«اگر هر روز ننویسیم، زهر در بدنمان جمع میشود و شروع میکنیم به مردن یا دیوانه شدن و یا هر دو.»
در این مقاله پگاه جهانگیرنژاد مروری دارد بر کتاب ذن در هنر نویسندگی نوشتهی ری برادبری که پرویز دوائی آن را ترجمه و نشر جهانکتاب منتشر کرده است.
نویسندهی این کتاب ری داگلاس برادبریست که از نه سالگی نوشتن را از آن جهت آغازید که پول خرید کتابهای جدید فانتزی را نداشت و بعد از قلم زدن در انواع سبکها و قالبها، ۹ رمان، ۱۶ مجموعه داستان، و تعداد زیادی سناریو برای فیلمهای کوتاه و بلند و نمایشنامه از او باقی مانده است.
او همیشه بر این تأکید دارد که هرچه در زندگیاش بوده حاصل آن چیزیست که در دوازده یا سیزده سالگی بوده و در نهایت پیرمردیست که هنوز و همچنان کودکی را درون خود دارد.
کتاب ذن در هنر نویسندگی در هشت فصل نوشته شده که در کنار روایتهای شخصی مفید و بسیار آموزندهی برادبری، نگرش ما نسبت به نوشتن را تغییر میدهد و به ما این امکان را میدهد تا نوشتن را برای زنده ماندن و زیستن دنبال کنیم. برادبری از نوشتن به مثابهی مراقبه یاد میکند و به ما کمک میکند تا رابطهمان با فرشتهی الهام را بهبود بخشیم و نیز یادمان میدهد که چگونه دست به ایدهپردازی برنیم و…
حالا بیایید با هم هر ۱۰۹ صفحهی کتاب را ورق بزنیم:
کودک درون یک نویسنده
«نوشتن به ما چه یاد میدهد؟ قبل از هرچیز به ما خاطرنشان میسازد که زندهایم.»
از آنجایی که در تمام طول زندگیمان خیلیها میکوشند که روح ما را بکشند، نوشتن به مدد ما میآید و آینهای در مقابل چهرهمان میگیرد تا خودمان را همانطور که هستیم ببینیم. بدون هیچ ملاحظهی بیهوده، بدون هیچ نقاب خودساخته و بدون هیچ برچسبی که از قضاوتهای بیپایان دیگریها به پیشانیمان چسبیده شده است.
ما مینویسیم که زنده بمانیم و دنیای امنی که کودک درونمان برای زیستن به آن محتاج است را خلق میکنیم. در واقع ما با نوشتنمان به بازآفرینی کودک درونمان میپردازیم. درست همانطور که برادبری نوشته:
«چون که من آن موجود عجیبالخلقهام. مردی که کودکی را در درون خود دارد و همهچیز هنوز در خاطرش نهفته است.»
ما به عنوان یک نویسنده یا به عنوان کسی که نوشتن را دوست دارد و نیاز به آن را حس میکند، محتاجیم که همواره به نوشتن و هر چیزی که بهانهای برای نوشتنمان میشود عشق بورزیم. ما نیاز داریم که به گذشتهی خود بازگردیم و بعد از شخم زدن خاطرات و واکاوی در ریشههایمان، به مدد کودک درونمان بشتابیم که همیشه منتظر بازگشت و توجه نشان دادن ماست.
«همهی تکاپوی من، رشد کردنهایم، تمامی مشاغل و عشقهای تازهام از آن عشق بدوی اولیه ناشی و زاییده شده؛ عشق به حیوانات وحشیای که در پنج سالگی دیدم و مهرشان را در بیست، بیست و نه و سی سالگی همچنان در جان پروراندم.»
آغاز نوشتن
ری برادبری همچنین از این میگوید که از کی و چگونه کار نوشتن برایش آغاز شده است.
«از همان سال اول آشنایی با آقای الکتریکو شروع کردم به نوشتن. هر روز خدا و روزی هزار کلمه. مدت ده سال هر هفته لااقل یک قصهی کوتاه نوشتم. ته ذهنم بود که عاقبت روزی فرا خواهد رسید که خودم را از سر راه کنار بکشم و بگذارم جوهر واقعی و اصلی اثر بروز کند.»
اما جوهر واقعی و اصیل قلم ما چگونه نمایان میشود؟ وقوع چنین اتفاقی مستلزم تنها یک چیز است: استمرار در نوشتن.
باید همواره دست به قلم بمانیم و سالهای سال آنقدر زیاد و بد بنویسیم تا بالاخره به رگهی طلایی که در جوهر قلممان نهفته است دست یابیم.
باید همواره بنویسیم و با بیشتر نوشتن خودمان را شارژ نگه داریم. برای آنکه بتوانیم در مسیر نوشتن تاب آوریم باید بدانیم که هیچ اشتیاقی برای بیشتر و بهتر نوشتن به سراغمان نخواهد آمد مگر با کار بیشتر.
موضوع مهم بعدی که در فصل اول این کتاب به آن پرداخته شده، عملگرایی است. نویسنده از اهمیت خاموش کردن ذهن برای پرداختن به فکرهای بیشتر میگوید و به جایش از ما میخواهد که فقط بنویسیم و نوشتن را شیوهای برای خویشتنیابی لحاظ کنیم:
«اگر درسی از این همه در بین هست صرفن این است: طرح زندگی کسی که راهی را در نظر گرفت و عازم شد. در طی راه زندگی آنقدرها نیاندیشیدهام، بلکه دست به کارهایی زده و بعدش تازه دریافتهام که چه کردهام و پس از انجام آن کارها چه آدمی بودهام.»
پیشبرد ما در دنیای نویسندگی چگونه محقق خواهد شد؟
برادبری پیشنهاد ویژهای به ما میدهد:
در مورد نوشتن بنویسید. در مورد نویسندگی بنویسد. از نویسندگانی که هوش و حواس شما را پرت میکنند بنویسید. تمام شب بیدار بمانید و آثار نویسندگان مورد علاقهتان را تحلیل کنید و با طلوع خورشید، نوشتن در مورد آنها را بیاغازید.
نوشتن به مثابهی درمان
باید مجنون باشیم تا بتوانیم در مسیر نوشتن به پیش برویم. باید هیبت ما، مظهر مجسم جنون باشد. جنون به کتابها، به نویسندگان و از همه مهمتر جنون به نوشتن و اندیشیدن به آنها بر روی کاغذ. اما فقط این نیست چون نوشتن همانقدر که جنونآمیز است، درمان هم هست.
حتا اگر زمان اندکی باشد که قلم به دست گرفتهایم میتوانیم به خوبی احساس کنیم که نوشتن برای ما همچون درمانی بر تمام درها و عمیقترین رنجهایمان است. اما چه نوع درمانی؟
«نوشتن یعنی درمان. اما نه درمان کامل. آدم هرگز غم و رنج بستری بودن پدر و مادری در بیمارستان و یا درگذشت نازنینترین موجود زندگیاش را نمیتواند فراموش کند. کلمهی تراپی را به کار نمیبرم. زیادی شستهرفته و پاستوریزه است. فقط میخواهم بگویم که هنگامی که مرگ دست و بال دیگران را میکند و دلسردشان میکند، تو باید از جا بجهی و تخته پرش را نصب کنی و با سر در کار نوشتن شیرجه بروی.»
آیا کار نوشتن امن است؟
نوشتن درست مثل قدم زدن در میدان مین است. اما چه باک؟ تو میخواهی راه بروی و جز این کاری از تو ساخته نیست. پس باید به این مسیر صعبالعبور و خطرناک دل بدهی و با هر قدمی که به پیش میگذاری امکان انفجار رنجی پنهان را بدهی که به راحتی از پس تکهتکه کردنت برمیآید.
«هر روز که از بستر بیرون میجهم و پا روی مین میگذارم. این مین خودم هستم. بعد از انفجار، بقیهی روز را صرف جمعآوری خردهریزههایم میکنم. حالا نوبت شماست. بجهید!»
مهمترین اجزای سازندهی یک نویسنده چیست؟
برادبری با نهایت قاطعیت و اطمینان جواب میدهد: شور و شوق خویش.
او معتقد است که نویسنده قبل از هرچیز باید برانگیخته باشد. باید از تب و شوق آکنده باشد. باید یک موجودیت همواره ملتهب داشته باشد. موجودیتی که نگذارد حتا یک لحظه در ننوشتن آرام و قرار یابد. او، با طرح سؤالاتی مهم اهمیت ویژهی شور و شوق داشتن در نوشتن را به ما مینماید:
«آخرین بار کی قصهای نوشتید که عشق یا نفرت راستین شما بر صفحهی کاغذ راه پیدا کرد؟ آخرین بار کجا جرئت یافتید تا اعتقادهای شدید مطلوبتان را رها کنید تا همچون صاعقه بر صفحهی کاغذ بکوبند؟بهترین و بدترین چیزها در زندگی شما چیست و کی خیال دارید آنها را به زمزمه یا فریاد ادا کنید؟»
آخرین باری که یادداشتی از سر آزردگی مطلق نوشتید چه زمانی بود؟ دقیقن دارید با انکار عمیقترین و غنیترین احساساتتان چه میکنید؟
فرمول نویسندگی
کوتاه و موجز، فرمول نویسندگی به همین سادگی است:
«در دنیا به چه چیزی بیش از هر چیز دیگری دلبستگی دارید؟ به چه چیزی عشق میورزید و به چه چیزی نفرت؟»
دربارهی احساساتتان بنویسید. تمام حسهایتان را همانطور که هستند بنگرید، بپذیرید و آنها را به جوهر قلمتان تزریق کنید، مدام از آنها بنویسید و بعد مطمئن باشید که نویسندهی قابلی هستید، و اگر هدفتان را روی خودابرازی بیشتر و بهتر تنظیم کنید، به بهترین قهرمان زندگی خود بدل خواهید شد.
نوشتن برای نوشتن
برای نوشتن بنویسید.
برای نوشتن بنویسید و حواستان باشد که بردهی کار نشوید، بلکه بهترین شریک آن باشید. نوشتن کارفرمای شما نیست و شما هم کارفرمای نوشتن نیستید. باید بدانید که هر دوی شما در یک رابطهی مسالمتآمیز قرار دارید که سهم قدرت و میزان تسلط هر کدامتان با دیگری برابر است.
بزرگترین پاداش نوشتن کجای این مسیر است؟
این بخش مربوط به خوانندگان شماست. برادبری بزرگترین پاداش یک نویسنده را متعلق به زمانی میداند که یکی از مخاطبهای شما با چهرهای برافروخته از شوق و صداقت و تحسین به سمتتان میدود و میگوید: «این نوشتهی شما چقدر خوب و زیبا بود. احساس کردم از زبان من آن را نوشتهاید!»
اوج کار یک نویسنده کجاست؟
آنجایی که درصدد حذف کردن اضافهگوییهایمان برمیآییم. همانجا که خودکار قرمز را برمیداریم و بیشترین حجم از نوشتههایمان را دور میریزیم. آنجاست که میتوانیم به بهبود و تکوین کارمان امیدوار باشیم.
کار ما به عنوان یک نویسنده چیست؟
بکوشیم تا حقیقتی را که در وجودمان نهفته بشناسیم و بعد با نوشتن آزادش کنیم. همین. باید مدام از خودمان بپرسیم: «من دربارهی این جهان واقعن چه فکری میکنم؟ چه چیزهایی را دوست دارم؟ از چه چیزهایی بیم دارم؟ از چه چیز نفرت دارم؟ و…» و آنگاه باید شروع کنیم به نوشتن و برساختن تمام افکار و احساساتمان در دل کاغذ.
نویسنده چگونه گم میشود؟
«با وضع کردن هدفهای نادرست برای خویشتن، با طلب شهرت و یا پاداش مادی زودهنگام برای خویش.»
پس به عنوان یک نویسنده باید دنبال چه برویم؟ باید هدفمان رسیدن به چه چیزی باشد؟ جواب واضح و مبرهن است. باید همواره در پی رسیدن به خود باشیم. نوشتن ما باید ضامن رسیدن ما به خودمان باشد، چون این تنها وظیفهی ماست که نوشتههایمان باعث تابانیدن نوری شود که تنها درون ما جریان دارد و همانطور که برادبری هم میگوید فقط یک نوع از نوشتن است که میتواند موجب زیان بسیار به جهان درون و بیرونمان شود و آن نوشتن به قصد دستیابی به هدفی خاص است.
«پس کنار بایستید. هدف را فراموش کنید و بگذارید آدمهای قصهتان، انگشتانتان، تن و خونتان کارشان را انجام دهند.»
رژیم غذایی یک نویسنده؟
برادبری حتا رژیم غذایی مخصوص یک نویسنده برای جذب فرشتهی الهام را هم در کتابش ارائه داده است. پس، سه موردی که این فهرست آمده را دنبال کنید تا خیالتان از همراهی همیشگی فرشتهی الهام راحت باشد:
۱-هر روز خدا شعر بخوانید.
۲-مجموعهای از مقالاتی که خواندنشان الزامیست تهیه کنید.
۳-خواندن داستان کوتاه را هرگز از یاد نبرید.
در پایان کتاب، برادبری میکوشد تا نگرش درستی دربارهی هویت نویسایمان که از آغاز کتاب سعی در اصلاح و بهبودش داشت را تثبیت کند. او از ما میخواهد که خودمان را همچون جامی ببینیم که مدام و بیصدا در حال پر شدن است و تنها نکتهی مهم این است که بدانیم چه موقعی باید خودمان را کمی کج کنیم تا مادهی درون جام سرازیر شود.
پس شاید مهمترین چیز در دنیای نویسندگی که باید همواره درصدد بازبینیاش برآییم، نوع برخورد ما به همهچیز و بازخوردی باشد که به آنها میدهیم.
«به عبارت دیگر، اگر پسرک درون شما شاعر باشد، پِهن اسب نزد او تنها گُل معنی میدهد که البته همیشه مفهوم و علت وجودی پهن اسب بوده است.»
پیشنهاد میکنم که حتمن امکان برخورد خود با این کتاب را فراهم کنید و هرطور شده در معرض تورق چند صفحه از آن قرار گیرید. به شما قول میدهم که خواندن حتا یک صفحه از این کتاب میتواند قلم شما را از شور و شوق اصیلی پر کند و دلیل قاطعی بشود برای ادامه دادن مسیر ناهموار، غنی و زیبای نویسندگی.