این مطلب خلاصهایست از بخشی به همین نام از کتاب داستان اثر رابرت مککی. مککی در این کتاب بهطور واضح و صریح به انواع پیرنگ در فیلمنامه پرداخته؛ بهطوریکه دامنۀ تقسیمبندیاش از شناختهشدهترین فیلمهای تاریخ سینما تا خاصترینشان را دربرمیگیرد. کاری که خیلی از کتایهای آموزش فیلمنامهنویسی نکردهاند و شاید اصلاً چنین رسالتی برای خودشان قائل نبودهاند.
پیرنگ چیست؟
پیش از برشمردن انواع پیرنگ در فیلمنامه، بیایید ببینیم اصلاً پیرنگ چیست.
پیرنگ یا طرح یا پلات همان چیزی است که ارسطو در کتاب پوئتیک (بوطیقا – فن شعر) آن را برتر از تمام عناصر ششگانهی شعر یا تراژدی یا نمایش عنوان کرده، الگویی است برای انتخاب و چینش دیگر عناصر داستان.
بله، فیلمنامه هم مثل نمایشنامه و داستان، باید قصهای یا داستانی را روایت کند؛ منتها با مدیوم و ویژگیهای خودش.
پیرنگ در پاسخ به این سوالها شکل میگیرد:
- چه چیزهایی انتخاب شود؟
- به چه ترتیبی در داستان (فیلمنامه، نمایشنامه، داستان) قرار بگیرند؟
پیرنگ در واقع علت وجود هر عنصری در داستان است.
- چرا این شخصیت خاص؟
- چرا این سن را دارد؟
- چرا این شکلی است؟
- چرا این زاویهی دید؟
- چرا کل داستان در یک روز اتفاق میافتد؟ نمیتواند بیشتر طول بکشد؟
- چرا لحن این داستان طنزگونه است؟ بهتر نبود که لحنی گرمتر یا جدیتر میداشت؟
پیرنگ در فیلمنامه
نوع برخورد فیلمنامه با عنصر پیرنگ به دو گونه است:
- دارای پیرنگ
- بدون پیرنگ
فیلمنامههای دارای پیرنگ نیز سه نوعند:
- شاهپیرنگ (کلاسیک)
- خردهپیرنگ (مینیمالیسم)
- ضدپیرنگ (ضد ساختار)
شاهپیرنگ (پیرنگ کلاسیک):
همان شکل کلاسیک و عمومی پیرنگ است. همانی که از اولین داستانها (به طور کلی ادبیات داستانی) بوده و هنوز هم از دیگر انواع پیرنگ بیشتر عمومیت دارد. بهترین فیلمهای تاریخ سینما از این الگو یا پیرنگ تبعیت کردهاند. این نوع پیرنگ شکل کامل و جامع پیرنگ است. همه چیز را در حد اعلا دارد.
برای نمونه: پدرخوانده، ارباب حلقهها، کازابلانکا، همشهری کین، اینتر استلار (بینستارهای) و خیلیهای دیگر.
خردهپیرنگ (مینیمالیسم):
در خردهپیرنگ نویسنده کاملا پیرنگ کلاسیک یا شاهپیرنگ را کنار نمیگذارد، بلکه آن را تحلیل میبرد. یعنی خصوصیات پررنگ آن را کمرنگ یا کوچک و فشرده میکند.
خردهپیرنگ به معنی نبودِ پیرنگ نیست، بلکه نوعی سادهسازی آن است. اما برای حفظ مخاطب مقداری از عناصر پیرنگ کلاسیک را نیز با خود دارد.
این نوع پیرنگ نسبت به نوع کلاسیک عمومیت کمتری دارد، اما از نوع سوم یعنی ضدپیرنگ نمایندگان بیشتری در تاریخ سینما و ادبیات دارد. فیلمهایی چون: ایثار، نانوک شمال، توتفرنگیهای وحشی، مصائب ژاندارک و…
ضدپیرنگ (ضدساختار):
ضدپیرنگ، معادل سینمایی ضدرمان یا رمان نو یا تئاتر پوچ در ادبیات و تئاتر است. ضدپیرنگ نه مثل خردهپیرنگ، شکل تقلیلیافتهی پیرنگ کلاسیک، بلکه معکوسشدهی آن است.
در ضدساختار یا ضدپیرنگ، نویسنده به جای کمگویی و اختصار، به مبالغه و پرگویی روی میآورد.
فیلمهای ضدپیرنگ از دیگر انواع کمترند و اکثرا ساختهی اروپای بعد از جنگ دوم جهانیاند.
فیلمهایی چون: سگ آندولسی، سال گذشته در مارین باد، هشت و نیم، مانتی پیتون و جام مقدس، پرسونا و مستند زندگی بدون توازن و…
این فیلمها دارای ساختار دایرهای هستند.
خردهپیرنگ و ضدپیرنگ، هر دو ارتباطی با شاهپیرنگ دارند. هر دو واکنشی در برابر پیرنگ کلاسیکاند. خردهپیرنگ به چهار خصوصیت شاهپیرنگ و ضدپیرنگ به سه خصوصیت آن واکنش نشان میدهد.
تفاوتهای ظاهری در مثلث داستان (مثلث پیرنگ):
شاهپیرنگ دارای 7 ویژگی بارز است که خردهپیرنگ 4 تا و ضدپیرنگ 3 تای آن را تقلیل میدهد یا نقض میکند.
1-پایان بسته در مقابل پایان باز (شاهپیرنگ در برابر خردهپیرنگ):
شاهپیرنگ به تمام سوالات و عواطف برانگیختهشدهی مخاطب در پایان فیلم پاسخ میدهد و بیینده کاملا ارضاشده و تام و کامل از سینما بیرون میرود.
در عوض خردهپیرنگ بیشتر پرسشها و عواطف را پاسخ میدهد، اما پاسخ تعداد کمی را به عهدهی مخاطب میگذارد. البته نه اینکه فیلم پادرهوا رها شود، بلکه تاحدودی پاسخها را برای مخاطب محدود میکند.
پاسخ به سوالات (افکار) و عواطف برانگیختهشده (احساسات) در نقطهی اوج داستان داده میشود. شاهپیرنگ به تمامی و خردهپیرنگ اکثر آنها را پاسخ میدهد.
مثلا فیلمی مثل دربارهی الی پایانی باز دارد. چون سوال اصلی فیلم، اینکه چه بر سر الی آمده است، بدونپاسخ میماند؛ اما در پایان متری ششونیم به سوال فیلم که عاقبت ناصر چه خواهد شد، جواب داده میشود.
2-کشمکش بیرونی در مقابل کشمکش درونی (شاهپیرنگ در برابر خردهپیرنگ):
هر دو نوع پیرنگ، کشمکش درونی و بیرونی را دارند؛ اما در پیرنگ کلاسیک یا شاهپیرنگ هر چند شخصیت با خودش نیز در کشمکش است ولی تاکید روی کشمکش شخصیت با دیگر شخصیتها، جامعه و طبیعت است (کشمکش بیرونی)؛ و در خردهپیرنگ یا مینیمالیسم گرچه شخصیت با بیرون از خود یعنی جامعه و دیگر شخصیتها و طبیعت نیز کشمکش دارد، ولی تاکید روی کشمکش شخصیت با خود – بهصورت خودآگاه یا ناخوداگاه- (کشمکش درونی) است.
مثلا در داستان جنایت و مکافات، کشمکش بیرونی پررنگی بین راسکولنیکوف و کاراگاه وجود دارد و همینطور کشمکش پررنگ دیگری که راسکولنیکوف با جامعه دارد یا کشمکشی که با همسایهی معشوقهاش دارد. یا کشمکش راسکولنیکوف با زن صاحبخانهاش. اینهاست که به داستان عرض میدهد. اینها برای داستان گوشت میآورد و از لاغری رهایش میکند. اما آن چیزی که داستایفسکی روی آن انگشت میگذارد، کشمکش راسکولنیکوف با خودش است. اینکه به قتل دو نفر اعتراف کند یا نه؟ اینکه چرا خواهر زن رباخوار را کشته، چون زن رباخوار از نظر او مهدورالدم است، اما کشتن خواهرش است که او را عذاب میدهد. اینکه اگر کاراگاه به راز او پی ببرد چه؟ اگر کسی جای طلاها را پیدا کند چه؟ با معشوقهاش که دختری است روسپی چه کند؟ اگر گیر بیفتد چه بر سر دختر میآید و دهها سوال دیگر.
3-قهرمان منفرد در مقابل تعدد قهرمان (شاهپیرنگ در برابر خردهپیرنگ):
سومین تفاوت خردهپیرنگ با شاهپیرنگ بر سر تعداد قهرمانها یا شخصیتهای اصلی است.
در شاهپیرنگ یک داستانِ واحد و یکه داریم. بنابراین تنها یک قهرمان داریم و دوربین همه جا قهرمان اصلی را دنبال میکند.
اما در خردهپیرنگ، داستان به چند داستان کوچکتر شبیه پیرنگ فرعی تقسیم میشود که هر یک قهرمانی مختص خود دارند. این داستانها چندپیرنگی هستند و از سال 1980 رواج یافتند. فیلمهای بابل، زندگی سگی و پالپ فیکشن چندپیرنگیاند.
مثلا فیلم بابل چند داستان فرعی را به موازات هم دنبال میکند. داستان بردپیت و زنش که تصادفاً و به طرز عجیبی توسط یک پسربچه کشته میشود، داستان آن دختر والیبالیست ژاپنی، داستان بنسیو دلتورو و داستان بچهها در مرز مکزیک و آمریکا. هر یک از این داستانها یا پیرنگهای فرعی برای خود قهرمان یا شخصیتی اصلی دارند.
اما فیلمی مثل بینستارهای یا اینتراستلار یک شخصیت مرکزی دارد. از اول تا آخر فیلم، به ندرت دوربین از او جدا میشود. تقریبا هر جا او هست، دوربین هم هست یا هر جا دوربین هست، او هم هست.
4-قهرمان فعال در مقابل قهرمان منفعل (شاهپیرنگ در برابر خردهپیرنگ):
چهارمین تفاوت پیرنگ کلاسیک و مینیمالیسم بر سر فعالیت/انفعال قهرمان است.
قهرمان شاهپیرنگ فعال و پویاست. قصد و هدف دارد. هدفش را آگاهانه دنبال میکند و در این راه دچار تحول میشود. او در برخورد مستقیم با دنیای بیرون از خودش قرار میگیرد. نمونه بارز آن سینمای وسترن کلاسیک است.
در عوض در خردهپیرنگ قهرمان نه تماماً سست و بیکاره، بلکه منفعل و واکنشگر است. او هدفش را در درون خود دنبال میکند.
انفعال قهرمان خردهپیرنگ قابل جبران است. اما چطور؟
این کار را میتوان با قرار دادن یک کشمکش شدید درونی برای قهرمان یا قرار دادن او در میان تعداد زیادی حوادث دراماتیک (فیلمهای چندپیرنگی) جبران کرد.
معمولاً قهرمان کودک، یا بیمار یا ناتوان از نظر کنشِ بیرونی ضعیف است. مثلاً در فیلمی مثل آبی بیکران، خاویر باردام تقریبا تمام مدت فیلم روی تخت خوابیده و به زحمت میتواند صحبت کند. اما موضوع اصلی کشمکش درونی و افکار اوست که در دیالوگهای بین او و همسرش پدیدار میشود.
5-زمان خطی در مقابل زمان غیرخطی (شاهپیرنگ در برابر ضدپیرنگ):
اولین تفاوت شاهپیرنگ با ضدپیرنگ در خطی/غیرخطی بودن داستان است.
شاهپیرنگ از زمانی شروع میشود، اتفاقاتی میافتد و در زمانی دیگر پایان مییابد. در این میان ممکن است فلاشبک یا فلاشفوروارد هم داشته باشیم، اما خط سیر زمانی کاملا قابل تشخیص است.
اما ضدپیرنگ بهصورت فصلفصل و تکهتکه است. به شکلی نامنظم در زمان پسوپیش میشود و تداوم زمانی را آنقدر تار و مبهم میکند که تشخیص خط سیر زمانی و تقدم و تأخر اتفاقات برای بیننده بسیار مشکل است.
گودار میگوید:
در زیباییشناسی من فیلم باید شروع و میانه و پایان داشته باشد… اما لزوماً نه با همین ترتیب.
زمان غیرخطی در ادبیات بیشتر در داستانهای جریان سیال ذهن دیده میشود مثل داستانهای جویس، فاکنر و ویرجینیا وولف.
در سینما فیلمی مثل زمان نامساعد دارای پیرنگی غیرخطی است. ابتدا داستان بهصورت کلاسیک از شروع اتفاقات آغاز میشود، اما در لابهلای آن به اتفاقات میانه و پایان داستان فلشفوروارد میشود. بعد سر از میانه داستان در میآوریم و در پایان به شروع داستان برمیگردیم. یعنی یک خط سیر دایرهای.
6-علیت در مقابل تصادف (شاهپیرنگ در برابر ضدپیرنگ):
دومین تفاوت شاهپیرنگ با ضدپیرنگ در علتمندی اتفاقات داستان است.
ساختمان شاهپیرنگ از روابط علت و معلولی تشکیل شده است. هر اتفاقی معلولِ اتفاق قبلی و علتِ اتفاق بعدی است. به این ترتیب شاهپیرنگ در پی دادن معنا و همبستگی به هستی است. در شاهپیرنگ میتوان تصادف آورد، منتها در آغاز داستان، یعنی تصادف در داستان گره به وجود میآورد. اما نمیتواند در ادامه یا مخصوصاً در پایان تصادف آورد و به نوعی گره را با آن باز کرد.
در مقابل ضدپیرنگ دنبال تصادف است. حوادث داستان هیچ معنایی ندارند و به این ترتیب ضدپیرنگ در پی اطلاق پوچی، بیمعنایی، ازهمگسیختگی و ناپیوستگی به هستی است. در ضدپیرنگ تصادف میتواند در تمام قسمتهای داستان بیاید و از این بابت محدودیتی ندارد.
7-واقعیت پایدار در مقابل واقعیت ناپایدار (شاهپیرنگ در برابر ضدپیرنگ):
داستان استعارهای از زندگی است و ما را به ورای واقعیت میبرد و ریشهها (حقیقت) را نشانه میرود. هر داستانی قوانین و واقعیت خاص خود را دارد و اشتباه است اگر برای سنجش واقعیت فیلمها از واقعیت دنیای بیرون از فیلم استفاده کنیم.
شاهپیرنگ به واقعیت و قراردادی که از اول فیلم با خواننده میبندد وفادار است. واقعیتی که همان واقعیت بیرونی نیست و مربوط به همین فیلم خاص است.
مثلاً ژانر فانتزی با آنکه بسیار با واقعیت بیرونی فاصله دارد، اما به واقعیت درونی خود فیلم کاملاً وفادار است و تخطی از آن به منزلهی ایراد فیلم است. اصطلاحاً میگوییم شاهپیرنگ دارای واقعیت پایدار است. ژانر فانتزی وفادارترین ژانر به واقعیت داستانی است.
مثلاً در فیلمی مثل ارباب حلقهها با آنکه همه چیز ساختگی است، اما اگر بیننده در دست یکی از شخصیتها تفنگ یا موبایل ببیند یا او را سوار دوچرخه یا ماشین مشاهده کند، دادش درمیآید.
اما در ضدپیرنگ وضع فرق میکند. هر تکهای از فیلم میتواند واقعیت و قوانین مختص خود را داشته باشد و کسی نیست که به آن خرده بگیرد. این نوع فیلمها دارای واقعیت ناپایدارند. با این کار، ضدپیرنگ نوعی پوچی و بیمعنایی را به زندگی نسبت میدهد. در فیلم ضدپیرنگ میتوان دنیایی مثل ارباب حلقهها ساخت اما میتوان در دست شخصیتها تفنگ یا گوشی موبایل یا هر مظهر تکنولوژی قرار داد. بیننده هم هیچ شکایتی نخواهد کرد، چون میداند به دیدن چه نوع فیلمی آمده است.
در فیلمهای ضدپیرنگ، تنها قانون بیقانونی است.
فیلمهای ضدپیرنگ با واقعیت ناپایدار نیز استعارهای از زندگیاند، اما نه آنگونه که هست، بلکه آنطور که فیلمساز تصور میکند. در واقع فیلم نمود «من» فیلمساز است. این نوع فیلمها بیشتر به ساختارهای تعلیمی و اندیشهگرا نزدیکند.
معمولا هیچ فیلمی به تمامی به یکی از سه راس مثلث تعلق ندارد، بلکه هر فیلمی روی یکی از سه ضلع مثلث قرار میگیرد. یعنی ممکن است خصوصیاتی از شاهپیرنگ و ویژگیهایی از ضدپیرنگ داشته باشد یا معجونی از شاهپیرنگ و خردهپیرنگ باشد.
تغییر در برابر ایستایی (با/بی پیرنگ):
فیلمهای بالای قاعدهی مثلث در انتها تغییر را نشان میدهند.
در بعضی فیلمهای خردهپیرنگ مثل شوهران، این تغییر ممکن است کاملا نامرئی باشد چون در عمیقترین لایههای کشمکش درونی شکل میگیرد.
و در بعضی فیلمهای ضدپیرنگ مثل مانتی پیتون و جام مقدس این تغییر به یک شوخی بزرگ تبدیل میشود.
اما در هر صورت هر سه نوع فیلمِ دارای پیرنگ، قوس داستان یا زندگی، تغییری _مثبت یا منفی_ دارد.
فیلمهای بدون پیرنگ:
در زیر قاعدهی مثلث، مستطیلی است که مربوط به فیلمهای ایستاست. این فیلمها قوس حرکت ندارند و بار ارزشی شخصیت در شروع و پایان داستان یکی است.
فیلمهای بدون پیرنگ به نوعی توصیفی به حساب میآیند؛ توصیف واقعنمایی یا پوچی.
این فیلمها آموزنده و تاثیرگذارند و نوعی ساختار بلاغی یا صوری دارند اما داستانی روایت نمیکنند.
آنها بیرون از مثلث داستان قرار میگیرند و مربوط به حوزهی کلی روایت هستند.
در فیلمهای بدون پیرنگ اگرچه چیزی تغییر نمیکند، اما مخاطب در درون به نگرشی عمیق میرسد و حتی در درونش چیزی تغییر میکند.
فیلمهایی چون مذکر مؤنث، سال گذشته در مارین باد، جذابیت پنهان بورژوازی، قطار سریعالسیر اروپا، چهره و… بدون پیرنگاند.
فیلمهای بدون پیرنگ مثل فیلمهای ضدپیرنگ دارای ساختار دایرهایاند.
نویسنده: محمدمهدی نظری
9 پاسخ
بسیار قابل فهم و روان
سپاس از شما دوست نازنین
باسلام و عرض ادب و احترام
خسته نباشيد ،ممنون به خاطر مطالب مفيد و روان در مورد پيرنگ
لطف كنيد بفرماييد براي استفاده از مطالب و ارجاع دهي آن ،چكاركنيم ؟ تاريخ درج اين مطلب كي مي باشد؟ ممنون ميشم پاسخ گو باشيد.
درود بر شما دوست نازنین. وقت بخیر. برای استفاده از مطالب کافیه منبع مقاله، یعنی سایت مدرسهی نویسندگی رو ذکر کنید. موفق باشید. تاریخ انتشار این مقاله هم فروردین ۱۴۰۰ هست.
سپاس و درود بیکران عالی بود
سپاس از توجه ارزشنمند شما
خیلی ممنون از بیان ساده و روان این مطلب
مطالبتون از محتوای غنی و از نگارش روانی برخوردار بود سپاس بیکران
ممنون. کامل، ساده و قابل فهم بود.