جمال میرصادقی کتاب عناصر داستان را نوشت و برای اولین بار انتشارات سخن آن را در سال ۱۳۶۴ منتشر کرد.
کتاب عناصر داستان در چهارده بخش به داستاننویسی میپردازد. آخرین بار در سال ۱۴۰۱ و با تیراژ کمتر از ۱۰۰۰ تا توسط همان انتشارات چاپ شد.
متن این کتاب در هفتصدونود صفحه نوشته شده و با ادبیات داستانی و روایت خلاقانه آغاز میشود و با پرداختن به جزییاتی مثل فضاسازی و نمادگرایی در داستان تمام میشود. ضمناً برای جا افتادن هر مطلب، هم نمونههای ایرانی و هم نمونههای خارجی را مثال زده است.
کلمات تخصصی نویسندگی را (به انگلیسی)، هم در پاورقی آورده و هم از صفحهی ۷۵۵ به بعد به شکل لیست فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی یکجا جمع کرده است.
یادداشت نویسنده بر چاپ نهم، خیال هنرآموز را از لحاظ اعتبار و بهروزبودن آموزههای این کتاب راحت میکند؛ چرا که هم اشتباهات به مرور تصحیح شدهاند و هم مطالب آن در هر تجدید چاپی بهروز شده است.
برشی از یادداشت نویسنده بر چاپ نهم:
«یکی از اشتباهاتی که در کتاب آمده بود و من خیلی دیر متوجه آن شدم در مبحث داستانهای مدرن بود. من داستانهای علمی خیالی (به غلط از آنها با عنوان علمی تخیلی یاد میکنند.) و داستانهای خیال و وهم «فانتزی» را جزو گروه داستانهای مدرن (داستانهای تمثیلی نمادین سورئالیستی اکسپرسیونیستی و امپرسیونیستی) آورده بودم.
… در بخش «موضوع» شرحی از انواع داستانهای خیالی پیشامدرن، مدرن و پسامدرن نمونههایی را ارائه دادهام و توضیحهایی بر بعضی مطالب افزودهام و تعریفها و اظهارنظرها را بازنگری و ویرایش کردهام. خلاصه کنم که هرچه بر اندوختههای ذهنی من درباره مفاهیم داستانی در طی این شانزدهسال افزوده شدهبود سعی کردم در کتاب بیاورم.»
برشی از سرآغاز:
این عناصر ممکن است در داستاننویسی امروز، آن کاربرد حتمی و قطعی گذشته را نداشته باشند اما واقعیت امر این است که در داستاننویسی امروز اگر عنصری مورد بیتوجهی قرار گیرد عنصر دیگری جانشین آن میشود. چنین نیست که عنصری به کلی ساقط شود و به جای آن عنصر دیگری نیاید مثلاً اگر عنصر پیرنگ که در داستاننویسی گذشته از ارزش و اعتبار بسیاری برخوردار بود امروز احیاناً مورد بیتوجهی قرار گیرد. عنصر دیگری چون «عمل داستانی» «لحن» «فضا و رنگ» «حقیقت مانند» یا مفهوم جنبی روشنفکرانه و نمادینی به جای آن مینشیند و این جابهجایی فقدان آن را توجیه میکند. یا کیفیت شعرگونه و نثر شاعرانه در داستاننویسی امروز، اغلب جانشین بعضی از عناصر مرسوم داستاننویسی میشود و کمبود آنها را جبران میکند… بنابراین عناصر مرسوم ادبیات داستانی کمابیش هنوز به قدرت و اهمیت خود باقی است و نویسندگانی که با زیرپاگذاشتن این عناصر، آثار به نسبت خوب و موفقی به وجود آوردهاند انگشت شمارند.
در ارزش و اهمیت این عناصر همین بس که گفته شود در کشورهایی که هنوز هم شاهکارهای داستانی از آنجا برمیخیزد آموختن فنون داستاننویسی از دبیرستان شروع میشود.
تعاریف ساده از کلمات تخصصی:
در ادامه، تعریف برخی از کلمات تخصصی در داستاننویسی را بررسی میکنیم.
رمانس:
یکی از انواع داستان است و به نظرم جزو دو سه کلمهی تخصصی است که عموم مردم تعریفی نسبتاً دقیق دربارهی آن دارند.
در صفحهی ۶۳ آمده است:
«جهان باشکوه و باعظمت غیرواقعی و خیالی را به نمایش میگذارد و چندان توجهی به تقلید و بازنمایی زندگی ندارد و بیشتر به تصورات و پندارهایی دربارهی آن میپردازد. واقعگرایی و رمانس با اینکه در دو قلمرو جداگانه قرار دارند، کاملاً از هم متفاوت نیستند و در بعضی از کیفیتهایشان باهم سهیماند؛ همانطور که واقعگرایی بیشتر به رمانتیسم نزدیک است تا واقعهنگاری و تاریخ، رمانس هم کیفیتهای بیشتری با واقعگرایی دارد تا خیال و وهم.»
-دوست دارم به این نکته اشاره کنم که فهم دقیق جملات -اگرچه کوشیدهام قسمتهای شفاف هر موضوع را با شما سهیم شوم- نیاز به خواندن دقیق کتاب دارد. هدفم از نوشتن این دو هزار کلمه این است که تصمیم بگیرید کل کتاب را بخوانید یا نه.-
پیرنگ:
به گمان من پیرنگ کلمهای است که تا از آن چیزی نخوانده و نشنیده باشی نمیتوانی حتی دربارهی معنایش حدسی بزنی.
ارسطو تعریف صریحی برای پیرنگ داده است و پیرنگ را «ترکیبکنندهی حوادث» و «تقلید از عمل» دانسته است. تعریفی است کلی که مفهوم داستان را نیز در برمیگیرد. اگر نویسنده بخواهد با سلیقه و ذوق خود با پس و پیشکردن حوادث، ترتیب توالی زمانی داستان را به هم بزند، این امر، بنا بر مقتضیات علت و معلولی رشتهی حوادث پیرنگ صورت گرفته است و داستانهای غیرخطی (عمودی، مدور و چندآوایی و…) را به وجود میآورد. یکی از معروفترین داستانهای غیرخطی «صدسالتنهایی» است.
پیرنگ وابستگی موجود میان حوادث داستان را به طور عقلانی و منطقی تنظیم میکند، بنابراین میتواند راهنمای مهمی باشد برای نویسنده و در عین حال نظم و ترتیب متشکلی باشد برای خواننده، زیرا پیرنگ برای نویسنده ضابطهی اساسی است برای انتخاب و مرتبکردن وقایع، و در نظر خواننده نیز ساخت و وحدت هنری داستان را فراهم میآورد. از این نظر، پیرنگ فقط ترتیب و توالی وقایع نیست بلکه مجموعهی سازمانیافتهی وقایع است.
پیرنگ نه تنها به شکل اثر مربوط است بلکه با محتوای آن نیز ارتباط عمیقی دارد.
پیرنگ اغلب بر «واژگونی» وضعیت و موقعیتهای داستان بنا میشود. شخصیتی ممکن است در خود چیزی کشف کند که قبلاً، از آن خبر نداشته است و همین آگاهی موجب بروز کنشها و واکنشهایی در او میشود.
شخصیتپردازی:
شخصیتپردازی و پیرنگ به هم مرتبطند و حتی اولی نسبت به دومی پیچیدگیهای بیشتری دارد.
اشخاص ساخته شده (مخلوقی) را که در داستان (قصه،رمانس، داستان کوتاه و رمان) و نمایشنامه و… ظاهر میشوند شخصیت مینامند. -اینکه رمان و رمانس در دو دسته متفاوت آمدهاست امیدوارم کنجکاویتان برانگیزد-
سهشیوه برای شخصیتپردازی وجود دارد:
- ارائهی صریح شخصیتها با یاریگرفتن از شرح و توضیح مستقیم. نویسنده با شرح و تحلیلی رفتار و اعمال و افکار شخصیتها، آدمهای داستانش را به خواننده معرفی میکند.
- ارائهی شخصیتها از طریق عمل آنان با کمی شرح و تفسیر یا بدون آن.
- ارائه درون شخصیت، بیتعبیر و تفسیر. به این ترتیب که با نمایش وضعیت و موقعیتها و کشمکشهای ذهنی و عواطف درونی، خواننده غیرمستقیم شخصیت را میشناسد.
کشمکش:
کشمکش مقابلهی دو نیرو یا دو شخصیت است که بنیاد حوادث را میریزد و از اجزای پیرنگ است.
و چهار حالت دارد:
- وقتی دو فکر باهم مبارزه میکنند.
- وقتی عصیان و شورشی در میان باشد و درون شخصیت داستان را متلاطم کند.
- وقتی شخصیت اصلی داستان با یکی از اصول اخلاقی و اجتماعی سر مخالفت داشته باشد.
- وقتی دو شخصیت به زور و نیروی جسمی متوسل میشوند.
حقیقت مانندی یا معیار سنجش داستان:
نویسندهای یک داستان مینویسد. وقایع و حوادث داخل داستان کیفیتی که باید را ندارد و همین باعث میشود خواننده نتواند آن را باور و قبول کند. به آن کیفیتی که داستان را باورپذیر میکند در اصطلاح حقیقتمانندی میگویند.
درونمایه:
همان فکر و محتوای درون ذهن نویسنده است که بین تمام ارکان داستان، یعنی کشمکشها، صحنه و… هماهنگی و انسجام ایجاد میکند تا آن مضمون و درونمایه را به ذهن خواننده برساند.
درونمایه یک اثر نباید در کمتر از یک جمله خلاصه شود. در صفحه ۲۲۹ درونمایه اینطور تعریف شده است:
«درونمایه فکر اصلی و مسلط در هر اثری است. خط یا رشتهای که در خلال اثر کشیده میشود و حادثهها و وضعیت و وموقعیتهای داستان را بههم پیوند میدهد. به بیانی دیگر، درونمایه را به عنوان فکر و اندیشهی حاکمی تعریف کردهاند که نویسنده در داستان اعمال میکند، به همین جهت است که میگویند درونمایهی هر اثری، جهت فکری و ادراکی نویسندهاش را نشان میدهد.»
مثلا داستان معروف شنگول و منگول درونمایهاش این است که به هرکسی نباید اعتماد کرد. یا مثلاً برای سفیدها (برهها) سیاهها (گرگها) غیرقابلاعتماد و خطرناکند یا مثلا هوش گرگ از هوش بره بیشتر است یا هر تفسیر دیگری. البته اینکه دقیقا فکر مسلط نویسنده چه بوده است را باید از خودش پرسید.
موضوع یا قلمرو خلاقیت:
موضوع روشی است که نویسنده انتخاب میکند تا درونمایه را به وسیلهی آن به تصویر بکشد؛ خلاقیت در انتخاب موضوع نقش موثری دارد. واقعاً قلمرو خلاقیت عبارت دقیق و هیجانانگیزیست که میتوان بهجای موضوع از آن استفاده کرد.
زاویه دید یا کانون روایت:
من آمدم و دیدم که تنها دوستم رفته است (اول شخص)
تو آمدی و دیدی که تنها دوستت رفته است (دوم شخص)
او آمد و دید که تنها دوستش رفته است (سوم شخص)
زاویه دید را ارتباط بین نویسنده و داستان مشخص میکند. در صفحه ۵۰۵ همین کتاب نکته جالبی آمده است:
«زاویه دید جسمانی با وضعیت زمانی و مکانی سروکار دارد که به اتکای آن نویسنده به مواد و مصالحش میپردازد و این مواد و مصالح را از نظر میگذراند و آن ها را توصیف و تصویر میکند. بهکل داستانهایی مربوط میشود که بر مدار عینیت میگردد، مثل اغلب داستانهای ارنست همینگوی.»
«زاویه دید ذهنی، با احساس و شیوهی پرداخت نویسنده نسبت به «موضوع» سروکار دارد، کل داستانهایی را در برمیگیرد که بر مدار ذهنیت میگردد مثل داستانهای جیمز جویس و ویریجینیا وولف.»
صحنهپردازی:
هر داستانی باید در زمان و مکان مشخصی اتفاق بیفتد وگرنه از حقیقتمانندی (باوپذیری برای مخاطب) آن کم میشود.
در صفحات ۵۷۴ و ۵۷۵ نمونههایی از کاربرد صحنهپردازی را میخوانیم، از بوف کور صادق هدایت تا چشمهایشِ بزرگ علوی و داستان معروف گیله مرد.
«الآن که اینها را مینویسم بالاخره آن بذری که دو ماه پیش کاشته بودم جوانه داده و دلیلش این است که ابرها اراده کردند و چند روز اخیر را خوب باریدند.»
من از نوشتن خط بالا و آن توصیفها منظوری داشتم و آن چیزی نبود جز استعارهای از خوبپیشرفتن کار نوشتن این جستار.
اگر قصد داشتم فقط صحنهای که در آن هستم را توصیف کنم -بدوناینکه بخواهم به فراتر از زمان و مکان اشاره کرده باشم- باید میگفتم توی اتاقی که با نور خورشید روشن است و هوایش گرم است با یک لپتاپ پیشرفته و جدید در حال به پایان رساندن این نوشته هستم.
دیالوگ:
که به آن گفتگو هم میگویند، داستان و اجزای آن را گسترش میدهد. درونمایه و پیرنگ و… حتی شخصیتهای داستان را بهتر و بیشتر به نمایش میگذارد. در صفحه ی ۶۰۳ نویسنده به تکهای از داستان تپههایی مثل فیلهای سفید از همینگوی اشاره میکند که فضا استعارهایست از بارداربودن زن…
یکی از خوبیهای این کتاب معرفی انواع نویسندگان و داستانهای ایرانی و غیرایرانی، فارسی و غیرفارسی است که متناسب با آن موضوع مورد بحث است.
«گفتگو» باید معرف شخصیتهای داستان باشد که اغلب سه خصوصیت عمده را در برمیگیرد: خصوصیت جسمانی، روانی و خلقی، و اجتماعی.
سبک نگارش:
به مجموعهی ویژگیهای ممتاز نوشتههای یک نویسنده سبک میگویند.
سالها پیش وقتی در دورهی راهنمایی بودم یک ادعای کوتهفکرانه داشتم: «دوست ندارم نوشتههای نویسندهها را بخوانم چون نمیخواهم به جای سبک خودم به سبک آنها بنویسم.» زمان زیادی نگذشت که فهمیدم همین که بتوانم تقلید کنم و شبیه نویسندههای بزرگ بنویسم احتمال اینکه بتوانم سبک خودم را بسازم افزایش پیدا میکند.
به قول جمال میرصادقی در صفحه ۶۴۹:
«سبک شیوهایست که نویسنده در نوشتن دارد. بعضی این شیوه را بر اثر مطالعه در سالهای نخستین نویسندگی خود به دست میآورند اما اغلب نویسندگان، شیوه نگارش خود را طی سالهای متمادی نوشتن، گسترش و تکامل میدهند. هیچکس با سبک ویژهای به دنیا نمیآید؛ هیچکس با قوهی تشخیص کلمات و جملات درست زاده نمیشود. جلال آل احمد و ابراهیم گلستان، دو تن از نویسندگان صاحب سبک معاصر بیشک سبک ممتاز خود را بر اثر ممارستهای بسیار پیدا کردهاند و مقایسهی آثار آنها با کارهای دورهی بلوغ ادبیشان موید این نظر است.»
لحنپردازی:
به واژهی استاد فکر کنید و آن را بهگونهای بیان کنید که کنایهآمیز باشد. یا مثلا داستانی خندهدار را طوری تعریفکنید که گریهآور بشود. این لحن است و حس و حال یک جمله یا کلمه را مشخص میکند.
در صفحه ۶۷۱ آمده است:
«لحن، طرز برخورد نویسنده است نسبت به موضوع و شخصیتهای داستان. در حماسه و تراژدی لحن شکوهمند و فاخر و آهنگین است. در کمدی، لحن ساده و عادی و محاورهای است.»
همچنین لحن، شیوه برخورد نویسنده با خواننده را هم نمایش میدهد.
درونمایه روی انتخاب لحن نویسنده تاثیر خیلی زیادی دارد.
فضاسازی:
لحن و موضوع و خواست نویسنده روی انتخاب رنگ و فضا موثر است. هرچند فضایی که متناسب و درخور موضوع باشد کم است؛ البته اگر بخواهیم خواننده را تحت تاثیر قرار بدهیم. – مثل وقتی که یک شعر زیبا را با یک موزیک خوب و تصاویر زیبا همراه میکنیم.-
حالا که به آخرین تعریف از واژههای تخصصی رسیدهایم به نظر میآید که تعریف دقیق آنها را هنوز کامل و دقیق یاد نگرفتهاید و راستش را بخواهید اصلاً نباید باعث ناراحتیتان باشد، چون یادگیری در مرحلههای آغازین همین شکلی است و از آن هم که بگذریم مهمترین نکته دانستن و به کاربردن آنها در عمل داستاننوشتن است.
شما میتوانید داستانهای کوتاهی -هربار متمرکز بر یکی از این کلمات تخصصی- بنویسید؛ حتی روزانه نویسیهایتان را از همین حالا با این شیوه امتحان کنید.
نویسنده: فاطمه ابراهیمی