معرفی کتاب داستان‌نویسی به مثابه شغل

نویسنده: افلیا فصیحی | آخرین بروزرسانی: 24 آبان 1402

اولین کتابی که از هاروکی موراکامی خواندم، «مردان بدون زن» بود. عنوان جالبی داشت. مجموعه‌ای از چند داستان و یک مصاحبه با وی در نیویورک‌تایمز و پاریس ریویو. کتاب بعدی را شاهین کلانتری معرفی کرد: «داستان‌نویسی به مثابه شغل». یک عنوان جذاب دیگر بخصوص برای نویسندگانی که در تب کسب‌ و درآمد از نوشتن می‌سوزند. این مسئله اصولن یکی از دغدغه‌هایی است که اغلب نویسندگان با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

اما نویسندگان بزرگ چگونه از راه نوشتن به شهرت و ثروت رسیده‌اند؟ چگونه موفق شدند داستان‌ها و شخصیت‌های ماندگاری خلق کنند؟ سبک نوشتنشان چگونه است؟ روتین روزانه‌شان چه بوده؟
گفتن از خود و به قولی حسب‌حال‌نویسی افراد مطرح در هر رشته‌ای برای علاقمندان جذاب است. اما نویسندگی فرمول شیمیایی نیست که یکبار کشف شود و تنها با اجرای درست، به نتیجه‌ی دلخواه برسیم. کار خلاقانه، مسیرهای فراوان دارد و سال‌ها تمرین و آزمون و خطا می‌طلبد.
کتاب «داستان‌نویسی به مثابه شغل»، بسیار کامل و هدفمند درباره‌ی سبک نوشتاری موراکامی و داستان‌نویسی از نظر او می‌پردازد. او با جزئیات شرح می‌دهد که داستان‌هایش را چگونه می‌نویسد. سوژه‌هایش را چگونه انتخاب می‌کند. شخصیت‌ها را چگونه خلق می‌کند. راوی داستان را چگونه برمی‌گزیند و ده‌ها چگونه‌ی دیگر که می‌تواند برای یک نویسنده‌‌ی علاقمند بسیار مفید باشد.

درباره‌ی نویسنده | هاروکی موراکامی کیست؟

هاروکی موراکامی، ۷۴ ساله، نویسنده‌ی ژاپنی است که دارای طیف متنوعی از آثار است. از داستان کوتاه و مقاله گرفته تا رمان‌های بلند. او‌ یکی از مشهورترین نویسندگان معاصر است و داستان‌های او بیشتر در سبک رئالیسم جادویی است.
کتاب «داستان‌نویسی به مثابه‌ی شغل» کتابی غیرداستانی درباره‌ی داستان‌نویسی و سبک زندگی این نویسنده و ارتباطش با دنیای داستان‌نویسی است.

فصل اول: آیا داستان‌نویس‌ها آدم‌های سخاوتمندی هستند؟

همه‌ی ما می‌دانیم که در زمانه‌ی حاضر «نان خوردن از قلم» کار بسیار سختی است. بنابراین وقتی نویسنده‌ای را می‌بینیم که کسب‌وکارش نویسندگی است، کنجکاو می‌شویم که چگونه به این مهم جامه‌ی واقعیت پوشانده است.

به نظر شما مهمترین ویژگی یک داستان‌نویس چیست؟

موراکامی می‌گوید بااینکه نویسندگان شاید با هم روابط صمیمانه‌ای نداشته باشند، اما قلب‌های بزرگی دارند. آنها مانند دیگر متخصصان رشته‌های دیگر نسبت به تازه‌واردین موضع نمی‌گیرند. چه بسا داستان‌نویس تازه را تشویق هم می‌کنند. چراکه می‌دانند راز موفقیت در داستان‌نویسی چیزی فراتر از یک یا چند داستان خوب است.
موراکامی به عنوان کسی که بیش از 35 سال است به حرفه‌ی نویسندگی مشغول است، داستان‌نویسی را به رینگ کشتی کج تشبیه می‌کند. آمدن روی آن آسان است اما ماندن در آن بسیار سخت. او داستان‌نویسی را تکرارکردن «فرض کنیم» به دفعات بسیار زیاد می‌داند و معتقد است چنین تکراری برای افراد باهوش و نابغه ملال‌آور است. چراکه افراد باهوش به سرعت و بهره‌وری معتقدند درحالیکه داستان‌نویسی کاری پرپیچ‌وخم و با بهره‌وری پایین است.
«اگر کسی اهل سختی کشیدن نباشد، محال است بتواند مدتی طولانی به نوشتن ادامه دهد.»
از نظر او مهم‌ترین ویژگی و خصیصه‌ی داستان‌نویسان حرفه‌ای، داشتن نیرویی قدرتمند است که کار طولانی‌مدت در خلوت و تنهایی را قابل تحمل سازد. تداوم در نوشتن داستان طی سال‌های طولانی است که نویسنده را قابل احترام می‌کند.
از کجا بفهمید که چنین ویژگی‌ای دارید یا خیر؟
تا به درون آب نپرید، نمی‌توانید بفهمید که آیا روی آب می‌مانید یا غرق خواهید شد.

فصل دوم: وقتی که داستان‌نویس شدم.

موراکامی در سی سالگی جایزه‌ی ادبی گونزو برای بهترین نویسنده‌ی تازه‌کار را گرفت. داستانی که منجر به دریافت این جایزه و به عبارتی نویسنده‌شدنش شد، بسیار جالب است.
به قول خودش برعکس بسیاری از جوانان زمانه‌ی خود عمل کرد و اول ازدواج کرد. بعد مجبور شد کار کند. اما کار برای شخص دیگر یا سازمان را دوست نداشت، بنابراین کافه‌ای راه انداخت که در آن موسیقی جاز گوش می‌داد و آقای خودش بود. به دلیل قرض‌های فراوان مجبور بود، بسیار کار کند. همین سختی کشیدن برای پرداخت بدهی‌هایش باعث رشد او شد.
اما او معتقد است که اگر می‌توان بدون سختی‌کشیدن کاری را انجام داد، بهتر آن است که انسان اصلن سختی نکشد. سختی کشیدن هیچ لذتی ندارد و ممکن است موجب دلسردی و ناامیدی آدم شود.
او پسر معمولی، تک فرزند و نازپرورده بود. به کتاب علاقمند بود و خود را در موسیقی‌های مختلف غرق می‌کرد. دهه‌ی بیست سالگی‌اش به کار سخت بدنی از صبح تا شب و بازپرداخت قرض‌ها گذشت. اما با وجود همه‌ی سختی‌ها خواندن کتاب و گوش‌کردن به موسیقی همیشه بزرگترین لذت‌های زندگی‌اش بود و هیچ‌کس نتوانست این لذت را از او بگیرد.
یک روز در آستانه‌ی سی سالگی، هنگام دیدن مسابقه‌ی بیس‌بال، بی‌هیچ مقدمه‌ای و بدون هیچ دلیلی ناگهان با خود فکر کرد: «شاید من هم بتوانم داستان بنویسم.» خودش آن را نوعی الهام می‌داند. حسی که حتا تا امروز هم برایش زنده است.
داستان «به آواز باد گوش بسپار» را بعد از همین اتفاق شروع کرد. پس از چندین تمرین و بازنویسی و امتحان یک کار غیرعادی توانست داستان را آنطور که دوست داشت، دربیاورد. او قصه را به زبان انگلیسی که در آن ضعیف بود، نوشت و سپس آن را به ژاپنی ترجمه کرد. کاری که باعث شد از تزئینات اضافه‌ی زبانی بپرهیزد و بتواند با بیان طبیعی و شخصی خود داستان را روایت کند.
پس از ارسال داستان به مجله‌ی گونزو و قرارگفتن در فهرست نهایی نویسندگان تازه‌کار، شهود دیگری برایش اتفاق افتاد. درحالیکه کبوتری زخمی را در دست داشت، حس عجیبی به او دست داد. یقینی که به او گفت، برنده‌ی جایزه می‌شود. پس از آن داستان‌نویس شده و موفقیت‌هایی به دست خواهد آورد.
پس از سی و چند سال هر بار به معنای داستان‌نویس‌شدن فکر می‌کند، این دو خاطره را به یاد می‌آورد. معنای این دو خاطره برای او باورداشتن به چیزی درون خود و داشتن رویای پروراندن آن چیز است.

فصل سوم: درباره‌ی جوایز ادبی

در مورد جوایز ادبی، معمولن بین صاحب‌نظران اختلاف است. موراکامی به منظور روشن‌شدن نظرش دراین‌باره خود صراحتن اعلام می‌کند که نظر مثبتی به این مقوله ندارد. چراکه برای نویسنده‌ی واقعی چیزهایی هست که از جوایز ادبی اهمیت بیشتری دارند. یکی از آن چیزها این است که آثار پرمعنی خلق کنند. دیگر اینکه خوانندگانی باشند که فارغ از کم یا زیاد بودنشان، معنی و ارزش آثار آنها را دریابند. مهم‌ترین چیز خواننده‌ی خوب است.
اما این واقعیت را باید پذیرفت که مردم همیشه چشمشان به دنبال چیزهای مرئی و ملموس است. کیفیت آثار ادبی چیزی مرئی و ملموس نیست. اما اهداکردن جایزه و مدال و نظایر آنها به این کیفیت صورتی ملموس و قابل دیدن می‌دهد و توجه مردم به این صورت جلب می‌شود.
دغدغه‌ی اصلی او این است که چه آثاری می‌تواند برای خواننده‌های کتاب‌دوست خلق کند. دلایلی هم که برای عدم قبول قضاوت آثار ادبی می‌آورد، عبارتند از: بیش از حد فردگرایی، نداشتن جواب این سوال که آثار خودت مگر چه هستند؟ آیا در جایگاهی هستی که درباره‌ی آثار دیگران نظر بدهی؟
به نظر او ارزش جوایز بسته به نگاه آدم‌ها متفاوت است. این ارزش به جایگاه و وضعیت و طرز فکر و شیوه‌ی زندگی آدم‌ها بستگی دارد.

فصل چهارم: درباره‌ی اصالت

اصالت چیست؟ برای اینکه اثری اصیل باشد، باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟
به نظر موراکامی، اصالت تازه بودن، پرانرژی بودن و بدون شبهه از آن خود فرد بودن است. پاسخ به اینکه اصالت چیست در قالب کلمات کار مشکلی است. اما ترسیم و بازآفرینی وضعیت ذهنی مربوط به آن ممکن است. برای اینکه بتوانیم صاحب یک بیان را اصیل بخوانیم، باید دارای شرایط زیر باشد:
1) باید در شیوه‌ی بیان (چه صدا، چه سبک نوشتاری، چه فرم، چه رنگ) سبکی منحصربفرد و کاملن متفاوت با دیگران داشته باشد. باید به محض دیدن یا شنیدن اثرش در اغلب موارد تشخیص بدهیم که این اثر از آن اوست.
2) باید بتواند سبک خود را با اتکا به توان خودش ارتقا دهد. سبک با گذر زمان باید پرورده شود و رشد کند. نباید همیشه در جا بزند. باید به قدرت نوآوری درونی و خودجوش مجهز باشد.
3) این سبک شخصی و منحصربفرد باید با گذشت زمان به معیار تبدیل شود و در ذهن مردم رسوخ کند و به بخشی از معیارهای ارزش‌گذاری تبدیل شود و برای هنرمندان نسل آتی نقش مرجعی پربار را بازی کند.
تشخیص اینکه اثری اصیل است یا نه فقط باید به مخاطبان آن (خوانندگان) و به گذر زمان واگذار گردد. تنها چیزی که از عهده‌ی نویسنده برمی‌آید آن است که تمام تلاش خود را به کار گیرد تا نمونه‌های بیشتر و بهتری از آثار خود را به جا بگذارد.

فصل پنجم: حالا چه بنویسیم؟

موراکامی به گفته‌ی خودش برای داستان‌نویس شدن، مطالعه‌ی خاصی نکرده، آموزش خاصی ندیده، تمرینی نکرده و مراحل خاصی را طی نکرده است. مثل بیشتر وقایع زندگی‌اش تا آن روز درگیر انجام کار شده و در حین کار اوضاع به سمتی پیش رفت که داستان‌نویس شد.
اما توصیه‌هایی که برای داستان‌نویسی دارد عبارتند از:
– خواندن کتاب‌های زیاد. باید تا جای ممکن خود را در معرض حتا یک داستان بیشتر قرار داد.
– مشاهده‌ی دقیق چیزها و وقایع اطراف، آن قدر که به عادت تبدیل شود. سپس درباره‌ی آن‌ها از زوایای مختلف اندیشه کردن.
– وظیفه‌ی کسی که می‌خواهد داستان‌نویس شود، نتیجه‌گیری زودهنگام نیست، بلکه گردآوری و انباشته کردن مواد اولیه است بدون تغییر دادن آن.
موراکامی اهل یادداشت‌برداری هم نیست. معتقد است اگر چیزهای گوناگون را به همان شکل در ذهنمان بریزیم، چیزهایی که باید پاک شوند، پاک می‌شوند و چیزهایی باقی می‌مانند که باید باقی بمانند. هنگام نوشتن داستان، چیزی که خیلی به درد می‌خورد مجموعه‌ای غنی از جزئیات ریز است.
از هر تجربه‌ای، هرقدر هم کوچک، بسته به نحوه‌ی کار، می‌توان نیرویی شگفت‌آور بیرون آورد. مهم‌ترین نکته این است که اجازه ندهید اراده‌تان سست شود. نکته‌ی کلیدی همین است. جمع‌آوری دقیق مواد اولیه لازم برای قصه و انباشته کردن آن‌ها برای داستان‌نویسی کاری ضروری است.
با دقت و وسواس به اطراف خودتان نگاه کنید. دنیا در ظاهر ساده و بی‌ارزش به نظر می‌آید، اما سرشار از گوهرهای ناب و اسرارآمیز است. داستان‌نویس کسی است که چشم بینایی برای پیداکردن آنها دارد.‌

فصل ششم: زمان را یار خود کردن؛ نوشتن رمان

در این فصل موراکامی با جزئیات، الگوی داستان‌نویسی خود به خصوص نوشتن رمان را توضیح می‌دهد. مراحلی که به کارهای هرروزه‌ی او تبدیل شده است. رمان‌نویسی کاری بسیار طولانی و فرسایشی است. بنابراین اول باید بنیه‌ی خود را قوی کنید.
او خود را مقید کرده است که در زمان رمان‌نویسی در روز به اندازه‌ی یک کاغذ تحریر چهارصدخانه‌ای بنویسد. در صفحه‌ی نمایش کامپیوتر می‌شود معادل دو صفحه‌ونیم. نه کمتر، نه بیشتر. بعد از تمام‌شدن اولین پیش‌نویس، مدتی دست از کار می‌کشد و استراحت می‌کند. بعد وارد مرحله‌ی بازنویسی می‌شود. در اولین بازنویسی همیشه داستان را از ابتدا تا انتها به طور کامل بازنویسی می‌کند. در این مرحله تغییرات عمده‌ای در محتوای اثر می‌دهد. این کار حدود یک یا دو ماه طول می‌کشد و مجدد بعد از استراحتی کوتاه، وارد مرحله‌ی بازنویسی دوم می‌شود. این بار به جزئیات بیشتر توجه می‌کند. بعد از این مرحله، طولانی‌تر استراحت می‌کند و به عبارتی اجازه می‌دهد تا اثر عمل‌آوری شود. در گام بعدی نکته‌ی مهم نظر سوم شخص است. این کار را همسرش برایش انجام می‌دهد. جاهایی که ایراد گرفته شده را حتمن دوباره بازنویسی می‌کند و آنگاه است که برای اولین بار، متن را به طور رسمی در اختیار ناشر می‌گذارد.
موراکامی در مورد چکش‌کاری متن بسیار وسواس دارد. تمام تلاشش را برای ارائه بهترین کاری که در توانش هست انجام می‌دهد و معتقد است که زمان نباید مانع ارائه‌ی کار خوب گردد. در نوشتن رمان، پروراندن از هر کاری مهم‌تر است.
او در طول سالیان دراز، با صرف وقت و دقت و توجه بسیار، برای خود سیستم خاصی طراحی و آماده کرده است که به این روش رمان‌نویسی منجر شده است. او این روش را تا به امروز حفظ کرده است.

فصل هفتم: داستان‌نویسی فعالیتی کاملن شخصی و بدنی

موراکامی هرروز پشت میز می‌نشیند و در تنهایی به نوشتن ادامه می‌دهد. هرروز صبح زود بیدار می‌شود و در حدود پنج یا شش ساعت تمرکز کرده و می‌نویسد.
برای جبران این خستگی، بعدازظهرها می‌خوابد ، موسیقی گوش می‌کند یا کتاب‌های بی‌ضرر می‌خواند. اما این کارها باعث کم‌تحرکی می‌شوند. بنابراین هرروز حدود یک ساعت از خانه بیرون می‌رود و ورزش می‌کند. سپس بازگشته و مقدمات کارهای فردا را آماده می‌کند. باید بدون برهم زدن ریتم کار، تک‌تک روزها پیوسته و بی‌وقفه کار کرد. این کار را جز با ثبات قدم نمی‌توان انجام داد. برای ثبات قدم نیز باید آمادگی جسمانی را تقویت کرد. موراکامی بیش از سی سال است که دویدن و نیز شناکردن را به عادت روزانه‌اش تبدیل کرده است.
داستان‌نویس باید تا حد ممکن روحیه‌ای قوی و سرسخت داشته باشد و بتواند این روحیه را به مدت طولانی حفظ کند. برای حفظ روحیه‌ی قوی لازم است ظرف روحیه، یعنی جسم نویسنده نیز تقویت شود.

فصل هشتم: درباره‌ی مدرسه

این فصل درباره‌ی نظرات موراکامی در رابطه با سیستم آموزشی ژاپن است که احتمالن برای خواننده‌ی ایرانی جذابیتی نداشته باشد. اما نقدی که براساس تجربیات خود در زمان تحصیل و بعد از آن به دلیل شغل داستان‌نویسی برای سیستم آموزشی نوشته است، قابل توجه است.
از آنجاکه با مدرسه میانه‌ی خوبی نداشت و درس‌ها برایش کسالت‌آور بودند، کتاب‌های غیردرسی زیادی خواند. از اواسط دوره‌ی متوسطه نیز شروع کرد به خواندن داستان‌های انگلیسی به زبان اصلی.
عمل کتاب‌خواندن برایش به مثابه مدرسه‌ای بزرگ بود. آن هم مدرسه‌ای که اختصاصی و سفارشی برای خود او ساخته شده بود و او در آن مدرسه چیزهای فراوانی آموخت.

فصل نهم: چه شخصیت‌هایی خلق کنیم؟

موراکامی با جزئیات، در این فصل درباره‌ی نحوه‌ی شکل‌گیری شخصیت‌هایش توضیح می‌دهد. نحوه و دلیل انتخاب زاویه‌ی دید در داستان‌هایش را شرح می‌دهد. توضیح می‌دهد که شخصیت‌پردازی بسته به نوع داستان به چه شکل است.
او معتقد است، برای نوشتن داستان باید کتاب‌های زیادی خواند، برای خلق شخصیت‌ نیز باید آدم‌های زیادی را شناخت. در این شناختن نیازی به درک کردن و عمیق فهمیدن آدم‌ها نیست. کافی است به ظاهر آدم‌ها، رفتار و گفتارشان و ویژگی‌هایشان به دقت نگاه کنید. مهم آن است که هم آدم‌هایی را که دوست داریم ببینیم و هم آدم‌هایی را که چندان دوست نداریم و حتا آدم‌هایی که چشم دیدنشان را نداریم، بدون هیچ تبعیض و ترجیحی به دقت مشاهده کنیم.
جذاب‌ترین چیز برای او در داستان‌نویسی این است که «آدم می‌تواند هرکسی که دوست دارد، بشود».

فصل دهم: برای چه کسی بنویسم؟

اغلب در پاسخ این سوال که «آقای موراکامی برای جه کسی می‌نویسید؟»، در می‌ماند. چون داستان‌ نوشتن برایش خاصیت خوددرمانی دارد. اساسن انسان کار خلاقه‌ای که می‌کند، کم یا بیش، نیم نگاهی نیز به بازسازی روح خود دارد.
هدف اصلی او «نوشتن برای لذت بردن» است. چون اگر خودش از نوشتن لذت ببرد، حتمن در جایی خوانندگانی هم پیدا می‌شوند که از خواندن آن لذت ببرند. البته اینگونه هم نیست که برای هیچ مخاطبی ننویسد. بلکه مخاطبی که در ذهن دارد «خواننده‌ی خیالی» است که نه سن دارد ، نه جنسیت و نه شغل. آنچه مهم است ارتباط میان او و خواننده است. او هر روز برای اینکه به خواننده‌اش لذتی را بچشاند یا احساسی را منتقل کند، داستان می‌نویسد.

فصل یازدهم: گذشتن از مرزها؛ قلمروهای جدید

داستان‌های موراکامی اولین بار به صورت جدی از اواخر ده‌ی ۱۹۸۰ به امریکا راه یافتند. اولین کار او هم که در مجله‌ی نیویورکر به چاپ رسید در سال ۱۹۹۰ بود و بعد از آن در مدتی قریب به ۲۵ سال، در مجموع، بیست و هفت داستان از وی در این مجله منتشرشد.

یکی از مهم‌ترین عواملی که باعث شد کارش در امریکا به خوبی پیش برود، بستن قرارداد با سه کارگزار ادبی کارکشته، بااستعداد و پراشتیاق بود.
عامل دیگر موفقیتش این بود که از ابتدا تصمیم گرفت به عنوان «نویسنده‌ی ژاپنی» به لحاظ فنی، کتاب‌هایش هم‌رده‌ با کتاب‌های نویسندگان امریکایی باشند.

دلیل ورودش هم به بازار امریکا این بود که در ژاپن اتفاقات ناخوشایندی برایش افتاد. بعلاوه دوست داشت به قلمروهای تازه پا بگذارد و امکانات تازه‌ای بیازماید.
عطش درنوردیدن مرزهای جدید برای کسی که کارش آفریدن و خلق کردن است، اهمیت بسیاری دارد. با ماندن در یک جایگاه و یک جا ( جا به معنی استعاری کلمه)، احساس نیاز به خلق‌کردن رو به ضعف می‌گذارد و سرانجام از بین می‌رود.
آثار موراکامی تاکنون به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شده‌اند که دستاورد بزرگی است. این بدان معناست که این آثار در فرهنگ‌های مختلف جا باز کرده‌اند و ستایش شده‌اند.

فصل دوازدهم: جایی که قصه هست؛ یادی از استاد هایانو کاوایی

تنها کسی که موراکامی، او را استاد خطاب می‌کرد، استاد کاوایی بود. یک روانشناس بالینی. جالب است که موراکامی نه تنها کتاب‌های او، بلکه هیچ کتاب روانشناسی دیگری نمی‌خواند. اما با استاد کاوایی صمیمیت جالبی پیدا می‌کند.
او معتقد است کسی که داستان می‌نویسد بهتر است کتاب‌های روانشناسی تحلیلی نخواند. تنها وظیفه‌ی داستان‌نویس آن است که تا جای ممکن متن بهتری را به جامعه عرضه کند. متن یک کلیت یکپارچه است. چیزی مانند جعبه سیاه است. کارکرد متن هم ایفای نقش به عنوان یک کلیت یکپارچه است. اما خواننده باید خودش این متن را هضم کند و این حق را دارد که هر طور می‌خواهد با متن روبرو شود و هرطور که دوست دارد آن را هضم کند.
متنی که قبل از ارائه به خواننده، به دست نویسنده، تحلیل و آماده‌ی هضم شده باشد، معنا و تاثیر خود را به عنوان متن از دست خواهد داد. هیچ چیز بدتر از آن نیست که داستان‌نویس خودش دست به تحلیل و روانکاوی خودش بزند.

در انتها

کتاب «داستان‌نویسی به مثابه شغل» کتابی است که یک شیفته‌ی نویسندگی بهتر است نه یک بار بلکه چندین بار بخواند. نه تنها، نکات اصلی و کلیدی در رابطه با حرفه‌ی نویسندگی ارائه می‌دهد، بلکه در هربار خواندن به جزئیاتی دست پیدا می‌کنید که همراه با کار نویسندگی بسیار راه‌گشا خواهند بود.
در هر فصل علاوه بر اصول نوشتن یک نویسنده‌ی بسیار موفق جهانی به نوعی بینش و سبک زندگی حرفه‌ای در رابطه با نویسندگی دست خواهید یافت که تمرین آنها قطعن در روشن شدن مسیر طولانی، پرزحمت اما شیرین و هنرمندانه‌ی نویسندگی بسیار موثر خواهد بود.

این مقاله را به اشتراک بگذارید:
دیدگاه‌ها:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *