سورین گفت: پسرم میدانی که من نویسندهها را دوست دارم. روزگاری شیفته رسیدن به دو آرزو بودم: ازدواج کنم و نویسنده شوم. ولی به هیچکدام نرسیدم. خیلی لذتبخش است که انسان حتی نویسنده کوچکی باشد.
از نمایشنامه مرغ دریایی چخوف
چخوف نویسنده میانسالی است که چهرهای آرام دارد. ریش کمپشت و لبهای به هم فشردهای که صورت او را جدیتر نشان میدهد. چشمان خیره و پرسشگری که پشت عینکش پنهان است.
این چهره دکتر خانوادگی است که سالهای زیادی از عمر خودش را خرج طبابت کرد و اعتقاد داشت طبابت زن شرعی اوست و نویسندگی معشوقه او! اما امروز چخوف از بهترین نویسندگان جهان داستانی است.
در ابتدا او فقط برای پول و جور کردن خرج خانواده پدریاش داستان مینوشت. نوشتههای اولیه چخوف معمولاً کمتر مبین احساسات و تجربههای او هستند؛ در این نوشتهها بیشتر ملاحظات دیگران در نظر گرفته میشد و چخوف آنها را در ازای سطری پنج کوپک به هفتهنامههای مسکو میفروخت.
در سال 1885 چخوف به دعوت یکی از سردبیران مجلات آن زمان راهی سنپترزبورگ شد. این سفر درهای شهرت را روبه چخوف باز کرد. کمی بعد از این سفر نامهای از نویسندگان بهنام زمان خود به دستش رسید که به او میگفت:
اگر جرئت داشته باشم باید بگویم که تو از استعداد نویسندگی برخورداری. ویژگی آثارت هم تحلیل درونی و توصیفهای استادانه است… اما چیزی که تو نیاز داری احترام به استعدادی است که از آن برخورداری و کمیاب است.
آن نامه تاثیر زیادی روی چخوف گذاشت به صورتی که سفارشینویسی را کنار گذاشت و تلاش کرد افکار خود را بهصورت منظم طی نشستهای متعدد بر روی کاغذ بیاورد.
چخوف در تمام عمرش خانواده شلوغ و پر سروصدای خود را رها نکرد؛ اما با تمام اینها هرروز متعهدانه به نوشتن میپرداخت.
حتی در دورانی که سل او را از پا درآورده بود در نامهای به یکی از دوستان خود میگفت: نشستنم پشت میز و نوشتن کاری دردناک شده باوجوداین هرروز پنج و یا شش صفحه مینویسم و این تنها کاری است که میتوانم انجام دهم.
بهترین آثار چخوف همان داستانکوتاههای اویند. داستانهایی که خود او برای آنها شش ویژگی برمیشمرد.
1. فقدان لفاظی سیاسی و اجتماعی
2. عینیت محض
3. توصیف صادقانه آدمها و اشیا
4. ایجاز کامل
5. تهور و نوآوری
6. ایجاد همدردی
از ویژگیهایی هستند که چخوف لازمه یک داستان خوب میداند.
چخوف به تکنیک در داستان اهمیت زیادی میداده و حرفهای زیادی گفته است
روزی یکی از دوستانش چخوف را در حالی میبیند که مشغول رونویسی از یکی از داستانهای تولستوی است. وقتی از او پرسید که دارد چهکار میکند چخوف جواب داد: «دارم دومرتبه آن را مینویسم.» دوستش حیرت کرد و چخوف به او توضیح داد که این کار را برای تمرین انجام میدهد. درواقع با این کار او میتوانست شیوههای نویسندگان موردستایش خود را بهخوبی یاد بگیرد.
رونویسی بهترین راه یادگرفتن شگردهای نویسندگان دیگر است. چخوف این را بهخوبی درک کرده بود. این کار به هر نویسندهای کمک میکند تا بهتدریج سبکی که برای خودش است را به وجود بیاورد و تکامل ببخشد. وقتی به آثار چخوف نگاه میکنیم میبینیم که این تمرین به زحمتش میارزد. چخوف یاد گرفته بود داستانهای خود را به بهترین شکل بنویسد. درست مثل تولستوی که آن زمان او را ستایش میکرد.
چخوف اعتقاد داشت هیچچیز زائدی نباید در داستان وجود داشته باشد
ماجرای تفنگ چخوف معروف است. او میگوید اگر در فصل اول داستان یک تفنگ بر روی دیوار اتاق قرار دارد باید تا فصل سوم حتماً تیری از آن شلیک شده باشد. هر چیزی که ارتباطی با داستان ندارد باید بیرحمانه به دور انداخته شود.
جزئیات و توصیفات ما تنها راه به تصویر کشیدن فضای داستان است؛ بهعلاوه نویسنده میتواند با هرکدام از توصیفاتی که در داستان نقل میشود حال و هوای داستان را به سر خواننده بیندازد. رعایت مرز باریک جزئیات تنها از یک نویسنده کارکشته برمیآید. توصیف نه باید بهقدری زیاد باشد که داستان را بیمزه کند و نه آنقدر کم و گنگ باشد که داستان را از معنی بیندازد.
چخوف اعتقاد دارد توصیف از طبیعت باید بهاندازه و بهجا باشد
خود او هم در یک یا دو کلمه شبهای تابستانی و یا برف زمستانی را بهروشنی برابر چشمان خواننده شکل میداد. او در نامهای مینویسد: «دریا میخندد. حتماً از این تشبیه با دمت گردو میشکنی. ولی خام و بیارزش است. دریا نمیخندد و گریه نمیکند. میغرد، برق میزند، میدرخشد. ببین تولستوی چگونه مینویسد، آفتاب طلوع میکند و غروب میکند. پرندهها میخوانند اما هیچکدام از اینها نمیخندد و گریه نمیکند و نکته همین است. سادگی!»
چخوف به برادرش که نویسنده ضعیفی بود میگوید: نویسنده هرگز نباید احساساتی را که خودش حس نکرده است توصیف کند. پذیرفتن این حرف مشکل است اما درواقع رمز داستاننویسی، نوشتن چیزی است که بهقدری آن را خوب و دقیق حس کردی که با کلمات به مخاطب منتقل شود.
چخوف میگفت: باید اول و آخر داستانهای خود را خط بزنیم
این درواقع همان کاری بود که خود چخوف نیز انجام میداد. بهقدری که دوستانش میگفتند نسخههای دستنویس او را باید از دستش قاپید قبل از آنکه آنها را ناقص کند وگرنه در آخر، داستانهای خود را به این خلاصه میکند که: آن زن و مرد جوان بودند، عاشق شدند، ازدواج کردند و بدبخت شدند؛ و وقتی این مطلب را به چخوف میگفتند جواب میداد ولی ببین در زندگی واقعی ماجرا همینطور اتفاق میافتد.
همه درسی که ما از چخوف میتوانیم بگیریم ساده و روشن نوشتن نیست. فکر کنم ابداً این نیست.
حمیدرضا آتش بر آب در یادداشت کتاب همسر و نقد همسر میگوید: در ارزشیابی چخوف حتی نوابغ هم دچار خطا شدند و استعدادش را با واژههای رقتباری نظیر خالق سادگی و تصویرگر احساسات روشن توصیف کردهاند که هنوز هم ورد زبانهاست.
ایدههای چخوف بزرگترین درسی هستند که هر تازهکاری باید از چخوف یاد بگیرد.
داستانهای معمولی آدمهای معمولی. آدمهای فلاکتزده یا خوشبختی که زندگی میکنند بدون اینکه بفهمند چطور زندگیشان سپری میشود.
او مردم عادی و زندگیهای عادی را موردبحث قرار میدهد. در یکی از نامههای خود میگفت: مردم به قطب شمال نمیروند تا از کوههای یخ پرت شوند. به ادارهها میروند، با همسرانشان دعوا میکنند و سوپ کلم میخورند. البته به اداره رفتن مردم برای داستاننویسی کافی نیست بلکه به قول سامرست موام باید پولی از اداره کش رفت و یا رشوه گرفت و همسر را گول زد و وقتی سوپ کلم میخورند باید بامعنا باشد. آنوقت سوپ کلم مظهر یک خانواده سعادتمند و نشانه غم و غصه یک حیات باطل و بیهوده خانوادگی میشود.
به قول دیمتری میرسکی هنر چخوف از نوع روانشناختی است، اما با روانشناسی تولستوی، داستایوفسکی و یا مارسل پروست فرق دارد. هیچ نویسندهای نیست که بتواند در ترسیم تنهایی علاجناپذیر آدمها، جداافتادگی و عدم درکشان از هم به گرد پای چخوف برسد.
این مضمون اصلی کاراکترهای چخوف است.
یافتن کاراکتر و ایده داستانی درون خانه و درحالیکه درها به روی ما بسته است محقق نمیشود.
زندگی کردن در بین مردم همعصر خودمان و در جریان روز بودن ایدههای متفاوتی برای نوشتن به ما میدهند از همان ایدههایی که چخوف هرروز برای داستانهایش پیدا میکرد.
مثلاً داستان بانویی با سگ ملوس به گفته اطرافیان چخوف از دختری که هرروز با سگ کوچکش به گردش میرفته به ذهن چخوف رسیده است.
بخش بزرگی از تجربیات هر نویسنده از برخوردهای او و روابطش در محیط کار است. آنچه میبیند و میشنود زمینهساز الهام و ایدههایی است که به امور هنری منجر میشود. چخوف یک پزشک هرازگاهی بود؛ اما همین شغل باعث شد او با همه جور آدمی ارتباط پیدا کند. با دهقانان و کارگران کارخانهها، صاحبان کارخانهها، زمینداران، تاجرها و کارمندان ادارات.
شخصیتهای متنوع و روایتهای گوناگون چخوف هرچند یک انسان واحد را به تصویر میکشند اما هرکدام متعلق به گوشهایی از این جامعهاند و چخوف آنها را از لای روزمرههایشان بیرون میکشد و درست مثل یک آیینه حقیقت زندگی را به رخشان میکشد و کلاه را از سر همه برمیدارد.
چخوف پزشک به درمان جسم میپردازد و چخوف نویسنده، با افشای ریای چیره بر زندگی، بر بیماری روح در شرایط زیستی غیرانسانی، گواهی میدهد.
نویسنده خوب با کنجکاوی به زندگی روزمره نگاه میکند و همین باعث میشود که ایدههای جدید را پیدا کند. آنتونی برجس میگوید: «کنجکاو بودن و مدام این پرسش را مطرح کردن که چرا؟ و تا رسیدن به پاسخ ارضاکننده دست از سوال برنداشتن، هنرمند را دانشمند میکند.»
وقتی هنرمند روحیه جستوجوی حقیقت را از دست بدهد؛ بیش از هر کس دیگری، درگیر امور پیشپاافتاده میشود. نویسنده تبدیل به میرزابنویسی میشود که ارزش نوشتن را تا حد وسیلهای برای کسب پول و مقام فرو میکاهد.
درحالیکه کار خلاق با حساسیتی اخلاقی اجتماعی نسبت به روح زمان، ماهرانه به تجربیات زیستی خود شکل میدهد تا جهان منحصربهفرد داستانی خود را بسازد.
پیدا کردن ایدههایی ناب بستگی به نوع نگاه ما دارد. ایدههای جدید دوروبر ما هستند فقط باید آنها را ببینیم.
شخصیتهای چخوف هیچکدام باور ندارند که بتوانند شرایط بیرونی را تغییر دهند و زندگی بهتری برای خود بسازند. نمونه روشن این آدمها در نمایشنامههای چخوف به تصویر کشیده شده است. نمایشنامه باغ آلبالو و سه خواهر مملو از آدمهای نالان و بیکاره است.
چیزی که چخوف روایتگر آن است همان دردی است که تا امروز گریبانگیر آدمهاست و کمتر کسی به آن توجه میکند.
اما نابغه بیرحم ما هر چیزی را که زیر کلاهمان مخفیشده باشد بهراحتی نشان میدهد چون یک داستاننویس واقعی است.
مائده عفتی
5 پاسخ
سلام.خسته نباشید.ممنون از مطلب خوبتون.میشه یه مطلب آموزشی درباره ی داستان کوتاه بذارید؟ممنون🌹
سلام به روی ماه شما
بله حتما در این زمینه مطالب بیشتری رو هم منتشر خواهیم کرد به زودی.
سلام.ممنون از تحلیل خوب و روانتون.ممنون از تلاشی که می کنید تا به دانسته های بقیه اضافه کنید. من آثار چخوف رو خیلی کم و جسته و گریخته خوندم اما مطلبی که خوندم باعث شد حتما دفعه بعد که می خوام چیزی رو مطالعه بکنم آثار این نویسنده هم جزو اولویت هام قرار بگیره و با دید بهتری با نوشته ها روبهرو بشم.