مصاحبه با عماد مرتضوی درباره‌ی نوشتن، زبان و ترجمه

عماد مرتضوی، نویسنده کتاب «از زخم‌های نهانی» و مترجم کتاب‌های «عکاسی، بالون‌سواری، عشق و اندوه» و «بعد مرگ» است. او همچنین در انتخاب کتاب‌های مجموعه‌ی زندگی‌نگاره‌های نشر گمان همکاری می‌کند که مجموعه‌ای متنوع از انواع مموآرها و زندگی‌نامه‌ها است. او دانش‌آموخته‌ی «فلسفه هنر و زیبایی‌شناسی» از CRMEP لندن و «جامعه‌شناسی» از دانشگاه تربیت مدرس است. او هم‌اکنون دانشجوی دکتری انسا‌ن‌شناسی در دانشگاه McGill کاناداست.

به بهانه‌ی شیرین نوشتن با او به گفتگو نشستیم.

 

با توجه به نثر روان و زیبای کتاب «از زخم‌های نهانی» و دامنه‌ی لغات گسترده‌ی ایشان، درمورد تقویت این مهارت پرسیدم.

عماد مرتضوی: تنوع و تکثر در نوشتار از چند جا می‌آید. چند کار مهم هست که به نظرم همه‌ی افرادی که می‌نویسند، باید این‌ها را موازی با هم انجام بدهند. اول به‌اشاره می‌گویم و بعد تک‌تک کمی توضیح می‌دهم:

یک) خواندن متون فارسی، دو) توجه به زبان گفتار، الحان زنده و پتانسیل‌های آن، سه) خواندن ادبیات ترجمه‌ای و چهار) دقت در ساختارهای زبانی دیگر زبان‌ها و مقایسه‌ی آن با فارسی برای به کارگیری امکانات آن‌ها. هر کدام این‌ها یک نیاز خاص از نویسنده را برطرف می‌کند، هر کدام به شکلی خاص به بهسازی متنش کمک می‌رساند.

 

  • دو خط اصلی مطالعه هست که هر دو به اندازه‌ی هم مهم هستند. اول که مشخصن برای کسی که می‌خواهد ژانرهای مدرن بنویسد (رمان ، ناداستان، مموآر، …) باید حتمن ادبیات غیرفارسی بخواند، چون این ژانرها از دل سنت ادبیات فارسی درنیامده‌اند. خیلی بیشتر از راهنماها و کتاب‌های آموزشی باید متن تألیفی خلاقه‌ی دست اول بخواند تا فرم‌ها در ذهنش ته‌نشین شود و سلیقه و دانش پیدا کند. دیگر خط مطالعه، تسلط روی مواد خام است. تسلط روی زبان فارسی است. روی نثر فارسی و ساختار جملات فارسی. قوین معتقدم اگر شما سال‌های سال ادبیات ترجمه بخوانی (ادبیات ترجمه یعنی چیزی که به فارسی نوشته نشده و به فارسی برگردانده شده)، نثر درست‌وحسابی فارسی برای رمان‌نویسی یا حتا ترجمه‌ی درست نخواهی داشت. تو تنها چیزی که یاد می‌گیری این است که مثلن فاکنر با راوی چه کار کرده، تکنیک داستان‌نویسی را با گرته‌برداری از آقای ناباکوف ممکن است یاد بگیری، اما تسلط آقای ناباکوف به انگلیسی را می‌خواهی چه کنی؟ خب اینجا می‌خواهی فارسی بنویسی دیگر و باید آن فارسی را هم یاد بگیری.

 

  • بسیاری گفته‌اند که در این دهه‌های اخیر فارسی، تحت تاثیر ترجمه، دامنه‌اش محدود و محدودتر شده است. ترجمه‌ها در بهترین حالت می‌کوشند «متعهد به انتقال معنی باشند» و «دقیق» بودن برایشان این است که مثلن فلان اصطلاح تحت‌اللفظی برگردانده نشده باشد. یا این که در بهترین حالت ترجمه «روان و نرم و خوش‌خوان» باشد (که این خودش بسیاری جاها منجر شده به یک نوشتار ژورنالیسیِ یک‌دست. به بهای مردنِ لحن و شیوه‌ی گفتار. یک مثال برای شما می‌زنم، «بیست‌ویک داستان از بیست‌ویک نویسنده‌ی معاصر فرانسوی»، نشر نیلوفر، آقای ابوالحسن نجفی، انتخاب کرده‌اند و ترجمه کرده‌اند. کتاب 21 داستان متفاوت دارد و شما تورق که بکنید تمایز لحن‌های نویسندگان بسیار مشهود است. انگاری بیست‌ویک نفر مختلف این داستان‌ها را ترجمه کرده‌اند. این تسلط آقای نجفی به فارسی و ایضن فرانسه را می‌رساند. یا برای نمونه‌ی آلمانی، کتاب «مقبره‌دار و مرگ» مجموعه داستان که ترجمه و انتخاب آقای محمود حسینی‌زاد است. با دقت ببینید چقدر بین نثر داستان‌ها تفاوت هست در فارسی. و این در ترجمه بسیار نادر است. ده تا رمان از یک نشر برمی‌داری، انگار همه‌اش را یک نفر نوشته، واژگان انتخابیش یک چیز است، نحو تکراری است، ساختار جملات تکراری. هیچی در آن فرق نمی‌کند. بسیاری از موارد حتا انگلیسیش را می‌توانی نخوانده حدس بزنی. علتش هم یک چیز است: نخواندن نثر فارسی.

 

  • برای یک نفر که می‌خواهد فارسی بنویسد و نویسنده‌ی این زبان بشود، ضرورت دارد یک تاریخ ادبیات مثل «تاریخ ادبیات در ایران» ذبیح‌الله صفا، یا حداقل «هزار سال نثر فارسی» آقای کریم کشاورز  را با دقت مطالعه کند تا تنوع و تکثر را پیدا کند. ببیند چقدر گوناگون می‌شود فارسی نوشت. این‌ها نمونه‌های نثر فارسی را به دست می‌دهند. یک جا چند ورق متن تاریخی، یک توصیف صحنه، یک ماجرا. از قرن‌های مختلف. می‌توانی به صورت عینی به انتخاب واژگان دقت کنی، به چیدمان جملات، به نحوه‌ی اتصال جملات، به انواع ساخت واژه یا جمله. انواع اشاره به موضوع. این‌ها برای شروع است. اگر فردی مثل آقای ابراهیم گلستان، آقای مسکوب، آقای گلشیری، آقای شمیم بهار، یا آقای بیژن الهی نثرهای متمایزی دارند، خب یک دلیلش حضور چنین دانشی از ادبیات فارسی است که پشتوانه‌ی آن‌هاست. از یک بنده‌ی بزرگ متن فارسی تغذیه می‌کنند. شاید خواندن عجایب‌المخلوقات یا تاریخ سیستان یا سفرنامه‌ی ابن‌بطوطه، تکنیک رمان‌نویسی به آدم یاد ندهد، اما سرشار از ایده برای نوشتن، برای ساختن راوی، زاویه دید، شکل بیان، برای شکل جمله ساختن و همین‌طور نحو است.

 

  • یکی دیگر از منابع بسیار مهم زبان زنده است. توجه به زبان زنده، ساخت‌های گفتاری که مردم در روزمره از آن‌ها بهره می‌گیرند (دقت کنید منظورم اصطلاحات و کلیشه‌ها نیست. به ساخت جمله و شیوه‌ی بیان اشاره دارم). این بسیار می‌تواند لحن نوشتار را گیرا و نو کند.

 

  • نکته‌ی دیگر هم که اگر بشود فوق‌العاده است؛ مقابله‌ی نحو غیرفارسی با فارسی. خواندن ادبیات به زبان‌های غیرفارسی و این که آن زبان‌ها چه امکاناتی به فارسی می‌دهند و می‌توانند اضافه کنند.

 

برای ترجمه‌ی خوب چه؟ برای غنای ترجمه چه کنیم؟

  • ترجمه و تألیف برای من زیاد از هم دور نیستند. اصولن یک مقوله هستند. بسیاری از چیزهایی که تا اینجا درباره‌ی تألیف گفتم درباره‌ی ترجمه هم صادق است. ترجمه‌ی ما خیلی ترسیده، تحت‌اللفظی هم شده. زیر نگاه سنگین و مقتدر زبان غربی، عملن ترجمه دارد مکانیکی می‌شود. درصورتی که مترجمان نسل‌های قبل، آقای محمد قاضی، آقای دریابندری، آقای شاملو ابدن قلم‌شان این‌قدر ترسو نبود. زیبایی ترجمه‌شان به این خاطر است که وقتی در مقابل یک زبان بیگانه قرار می‌گیرند همچنان یادشان هست که قرار است متنی به زبان فارسی تحویل دهند. زیر سلطه‌ی آن زبان دیگر نیستند. مترجم جمله‌ای که در متن اصلی می‌خواند، علاوه براینکه لحن کلی داستان و فرم نوشتار و سبک را در نظر دارد، از خود باید بپرسد: «اصلن این چی می‌خواد بگه؟ منظورش چیه؟ اینو تو فارسی چجوری می‌گیم؟» اما با این متن‌های ترجمه‌ای که می‌بینم خیلی از مترجم‌ها گویا این سؤال را از خودشان نمی‌پرسند. چون آن چیزی که می‌نویسند اصلن فارسی نیست. البته بعد از فهم مسئله، اجرای آن ایده‌ی دریافت شده در زبان فارسی است که این‌ جا مترجم در جایگاه نویسنده است.

 

  • تمام چیزهایی که درباره‌ی نویسنده گفتیم در مورد مترجم هم صادق است. فقط نویسنده‌ای است‌ که در شرایط محدودتری کار می‌کند. ولی درگیر همان ساخت جمله و انتخاب کلمات است. از این منظر اتفاقن من طرفدار برگرداندن این شأنیت به مترجم‌ها هستم. ولی نه مترجم‌های گوگل ترنسلیتی که دارند بیشتر و بیشتر می‌شوند. بلکه مترجمانی که در کار بازآفرینی اثر در زبان فارسی هستند. من معتقد نیستم که اصلی وجود دارد و آن اصل را شما ترجمه می‌کنی، بلکه به نظرم تمام ترجمه‌ها در کنار و در یک عرض با متنِ به اصطلاح «اصل» هستند. این جور نیست که یک متن اصل داشته باشیم، و ارزش تمام ترجمه‌های کمتر از آن باشد. ترجمه یک کپی بد از یک اصل ناب و درجه‌یک نیست. اگر اینطور باشد ترجمه‌ی خوبی نداری. یک ترجمه‌ی درجه‌ی یک، ترجمه‌ای است که هم‌شأن متن به اصلاح «اصل» است و می‌شود گذاشتنش کنار آن.

 

درباره زبان گفتار و نوشتار و اهمیت حضور در ایران برای کار ادبیات

  • نشنیدنِ زبان فارسی از دهان مردم خیلی زندگی را سخت می‌کند. برای من جایی که فارسی نشنوم زندگی کردن سخت می‌شود. زندگی که هیچ، نوشتن سخت می‌شود. چون گفتم که علاوه بر ادبیات خواندن و متون قدیم، گوش کردن به صدای زندگی روزمره، شکلی که آدم‌ها در خیابان حرف می‌زنند، همیشه برایم خیلی الهام‌بخش بوده است. فکر می‌کنم یکی از چیزهایی که ما در فارسی نوشتاری‌مان خیلی گم کرده‌ایم، لحن زبان گفتار است. چون لحن زبان گفتار چیزی است که باعث می‌شود زبان شما زنده‌تر، صمیمی‌تر، جاندارتر، بامعناتر و پرحس‌تر بشود.

 

  • بگذارید اینطور بگویم: زبان روزمره این پتانسیل را دارد که شما بتوانی با آن کارهای فراوانی انجام بدهی اما متأسفانه فارسی ما روزبه‌روز بیشتر از زبان گفتار فاصله گرفته است و در فرم نوشتاری کلیشه شده است. وقتی می‌گویم گفتاری منظورم ابدن شکسته‌نویسی نیست. منظورم خودمانی‌نویسی نیست. منظورم این است که ما وقتی داریم حرف می‌زنیم، ساخت‌های زبانی بسیار پیچیده‌تری استفاده می‌کنیم. اما از هیچ‌کدامش در نوشتارمان رد و نشانی نیست. اگر هم آن‌جور بنویسم ویراستارها سرضرب برش می‌گردانند به همان مدل اهلی و رام شده‌ی کلیشه‌ای. اگر صدای یک آدم را ضبط کنید که یک ماجرایی را تعریف می‌کند، می‌بینید چقدر زیبا تعریف می‌کند چه ساخت‌های متفاوتی، چه کلمات متفاوتی، چه الحان و نحو و اصطلاحاتی. اما همان را اگر بگویی بنویس، چنان گزارشی و با زبان عاریه‌ای نوشته می‌شود که بی‌روح است. ساخت زبان گفتار خیلی پیچیده است.

 

  • درباره‌ی همین زبان گفتار پیشنهادی دارم. داستانی هست که خیلی دوستش دارم. داستان کوتاه «ابر بارانش گرفته» از شمیم بهار. در اینترنت موجود است، در کتاب «دهه 40» ایشان از نشر بیدگل هم چاپ شده. یک خوانش بسیار زیبایی هم از آن در اینترنت موجود است که آقای یونس تراکمه‌ی نویسنده خوانده‌اند. این داستان را بلند بخوانید. پیشنهاد نسخه‌ی صوتی را هم برای این کردم. بلند بخوانید که در همان خوانش اول متوجه طبیعی بودن لحن داستان بشوید. زبان گفتار در پیاده کردن بی‌همتاست. یک نفر دارد حرف می‌زند. نامه است. کل داستان، یک نامه است، منوچهر نامی دارد به دوستش می‌نویسد و یک ماجرایی را شرح می‌دهد. منوچهر توی روزنامه کار می‌کند. زیاد آدم اهل ادبیاتی نیست. بلد نیست لفظ قلم صحبت کند. لحن نامه‌ای که دارد می‌نویسد خیلی شبیه آدمی است که دارد حرف می‌زند و از خلال حرف زدنش، می‌توانید بشناسیدش. ببینید چگونه استادانه این کار را می‌کند. آن داستان، یکی از زیباترین داستان‌های فارسی است. بین کارهای خود آقای شمیم بهار هم به نظرم ممتاز است. یکی از دلایلش استفاده از پتانسیل زبان گفتار است. وقتی می‌گویم گفتار منظورم چنین چیزی است، نه شکسته‌ نوشتن. بسیار هم زحمت می‌برد اما از قضا بسیار به نظر ساده می‌آید. البته که من‌ـ‌راوی است اما برای نوشتار سوم شخص هم می‌شود این تکنیک را استفاده کرد. این نشان تسلط بر زبان گفتار است. فکر می‌کنم شاید یکی از چیزهایی که دارد در زبان فارسی بالفعل می‌شود، استفاده کردن از پتانسیل‌های زبان گفتار است. نشانه‌هایش را می‌توان دید. فکر می‌کنم این یکی از کلیدهایی باشد که زبان فارسی راهی تازه با آن باز کند.

 

از جلسات «با من بنویس» گفتم که عده‌ای هستیم، از شنبه تا پنجشنبه در ساعات مختلف جمع می‌شویم و با موضوعی خاص، 20 دقیقه می‌نویسیم. از تجربه چندساله‌ام در نوشتن حرفه‌ای گفتم و اینکه فهمیده‌ام قبل از تشویق آدم‌ها برای نوشتن از خود، باید آنها را تشویق به نوشتن کرد. چون در نوشتن از خود، باید آدم‌ها را تشویق کنیم رها و بدون سانسور بنویسند و آنها به دلایل مختلف نمی‌توانند. پس باید ابتدا روی اصل نوشتن کار کنیم، حالا نوشتن از هرچیزی.

  • برای من، خودِ فرایند نوشتن از همه چیز مهم‌تر است. یعنی فکر می‌کنم خیلی وقت‌ها، برای تشویق آدم‌ها به نوشتن، قبل از اینکه وارد مسأله‌ی فرم شوید و بهشان بگویید که چه چیز را باید چطور بنویسند، بهتر است با خود عمل نوشتن آن‌ها را اخت کنید. همین جمله‌ای که گفتید، که ما ساعت 9 صبح جمع می‌شویم، خبر از یک آیین می‌دهد؛ دارد به ما می‌گوید نوشتن یک مراسم است. نوشتن مناسکی است که باید آنقدر انجام داد تا برود در بدن آدم، عادت بشود، جزئی از بدن بشود.

 

  • درس‌ها و کارگاه‌های نویسندگی‌ای داریم که درباره‌ی طرح و درون‌مایه‌ی داستان صحبت می‌کنند، درباره‌ی فرم روایت، گره‌گذاری، زاویه دید راوی یا شخصیت‌پردازی و غیره صحبت می‌کنند. به نظرم این مرحله‌ی دوم است. مرحله‌ی اول پیوند با خود عمل نوشتن است. مثلن یکی از کتاب‌هایی که جالب است و من به شاگردهای لیسانسم در انسان‌شناسی به عنوان کار جانبی تکلیف می‌کردم، اسمش writing without teachers اثر آقای Peter Elbow است. ایده‌ی اصلی کتاب برای من بسیار آموزنده و راهگشا بود. ایده‌ی اصلی‌اش این است که ما معلمی در مغزمان داریم، صدایی که حین نوشتن توی سرمان می‌پیچد و می‌گوید: «نه این خط یا این پاراگراف که نوشتی چرت‌وپرته! داری بد می‌نویسی. اینی که می‌نویسی بی‌ارزشه.» اسم این صدا را می‌شود گذاشت منتقدِ درون، ویراستارِ درون، معلمِ درون (آن teacher در عنوان کتاب هم به همین صدای معلم سخت‌گیر اشاره دارد). حرف این کتاب این است که ما این صدا را درونی کرده‌ایم. یک سری کتاب خوانده‌ایم و در نتیجه‌اش یک سلیقه‌ای به مرور زمان در ما شکل گرفته و نوشته‌مان را با آن محک می‌زنیم. نویسنده‌ی کتاب می‌گوید این صدا خوب و مفید است چون همیشه کمک می‌کند تو بهتر بنویسی و نوشته‌ات را شکل بدهی ولی این صدا یک مشکلی هم دارد. مشکلش کجاست؟ مشکلش این است که آن لحظه‌ای که می‌خواهی شروع کنی به نوشتن، اگر این صدا حاضر باشد، هیچی نمی‌نویسی. تو به صفحه‌ی سفید کاغذ یا به مانیتور زل می‌زنی و مانیتور به تو زل می‌زند و هیچ کاری نمی‌کنی. هی یک خط می‌نویسی، یه جمله می‌نویسی، هی پاک می‌کنی. و اصلن پیش نمی‌روی. توی کل این کتابی که گفتم، با یک سری تکنیک تمرین می‌کنیم که شما صدای این معلم درون را در آن لحظه‌ای که دارید می‌نویسید، موقتن خاموش کنید. بعد به شما می‌گوید کی این صدا را دوباره احضار کنید چون کارش داریم. لازمش داریم اما نه درست حین نوشتن بلکه بعد از نوشتن.  آن چیزهایی که توی کارگاه یاد می‌گیری، این که مثلن پرسوناژهات چطور باشند، ساختار داستانی چیست، منطق روایت چیست، منطق زمانی روایت چیست، این‌ها می‌روند داخل آن معلم درون ذخیره می‌شوند و هیچ کدامش برای لحظه‌ی ‌نوشتن نیست. مربوط به بعد از نوشتن است و کاری است که با پیش‌نویش اولیه انجام می‌دهیم. بعد از این، کتاب شروع می‌کند به یاد دادن تکنیک‌ها. توضیح داده که مهم نیست می‌خواهید مقاله بنویسید، شعر بنویسید یا جستار، این‌ها تکنیک‌هایی است برای نوشتن هر چیزی. اولین تکنیک که کتاب روی پاشنه‌اش می‌چرخد، نوشتار خودکار یا automatic writing است. نوشتار اتوماتیک به این معنا که شما مثلن همین ساعت ۹ صبح، هرموقع آرام‌تر هستی، یک جای مشخص، برگه‌ی کاغذت یا کیبوردت یا هرچیزی که باهاش می‌نویسی، را می‌گذاری. بدون اینکه دستت را برداری از روی کاغذ، شروع می‌کنی ۵ دقیقه نوشتن. ممکن است بگویی: «هیچی‌ الان به ذهنم نمیاد که بنویسم» پس عین همین را باید بنویسی. «کف پام الان می‌خاره… عه صدای آمبولانسی که الان رد شد و…» عین همین را باید بنویسی. در این پنج دقیقه یک کلمه هم به عقب برنمی‌گردی، غلط‌های املایی‌ات را هم تصحیح نمی‌کنی. نباید خط‌خوردگی داشته باشی. همینطور که نوشتی، ادامه می‌دهی. بعد ۵ دقیقه یک‌ضرب نوشتن مچ دستت درد می‌گیرد. اگر انجام نداده باشی، برای بار اول کمتر از ۵ دقیقه هم مچ‌درد می‌گیری. چون مچت باید بی‌وقفه کار کند. ابدن نباید متوقف شوی. مغز و دست با یک سرعت کار کند.

 

  • نویسنده‌ی کتاب می‌گوید احتمالن چیزی که در این تمرین نوشته‌اید چرندوپرند است و هیچ‌چیز بدردبخوری از تویش در نمی‌آید. اما تأکید می‌کند تمرین را تکرار کن. هی تکرار کن. بعد می‌رویم سراغ استخراج مرکز ثقل این متن‌های تمرینی. می‌گوید متن تولید شده در تمرین را بعد از نوشتن بخوان. خواهی دید جایی از این متن‌ها جمله‌های عجیبی نوشته‌ای یا ایده‌های جالبی مطرح کرده‌ای که خط‌وربط خاصی بینشان درآمده، می‌گوید این‌ها را با ماژیک هایلایت کن. این جمله را بردار، بگذار سر یک کاغذ سفید و یک تمرین نوشتن اتوماتیک دیگر پشت‌بندش شروع کن. بعد از هفت-هشت بار تمرین خواهی دید چقدر متنی که می‌نویسی منسجم‌تر است، ترتمیز است و حول یک موضوع مشخص که در ذهنت داشته‌ای می‌چرخد. مثلن یک اتفاقی که می‌خواستی روایتش کنی، صحنه‌ای که می‌خواستی توصیفش کنی، کشمکش دو شخصیت، و … از این‌جا به بعد کم‌کم متوجه می‌شوی چیزی که پیش رویت داری یک نسخه‌ی اولیه است که می‌شود رویش کار کرد، بهترش کرد، سامانش داد. دیگر وسط یک متن هستی. دیگر نوشته‌ای!

 

  • من فکر می‌کنم برای کسی که تا حالا ننوشته یا نوشتن در روتین زندگیش نبوده، شاید شروع کردن با چنین کتاب‌هایی، مفیدتر از شرکت در کارگاه‌های تخصصی آموزش نوشتن داستان کوتاه یا جستار باشد. یک کتاب خیلی خوب دیگر‌ که ترجمه هم شده و شهرت جهانی دارد پرنده به پرنده نوشته‌ی آن لاموت است که از نشر بیدگل درآمده. این کتاب با نقل خاطره‌ای از خود نویسنده شروع می‌شود. اگر درست یادم باشد اینطور است که نویسنده بچه بوده و با پدر و برادرش در آشپزخانه دور میز جمع شده بودند. برادرش تکلیف مدرسه داشته و پشت گوش انداخته بوده و شب تحویل مشق رسیده بوده. باید مقاله‌ای درباره‌ی چند پرنده می‌نوشته. شیون و واویلا می‌کرده که ایهاالناس کمکم کنید مشقم را بنویسم. پدرش می‌پرسد: «چیه؟» جواب می‌دهد: «باید راجع به چندتا پرنده بنویسیم. نمی‌دونم از کجا شروع کنم. آخه اینا دسته‌بندیشون مختلفه، جاهای مختلف زندگی می‌کنند». پدر دست دور شانه‌ی پسر ده‌ساله‌اش می‌اندازد و می‌گوید «خیلی ساده ‌است… پرنده به پرنده. پرنده به پرنده شروع کن نوشتن!». یک پرنده را بگذار، شروع کن از این پرنده نوشتن. تا وقتی در آن واحد به همه‌ی پرنده‌ها داری فکر می‌کنی، نمی‌توانی بنویسی.

 

  • چون از نوشتن از زندگی شخصی پرسیدید این را هم بگویم. «زندگی» را نمی‌شود به صورت یک کلیت نوشت. این یک توده‌ی مبهم بزرگ است که جلوی کسی که می‌خواهد نویسنده شود می‌گذارند: «از زندگی خودت بنویس». به نظرم «زندگی» را نمی‌شود نوشت اما بعدازظهر ۱۴ مرداد ۱۳۸۷ را می‌شود نوشت. آن را باید بنویسی. بعدش زندگی را می‌توانی بنویسی. پرنده‌به پرنده. همه‌چیز از اینجا شروع می‌شود.

 

با اینکه در طی مصاحبه به بسیاری منابع خوب اشاره شد، در پایان خواستم که چند کتاب اختصاصی نیز معرفی کنند.

  • یک مجموعه داستان که خیلی دوست دارم و به این بهانه که تازه بازچاپ شده معرفی می‌کنم: عنوانش هست «ناخمن» از لئونارد مایکلز، نویسنده‌ی امریکایی. خانم مهتاب کلانتری ترجمه کرده و نشر گمان چاپش کرده. مقاله‌ای در انتهای این کتاب ترجمه شده به اسم «شخصی و فردی»، اگر اشتباه نکنم، و مایکلز در آن درباره‌ی شخصی‌نویسی حرف می‌زند. همینطور می‌گوید چه چیزی از زندگی شخصی ما وارد ادبیات می‌شود و اصلن چه شخصی است و چه فردی و تفاوت این دو در چیست. مقاله‌ی آموزنده‌ای است.

 

  • فکر می‌کنم برای شما که دورهم کار می‌کنید، همان کتاب پرنده‌به پرنده، یا همان کتاب writing without teachers که اشاره کردم کتاب‌های خوبی باشند تا دور هم جلو ببرید. چون هر دو نوشتن را دم‌دستی می‌کنند و آن را به دل زندگی روزمره برمی‌گردانند. به نظر من مرحله‌ی اول، آوردن نویسندگی به زندگی روزمره‌ی آدم‌هاست. همین که بتوانند بنویسند و با نوشتن به عنوان عادتی روزمره اخت شوند. چون از طریق نوشتن می‌توانند فکر کنند. یعنی آرام‌آرام به جایی برسند که در فرایند نوشتن احساس آزادی کنند. حین نوشتن حس کنند فقط از این طریق است که می‌توانند رها و شفاف فکر می‌کنند. از دل نوشته‌شان ببینند چطور ایده‌ای می‌تواند پرورانده شود، ببینند چگونه می‌شود به زندگی جور تازه‌ای نگاه کرد. خودشان حین نوشتان از زندگی‌شان سر دربیاورند.

 

این مصاحبه یکی از آموزنده‌ترین و شیرین‌ترین گفتگوها در زمینه نویسندگی و تقویت نثر فارسی بود.

امیدوارم که با خواندن آن و عمل به پیشنهاد‌های آن نثر فارسی قوی و غنی برای خود بسازید.

مصاحبه‌ و تدوین: افلیا فصیحی

 

 

این مقاله را به اشتراک بگذارید:
دیدگاه‌ها:

یک پاسخ

  1. سلام
    این را قبلن هم گفته بودم که ای کاش اسم نویسنده مقاله ابتدای مقاله می‌آمد. در حالی که نه تنها این مقاله بلکه مقاله‌های دیگر هم نام نویسنده انتهای مقاله می‌اید و نام دیگری در ابتدا، که برای خواننده اینطور به نظر می‌رسد که کسی که نامش ابتدای مقاله است، کار را انجام داده. این به شخص برنمی‌گردد. سیستم غلطی است که متاسفانه جا افتاده و نویسنده را از انتشار مقاله‌اش مایوس می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *