«استاندل فصل هفتم سرخ و سیاه را اینگونه آغاز میکند: برای راه پیدا کردن در دل، راهی جز شکستن آن نمیدانند. من هم میگذارم کتابها دلم را بشکنند. وارد کتابفروشی که میشوم اول دوری میزنم. کتاب تازه یا کتابی که چشمم را گرفته یا کتابی که به دنبالش آمدهام زیرچشمی نگاه میکنم و ازش دور میشوم.
میگذارم حسرت نداشتن آن کتاب به جانم بیفتد. میگذارم بسوزاندم. خوب که گر گرفت، میگذارم از کتابفروشی میروم. میگذارم دلم را بشکند و مال من نشود…
کتاب را که از کتابفروشی میخرم توی نایلون یا کیف نمیگذارم. دستم میگیرم. پیاده باهاش راه میروم. میزنم زیر بغلم. اگر سوار ماشین باشم تا خانه روی جلدش را نگاه میکنم. مقدمههای کوتاه نویسنده یا مترجم را چندین بار میخوانم»
میخواهیم دربارۀ جستارنویسی و نکات مرتبط با مفهوم جستار با هم بخوانیم. حال و هوای این متن کوتاه از جستارهای کتاب درهای نیمهباز میتواند نقطه شروع خوبی باشد تا به کمک آن نمای کلی جستارنویسی را ببینیم و به سمت عمق این مفهوم حرکت کنیم.
معمولاً وقتی میخواهند معنای جستار را تعریف کنند از از مقایسهٔ آن با مقاله شروع میکنند.
دلیل این موضوع میتواند این باشد که ما عموماً با متنهایی از جنس مقاله بیشتر آشنا هستیم.
کتابهایی که به اجبار خواندهایم یا محتوایی که در نشریات و مجلهها و بسیاری از سایتهای ایرانی میبینیم بیشتر از جنس مقاله هستند:
خشک، صاف و یکدست، عصا قورتداده، محتاط برای بیرون نزدن از خط و اونیفورم پوشیده.
اما کمتر متنهایی را میخوانیم که از جنس جستار باشند:
متمرکز بر خودِ نویسنده با تزریق هنر بدیع و خلاق او، بدون چارچوب و به بند کشیدهنشده و بیشتر شبیه متنی که لباس راحتی پوشیده.
مهم نیست موضوع اصلی جستار چه چیزی است و قرار است با چه ساختاری جلو برود، مهم این است که ذهنیات نویسنده بر آن سایه میاندازد و آینهای است که بخش مهمی از درونیات نویسنده را به خواننده نشان میدهد.
درست است که نهایتاً کسی که مقاله مینویسد هم بهنوعی دیدگاه شخصی خودش را در محتوا دخیل میکند اما این دیدگاه نیازمند اثبات است.
مقالهنویس برای هر نوع ادعا، رویداد یا موضوعی که مطرح میکند، نیاز دارد تا شاهد و مثال بیاورد، مستند حرف بزند، ادعایش را به جایی که از آن برخاسته ارجاع بدهد و در کل محتویات افکارش را به بند واقعیت گره بزند.
اما جستارنویس آزادی عمل بیشتری دارد.
جستارنویس نیازی به آوردن شاهد برای نوشتههایش ندارد. هر آنچه را در ذهنش میگذرد به محتوا تبدیل میکند چون میداند خوانندۀ جستار نیازی به اثبات شنیدههایش ندارد.
خواننده احساس میکند پشت میز کافهای نشسته است و متن جستار همچون گفتوگویی دوستانه شنیده میشود.
ژانر یا گونۀ جستار را متنی غیر داستانی میدانند که روایت نویسنده را از موضوعی نامتعارف بیان میکند.
میتوانیم این متن غیر داستانی را در واقع داستان درونیات نویسنده بدانیم و با آن همراه شویم.
جستار، نشاندهندۀ یک نوع رفتار از نویسنده است.
رفتاری که در نتیجۀ تحلیل و بررسی موضوعی مشخص، به صورت دستنوشتهای به جوش آمده و غلیان کرده است.
پس نیازی نیست به دنبال منطق خاصی در هر موضوع بگردیم.
منطق هر جستار را نویسندهاش به کمک جهانبینی خاصی که دارد تعریف و ارائه میکند.
چالش جستارنویس، دست و پنجه نرم کردن با موضوعی است که برایش دغدغۀ ذهنی ایجاد کرده و نوشتن محتوای جستار، کنشی آگاهانه برای مواجهه با این چالش دلنشین است.
تحلیلی بر جستارنویسی
با این مقدمه به سراغ تحلیل جستارهایی از کتاب درهای نیمه باز به قلم شمیم مستقیمی میرویم و نکاتی از این وادی عمیق را با هم استخراج میکنیم.
همگام شدن با اتفاقات روز اما نه به قصد گزارشنویسی
محتوای بسیاری از جستارها بازتابی از شرایطی است که نویسنده در آن زندگی میکند. عصری که نویسنده در آن ابه سر میبرد و حال و هوایی که در آن نفس میکشد به عنوان چاشنی همه نوع محتوایی قابل درک و قابلپیشبینی است.
اما جستارهایی هستند که دقیقاً متمرکز بر احوالات روز نوشته میشوند.
از وقایعی که بر جامعه یا نویسنده گذشته است تا مهمترین دغدغههایی که مردم همعصر نویسنده با آنها درگیر هستند.
چنین جستارهایی همدلی و همراهی بیشتری از خوانندگان را دریافت میکنند چرا که قابلفهم و قابلدرک هستند.
ضمن اینکه انسانها همیشه کنجکاو هستند ببیند آنچه برایشان یک دغدغۀ ذهنی جدی محسوب میشود، از دید یک نویسنده چگونه است و دیگران دربارهاش چه نظری دارند.
مثالی از کتاب
مثال کتاب را از نگاه نویسندهاش به فیلم جدایی نادر از سیمین انتخاب میکنیم که همزمان با اکران این فیلم نوشته شده است.
«در این مه، در این فضای متراکم و انبوه، در این سراسیمگی و تعلیق که آدم جلوی پایش را هم به زور میتواند ببیند، دربارۀ فیلمی که خود دربارۀ تعلیق قضاوت است اما قضاوتها دربارهاش چکشی و محکماند چه میتوان گفت؟
این نوشته را با این اقرار و اعتراف آغاز میکنم که جدایی نادر از سیمین مرا به فکر واداشت و درواقع مغزم را خسته کرد از بس که مرا به فکر واداشت. میدانم که عدهای این را بهحساب امتیازهای مثبت فیلم میگذارند اما این روزها همه چیز آدم را به فکر فرو میبرد از بس که هر چیزی فقط خودش نیست.
چه چیزی در این فیلم هست که عدهای به نام طبقۀ متوسط آن را آیینۀ زندگی همین طبقه میدانند؟ بیپناهی. بنبست. ندانمکاری. دروغ. سقوط. نفرت مخصوصاً نفرت از «اینجا» به معنای وسیع کلمه.»
نکتهای برای یادگیری بیشتر
جستارنویس نباید به یک گزارشنویسِ صرف تبدیل شود. جایگاه جستارنویس با روزنامهنگار و امثالهم فرق میکند. جستارنویس آمده است تا نظرات خودش را مکتوب کند و آن را به اشتراک بگذارد.
نوشتن از چیزی که دغدغۀ عموم است ممکن است نویسنده را به سمت نوشتن متنی تحلیلی به صورت گزارش بکشاند. این متن نه میتواند منظور نویسنده را به درستی برساند و نه جایگاهی در ساحت خوانندگان جامعه داشته باشند.
آنها گزارشات را موثقتر و مستندتر در جایگاه خودش میخوانند و کیفش را میبرند یا زجرش را میکشند. جستار، هیچگاه محلی از اعراب برای اینگونه گزارشها باقی نمیگذارد و صرفاً حال و هوای درونی نویسنده را آشکار میکند.
نقد کردن راهی برای مواجهه با کلنجارهای ذهنی
وقتی از «نقد کردن» میشنویم بیشتر ذهنمان به سراغ نق و نوق میرود؛ اما منظور درست از نقد کردن، بررسی کردن است. وارسی کردن و نظر دادن دربارۀ موضوعی که فکر را به خودش مشغول کرده است.
درست است که فضای جستار میتواند محل خوبی برای نق و نوق هم باشد اما بهتر است از این فرصت وام گرفت و بیشتر از نق زدن، از نقد و بررسی استفاده کرد.
جستارنویس با نوشتن متن جستار به خودش کمک میکند تا زوایای پنهان ذهنش را به درستی بشناسد و به خواننده هم کمک میکند تا با مواجه شدن با متن جستار، افکار نویسندهاش را بخواند و از آن یاد بگیرد یا تشویق شود تا نقدی مجدد بر آن بنویسد.
در نگاه کلان میتوان گفت این کار باعث خواهد شد دانش جامعه رشد کند و حرفها با دلایلی مبتنی بر درونیات هر فرد مکتوب شود.
مثالی از کتاب
این مثال را از نقد کتاب در ارتباط با شبکههای اجتماعی ذکر میکنیم که نویسنده با عنوان «کافیشاپی برای همه» به آن پرداخته است:
«عکسهایی که آدمها در شبکههای اجتماعی از خودشان ارائه میدهند اینطور نشان میدهد: عدهای از ما احساس رمانتیکی نسبت به خودمان داریم. در عکسهایی که از خودمان ارائه میکنیم دست زیر چانه زدهایم و به افقی نامعلوم و دوردست چشم دوختهایم. در حال تفکریم یا در یکی از ژستهای معمول هنرمندان معروفیم و در یک کلام از خودمان بیشتریم.
عدهای دیگر از ما واقعگراتریم. جلوی دوربین ایستادهایم و عکس خودمان را گرفتهایم. کاملاً عادی. این عکسها از خود ما معمولیترند. عادیترند.
اما عدهای بیشتر از ما با خودمان شوخی داریم و خودمان را دست میاندازیم. عکسهای این عده از ما به سختی به چیزی بیرون از خود عکس دلالت دارد.»
نکتهای برای یادگیری بیشتر
درست است که جستار نوشتهای کاملاً شخصی است اما برای اینکه خواندنی و جذاب باشد باید معنا و مفهومی هم داشته باشد؛ و هرچه این معنا عمق بیشتری داشته باشد، محتوا جذابتر خواهد شد.
پذیرش محتوای جستار برای خواننده سادهتر است. ازآنجاییکه متن از درونیات نویسنده سرچشمه میگیرد، باورپذیری آن سادهتر است و همینطور اعتماد مخاطب را بیشتر جلب میکند.
پس جستارنویس بهتر است علاوه بر پرداختن به محتوایی که میخواهد آن را نقد کند، در پی معنایی باشد که از دل این نقد بیرون میکشد.
انتقال مفهوم در یک کلمه یا یک پاراگراف
انتخاب تیتر مناسب برای جستار یکی از ضروریاتی است که باعث میشود روی خوانده شدن آن و حتی روی قضاوت کلی دربارهاش تأثیر بهسزایی داشته باشد.
در واقع خواننده از روی تیتر متوجه میشود که آیا این متن ارزش وقت گذاشتن را دارد یا نه.
اما ارزش تیتر خوب تنها به این موضوع محدود نمیشود. یک جستارنویس باید آنقدر به معنا و مفهومی که میخواهد بنویسد تسلط داشته باشد که بتواند آن را حتی در یک کلمه بگوید.
در واقع تیتر، نمایندۀ بیان مفهوم کلیِ چند هزارکلمهای است.
تیتر باید آنقدر ظریف و هنرمندانه انتخاب شده باشد که نه تنها برای خود نویسنده که برای خواننده هم تداعیگر نمای کلی متن باشد.
وقتی چنین موضوعی عملی میشود که متن به خوبی در ذهن نویسندهاش پخته شده باشد و نویسنده به همه جای متن به صورت کامل اشراف داشته باشد.
مثالی از کتاب
در کتاب درهای نیمهباز، علاوه بر عناوین ظریف و دقیق، در ابتدای هر فصل توضیحی تقریباً یک پاراگرافی را از متن پیش رو میخوانیم. این متن کوتاه نشان میدهد که قرار است با چه چیزی مواجه شویم و هستۀ اصلی محتوا چیست.
تیتر یکی از جستارها به همراه توضیح آن
«منهای ده.» بارها به این سؤال فکر کردهام که چند سالم است؟ وضعیتم را در این سن و سالی که هستم با پدرم و پدربزرگم مقایسه کردهام. تفاوتهای عجیبوغریبی دیدم. این نوشته پاسخی به این سؤال است که ما چندسالهایم؟
یا محتوایی با این عنوان:
«مطرب مهتابرو آنچه شنیدی نگو!» حرفهایی که میزنیم از کجا میآیند؟ ما را به کجا میبرند؟ از کجا میشود بر حرف زدن مسلط شد؟ چطور میشود از حرف زدن کام گرفت؟
نکتهای برای یادگیری بیشتر
جستارنویس باید حواسش باشد که طوری مسحور زیبایی تیتر نشود که از مسیر اصلی دور شود. دور شدن از مسیر اصلی با استفاده از تیتر بازی به چند صورت ممکن است. در اینجا به دو مورد اشاره میکنیم:
- تیتر جستار با متن هیچگونه هماهنگی نداشته باشد و فقط جذاب و فریبنده باشد.
خواننده در مواجهه با چنین تیتری احساس میکند که فریب خورده است. به هوای خواندن متنی آمده است که از تیتر استنباط میکرده اما بهیکباره وقتی با چنین ناهماهنگی فاحشی روبهرو میشود اعتمادش را به نویسنده از دست خواهد داد.
- تیتر آنقدر بلند باشد که دیگر به سختی بتوان نام عنوان متن را بر آن گذاشت.
برخی از جستارنویسها هم از آنطرف بام میافتند. عنوان را آنقدر بلند مینویسند تا مبادا با متن همخوانی داشته باشد در نتیجه دیگر نمیتوان عنوان را به چنین جملهای اطلاق کرد.
دلیل دیگرش هم میتواند این باشد که نویسنده بهنوعی دلبستگی دچار میشود. متنی را که نوشته است دوست دارد و نمی تواند از هیچکدام از کلمات آن دل بکند و به همین دلیل همه را در قالب تیتر میگنجاند.
تکگویی تمامیتخواه
برخلاف بسیاری از متون دیگری که نویسنده به اجبار باید دل خواننده را به دست بیاورد و بهگونهای غیرمستقیم دیدگاه خواننده را در نوشتههایش دخیل کند، جستارنویس میتواند یکهتازی باشد که به هر سویی دوستتر میدارد میتازد و تمامیت فضای متن را مال خود میکند.
اجباری به این موضوع نیست اما اگر چنین تکروی در متن جستار مشاهده شد، نمی توان آن را ایرادی از نویسنده دانست بلکه میتوان گفت این تکگویی بهنوعی رعایت کردن ساختار جستارنویسی است.
مثالی از کتاب
مثلاً در این کتاب، نویسنده در جستار «گفتوگو با خود، ماندن یا رفتن؟» نوعی پرسش و پاسخ با خودش را مطرح میکند و خواننده تنها به تماشای این صحنۀ گفتوگوی درونی مینشیند:
خودم: این قضیۀ رفتن دوستانت چه شرایطی را برایت ایجاد کرده؟
خودم: دل آدم در برابر دوست داشتن واکسینه میشود. سالهاست دارم تمرین میکنم به نبودن آنهایی که دوستشان دارم عادت کنم. آنهایی که دورانی با هر کدامشان داشتهام و هر کدامشان قسمتی از بودن مرا به یک گوشۀ این دنیا بردهاند و اصلاً معلوم نیست دوباره کی، کجا و تحت چه شرایطی آنها را خواهم دید و در هنگام آن دیدار، آیا دوباره میتوانیم همدیگر را به جا بیاوریم یا نه؟
نکتهای برای یادگیری بیشتر
یکهتاز بودن و مجالی برای تکروی داشتن ممکن است باعث شود نویسنده به خیال فضای آزادی که در اختیار دارد هر آنچه را خارج از عرف و اصول است به زبان بیاورد و آن را با توجه به ساختار جستارنویسی توجیه کند.
اما جستارنویس حرفهای میداند که هر قدر آزادی قلم و آزادی بیان داشته باشد باز هم موظف است در چارچوب اخلاقیات و عرف جامعهاش بنویسد. چنین متنی نوعی احترام گذاشتن به خوانندگانی است که احتمالاً نویسنده بر چندوچون ذهنیات آنها اشراف کافی ندارد.
نوشتن گفتوگوهای درونی بهتر است به شکلی باشد که برای هر فردی از جامعهای که در آن زندگی میکنید، قابل تعریف و البته قابل شنیدن و لذت بردن باشد.
استفاده از زبانی گفتاری و نزدیک به زبان روزمره
بهتر است ابتدا تفاوت زبان گفتاری، زبان نوشتاری و زبان محاوره را از نظر بگذرانیم.
زبان گفتار تکیه کلام یا گویش گروه یا قشر خاصی از مردم نیست بلکه کلماتی است که در خانههای مردم استفاده میشود.
محاورهنویسی با زبان گفتاری تفاوت دارد و به عنوان مثال در چتهایی که با دوست صمیمیمان داریم استفاده میشود: «قرارمون باشه همون ساعت همیشگی.»
اما زبان گفتاری زبانی است که از زبان نوشتاری رسمی فاصله گرفته است. زبان نوشتاری را میتوانیم در درسهای دانشگاه یا اخبار ببینیم و زبان گفتاری را در خانه وقتی لفظ قلم حرف نمیزنیم. به عنوان مثال در زبان گفتاری نمیگوییم «سخن گفتم» میگوییم «حرف زدم».
همانطور که پیش از این اشاره کردیم، متن جستار آن حالت خشک و عصا قورتداده را ندارد و با لباس راحتی روبهروی خواننده مینشیند.
یکی از مؤلفههایی که باعث ساخت چنین تصویری میشود، استفاده از زبان گفتاری است. خواننده بدون اینکه خودش را در قیدوبند افعال و کلمات سخت و سنگین قرار دهد و کلاف دشوار نویسی را به دور متنش بپیچد، خیلی ساده مینشیند و حرفش را روی کاغذ میزند.
مثالی از کتاب
آدم زیاد حال و حوصلۀ سورپریز شدن ندارد. حال و حوصلۀ مواجهه با چیزی غیر از آنچه که بهش فکر کرده و برایش برنامه ریخته بود را ندارد. آدم امروز میخواهد گم باشد. برای خودش باشد. امروزیها وقتی آشنایی در خیابان میبینند چشم میدزدند و وانمود میکنند کسی را ندیدهاند. غالباً منتظرند سر صحبت را آن دیگری باز کند؛ اما سر صحبت معمولاً باز نمیشود.
نکتهای برای یادگیری بیشتر
جستارنویس باید مراقب باشد که از سادهنویسی به دام سادهگویی نیفتد.
نوشتن متنی که با زبان گفتاری عجین است ممکن است نویسنده را به سمت سادهنویسی بکشاند و ناخودآگاه حس کند که میتواند سادهانگارانه هم بنویسد.
جستارنویس باید آگاه باشد که خوانندگان جستارها، این متون را با سایر محتوایی از این جنس مقایسه میکنند و در هر سطحی که باشند میتوانند تفاوت بین یک متن ساده را با متنی سادهانگارانه و یا بهتر بگوییم سادهلوحانه تشخیص دهند.
میتوان مفهومی سنگین و غلیظ را در قالب زبانی ساده و صمیمی طرح کرد بدون اینکه به غنای متن آسیبی برسد و حتی آن را خواندنیتر و شیرینتر کند.
توصیفهایی مبتنی بر احساس
از آنجایی که جستارنویسی تماماً با قلب و منطق خودِ نویسنده گره خورده است، ردپای پررنگ احساس در آن موج میزند.
نیاز نیست جستارنویس خودش را به لطیفنویسی مجبور کند. نیازی هم نیست درگیر کلیشههای رایج و تکراری شود تا احساسات واقعیاش را بروز دهد. همینکه خودش را روی کاغذ بیاورد کافی است.
اتفاقاً جذابیت محتوای جستار به همین است که دلی و بدون ساختار باشد و همین موضوع است که تفاوت فاحشی بین دو نوع جستار را ایجاد میکند. بعضی جستارها را نمیشود تمام خواند. ذهن اذیت میشود.
اما بعضی دیگر را نمیشود نخواند و از بر نشد. نمیخواهید حتی با خواندن این جستارهای خوب آنها را مال خود کنید چون احساس میکنید از ابتدا متعلق به خودتان است و از زبان و احساس درونتان حرف میزند.
جستارهایی میتوانند چنین صمیمیتی ایجاد کنند که ساختار احساس آنها از پیش تعیین نشده باشد و از باور عمیق نویسنده سرچشمه بگیرد.
خوانندۀ جستار هم خودآگاه یا ناخودآگاه انتظار مواجه شدن با احساس را دارد چرا که اگر به دنبال منطق و یادگیری به روشهای رسمی مرسوم بود، به خواندن جستار نمیپرداخت و ترجیح میداد کتابهایی از جنس کتب دانشگاهی یا اخباری از روزنامهها را دنبال کند.
مثالی از کتاب
«دنیا خودش را در خیابان انقلاب گشود. خیابان انقلاب ترک خورد و دنیا زد بیرون. میدان انقلاب. در این بلبشو چه فرصتی بود برای درس خواندن؟ در خیابانهای تهران از اینسو به آنسو میشدیم و میفهمیدیم. شغلمان فهمیدن بود.»
نکتهای برای یادگیری بیشتر
اما نکتۀ کلیدی این است که احساسات افسارگسیخته هم طعم شیرین و شنیدنی خود را حفظ کنند و غلیان احساس نویسنده باعث دلزدگی خواننده نشود.
برای رسیدن به چنین موضوعی بهتر است جستارنویس اجازه دهد تا جوش و خروش درونیاش آرام بگیرد و متن پراحساسی را که نوشته است با فاصلۀ چند روزه دوبارهخوانی کند و ببیند آیا با این احساس آرام گرفته، هنوز این متن قابل انتشار است یا نه؟
وقتی نویسنده از متن فاصله میگیرد (خصوصاً از متن احساسی که در زمان خاصی و با احوالات خاصی نوشته شده است) این امکان برایش ایجاد میشود که متن را از چشم خواننده ببیند و رنگ و لعاب اضافی و زنندۀ آن را تشخیص داده و حذف کند.
استفاده از نقلقولها برای شکلدهی به یک جستار
درست است که جستارها از درونیات نویسنده بیرون می آیند اما آتش چنین جنبوجوش درونی باید به وسیلۀ چیزی روشن شده باشد.
یکی از مواردی که چنین آتشی را میتواند شعلهور کند، نقلقولها و گفتههای دیگران است.
بسیاری از جستارهای روایی با نقلقولی از افرادی دیگر شروع میشود و نویسنده به شرح و بسط آن موضوع میپردازد.
این ساختار برای خواننده جذابیت زیادی دارد چراکه این نقلقول مانند ملاتی میشود که قسمتهای مختلف متن را میتواند به هم پیوند دهد و آن را ساختاریافته و منظم کند.
مثالی از کتاب
«شاهرخ مسکوب: وقتی از توماس مان پرسیدند وطن تو کجاست؟ میگوید وطن من زبان آلمانی است. وطن من هم زبان فارسی است. فرهنگ ایران است. اگر چه خیلی از جنبههایش را نمیپسندم ولی در آن زندگی میکنم؛ و در دورهای که در فرهنگ هستم بیشتر از دورهای که در ایران بودم در فرهنگ ایران به سر میبردم.
هنرمند یا هر کسی که بهنوعی ذهن و روانش درگیر تولید محصولی است که با مقولاتی کیفی مرتبط است و توصیف میشود، جدای از زندگی کردن که ظاهراً چارهای از آن نیست، لازم است که گاهی به حاشیۀ زندگی برود یا در همان وسط مدتی سکوت کند. کار او در ضمن زندگی کردن این است که دربارۀ زندگی بیندیشد.»
نکتهای برای یادگیری بیشتر
وقتی نقلقولی قرار است سازۀ کلی یک جستار را تنظیم کند، نویسنده باید آنقدر روی آن اشراف داشته باشد که تنها به توضیح واضحات یا مرور مکرر گفتۀ قبلی نپردازد. جستارنویس با بیان نقلقول به دنبال بهانهای است تا حرف خود را بزند.
از این منظر میتوانیم بگوییم جستاری که بر پایۀ نقلقول شکل گرفته است وقتی خواندنیتر میشود که این نقلقول را از زوایای مختلفی دیده و سنجیده باشد.
بیان نقلقول بهانه است نه اصل ماجرا. وگرنه این محتوا توسط دیگری بهتر و عمیقتر بیان شده است. این ابزار راهی میشود تا نویسنده با هدفی مشخصتر و عمیقتر به کندوکاو درون بپردازد.
نتیجهگیری حمایتگرانه نه نصیحتگرانه
درست است که جستارها از ساختار از پیش تعریفشدهای تبعیت نمیکنند و بهتر است جستارنویس با روشی متن را بنویسد که با آن ارتباط بیشتر و عمیقتری برقرار میکند اما در هر حال خواننده انتظار ندارد با متنی زیادی ولنگار و درهم و بینتیجه همراه شود و بعد از پایان یافتن متن همچنان به دنبال بقیۀ آن سرگردان بماند.
به هر حال متن حرفهای ساختاری دارد که هدف اولیه را دنبال میکند و افقهایی را پیش روی خواننده روشن میکند.
این موضوع وقتی عملی میشود که ذهن نویسنده به حد کفایت با موضوع اخت شده باشد و طوری با محتوایی که مینویسد عجین باشد که همین هماهنگی ذهن و نوشته را به خواننده هم منتقل کند.
مثالی از کتاب
به مثالی از کتاب که در باب مهاجرت است اشاره میکنیم:
«خیلی از آنهایی که رفتهاند در واقع هنوز اینجایند و خیلی از آنها که نرفتهاند در واقع رفتهاند. ماندن یا رفتن در معنای عمیقتر اتفاق میافتد. در ذهن.
وطن ساحتی است در ذهن و روان آدم؛ و مرزهای این وطن را خیلی چیزها تنگتر یا گشادتر میکند. فضای خانواده، عقدهها، علاقهها، کاسبکاریها و خیلی چیزهای دیگر. قضیه را متأسفانه انگار نمیشود یکسره دید.»
نکتهای برای یادگیری بیشتر
جستاری که پنهان یا آشکارا به نتیجهای میرسد مثل نمایش فیلمی میماند که بیننده درنهایت میفهمد وقتیکه گذاشته برای چه بوده و نویسنده نهایتاً کدام هدف را دنبال میکرده است.
اما این نتیجهگیری بهتر است در قالب نصیحت کردن و نگاه والدانه نباشد. از آنجایی که جستار درونیات نویسنده را بیان میکند، نصیحت کردن و گوشزد کردن مستقیم چندان حال خوشی را در خواننده برنمیتاباند.
بهتر است جستارنویس از روشی ملایمتر برای نتیجهگیری استفاده کند. نتیجهگیری را شخصی کند و اگر نصیحتی هم دارد آن را بهنوعی غیرمستقیم بیان کند.
به این ترتیب خواننده احساس خواهد کرد که نگاه نویسنده حمایتگر بوده است نه والدانه و اعتماد بیشتری به نویسنده خواهد داشت.
خواننده ترجیح میدهد نوعی حرف زدن بلندبلند نویسنده با خود را بشنود تا نصیحتی ولو آموزنده.
4 پاسخ
عالی بود🙏 لذت بردم. سپاسگزارم.
جستار یهچیزی تو مایههای حرفزدن با بهترین دوستته. گاهی حتی حرفاشو گوش نمیدی اما از بودن در کنارش لذت میبری.
سلام 🌹🌺🌹
ممنون از این مطلب فوق العاده کاربردی.