبقه‌بندی می‌کنیم یا برعکس، متنی را کلیشه‌ای می‌دانیم؟

آیا خلاقانه نوشتن مختص نویسنده‌های خاصی است و احوالات به خصوصی را طلب می‌کند؟

آیا شاخصه‌های نویسندگی خلاق در گذر زمان دستخوش تغییر و تحول می‌شود؟

همۀ نوشته‌های خلاق از ساختار و قانونمندی‌های یکسانی تبعیت می‌کنند؟

آیا هر نویسنده‌ای می‌تواند خلاقانه بنویسد؟

آیا نوشتن خلاقانه فعالیتی اکتسابی است یا اینکه باید در سرشت نویسنده باشد؟

 

قبل از شروع بهتر است حال و هوای ذهن خود را با خواندن متنی خلاقانه تغییر دهیم تا مصداقی مشترک از چنین نوشته‌ای را در ذهن داشته باشیم.

 

یوزپلنگانی که با من دویده اند بیژن نجدی

 

این متن را از کتاب «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» نوشتۀ بیژن نجدی انتخاب کرده‌ایم:

 

«در آینه گوشه‌ای از سفرۀ صبحانه کنار نیمرخ ملیحه بود. سماور با سروصدا در اتاق و بی‌صدا در آینه می‌جوشید و با همین‌ها، طاهر و تصویرش در آینه، هر دو باهم گرم می‌شدند.

جمعه پشت پنجره بود. با همان شباهت باورنکردنی‌اش به تمام جمعه‌های زمستان. یکی از سیم‌های برق زیر سیاهی پرنده‌ها شکم کرده بود. پردۀ اتاق ایستاده بود و بخاری هیزمی با صدای گنجشک می‌سوخت…

اتاق آن‌ها بالکنی رو به تنها خیابان سنگفرش دهکده داشت که صدای قطار هفته‌ای دو بار از آن بالا می‌آمد، از پنجره می‌گذشت و روی تکۀ شکسته‌ای از گچ‌بری‌های سقف تمام می‌شد.

روزهایی که طاهر دل‌ودماغ نداشت که روزنامه‌های قدیمی را بخواند و بوی کاغذ کهنه حالش را به هم می‌زد و ملیحه دست‌ودلش نمی‌رفت که از لای دندان‌های مصنوعی آواز فراموش‌شده‌ای از قمر بخواند، آن‌ها به بالکن می‌رفتند تا به صدای قطاری که هرگز دیده نمی‌شد گوش کنند…»

 

بسیاری از داستان‌ها و رمان‌های بزرگ دنیا با یک سطر هیجان‌انگیز شروع شده‌اند.

مانند نمونه‌های زیر:

 

 در زندگی زخم‌هایی هست مثل خوره که در انزوا روح را آهسته می‌خورد و می‌تراشد…

سطر اول داستان «بوف کور»، نوشتهٔ صادق هدایت

 

 امروز مادرم مرد…

سطر اول رمان «بیگانه»، نوشتهٔ آلبر کامو

 

 نعش را گذاشته بودند در دالان مسجد…

سطر اول داستان «فردا در راه است»، نوشتهٔ بهرام صادقی

 

  به‌محض گشودن کتاب، بوی روغن سرخ‌شده از میان صفحات بیرون می‌زند…

سطر اول داستان «با دور شدن از مالبورک»، نوشتهٔ ایتالو کالوینو

 

آموزش نویسندگی خلاق

 

تمرین:

فرض کنید می‌خواهید رمان یا داستان خودتان را بنویسید.

پاراگراف اول آن را که با یک جملهٔ هیجان‌انگیز شروع می‌شود به‌عنوان تمرین بنویسید.

سعی کنید تا نوشتن حداقل 5 جملۀ عحیب‌وغریب ادامه دهید.

 

بدون انجام دادن این تمرین، ادامهٔ درس را نخوانید.

 

 

 

ویژگی‌های نگارش خلاق

 

«رمان امواج، مثل شعری از یک تصویر سرچشمه گرفت. از تصویر بال ماهی که از آب بیرون می‌آید و دوباره فرو می‌رود.» ویرجینیا ولف

 

در بخشی از اثر معروف مارسل پروست (در جستجوی زمان ازدست‌رفته)، تصاویر پدید‌آمده حاصل صحنۀ خیس شدن قطعه‌ای بیسکویت در فنجان چای هستند که در مردی جاافتاده خاطرات دوران کودکی را زنده می‌کند.

گابریله ال ریکو

 

چنین نویسندگان خلاقی چگونه می‌توانند از یک تصویر به یک اثر ماندگار برسند؟

متنی که توسط این افراد خلق می‌شود ویژگی‌هایی دارد که در ادامه به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

 

 هدفمند بودن

 

مرکز ثقل نوشتن طبیعی، توانایی شگفت‌زده شدن است.

گابریله. ال. ریکو

 

 

بسیاری از نویسندگان بزرگ می‌گویند که کتاب‌های داستانی خود را بدون هیچ پیش‌زمینۀ فکری قبلی و تنها با تمرکز بر احوالات موجود نوشته‌اند.

 

من خودم وقتی در حال نوشتن هستم نمی‌دانم کیست که فلان کار را انجام داده است. من و خواننده‌هایم وضعیت مشابهی داریم. وقتی شروع به نوشتن داستانی می‌کنم، به‌هیچ‌وجه پایان داستان را نمی‌دانم و نیز نمی‌دانم که بعد چه خواهد شد. اگر در همان ابتدا پروندۀ قتلی مطرح باشد، من خبر ندارم که قاتل کیست. اصلاً برای همین به نوشتن ادامه می‌دهم که بفهمم چه خواهد شد. اگر بدانم که قاتل کیست، دیگر هدف از نوشتن داستان چیست؟

هاروکی موراکامی

 

حاصل کار این نویسندگان، داستانی شده که هدفمند و روشن است اما چنین ساختاری از ابتدا وجود نداشته است.

برخلاف کتاب‌های داستانی، نوشته‌های غیرداستانی ابتدا با یک ایده، انگیزه، هدف یا بهانۀ مشخص نوشته می‌شوند.

ایدۀ اصلی است که شالودهٔ نوشتن را می‌سازد و اجازه می‌دهد ساختار نوشته روی آن بنا شود.

پس برخلاف آنچه ممکن است تصور شود، نوشتۀ خلاقانه با هدف‌گذاری دقیق هیچ تضادی ندارد.

این هدف‌گذاری می‌تواند تنها در قالب یک دغدغۀ ذهنی باشد. مهم این است که قلاب ذهن به‌جایی گیر کند و سوژه‌ها یکی پس از دیگری و به بهانۀ این سوژه شکل بگیرند.

یکی از مسائل مهم دیگر در بحث هدف‌گذاری، شناخت مخاطب است.

هر نویسنده‌ای در شروع کارش باید تصویر ویژه‌ای را در گنجینهٔ تجربیات جمعی بشریت، روشن کند که همهٔ ما به‌نوبهٔ خود می‌توانیم در این راه گامی برداریم: چیزی که جهان از هر یک از ما طلب می‌کند.

دوروتی براند

 

درست است که نویسنده با تکیه بر ترجیحات و احوالات شخصی خودش می‌نویسد اما درنهایت این نوشته قرار است منتشر شود و با مخاطب خود ارتباط برقرار کند.

شناخت مخاطب نه‌تنها دست و پای نویسنده را نمی‌بندد بلکه بهانه‌ای برای نوشتن خلاقانه می‌شود.

نیاز مخاطب می‌تواند منبع الهام نویسنده شود و از گذر توجه به این موضوعات حساس، متنی خلاقانه شکل بگیرد.

 

 سادگی و راحتی متن

 

از دیگر ویژگی‌های نوشتۀ خلاقانه، سادگی آن است. نوشته‌هایی دل‌چسب هستند و کمتر فراموش می‌شوند که حس همذات‌پنداری را در مخاطب بیدار می‌کنند.

 

نوشته‌های خلاقانه به مخاطب اجازه می‌دهند تا برشی از زندگی و احوالات خودش را در لابه‌لای متن پیدا کند و با این همراهی ذهنی تسلیم نویسنده شود.

 

برای راحت نوشتن باید از قواعدی که سال‌ها در دوران مدرسه به ما دیکته شده است فاصله بگیریم. قواعدی که ما را مجبور می‌کرد افکار خود را در قالب‌های از پیش آماده‌ بریزیم و درنهایت محصولی مشابه با محصول دیگران تولید کنیم.

جسارت بی‌پروا نوشتن و اینکه به خودمان اجازه بدهیم گاهی اوقات بد، غلط و خارج از عرف بنویسیم نتیجه‌ای متفاوت دارد. نتیجه همان متن خلاقانه‌ای می‌شود که از متون دیگران فاصله می‌گیرد و جایگاه متمایزی را به خودش اختصاص می‌دهد.

مورد دیگری که باعث می‌شود بتوانیم راحت بنویسیم، تسلط بر موضوع و مفهومی است که قصد نوشتن آن را داریم.

هرچه از نظر ذهنی و احساسی به متنی که می‌خواهیم بنویسیم نزدیک‌تر باشیم، به همان میزان می‌توانیم با مخاطب خود ارتباطی صمیمی‌تر و نزدیک‌تر برقرار کنیم.

نویسنده‌ای که برای خوب نوشتن دست به دامان الفاظ و ساختار درست نمی‌شود و با دخالت دادن احساس و انگیزه‌اش می‌نویسد، علاوه بر انتقال حس راحتی به مخاطب، خودش هم لذت بیشتری را از نوشتن تجربه می‌کند.

 

 استفاده از کلمات و افعال خاص

 

اگر سری به چند نوشتۀ خلاقانه و زیبا بزنید متوجه می‌شوید وجه شباهت همگی آن‌ها این است که از کلمات و افعالی متفاوت استفاده کرده‌اند.

گاهی اوقات محتوا حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد اما استفاده از افعال و کلمه‌های جاندار است که متن را خلاقانه و متمایز می‌کند.

یکی از روش‌هایی که باعث می‌شود بتوانیم از کلمه‌های متفاوت و زیباتر استفاده کنیم، تمرین کلمه‌برداری است.

به این شکل که وقتی کتابی را می‌خوانیم از کنار کلمه‌های زیبای آن به‌سادگی رد نشویم. آن‌ها را در دفترچه‌ای یادداشت کنیم و هرازگاهی به این دفترچه نگاهی بیندازیم.

با مرور این دفترچه به‌تدریج کلمه‌هایی تازه را وارد دایرۀ لغات خود می‌کنیم که هر خواننده‌ای درخشش آن‌ها را در متن حس می‌کند.

استفاده از ابزارهایی مانند واژه‌یاب هم می‌تواند بهانه‌ای باشد برای اینکه از کلمات بهتری برای نوشتن استفاده کنیم.

با استفاده از واژه‌یاب می‌توانیم جایگزین و معادل یک کلمه را در فرهنگ لغات مختلف جستجو کنیم و یا ترکیب‌های مختلفی بسازیم.

این ترکیب‌های تازه می‌توانند درنهایت یک متن را از کلیشه‌ای بودن نجات دهند و آن را به فضای خلاقیت و زیبانویسی وارد کنند.

 

 شفاف و روشن بودن مفهوم و ساختار متن

 

خلاقیت وقتی زیباست که برای مخاطب محسوس باشد.

قطاری از کلمات و واژه‌های بدیع که از هیچ نظامی تبعیت نمی‌کنند و در هیچ ساختار تعریف‌شدۀ ذهنی نمی‌گنجند فارغ از میزان بدیع بودنشان نمی‌توانند به‌عنوان متنی زیبا و خلاقانه تلقی شوند.

 

خلاقیت یعنی ارائۀ ایده‌ای ناب که ارزش فکر کردن، درگیری احساسی و یا اقدام کردن را داشته باشد. برای رسیدن به این منظور، متن نوشته‌شده باید تا حد امکان شفاف باشد.

 

پیشنهاد مطالعه: آموزش نویسندگی در 10 هفته

 

 مدل ذهنی نویسنده خلاق

 

«گاهی طرحی را بدون قصد حل مشکل مشخصی، شروع می‌کنم. بدون هدف آگاهانه، فقط برای اینکه با مداد ور بروم و خط‌ها و سایه‌ها و اشکال را روی کاغذ بیاورم؛ اما وقتی ذهنم آن‌ها را به خود جذب می‌کند، لحظه‌ای فرا می‌رسد که در آن یک‌ جور تصویر متبلور می‌شود و سپس بازبینی و نظم به کار می‌آید.»

هنری میلر

 

در حالت کلی باید گفت ذهن نویسندۀ خلاق درگیری‌هایی فراتر از عموم مردم دارد. نویسنده باید آنچه را که پشت پردۀ احساس وجود دارد ببیند و با آن ارتباط برقرار کند.

مشخصه‌های این عادت را با موضوعات زیر بهتر درک خواهید کرد.

 

 دغدغه‌های متفاوت

 

نوشته‌های متفاوت، از ذهنی زاده می‌شوند که در قالب کلیشه‌های رایج نمی‌گنجد و دغدغه‌ها و تمایلاتی متفاوت دارد.

یک نویسندۀ خلاق نمی‌تواند فقط دغدغۀ مسائلی را داشته باشد که عموم مردم دارند. اگر هم چنین باشد، تلاش می‌کند تا آن مسئله را از زاویه‌ای متفاوت ببیند.

نگاه کردن به یک موضوع واحد از دریچه‌ای تازه باعث می‌شود درگیری‌های جالب‌تری به ذهن خطور کند. به دنبال آن کلمات و ساختار متن رنگ و بویی تازه به خود می‌گیرند و دیگر در محدودۀ قراردادی و همیشگی نمی‌گنجند.

نتیجۀ متفاوت فکر کردن، متنی می‌شود که حتی اگر اشتباهات دستوری هم داشته باشد، باز هم ارزش وقت گذاشتن و برانداز کردن موضوع با دیدی تازه را دارد.

 

 پرسیدن سؤالات درست

 

نویسنده‌ای که می‌خواهد خلاقانه بنویسد سعی می‌کند سؤالات درست‌تری بپرسد.

سؤالاتی که برای چنین نویسنده‌ای پیش می‌آید (نویسنده آگاهانه خودش را در معرض چنین سؤالاتی قرار می‌دهد) اغلب سؤالاتی است که بقیه به‌سادگی از آن عبور کرده‌اند یا متعهد به پیدا کردن پاسخ درست برای آن‌ها نشده‌اند.

برای مثال زمانی که عموم مردم به این فکر می‌کنند که اوضاع خوب نیست و ریسک انجام هر کاری بالاست و دست روی دست گذاشتن کم‌ریسک‌ترین و کم‌خطرترین کاری است که می‌شود انجام داد، نویسندۀ خلاق می‌پرسد:

مفهوم اوضاع خوب و بد چیست؟

چه شرایطی را می‌توان کم‌ریسک تلقی کرد و انجام چه‌ کارهایی با احتمال بیشتری به موفقیت می‌انجامد؟

به‌جای تمرکز بر مشکل فعلی روی کدام موضوعات حیاتی می‌توان متمرکز ماند؟

با تلاش برای پیدا کردن پاسخ این سؤالات است که یک متن خوب ‌شکل می‌گیرد.

 

 ذهن آماده برای نوشتن

 

درست است که خلاقانه نوشتن تا حدی به معنای گذر کردن از کلیشه‌های رایج و قوانین نوشتن است اما چنین متن‌هایی اصول و قوانین خود را دارد. یکی از این قوانین این است که برای فعالیت ذهن نباید زمان و مکان خاصی قائل شد.

بسیاری از نوشته‌های خوب بدون تمرکز بر نوشتن و تنها با انجام فعالیت‌های روتین زندگی شکل ‌گرفته‌اند.

خیلی از ایده‌ها درست در زمان استراحت و وقتی فضای فکری خالی از هر تصویر یا ایده‌ای بوده، خلق شده‌اند. به همین دلیل است که گفته می‌شود زمان استراحت کردن هم جزو زمان‌های کاری برای نویسنده محسوب می‌شود.

 

این کار چون ماهی گرفتن است؛ اما لازم نیست زیاد انتظار بکشم، چراکه همیشه می‌آید، یعنی همیشه باید آمادهٔ گرفتنش بود. در آغاز، هر فکری به‌جاست. همیشه چیزی به فکرمان می‌رسد، چراکه نمی‌توانیم از فکر کردن دست بکشیم.

ویلیام استافورد

 

 

خلاقیت بیشتر از اینکه نتیجۀ فعالیت از پیش تعریف‌شده و تفکر منطقی باشد حاصل آزاد گذاشتن ذهن و اجازه دادن به آن برای گشت‌وگذار بی‌قید و آزادانه است.

 

 در درس‌های بعدی قدم به قدم و با جزییات کامل «نویسندگی خلاق» را در کنار هم می‌آموزیم.

تمرین:

شما چه تجربه‌ای در نویسندگی خلاق دارید؟ هدف شما از یادگیری نوشتن خلاقانه چیست؟

 

در زمینه نویسندگی خلاق یک کتاب هست که آن کتاب همه چیز درباره نویسندگی خلاق می‌باشد، که در صفحه مرتبط به آن کتاب در مورد جزئیات کتاب صحبت کرده‌ایم.

 

این مطلب جزو درس‌های پایه کارگاه نویسندگی خلاق است که به صورت رایگان در اختیار تمام اعضای مدرسه نویسندگی قرار گرفته است.

 

اگر از علاقه مندان به یادگیری نویسندگی به حضوری می‌باشید، ما در مدرسه نویسندگی، کلاس نویسندگی حضوری در تهران را برگزار می‌کنیم.

77 پاسخ

  1. ١. با لباس‌های کهنه و گداگونه‌اش وارد آن کافه کتاب شد…
    ٢. بوی تعفن حتی از این فاصله شنیده می‌شد…
    ٣. سیب‌زمینی‌ها پا به پای دخترک رقص و پایکوبی می‌کردند، انگار آن‌ها نیز برای خورده شدن عجله داشتند! بوی دُم زعفران و داغی مطبوع سیب‌زمینی‌ها محشر به پا کرده بود …
    ۴. انگشت خود را گاهی بالا به پایین، گاهی پایین به بالا روی صفحه گوشی‌اش حرکت می‌داد، واژه‌های نامفهومی را با غضب می‌گفت که من متوجه نمی‌شدم، تنها چیزی که در آن لحظه برایم اهمیت داشت باد خنک پاییز و صحنه‌ی غروب زیبای روبرویم بود. واقعا چطور آدم‌ها می‌توانند سر توی لاکشون کنند و این زیبایی‌ها رو نبینند؟!
    ۵. دست سردی آرام به روی شانه‌ام زد، ترس تمام وجودم را فرا گرفت، کس دیگری هم آنجا بود؟!

  2. پاراگراف اول:
    شبیه آدمی دست و پا شکسته هستم که نمی تواند هیچ قدمی برای زندگیش بردارد. خیلی برای شناخت خودم تلاش می کنم اما دریغ از قدمی بلند یا حتی کوتاه برای پر کردن چاله های زندگی و برای هموار کردن راه زندگی!
    این ناتوانی از کجا آب می خورد؟ لنگیزه ندارم؟ شاید مثل کودکی هستم که باید راه بلدی دستم را بگیرد و راه زندگی کردن را یادم بدهد.
    برگهای پهن گیاه زیر گرمای آفتاب به پایین خم شده اند شکل کلاهک قارچ، مثل من که زیر فشار زندگی کل وجودم رو به پایین آویزان شده.
    در دلم رو به خدا می گویم: چرا زندگی کردن انقدر سخت است؟ کاش قابلیتی بود تا بهم تقلب می رساندی یا نه، راهی بهتر از آن، آغوشت را برایم باز می کردی و حس می کردم در پناه امن تو هستم.

    هدف من از یادگیری نوشتن خلاقانه:
    چون قصد پیشرفت کردن در حوزه ی نویسندگی را دارم و لازمه ی آن خلاقانه نوشتن است.
    نمی خواهم صرفا چیزی نوشته باشم میخواهم ذهنم درگیر شود برای کشف چیزهای تازه.
    می خواهم از سکون خلاص شوم و در نویسندگی پویا شوم‌.
    از نوشته هایم لذت ببرم و به وسیله نوشته هایم دیده شوم.
    خلاقانه نوشتن باعث رشد شخصیتی من می شود، باعث وسعت دید من می شود.
    و می توانم به وسیله ی آن اثار متفاوت و ماندگاری داشته باشم.

    تجربه در نویسندگی خلاق:
    سعی کرده ام از زوایای مختلفی به یک موضوع نگاه کنم و از جنبه های متفاوت آن را بررسی کنم‌‌ تا نوشته ام تک بعدی نباشد.وسیع تر و چند بعدی بنویسم.
    در نوشته هایم موضوع را از جنبه ی احساسات بررسی می کنم و احساساتم به طور چشمگیری درگیر هستند.
    به خود اجازه می دهم به هر شکلی بنویسم‌.

  3. اون قدر سروصدا تو اتاق زیاد بود که نمی تونستم فکر رو جمع کنم.صدای یکنواخت بلند زیر زنانه تو گوشم سوت می کشید.تموم شد دیگه هرچی که قرار بود بهش فکر کنم از ذهنم پرید. دیگه داشتم به این فکر می کردم که این خانم تولید کننده سروصدا به طور ذاتی صداش این طوریه یا اینکه خودش برای تاثیر گذاری بیشتر داره تن صداش رو تغییر میده؟!
    نویسندگی خلاق:
    فکر می کنم کمک می کنه ترس ها و قضاوت ها ذهن والدانه رو کنار بگذاریم و هر آنچه را که مشتاقانه به ذهن خلاقمون میاد بنویسیم و از بین این نوشته ها خودمون و استعدادمون رو می توینم کشف کنیم.

  4. هدف من از نوشتن خلاقانه این است که سوار بر بال فراخ کلمات شوم ودر سرزمین های خیال به پرواز دربیایم. که زمان حال را متوقف کنم و لم بدهم روی کاناپه احساس واز زندگی لذت ببرم. این تجربه برای خودم اتفاق بیفتند حتما میتوانم دیگران را هم در این حال خوش سهیم کنم.

  5. به عادت همیشگی اش در ماه امشب هم در اسمان نشسته است یا بهتر است بگویم ایستاده است، مانند ادمی دلتنگ و مضطرب روبروی پنجره و توی اتاق سرک می کشد. سقف تراس خانه مزاحم است اما او با تقلا نورش را از میان شاخه های کاج مطبق که توی طاقچه است روی کف زمین می اندازد. سالهاست، که کارش را بلد است و موعد قرارشان را فراموش نمیکند. ابرها برایش جشنی برپاکرده اند اطرافش را گرداگرد گرفته اند، مستانه می رقصند اما او حواسش جای دیگری است. حواسش به ساعت قرارشان ، نور کف اتاق و دخترک در تختخواب ارمیده است. اینکه دخترک قرار امشبشان را فراموش کرده است. به باد می سپرد که با صدایی ارام بوزد،پرده را برقصاند، عطر رازقی را در اتاق پراکنده کند و ارام بیدارش کند. نور سفره سان کف اتاق، کاج مطبق استوار، عطر رازقی مدهوش کننده، پرده رقصان و باد وزان همه وهمه منتظرند وامیدوار که دخترک بیدار شود و بیاد بیاورد قرارشان را. که نکند امشب قرص قمر با دلی ناخوش شب را ترک کند.
    .
    .

  6. 1- در فلزی روبروی خانه با صدای کشدار فلز زنگ زده باز شد.
    گرمای هوا و نور خورشید مردم را بی حس و حال در خانه حبس کرده بود، اما از پشت در فلزی پیرمردی آهسته و دست به دیوار خودش را به کوچه رساند. وقتی صدای روشن شدن ماشین را شنید، تلاش کرد تا کمرش را صاف کند. تلاش کرد تا داخل ماشین را ببیند و انگار یکدفعه چشمهایش مشتاق شدند. یک لبخند عجیب روی دهانی که آویزان بود نمایان شد…
    2- نوشتن خلاق مثل یک جور مجوز آزادیه که میگه بله شما بفرما این گوی و این میدان

  7. در حالی که چشم‌بند به چشم داشت و دهانش را با چسب بسته بودند از پله‌های سیمانی قدیمی بالا بردنش. روی صندلی دسته‌داری نشاندنش. یک نفر شروع به تزریق مایعی به رگ دست چپش کرد. به دست راستش خودکاری دادند و مردی با ریش بلند و یقه پیرهن تا خرخره بسته با ملایمت گفت: هر جایی که من نشان می‌دهم را امضا بزنید.
    بوی لاشه‌ی مرغ تلف شده از درزهای دیوار بیرون می‌زد. می‌دانست زمستان نیست ولی لرز کرده بود. هیچ چهره‌ی آشنایی نمی‌دید. در این حین بود که زمین زیرِ پای او به لرزه افتاد. صدای مردی از بلندگوی خیابان می‌آمد که خریدار تمام وسایل مستعمل بود. می‌خواست برود ببیند خودش چه قدر می‌ارزد.
    بی‌حسی هم چون کرمی از پاهایش به سمت بالا در حرکت بود. بوی میخک دندانپزشکی از جلوی بینی‌اش رد شد. زبانش سنگین شده بود. نتوانست طعم ماهی گندیده‌ای که دهانش را پُر کرده بود به بیرون پرتاب کند. تا آن لحظه چهارده امضا زده بود. وزن خودکار در دستش حکم بیلچه را پیدا کرده بود که مرد ریشو محکم دفتر را بست.
    #لیلی_اسلامی
    #امضا

  8. 1.فرزندشان روی زمین افتاده بود،تکان نمی خورد.پدر ومادرش بالای سر اوناله می کردند.هرکسی که به کمکشان می آمدیا از کنارشان رد می شد،به سویش حمله ور می شدند.هر چیزی را تهدید قلمداد می کردند. از مدرسه به سمت خانه می رفتم که این صحنه را دیدم .
    با نوک به سر پیرمردی که قصد کمک به فرزندشان را داشت می زدند.صدای قارقارتمام محله را پرکرده بود.گویی از هم نوعانشان کمک می خواستند.کاش ما آدم ها زبان کلاغ هارا بلد بودیم…
    سلام هدف من ازیادگیری خلاقانه غافلگیر کردن خواننده و جذاب تر کردن متنم می باشد .

  9. سوال اول:
    مثل مارها از یک سوراخ به سوراخ دیگر می رفتند و می آمدند.گاهی توقفی می کردند.انگار که طعمه ای به دست آورده باشند.با تمام وجود می بلعیدنشان.حتی اگر جایی نداشتند به ضرب زور و فشار طعمه ها را در خودشان جای می دادند.
    روی صندلی های متروی ولیعصر نشسته بود.به رفت و آمد قطارها و مردم نگاه می کرد.نمی دانست چرا حس می کرد قطارها شبیه مارها هستند.احساس می کرد مارها در نزدیکی اش هستند.تنش مور مور شد.پای نفر کناری به پاچه ی شلوارش کشیده شد.موهای تنش سیخ شد.به مرد نگاه کرد.شبیه مار بود.با خودش گفت اینجا زیرزمین است.مار زیاد است.مارها همه جا هستند.مارها خودشان را شبیه دیگران می کنند.قطارها مار هستند.ادم ها مار هستند.و فریاد زد: مار … مار….

    سوال دوم :
    تجربه من از نویسندگی خلاق جور دیگر دیدن، حس کردن،شنیدن، لمس کردن هست.به عنوان مثال با دیدن اتو یاد کشتی می افتم ، با شنیدن صدای جلز و ولز روغن یاد تگرگ بهار می افتم.
    هدفم نوشتن است.درست نوشتن.منتقل کردن درست احساسات،ایجاد سوژه از هر چیز کوچکی و … .

  10. هدف من از یادگیری نوشتن خلاقانه چیست؟
    یک نوشته خلاقانه دستت را می گیرد و با خودش در مسیر داستان راه میبرد. بدون آنکه ببینی، بشنوی و فقط با خواندن، می توانی دردها، غم ها و خنده هایشان و فضاها را در داستان حس می کنی و از آن لذت می ببری و به نظرم این یکی از جذاب ترین پدیده های بشریست و من می خواهم چنین پدیده هایی را به وجود آورم و با آنها زندگی کنم.

  11. سنگینی پلاستیک خرید روی انگشتان باریکش رد انداخته بود و صدای خش خش آن، خبر از بودن دختر در خلوت کوچه می داد. سرش را به عقب برگرداند و با دلهره ای در دل، نگاهش را در تاریکی کوچه چرخاند. پلاستیک را جلوی در گذاشت.
    تمرین دوم:
    تقابل بین بی میلی و دوست داشتن بود که مرا به طرف نویسندگی کشاند. دوست داشتن خانواده ام و بی میلی به آشپزی و آشپزی مرا بیش از حد خسته می کند اما روزی از روزها وقتی خواستم گوشه ای از زندگی را بگیرم و باری از روی دوش مادرم که تعداد ساعات زیادی بیرون از خانه کار می کرد بردارم، مناسب ترین گزینه را آشپزی دیدم. این مسئولیت را بر عهده گرفتم، سنگین بود و بی میلی به آشپزی آن را سنگین تر کرده بود. دیگر داشتم کم می آوردم که یک جریان سنگی حاصل از بی میلی را کمتر کرد و این جریان از شوری غذایم شروع شد. با لب هایی آویزان و چشمانی خیس، گوشی خود را برداشتم و به دنبال راهی برای بر طرف کردن شوری گشتم. راهی پیدا شد، غذا شوری اش کم شد اما تعدادی سوال مدام در ذهنم تکرار می شد، چرا شور شد؟ کجای کارم اشتباه بود؟ و این سوالها مرا ناراحت می کرد. شب که شد، با خودم گفتم چطور است راه های بر طرف کردن شوری را یادداشت کنم، قلم را بر کاغذ گذاشتم،آنجا بود که برای اولین بار نوشتم، نه فقط راههای بر طرف کردن، بلکه تمام حس و حال لحظه ای که شوری غذا را چشیدم و تمام آن نگرانی ها. تکه ای از آن که تمام شد، مرور کردم: لحظه ای که امیدوارم برای گرگ بیابان هم پیش نیاید ولی برای من پای گاز گاهی اوقات رخ می دهد. حالا اون چیه؟ غذای خوشمزه ای که دو ساعت روش زمان گذاشتی و سرشار از عشق و محبت هست، یهو با یک عدد نمکدان فسقل که بگم‌چی نشه، شور میشه…. خنده ام گرفت قالبش برایم جالب بود پس ادامه دادم و راههای بر طرف کردن شوری را با زبانی طنزگونه درونش جا دادن. وقتی داشتم خلقش می کردم انگار وروجک هایی ته دلم بالا و پایین می پریدند و شادی شان را از آن‌ پایین برایم می فرستادند و این حس از تک تک اعضای بدنم رد می شد و بالا می آمد و در نهایت به صورت لبخندی روی لبم ظاهر می شد. وقتی به پایان داستان رسیدم، ذوق خلق کردنش مرا وسوسه کرد که باز هم بنویسم. رفته رفته سعی کردم به اتفاقات آشپزخانه جور دیگر نگاه کنم. مسئله ی بعدی که در آشپزی آزارم میداد، پیاز بود، پیاز آن قدر بو داشت که به خاطرش چشمم می سوخت و اشک می آمد، با خود گفتم چه جالب موضوع داستان بعدی می تواند این باشد. اما بعد از جستجو دیدم هیچ راه قطعی برای جلوگیری از سوزش چشم ‌وجود ندارد. با خودم گفتم حالا که راهی وجود ندارد به خود پیاز، جان می دهم. پیازم با مزه بود و شیرین، سخن می گفت. با او مصاحبه ای ترتیب دادم: امروز می خواهم در مورد پیاز باهاتون صحبت کنم، منظورم‌ اینه که خودش قراره بگه، خب بفرمایید. پیاز: بله. توی دنیای بذری من، کلا برق نبود، به احتمال زیاد قبض برقُ، بابا نداده بود. من وقتی به دنیا اومدم، از این دامن های پیازهای اولیه داشتم…
    بعد از پایان داستان، مواد غذایی و تجربیات در آشپزی برایم‌ جالب شده بود. ایده ها یکی پس از دیگری می آمد، سیب زمینی که عبوس بود اما عاقل، کلم بروکلی که عاشق موهای فرفری اش بود و برای آنکه بفهمد نام‌مدل موهایش چیست با کاهو و کلم سفید از مزرعه فرار کرد. نگهبان آشپزخانه ای که مسئول چشیدن طعم غذاها بود و کسی از وجودش خبر نداشت. می نوشتم و آشپزی می کردم. خوب بودم و خوش. ایده هایم از تجربیاتم و اتفاقات در آشپزی بودو با جستجو تصاویر موادغذایی در اینترنت و ساعت ها فکر هنگام نوشتن، به آن ها بال و پر می دادم. اما دوازده داستانی که نوشتم، سیزده تا نشد. دیگر هیچ‌ایده ای به سراغم نیامد. دوباره فضای آشپزخانه کسل شد. برای آنکه بتوانم دوباره بنویسم در کلاس نویسندگی ثبت نام کردم و این شروع تازه ای بود که مرا رفته رفته عاشق خود نوشتن کرد. قبلاها فقط یک نویسنده پاره وقت بودم، دو روز در هفته می نوشتم و دیگر روزها نگران ایده ی داستانهایم بودم. اما حالا دفترچه ای دارم پر شده از ایده ها و حرف های بی معنی و پر معنی، صدها برگه را پُر و آرشیو می کنم. درست است داستانی در مورد آشپزخاته دوباره ننوشتم و به آشپزی هنوز بی میلم اما قدم به قدم جلو رفتن در مسیر نویسندگی برایم لذت بخش است و می دانم روزی دوباره داستانهایی نه تنها در مورد آشپزی و آشپزخانه بلکه در مورد زندگی و آدم ها و … خواهم نوشت. گاهی داستان های قدیمی ام را می خوانم، شاید اگر اهل نوشتن آنها را بخوانند پوزخندی زنند و از کنارش رد شوند اما برای من هنوز جذاب است و تجربه ای ست دلنشین از نویسندگی خلاق.

  12. یک نمونه از خلاقیت در نویسندگی5 جمله اول
    1_ بوی مواد ضد عفونی کننده فضای سالن را پر کرده بود.
    2_ آیا میتوانید فرض کنید یک نفر احساسی پیدا کند که باعث شود زانوهای خود را محکم در آغوش بگیرد.
    3_ یا اینکه برای رسیدن به آرامش مانند زمان نوزادیش که با حرکت های مداوم مادر بخواب آرام فرو میرفت خودش را پی در پی تکان بدهد تا به آرامش آن زمان برسد.
    4_ تنها یی یکی از دلایلی است که انسان را در این شرایط قرار میدهد.
    5_ ولی شیرین دلایل دیگری هم برای طی کردن شرایط نام برده داشت .

    هدف از یادگیری خلاقانه در نویسندگی

    خلاقیت در نویسندگی از دیدگاه من باعث میشود افکار یخ زده ای که در مغز انسان دچار انباشتگی شده است شده است ذوب شود و مانند سرچشمه ای ذلال از ذهن انسان به بیرون هدایت شود و این رودخانه میتواند بالندگی و رشد و شکوفایی به همراه داشته باشد من هر بار که قلم به دست میگیرم و آغاز به نوشتن خلاقانه میکنم گویی یکبار از نو متولد میشوم و هر بار که این اتفاق میافتد در یک دنیای جدید با رنگ و بوی جدید قرار گرفته ام آیا این نمیتواند احساس فوق العاده ای باشد.

  13. خورشید داشت نور میپاشید رو سرمون،همه از این اتفاق شگفت زده شدند.تو این دهکده تقریبا یک سال بود که کسی نور خورشید رو ندیده بود.لب های اهالی ده شکوفه زد و با دیدن نور،دل همه بهار شد.لبخند عجیبی بود!چون از وقتی که ابرای بزرگ بالا سر ده مون لنگر انداختند، کسی طعم لبخند رو نچیشده بود.

    هدفم از یادگیری نویسندگی خلاق اینه که اگر قرار باشه حتی فقط یک جمله بنویسم،این یک جمله بتونه تاثیر گذار باشه

  14. من به اشتباه تصور کردم که تمرین اول از ما می‌خواد که پنج جملهٔ آغازین پنج داستان رو از خودمون دربیاریم. وقتی تکالیف بقیه رو نگاه کردم پی به اشتباهم بردم😐

    حالا ششمین جمله‌ای رو که نوشتم طبق تکلیف کلاس به این شکل ارائه میدم:

    از صبح تا حالا این سومین باری بود که آقای مودت با پلاستیک زباله به‌دست از خانه بیرون می‌آمد. زنانی که توی کوچه نشسته بودند با نگاه او را تا سطل مکانیکی آن‌طرف تعقیب می‌کردند. آفتاب بوی گند آشغال‌ها را بیشتر کرده بود. آقای مودت نفسش را در سینه حبس کرد و کیسهٔ زباله را حوالهٔ سطل مکانیکی کرد.

  15. بعد از ده دقیقه نشستن در ایستگاه مفتح-انقلاب و زل زدن به رفت و آمد سنگین اتوبان، چشمان همچو عقابم به مردی موتورسوار در آن سوی کنارگذر افتاد که ازین فاصله دور در حال مخابره حرکاتی شبیه به گفت و شنود ناشنوایان بود. چرخش مچ دستش بسیار مشابه با جمله متداول “فازت چیه؟” و تکان سرش از چپ به راست نیز مشابه با “میای بریم یه وری ؟” می نمود! خلاصه بعد از پنج دقیقه نگاه به اطراف در جستجوی شخص دوم ، با تاخیر پیام را گرفتم و با عجله به سمت ایستگاه اصلی اتوبوسرانی کنار مخابرات که حدود پنج دقیقه از آنجا فاصله داشت، روانه شدم. درحالیکه مرد موتور سوار در رقابت با من از آن سوی کندرو در حال رسیدن به دورزن بود، یک لحظه با فکر به تنها سلاح روی شانه ام به سرعت قدم هایم افزودم.
    نویسندگی خلاق پیچیدگی نوشتن را برای نویسنده مبتدی مثل من به سادگی روان نمودن کلمات و اجازه دادن سلسله اتفاق های بداهه در داستان تبدیل می کند.

  16. پاسخ به سوال انتهای متن :
    سلام
    هیچ تجربه ای ندارم
    به طور کلی سه هدف رو دنبال میکنم :
    ۱_کوتاه مدت :وقتی مینویسم حالم خوب میشه و تبدیل میشم به اون آدم باهوشی و عمیقی که همیشه دلم میخواست باشم و کلی از خودم کیف میکنم و انرژی میگیرم .
    ۲_ میان مدت :بتونم از این انرژی و حال خوبی که بدست میارم موتور زندگیم رو روشن کنم و با ذهن باز و حال خوبی که دارم استعداد هایی که میدونم توی وجودم هست رو بیدار کنم و به نقطه اوجشون برسونم .
    بلند مدت :وقتی تبدیل به آدمی شدم که میخوام و شخصیتی که میخوام رو بدست آوردم تصمیم دارم به بقیه آدم ها توی مسیر زندگیشون کمک کنم .

  17. ۵ شروع عجیب و غریب :
    ۱_از کودکی عاشق مورچه ها بود، برای همین لانه هایشان را پیدا میکرد و برایشان غذا میریخت این کار را از مادرش یادگرفت ، آخر اوهم عاشق مورچه ها بود .
    ۲_رویای دیدن ربات های فاضلاب تمیز کن ژاپنی از یازده سالگی توی مغزش شناور بود تا اینکه در بعد از ظهر یک روز معمولی در میانه ی بیست و پنجمین سال زندگی اش رویای دیرینش به حقیقت تبدیل شد.
    ۳_آیا میشود همزمان عاشق سه دختر بود و همه آنها را هم بی نهایت دوست داشت ؟این سوالی بود که هر روز از صبح همراه او بود و تنها آخر شب و توی رخت خواب رهایش میکرد .
    ۴_وقتی ۱۷ سالش بود یک لیست از همه چیزهایی که متنفر بود نوشت ، ۸ سال بعد زندگی اش غرق نفرت بود و با یک قلب سرد و سنگی به رهایی فکر میکرد .
    ۵_برای هزارمین بار سرش را به سنگ قبر پدر بزرگش کوبید اما جایی درون قلبش باور داشت که حتی مرگ هم نمیتواند آن چشم های خندان را از خاطرش پاک کند .

  18. پنج جمله اول
    مادر امروز از دنده ی چپ بیدار شده بود. داشت با خودش غر غر میکرد.صورتش قرمز شده بود.وقتی خیلی عصبانی میشد، صورتش اینحوری گل می انداخت.اول خودم را به خواب زدم.راستش ترسیدم از جایم بلند شوم.ولی انگار داشت آماده میشد که برود.مادر که از اتاق رفت،سریع بلند شدم.دست و صورت نشسته شلوار پاچه کلوشم را پوشیدم و روسری حریرم را سر کردم.هر چه دنبال کفشهایم گشتم نبود.انگار آب شده بود رفته بود توی زمین. یک جفت دمپایی پلاستیکی که کناره هایش پاره شده بود و برای پاهایم بزرگ بود، را پوشیدم.دویدم توی کوچه.داد زدم:(ننه وایسا منم میام).مادر به سر کوچه رسیده بود.رویش را برگردانند و یک لحظه ایستاد.درست روبرویش قرار گرفتم و با ترس و لرز نگاهش کردم.چشمان مادر قرمز شده بود.حالا هم صورتش قرمز بود هم چشم هایش. با نگاه مادر سر جایم خشکم زد.
    نویسندگی را تازه شروع کرده ام و تجربه ایی ندارم.اما دوست دارم نویسنده ی خلاقی بشوم.به نظر من نوشتن خلاقانه از درون انسان شکل میگیرد.ذهن خلاق متن خلاق می افریند پس اول باید ذهن خودمان را خلاق بار بیاوریم.

  19. چند شروع خلاقانه:
    1. چاقو را فرو کردم. قرمز بود و بی تردید شیرین. قاچ دوم را که جدا کردم در خانه باز شد و بهنام افتاد وسط حیاط…

    2.سیمین می گوید شاید دغدغه محیط زیستی دارند ولی به نظر من کاسه ای زیر نیم کاسه است. آخر چه طور می شود هر شب فقط یک پلاستیک یک وجبی زباله تولید کنی آن هم با داشتن سه بچه. دیشب مهمان داشتند اما باز هم یک وجب بود. به سرم زد امشب که زباله ها را بردم پایین…

    3.صدای زنگ خانه قطع نمی شد. حوله را به خودم پیچیدم و مثل جت از حمام بیرون آمدم. چشمانم روی تصویر آیفون مبهوت ماند…

    4. طوری که امیر متوجه نشود قفل صفحه موبایلش را باز کرد. در قسمت مخاطبین به دنبال شماره آژانس می گشت. جایی خوانده بود حتی اگر شب عروسی تان متوجه شدید که اشتباه کردید از همان جا تاکسی بگیرید و برگردید…

    5. جامدادی فقط جای مداد نیست. چیزهای دیگر هم در آن پیدا می شود مثل انگشت… آن روزها شاید کوچک تر از آن بود که بداند جامدادی چیست. اما امروز در اولین روز مدرسه…

    نویسندگی راهیست که تازه در آن قدم گذاشته ام و تجربه های خلاقانه ام زیاد نیست اما به نظرم نوشته هایی که خودمان از خواندن آنها سیر نمی شویم دارای عنصر خلاقیت هستند.
    هدف من از یادگیری نویسندگی خلاق جذب کردن خواننده و لذت بردن اوست. خلاقیت، تاثیر گذاری و ماندگاری یک متن را تا حد زیادی افزایش می دهد.

  20. تمرین اول: شروع رمان با حداقل پنج جمله
    عمه داریم تا عمه! بعضی ها ذاتا مهربونن بعضی ها ذاتا فولاد زره. ولی عمه ی من با همه ی عمه ها فرق داشت.ظاهرا مهربون بود و ذاتا یه گراز دو سر.
    این بود که خطرناکش می کرد.

    تمرین دوم: شما چه تجربه‌ای در نویسندگی خلاق دارید؟ هدف شما از یادگیری نوشتن خلاقانه چیست؟
    من یک تجربه کسب کردم که برای هفت پشتم بس است.هر وقت خط کش می گذارم بالای سرم و می گویم بنویس، بنویس، بنویس! هیچ چیزی از تویش در نمی آید. این جور وقت ها بیشتر از خودم بدم می آید که با وجود این همه اصرار حتی یک خط هم نمی توانم بنویسم. ولی خدا نکند که دفتر و دستک را جمع کنم و بیفتم گوشه ی رختخواب.حالا فکر نکن و کی بکن.انگار مغز بیچاره فقط از خط کش می ترسید.ایده پشت ایده بر سرم هوار می کند.من هم تنبلی ام می آید و حال و حوصله ندارم بلند شوم و شروع کنم به نوشتن ولی آن قدر جذاب هستند که حیفم می آید.تا صبح شاید چند بار چراغ اتاقم خاموش و روشن شود سر همین رعد و برق های ذهنی ولی چاره چیست؟ باید ساخت.
    هدفم از نوشتن یادگیری خلاقانه این است که مثل بقیه حرف نزنم.خسته شدم از این متن های کلیشه ای و تکراری که سر و تهشان را بزنی یک جمله ی درست درمان از تویش در نمی آید.یکی از دلایلی که از انتشار نوشته هایم می ترسم همین کلیشه ای بودن است.نکند یک نفر دو خط از متنم را بخواند و بگوید: (ای بابا! باز این نویسنده ی پرچانه شروع کرد.بدیهیات که گفتن ندارد! )
    می دانید؟خیلی بد است.

  21. شروع رمان حداقل پنج جمله

    صدای قیج قیج در چوبی، در آن آرامش وصف نشدنی، دشمن خوابم شده بود و خواب را از چشم من دزدید. عجب دزد بی رحمی. آرام از رخت خواب بلند شدم. در آن تاریکی و سکوت به طرف در رفتم تا در را تسکین دهم. انگار منتظر دست نوازشگری بود. ساکت شد. به محض اینکه سرجایم آمدم ناله هایش شروع شد. خسته شدم. برگشتم، در را باز کردم. بیرون هوا سرد بود. اما ترجیح دادم در آن سرمای ناجوانمرد بخوابم و صدای ناله در را نشنوم.

  22. «بسم الله الرحمن الرحیم»

    پشت تیر چراغ برق مدام این پا و آن پا می کرد . قطرات عرق پشت سرهم از لابلای موهایش پایین می غلتیدند . چشم از پله های آن طرف خیابان برنمی داشت . همان لحظه درِ کشویی مرکزِ خریدِ باز شد و مادری به همراه فرزندش از پله ها پایین آمد . مادر دست کودک را گرفته و دنبال خود می کشید . کودک اما بی توجه اسباب بازی آبی رنگی را در هوا تکان میداد و خرامان می رفت . مادر کنار خیابان ایستاد . فرصت مناسبی بود ، از پشت تیر چراغ برق بیرون پرید و بسرعت از یک طرف بلوار گذشت . کمی ایستاد با پشت دست صورتش را خشک کرد . چراغ که قرمز شد بدن لاغر آفتاب سوخته اش را به سبکی از میان ماشین ها رد کرد . از دور اتوبوس را دید که به ایستگاه نزدیک می شد . نفسی تازه کرد و بسرعت خود را به کودک نزدیک کرد و در یک لحظه اسباب بازی را در هوا قاپید و فرار کرد . پس از چند دقیقه دویدن در خیابان های اطراف ، خود را در کوچه ای باریک رها کرد . روی زمین ولو شد . نفس هایش که آرام تر شد اتوبوس کوچک را با گوشه لباس اش پاک کرد و به آن خیره شد . چشمانش برقی زد و شادی به پهنای صورت اش دوید . کمی که در لحظات شیرین اش غرق شد آرام ارام سایه سیاهی روی دیوار لغزید . دستپاچه شد و اتوبوس را به سختی در جیب شلوارش پنهان کرد . سایه جلوتر آمد و سنگینی آن تمام بدن اش را دربرگرفت…. .
    تجربه ی من از نویسندگی خلاق :
    سلام ، نویسندگی خلاق دنیای وسیعی برای نوشتن هست که واقعاً دستمون بازه و من قبلا اینطور فکر نمی کردم نویسندگی خلاق تمام حصار ها رو برای نوشتن در فکرم شکست و فهمیدم که میشه با هر سلیقه‌ای با هر فکری و با هر روشی و هر زمانی به راحتی بنویسیم .

  23. خورشید خانمِ خیاط را می شناسی؟
    همان که می خواست از نو متولد بشود.
    خودش گفت.همین امروز.
    و من هر چه فکر کردم نفهميدم خورشید چگونه از نو متولد می شود؟
    آخر خورشید همیشه هست.
    اما یکهو یادم آمد که این خورشید خیاط است…

    من با قدم گذاشتن در خودشناسی به آرامش و شادی رسیدم و هر وقت بتوانم برای دیگران هم از این موضوع بگویم حس می کنم کارم را در دنیا انجام داده ام.
    دوست دارم نوشتن خلاقانه را بیاموزم تا متنهایم شیرین و غیرتکراری و دلنشین باشد.

  24. ۱/ صدای گریه ی کودک همسایه مثل خمپاره ای از دیوار آجری بینمان رد شد و من همچون آدم صاعقه زده ای از خواب پریدم.

    ۲/ انگار امشب سیاهی آسمان را گم کرده ام. در دلم امیدی روشن است که نمی‌گذارد تاریکی ها را ببینم‌. امیدوارم این روشنی، خیالی واهی نباشد.

    ۳/ قناری کوچکم را از قفس فراری دادم تا خودم را به جای او در آن قفس زندانی کنم.

    ۴/ دلم یک خانه در کف اقیانوس می خواهد. کاش با موجودات دریایی مهربان تر شوم‌. شاید به منزلشان دعوتم کنند.

  25. تمرین : پنج شروع خلا قانه
    1.صبح که از خواب بلند شدم و صورتم را لمس کردم متوجه شدم چند ساعتی می شود که از مرگم می گذرد.
    2.بلبل خرما به پنجره اتاقم خورد، خانه را ترک می کنم، این شرطی بود که دیشب با خودم گذاشتم.
    3.گفتم چون پول ندارم نمی توانم با تو ازدواج کنم، گفت من هرگز نمی خواستم با تو ازدواج کنم.
    4.خرس به چمانم خیره شد، چند قدمی را بدون اینکه نگاهم را از چشمانش بردارم به عقب رفتم، آرام برگشتم و مسیر روستا در پیش گرفتم، نه به عقب نگاه کردم و نه دویدم.
    5.بوسش کردم، لبش را با انگشت پاک کرد.

  26. راه تکرای که هرروز تو زندگیش ادامه میداد تا اینکه بالاخره تونست یه راه جدید بسازه ولی باز اون راه جدیدو هی ادامه داد تا…

    سرظهر دم دمای بستن در مغازه جلوی مادر. پدر. پسر عمه و شوهر عمعه و همسایه ها گریش گرفت جوری که هق هق میکرد…

    دم غروب نشسته بود رو پله های جلوی در هاال خونه و حل شده بود تو نارنجی آسمون….

    سال کنکور به بهونه درس در اتاق رو قفل کرد هدفونو گذاشت تو گوشش و اهنگ (طلاق) یاس رو گوش میکردو هشت کتاب سهراب سپهری میخوند و به خود کوشی با باز گذاشتن شیر گاز فکر میکرد…

  27. همین امشب که داشتم تکلیف یکی از درسای این ترم رو مینوشتم که قرار بوده یه داستان از یه موقعیت واقعی با تصویر سازی باشه. از هرجا دلم خواست شروع کردم. چون قبلش خیلی فکر میکردم که خب چجوری بنویسم باید از کجا شروع کنم چی بنویسم و بیشترم همون مثالی که خود استاد زده بود میومد تو ذهنم اما اینبار با اولین تصویری که اومد تو ذهنم شروع کردم و با تصویرایی که بعد میومدن ادامه دادم و به چارچوب و خوب و بد فکر نکرم فقط همون داستانی که دوست داشتم نوشتم و اتفاقا اخرش نوشتم نه من یه داستان نویس خوبم و نه شما یه داستان گوش کن خوب پس خرده نگیرید و بندازید صندوق!(صدقه) :))).
    بنظرم همین که فک کنی و ارداه کنی که داستانی که داری مینویس قرار نیست به میل و نظر اونا باشه شروع و تمام خلاقیته.

    هدفمم از یادگیری و نوشتن خلاقانه رهایی و جدا شدن از هر نوع قید و بند و انتطار و توقع و قانون و چارچوبه.

  28. تمرین اول

    جملات آغازین

    ۱. وقتی حسین از زندان آزاد شد وحشت تمام خانواده‌اش را فراگرفت.

    ۲. سحر لای کتاب را که گشود نامه‌ای از آن پایین افتاد.

    ۳. در یخچال را که باز کرد چیزی برای خوردن در آن نیافت.

    ۴. میثم دستمالی به سمت مرجان دراز کرد تا اشک‌هایش را پاک کند.

    ۵. عبور از عرض خیابان همیشه او را کلافه می‌کرد.

    ۶. از صبح تا حالا این سومین باری بود که آقای مودت با پلاستیک زباله به‌دست از خانه بیرون می‌آمد.

    ۷. در اتاقش یک وایت‌برد بود که هرروز جمله‌ای روی آن می‌نوشت. ولی یک هفته می‌گذشت و جملهٔ روی وایت‌برد تغییر نکرده بود.

    ۸. دختر عکسش را که فرستاد، بادقت آن را ورانداز کرد. همانی بود که دلش می‌خواست.

    ۹. زن چشمش خورد به گل سر جدیدی که روی میز توالت بود.

    ۱۰. جستجو برای یافتن ارزان‌ترین لباس‌های بازار او را از پا انداخته بود.

    تمرین دوم

    تجارب من در نویسندگی خلاق

    با توجه به مباحثی که در درس امروز مطرح شد من در این زمینه‌ها تجربه دارم:

    پرسیدن سؤالات درست
    دغدغه‌های متفاوت
    دیدن مسائل از زاویه‌ای متفاوت
    سادگی و راحتی متن
    شگفتی از چیزی که نوشته‌ام
    الهام از مناظری که عاشقشان بوده‌ام

    هدف من از یادگیری نوشتن خلاقانه:

    هدف من این است که به حدی در نوشتن توانمند شوم تا بتوانم رمان‌هایی بنویسم که خواننده نتواند آن را بر زمین بگذارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *