در بخش دوم از این مجموعه به این موضوع پرداخته میشود که چرا نویسنده جدی امروز فارغ از هر نوع ژانر نویسندگی که بدان میپردازد بایستی به افسانههای جهان توجه کند و آنها را بشناسد و از آنها استفاده کند. در گام دوم به این پرسش پاسخ داده میشود که شرایط استفاده از افسانهها در خلق یک اثر چه هستند.
ضرورت شناخت و استفاده از افسانه
ما به عنوان نویسنده بایستی درباره افسانه شناخت پیدا کنیم و از آن در خلق آثار خود بهره بریم که این ضرورت دلایلی دارد:
۱-کشف نقاط ارتباط
انسانها قصه و داستان را همیشه دوست داشتهاند و باز علاقمندند در باره اشخاص یا چیزهایی که دوستشان دارند قصه بگویند یا قصه بنویسند چون آنها به ما از جهان چیزهایی را دادهاند که به آن نیاز داشتهایم و ما با ساختن قصه به آن انسانها و آن دستاوردها در تاریخ زیست انسانی خود حضور جاودان میبخشیم. افسانهگویان نیز از تمام چیزها وکسانی که جهان به آنها افزودهاند داستان خیالی با الگو وساختار خاص افسانه خلق کردهاند. آنان انسانهای بسیار مهم و تاثیرگذار جوامع عصر خود هستند که در جرگه نویسندگان و شاعران قرار میگیرند. حال نويسنده امروز به عنوان یک فرد انسان خودش بخشي از تاریخ طولانی كار انسان با كلمات، گفتن و نوشتن داستان و اساسن هر نوعی از نوشتن است و خود او نیز از اين راز آگاه است. از طرفی، محور و ماهیت موضوع در ادبیات طبیعت و انسان است. بنابراین با مطالعه ادبیات از جمله افسانه میتوان آن نقاط ارتباطیای را کشف کرد که همه انسانها و از جمله نویسندگان را نیز به هم پیوند میدهند.
با خواندن افسانههای قدیمی متوجه میشویم که پارهای از مشکلات اساسی زندگی انسان تقریبا امروز نیز همچنان پابرجاست و اینکه تا حد زیادی این داستانها میتوانند مدرن شوند یا نو شوند. همه اینها باعث میشود که در نویسنده به عنوان انسان حس همدردی زیادی بوجود آید و با انسانها و افسانهسازهای ماجراجوی زمان گذشته وصل شود. این جریان برای سایر انسانها نیز صدق میکند بطوری که استفاده از افسانه در نوشتههای معاصر و حوزه ادبیات کودکان و فیلم محبوبیت زیادی کسب کرده است.
۲-پتانسیل نوشوندگی افسانه
بازگشت به افسانهها به عنوان منابعی روایی که از گذشته به ما رسیده است الگویی است که در تاریخ نویسندگی براي نو شدن مجدد صورت میگیرد؛ نوعی به عقب رفتن که بهتر از به جلو رفتن است. وقتی افسانهای را کشف میکنیم به عنوان یک انسان با خودمان وصل میشویم و بعد هنگامی که آنها را زنده میکنیم و نو میکنیم با خوانندگان خود مرتبط میشویم زیرا افسانهها به بهترین وجه درباره ما انسانها میگویند. اما در کار نویسندگی، حساسیت افزون و تاکید فوقالعاده برای مطالعه حتمی و فهم عمیق افسانه ها براستی از چه روست؟ افسانهها نوعي روايت هستند که در تمام فرهنگ های جهان رایج هستند و به پدیده های طبیعی و فوقطبیعی پرداختهاند. بنابراین افسانهها در درون ما هستند و آن داستانها بخشی از ما را تشکیل میدهند؛ اما یک افسانه قطعن در باره یک معنا یا حقیقت ساری جهانی سخن میگوید و بطرز نمادین به بیان آن حقیقت میپردازد بطوری که آن معنا برای تناسب یافتن با نیاز های انسان در هر عصری میتواند تغییر و تطبیق یابد زیرا تغییر جهان در مرکز توجه افسانه است و این آن چیزی است که افسانه را از سایر منابع ادبی روایی داستانی متمایز میکند.
قدرت افسانه در همین جا نهفته است که معنا یا حقیقت نهفته در افسانه با استفاده از ساخت نمادهای حقیقت به صورت استعاره ای با توان انعطافپذیری بیپایان بیان شده است. سازنده افسانه به عنوان نویسنده آنگونه سخن میگوید زیرا میداند که ما انسانها میل بسیار زیادی به غفلت از آن معنا یا حقیقت داریم. به گفته دودلی یانگ افسانهها تمایل دارند کوتاه، خشن، غیرقابل فهم ، و غیرعادی جلوه کنند آنچنان که درک معنی آن پاداش کسی باشد که برای دریافت معنی آن تلاش میکند. از این رو افسانهها به تعبیر من یکی از گنجینههای معنوی مهم و خاص تاریخ و فرهنگ بشری هستند که برایمان به یادگار مانده است و تمامی انسانهای روی زمین از اول خلقت تاکنون واز جمله ما در اصل از بدو تولد و کودکی با آنها رشد کردهایم و تربیت شدهایم. اما نکته آن است که باید در باره آنها عمیقن انتقادی نیز فکر کنیم تا انواع نامناسب را پالایش ذهنی کنیم و از بخش مفید کار آنها بهره بریم چون برخی افسانهها خوب نبودهاند و رشددهنده جهان نبودهاند زیرا اخلاق انسانی را زیرپا گذاشتهاند و یا با علم پیشرفته انسان امروز تایید عقلانی نمیشوند. افسانه خوب افسانهای است که تعالی بخش و رشددهنده انسان است و به رشد مدنیت و تمدن یاری میرساند همانطور که کتاب سالم و رشددهنده را برای کودک و بزرگسال شناسایی، انتخاب و بعد تهیه میکنیم.
۳-رشددهنده انسان
افسانهساز هر عصر و دورهای در افسانهاش روح انسانی را نشان میدهد که حقیقت را میجوید. افسانه خوب میتواند باعث پیشرفت و رشد انسان شود بدون اینکه فردیت انسان را از او سلب کند زیرا افسانه داستان جذابی است که میتواند مانند هر داستانی میان دانسته قبلی انسان و تمام چیزهایی که او درجهان دریافت میکند، توازن ایجاد کند. افسانهها اغلب در باره چیزهایی هستند که شگفتانگیزند، فراموشیدهاند، یا مورد غفلت قرار گرفتهاند .برای مثال، گیلگمش قدیمیترین افسانه در باره مرد کشاورزی است که خدایان او را آفریدند تا فساد نوع بشر را متوازن سازند. اما چون افسانهها تمایل به برگشت دارند این افسانه میتواند در باره اکنون نیز باشد مشروط به اینکه دوباره از منظر بیرونی با فرایند خلاقانه نویسنده پیوند خورد و نو شود.
۴-آگاهی نویسنده از یک منبع روایی خاص و منحصربفرد
نویسنده امروز به حال و آینده کار نوشتن یا همان نویسندگی اهمیت زیادی میدهد. از سوی دیگر، او میداند که ذهن انسان از دیرباز در حال فکرکردن است و لحظهای از پای ننشسته است و در این راه حاصل فعالیت های ذهنش را برزبان آورده است یا پس از اختراع خط آنها را به نگارش درآورده است. بنابراین نویسنده امروز از گذشته حرفهای که انسان از سر گذرانده است آگاه است و میداند که لازم است قدر گنجینه های شفاهی و مکتوب تاریخ بشر را که مربوط به او هم میشود بداند.
۵-شکلگیری آثار عمیقتر و پیوند مشترک نویسندگان
شناخت افسانهها به نوشتههای ما عمق بیشتری میبخشد، بین نوشتهها و شرایط انسان و گذشته و حال و آینده ارتباط بوجود آورد و این ارتباط افسانهای بین همه نویسندگان جدی پیوند مشترک ایجاد میکند.
۶-الهام بخشی
افسانهها برای الهام بخشی، رشد تخیل و رشد بینش خلاق در نویسندگی مفید هستند.
۷-درک فرایند خلق
زمانی که سفر رازآلود و پروسه کار سخت خلق قطعه اثر موفقی به نام افسانه را درک میکنیم؛ به نقش مفید آن در فرایند نوشتن پی میبریم.
۸-تاثیر بر اثر
استفاده از افسانه بطور متناسب با محتوای اثر میتواند برای مثال از نظر ایجاد ارتباط میان مضامین، شکلگیری الگوها و ساختارهای روایی موثر واقع شود.
۹-نوسازی
استفاده از پیامهای قدیمی افسانه در اثر میتواند به اثر نو بیانجامد مشروط به آنکه نویسنده بتواند آن را نو کند.
۱۰-نشر و شهرت
استفاده از افسانهها مفیدند حتا اگر به انتشار اثر یا کسب شهرت فکر می کنیم.
۱۱-قدرت گسترش یافتن از شخص به جهان
بزرگترین مساله نویسندگان از همان ابتدا که نوشتن را آغاز میکنند میل طاقتفرسا به نوشتن است که از درون آنان منشا می گیرد که پاسخی است در برابر نیاز به گفتن چیزهایی که برای بیانش سرکوب میشوند یا بیانش برایشان سخت است. نوشتن باعث میشود خود انسان نویسنده بزرگتر و عمیقتر شود. نوشتن یک نیرویی در خود دارد که نویسنده بعد از نوشتن و بیان حقیقت گویی نفسی میکشد و به یک حس رهایی دست مییابد. بعلاوه، او می خواهد با درون جهان ارتباط برقرار کند که این احساس رهایی به انسانهای دیگر و حتا به درون جهان وسایر انسانها پیوند بخورد. این کار عملا با استفاده از الگوهای افسانه میسر است تا حرکت از سطح شخصی به طرف عقل جهانی صورت گیرد. یعنی افسانه کلیدی برای چنین حرکتی بدست میدهد.
شرایط استفاده از افسانه و خلق افسانه
برای اینکه یک افسانه خلق شود لازم است که نویسنده از همان ابتدا مقدماتی را بداند:
۱- لزوم خواندن یا گفتن یا نوشتن افسانه
ما بایستی متوجه باشیم که افسانه نوشتهای مجذوبکننده و غریب و رازآلود و پر پتانسیل است و با فرهنگ کهنالگویی افسانهای درون ما انسانها سخن گفته است. بنابراین افسانه میتواند بطور غیرمنتظرهای جهان را درگیر خود کند. فهم افسانهها سخت است ولی بایستی افسانه خواندن را یاد گرفت و نویسنده جدی به جنبه ادبی و استعاره ها توجه و احترام میگزارد تا به بهترین نتیجه دست یابد. بعلاوه، لازم است افسانه بگوییم و بنویسیم
زیرا در غیاب افسانه یا شعر حاکم، چراغها راحت خاموش میشوند، روح پایین میآید و هیچ اسم و هیچ بازی باقی نمیماند. به عبارتی ما مجبوریم که بازی کنیم و اگر بازی نکنیم اجسام روباتیکی خواهیم شد که با پیام های بازرگانی به سادگی فعال وهیجانزده میشوند.
پس بدانیم که هرچه داستان بهتری بگوییم بهتر بازی کردهایم و بهتر بودهایم. بعلاوه، بایدکاری کنیم که افسانه اکنون برای ما کار کند و هر آنچه را که از قبل در آنجاست برای امروز نو شود.
۲-فرهنگ نگاه افسانهای
داشتن نگاه افسانهای نسبت به ایده خود تحت عنوان عنصر فرهنگ نگاه افسانهای نام برده میشود. اما نگاه افسانهای چیست؟ افسانهنویس یا افسانهگوی تلاش میکند چیزی زنده خلق کند تا در باره حقیقتی یا معنایی از انسان و زندگی او به دیگران و جهان بگوید. برای این کار او به اعماق افکار و اعماق وجود خودش که دریای ماجراهای اوست فرو میرود و بعد گنجینه ای را بیرون میآورد و آنگاه قهرمانی را از آن وانفسا بیرون آورد تا حقیقت را بیان کند؛ حقیقتی که متفاوت ازچیزی است که از اشخاص دیگر ممکن است به گوش برسد. اما، افسانه چگونه این معنا را به گوش مردم جهان میرساند؟ شناخت این چگونگی با بیان یک فرمول و دانستن آن میسر نیست. بلکه بحث این است که افسانه از کدام امکانات به لحاظ عناصر و ساختار روایی بهره میجوید که البته با امکانات دوره معاصر متفاوت است.
۳-شناخت پروسه خلاقانه افسانه
هدف یک افسانه آن است که حقیقتی یا معنایی را در داستانش دنبال کند و سرانجام آن را ظاهر کند تا ذهن جهان وجهان را تغییر دهد. افسانهگو این کار را طی پروسه خلاقانهای به انجام میرساند و ما بایستی آن پروسه را به درستی درک کنیم تا بتوانیم آن را بکار اندازیم. افسانه طی یک پروسه خلاقانه خلق میشود و افسانهگو با خلق افسانه، زندگی نویی خلق میکند و خودش را از نو خلق میکند و به خودش از نو زندگی جدیدی میبخشد و جهانی را از نو خلق میکند وبه جهانی از نو زندگی میدهد. یادمان باشد حقیقت امری است که در متن و بستر زمان یا تاریخ جاری است اما محدود بدان نیست و فراتر از زمان و آن بینشی است که به افسانهسرایان آن زمان الهام میشود. پس جهان بطور مداوم در حال نو شدن است و متوقف نمیشود چون نیازش بسته به شرایط زمانش تغییر میکند و به دنبال سخن و معنی نویی میگردد. در این راه، افسانهگو با بیان افسانهاش دست به بازآفرینی خود میزند تا درباره حقیقت نویی به جهان بگوید و آنان را درگیر کند و آن تجربه را با دیگران قسمت کند. برای مثال در افسانههای اشعار حماسی قدیمی نظیر اودیسه چنین کاری کردهاند. نویسنده امروز هم میتواند با مراجعه به نمونهها یاد بگیرد و بازآفرینی کند و قهرمان خلاق ماجراجوی درون خود را با پروسه خلاقانه جاری کند و حتا پیامهای افسانههای قدیمی را نو کند تا خوانندگان امروز جهان را نو کند. پتانسیل نوشدن همان پتانسیل جادویی نهفته در افسانه است که با خود حمل کرده است و تا آخر با خود حمل میکند. اما نو بودن یعنی چه؟ آیا نوبودن همان اصیل بودن است؟ اصیل یا اورجینال یعنیچه؟ اصالت یعنی چه؟
۴-آگاهی از مفهوم نو بودن
اصل (Original) و اصالت (Originality) به معنی آن است که نویسنده با آغاز و ریشه سر و کار دارد ولزوما به معنی جیزی کاملا تازه و نو (Newness) نیست. پس، یک چیز یا ایده میتواند اصل باشد ولی کاملا نو نباشد ولی نو هم باشد. چرا؟چون همه ما انسانها در تمام جهان در طی تاریخ مشترکات و دغدغههای مشترک زیادی داشتهایم و داریم ولی انسانها از هم متفاوت هستند و هیچ دو انسانی مثل هم نیستند. مشترکات روح ما انسانها محدود به زمان نیستند و به همین دلیل قصهها با یکی بود و یکی نبود ؛ روزی و روزگاری شروع می شوند که اکنون و گذشته و حال را در بربگیرد. حال خود فردیت یک نویسنده به عنوان یک انسان متمایز در زمان و مکان خود با درک گذشته که بر او رفته از نو آغاز میکند و ریشه یا منشا میشود برای نوشتن و گفتن داستانی افسانهای تازه در باره آن دغدغه همگانی تا افسانه نو شخصی خود را به جهان ارائه کند. پس اصالت شخصی نویسنده جدی است که نوآوری و نوسازی میکند زیرا نویسنده جدی میداند چه چیزی را بهبود میدهد و چگونه با روش و نه با دنبالهروی مُدگونه به موضوع نوشتهاش عمق ببخشد و اثر یا خودش منحصربفرد بشود. رد خود نویسنده در اثرش بهجا میماند و هشیاری و چشمانداز جهان را وسعت بیشتری میبخشد. برای مثال نکته مهم این است که اگر در روند نوآوری شاعر یا نقاش نقلی یا عبارتی از افسانهای قدیمی میآورد برای آن است که به اتصال گذشته به حال تاکید کند و به ما نشان دهد در حال عمق بخشیدن و نوسازی بیشتر چه چیزی است. جالب است که سینمای هالیوود در قرن بیستم این مفهوم اصالت شخصی را که در نویسندگی جریان داشت دریافت و مدنظر قرار داد وتکیه شدید مستمر بر ایده کاملا نو را تعدیل کرد.
۵-تبدیل کردن یک ایده به یک روایت با استفاده از افسانه
با استفاده از افسانه میتوان ایده خود را به یک روایت تبدیل کرد. برای مثال با استفاده از افسانه یونانی اورفئوس در باره یک ستاره آواز پاپ روایت کنیم که با آوازش همه را اغوا میکند. از طرفی وقتی که او سعی می کند نامزد بیمارش را ازمرگ حتمی نجات دهد ما متوجه خواهیم شد که چقدر موفقیت می تواند کشنده باشد و به یاد خواهیم سپرد که اورفئوس چگونه بطرز دهشتناکی شقه شقه شد.
۶-غنیسازی محتوایی و نمادین داستان
می توانیم کارکتری از داستان را داشته باشیم که داستانی قدیمی بلد است. پس بطور غیرمستقیم روی کارکتر داستان خود نور میافکنیم. شکسپیر با همین روش ستاره ترک trek داستان خود را با داستانهای دیگر لایه لایه یا پرلایه می سازد تا آن حقیقت افسانه ای و سمبولیک را به داستانش بیفزاید و آن را غنی کند.
۷-تقویت قدرت روایی و سمبولیک نویسنده
شناخت افسانهها الگوها را خواهند داد. ولی، استفاده از الگوی افسانه برای تولید افسانه شخصی به رشد استعداد نویسنده کمک میکند و موجب درک عمیق او از نمادهای زندگی میشود و در نهایت به نویسنده قدرت روایی و سمبولیک میدهد بطوری که فکر افسانهای را در او شکل خواهد داد.
۸-آشنایی با شیوههای تفکر خلاقانه در خلق افسانه
افسانهساز با استفاده از افسانه ابتدا جهان شخصی خودش را میسازد و به لحاظ حسی و عاطفی به یک یگانگی دست مییابد زیرا او حقیقت و معنایی را شخصن فهمیده است. نویسنده از طریق افسانه حقیقتی را میخواهد به انسانهای دیگر بگوید تا تغییر در جهان ایجاد کند. اما وی چگونه این تجربه را با دیگران سهیم میشود؟ او باید نوشتنش را بهبود دهد و داشتن شیوه تفکر افسانهای در این راه خیلی مهم است و در این راه باید وسیع ترین نگاه را به افسانه داشته باشد بطوری که ارتباطات افسانهای ونمادین را در جایجای افسانه درک کند.
تحلیل و نتیجهگیری
ضرورت شناخت و استفاده از افسانههای جهان و نیز شرایط پایهای که نویسنده در این مسیر باید بداند بیان شد. اما، یک امر بدیهی مرکزی در لابلای این سطور موج میزند و آن اینکه ‘افسانه ساخته شد، افسانه هنوز هم ساخته میشود، و افسانه باز هم ساخته خواهد شد’. این رشته یا تار مرکزی است که این مقاله به گرد آن متبلور شد. درحقیقت، تداوم ساخت افسانه از همان دلایلی ناشی میشود که در پاسخ به دو پرسش اصلی بیان شد. افسانهسازی قدرت ذهنی انسان را در رویارویی با زندگی و حل مسائلش به رخ میکشد.
قطار زندگی انسان چندین هزار سال است که به راه افتاده است و انسان تا امروز همچنان در تکاپوی فهم حقیقت بوده است. از طرفی، انسانی که در جستجوی حقیقت است از همان ابتدا به موازات تجربه کردن زندگی میاندیشیده است و از خود پرسش میکرده است. بنابراین، در هر عصری و زمانهای، با انسان حقیقتجوی متفکری روبرو هستیم که به تناسب میزان اطلاعات و دانستهها و تجارب خود به میزانی از حقیقت دست پیدا میکند. انسان برای بیان این حقیقت سخن میگوید یا می نویسد؛ اما چگونه این حقیقت را بیان میکند؟
انسانهای که بسیار قبل تر از ما میزیستند با استفاده از تخیل خود فهم خود از حقیقت را به صورت افسانه بیان کردند. افسانههای آنان پاسخهای آنان به سوالات فلسفی و تاریخی و علمی وآنها در محدوده آزمایشها و دانش خودشان بود بطوری که که تعیین مرز فکر و خیال در افسانههای سروده آنان گاهی بسیار سخت است. پس افسانه بخش مهمی ازفرهنگ بشری است و حقیقت موجود در افسانه یک پنداشت یا فکری خیالی است که می تواند راست یا ناراست باشد و باورمندان به آن حیات میبخشند زیرا حقیقتی در آن می بینند و آیینهایش را مفید میدانند.
شاید بتوان تخیل را نوعی فرضیه سازی خیالباز ذهن برای پاسخ انسان به مجهولات جهان بدانم برای انسانی که سوالات اساسی در باره خود و جهان میکرده است و این جریان پرسشگری هنوز هم ادامه دارد. از طرفی، همه افسانهها دوام نیاوردند و سرفصل اندیشه عقلی و انتقادی انسان همین جا گشوده شد زیرا انسان به داده های عددی و مشاهدات تجربی و علمی قویتر و ابزار و تکنولوژی و منطق و تفکر قویتر و توضیح قویتر و پاسخهای ملموستر و عینیتر و محکمتر مجهز شد. پس علم و قدرت تفکر و نقد که بیشتر شد چهره حقیقت برای ما واضحتر شد و نیز افسانهها مورد ارزیابی دقیق قرارگرفتند. اما، راه اندیشه افسانهای و راه اندیشه انتقادی هر دو باقی ماندند. چرا؟ مگر تفاوت تفکر افسانهای و تفکرانتقادی چه بود؟
در پاسخ باید گفت افسانه راه بیمحدودیت موضوعی و مضمونی و راه حداقلی برای رسیدن به حقیقت به دست انسان دیروز داده است و هنوز هم میدهد و دستاورد تمدنی به ارمغان آورده است. پس اندیشه افسانه ای کارکرد ساخت تمدنی داشته است و همچنان دارد. افسانه سازی یک نوع خلاقیت ذهن است که ارتباط ذهنی خیال و حقیقت را به صورت انتزاعی حفظ می کند. اندیشه افسانه ای در جهان معاصر مدرن نیز از کامل از بین نرفته است و در ذهن ما موجودند. بعلاوه، حضور برخی افسانه ها که کهناندیشی است یک مدلهای قدیمی تفکر یا آرکیتایپ ها در طول قرنها در ذهن ما باورهایی بوجود آورده است که لازم است از ناخودآگاه به خودآگاهمان آید و به وجود آنها در خود هشیار شویم و سرند درصورت لزوم انجام گیرد. در این راستا به دلیل خاص بودن فرهنگهای بومی، تنوع و تکثر زبانهای بشری، هویتهای محلی و منحصربهفرد بودن انسانها تصمیم جدی مطالعه و تحلیل افسانهها به منظور شناخت بیشتر ابعاد گوناگون انسان گذشته صورت گرفت.
انسان برای جاودان کردن دستاوردهایش از جهان از روایت بهره گرفته است. پس انسان متفکر رویاپرداز و ماجراهایش تمامن روایت است و افسانه راهی برای درگیر شدن فشرده با جهان است.به قول Dudley Young افسانهها ماده مغزی هستند که مانند آب و غذا به آن احتیاج داریم و میتوان آنها را انتخاب کرد. آنها ثروت انباشته شده بیپایان برای تقویت زندگی انسان هستند که انسان با محنت عظیمی بدست آورده است و ارزش آنها را میداند . انسان امروز افسانهسرایی میکند ولی انتخابگر ارزیاب هم هست بطوری که در سایه انعطاف پذیری یا تطبیق پذیری ذهنی و عقلانی خود نمادها و پیامهای افسانههای پیشین را نو یا به روز میسازد.
چکیده مقاله
این مقاله به دو پرسش اساسی در حوزه افسانه در هنر نویسندگی پاسخ میدهد. گام اول پاسخ به این سوال است که چرا نویسنده جدی امروز بایستی افسانههای جهان را بخواند، بشناسد و از آنها در حرفهاش استفاده کند. گام دوم به شرایط مقدماتی لازم برای استفاده و خلق افسانه میپردازد.
نویسنده: دکتر فریبا قدیانی