دین موشوویتز نویسنده، فیلمنامهنویس، سخنران و مربی نویسندگی است. او در کتاب «قصهگویی به روش پیکسار» تلاش میکند الگوها و مکانیزمهایی را کشف و بررسی کند که باعث جذابیت و تأثیرگذاری بالای فیلمهای پیکسار شدهاند. همچنین در کتاب حاضر کانون توجه نویسنده بیشتر بر عناصر ایده و شخصیت در فیلمهای پیکسار متمرکز است.
کتاب صدوسی صفحهای قصهگویی به روش پیکسار در یازده فصل ارائه شده و با ترجمۀ صوفیا نصرالهی در نشر «چتر فیروزه» منتشر شده است. در مطلب پیش رو کوشیدهام تا آنچه را که در کتاب حاضر برای یک فیلمنامهنویس دارای ارزش و اهمیت است حتیالامکان کوتاه و خلاصه بیان کنم.
ایدۀ مرکزی فیلمنامه در کتاب قصهگویی به روش پیکسار
ایدۀ مرکزی فیلمنامۀ خود را انتخاب کنید و شخصیت اصلی را در نامساعدترین موقعیت ممکن قرار دهید:
ایدۀ مرکزی فیلمنامۀ شما دربارۀ چیست؟ ایدۀ مرکزی فیلمنامۀ خود را بیابید و دائماً حواستان را جمع کنید که داستانتان از محیط ایدۀ مرکزی دور نشود. ایدۀ مرکزی را مانند بذری تجسم کنید که باید در داستانتان جوانه بزند، و آنچه را که بخشی از این بذر نباشد بیتردید بخشی از داستانتان هم نخواهد بود، پس بیرحمانه آن را هرس کنید.
با این حال ایدۀ مرکزی باید امکانات زیادی برای خلق لحظات دراماتیک در اختیارتان بگذارد، زیرا که شخصیتهای غمگین در موقعیتهای نامساعد توجه تماشاگر را برمیانگیزند. به بیانی دیگر همۀ ما انسانها مشتاقیم که در موقعیت مناسبی از آرامش برخوردار باشیم، ولی آنگاه که یک موقعیت نامساعد آرامش ما را به هم بریزد، ناگزیریم تا بلافاصله اقدام کنیم و موقعیت مساعد پیشین خود را بازیابیم یا این که با موقعیت تازه خود را تطبیق دهیم.
از این رو شخصیتهای پیکسار سرسختانه میکوشند تا موقعیت مساعدی را که از دست دادهاند بازیابند، این سرسختی شخصیت سبب شکلگیری صحنهها و مشکلات تازهای برای داستان و خود شخصیت میشود. واکنش شخصیت به موقعیت جدید، و رشد و تغییر او در مسیر این تلاش و سرسختی فیلمهای پیکسار را تا حد اعلایی تکاندهنده و جذاب کرده است. چرا که پیکسار در گماردن شخصیتهایش در نامساعدترین موقعیتهای ممکن فوقالعاده عمل میکند.
بدون تردید این موقعیت نامساعد باعث رنج و درد شخصیت خواهد بود. در اینجا ضروری است که تا حد ممکن این رنج و درد را بکاوید تا خاطرجمع شوید که رنج و دردی مشخص و نیرومند به شخصیتهای خود دادهاید، بدین ترتیب موفق خواهید شد تا صحنهها و حرکاتی بیافرینید که روی شخصیتهای شما به لحاظ احساسی مؤثر عمل خواهند کرد.
خلق شخصیتهای متقاعدکننده با استفاده از عقاید و تجارب گذشته
بیگمان یکی از بزرگترین چالشهای پیش روی هر فیلمنامهنویسی بعد از انتخاب ایدۀ مرکزی خلق شخصیتهای متقاعدکننده و باورپذیر خواهد بود. به همین خاطر فیلمنامهنویس باید همۀ بینش و ابتکار خود را برای آفریدن شخصیتهای متمایز و منحصربهفرد به کار بگیرد، تا داستان، جهان و ظاهر شخصیتهایش واقعی به نظر برسند.
اکنون خوب به شخصیتهای داستانتان دقت کنید، چه چیزی برای آنها اهمیت دارد؟ عقاید و باورهای آنها دربارۀ عشق، مرگ، آزادی، زندگی و… چیست؟ این را نیز بدانید که هرچقدر عقاید شخصیتهای شما ریشۀ عمیقتری در تجربههای تلخ و دردناک زندگی گذشتۀ آنها داشته باشد، شخصیتهایتان عمق بیشتری مییابند و باورپذیرتر به نظر خواهند رسید.
عقاید و تجربههای دردناک شخصیتها باعث میشود تا حوادثی که برایشان در داستان رخ میدهد دراماتیکتر و معنادارتر به نظر آید. بنابراین از زندگی و تجارب گذشتۀ شخصیتهای خود بهره بگیرید تا داستانتان تأثیر قویتری روی شخصیتها داشته باشد.
تأثیر یک هدف روشن در ایجاد همذاتپنداری تماشاگر با شخصیت داستانی
اینکه تماشاگر فقط با ظاهر و دنیای بیرونی شخصیت شما آشنا شود و او را دوست داشته باشد کافی نیست، بلکه ضروری است که تماشاگر با شخصیت فیلم شما نیز احساس همذاتپنداری کند.
برای ایجاد احساس همذاتپنداری در تماشاگر به شخصیت خود یک هدف روشن بدهید و یک محرک و انگیزۀ قوی پشت این هدف بکارید. لزوماً انگیزهای که به شخصیت خود میدهید باید آنقدر بزرگ و محرک باشد که شخصیت را به سوی هدفش روانه کند و او را ناچار سازد که در نهایت سرسختی ادامه بدهد و در مسیر رسیدن به هدفش دست از تلاش برندارد.
از آنجایی که هر تماشاگری در زندگی خود هدفی دارد و مشتاق است تا به هدف خود برسد بدون شک این اشتیاق را برای یک شخصیت داستانی هم که هدف روشنی دارد در خود حس میکند و با او احساس همذاتپنداری میکند.
کشمکش درونی
بعد از آن که برای شخصیت خود هدف و انگیزۀ نیرومندی ایجاد کردید اکنون زمان آن است تا به کشمکشهای درونی او بپردازید. کشمکش درونی شخصیت باعث ایجاد پرسشی دراماتیک در ذهن تماشاگر میشود: «آیا شخصیت بر مشکل و کشمکش درونی غلبه خواهد کرد یا نه؟»
پیکسار به طور جدی سعی دارد تا تأثیرات احساسی عمیقی در تماشاگر به وجود بیاورد، و برای ایجاد چنین تأثیراتی شخصیتهای خود را با یکسری مشکلات و کشمکشهای درونی مواجه میکند. مهم است که این کشمکشهای درونی ریشه در ایمان و عقیدۀ قلبی شخصیت داشته باشند و او ایمان و عقیدۀ خود را در خطر نابودی حس کند، زیرا با چنین احساسی شخصیت در بالاترین حد فشار درونی قرار میگیرد و شرایط برای تغییر و غلبه بر مانع نهایی فراهم میشود.
یک کشمکش درونی عالی از یک طرف میتواند باعث نابودی شخصیت و از طرف دیگر میتواند باعث رشد و تغییر او شود. بنابراین هرچقدر کشمکش درونی بزرگتر باشد تغییر هم با شدت بیشتری همراه خواهد بود. این را هم بدانید که هنگام نوشتن فیلمنامه برای توضیح کشمکش درونی ضروری است که توضیحی بیرونی و قابل تصویر بیابیم.
سه پردۀ فیلمهای پیکسار
پردۀ اول: حادثهای خلق کنید و شخصیت اصلی را درگیر آن کنید و او را از منطقۀ امن و مساعدش خارج کنید.
پردۀ دوم: سلسلهای از حوادث و اتفاقات ایجاد کنید و شخصیت اصلی را به یک امتحان و آزمون سفتوسخت و طاقتفرسا بفرستید.
پردۀ سوم: چالشبرانگیزترین حادثه را در مسیر دستیابی هدفش بگذارید، نقطۀ اوج و تغییر شخصیت را رقم بزنید و پیام داستان خود را به خواننده انتقال دهید.
توجه کنید که باید تمام این حوادثی که ایجاد میکنید با کشمکش درونی و بیرونی شخصیت ارتباط مستقیم داشته باشند.
ساختار سه لایهای فیلمهای پیکسار
1 . این فیلمها یک پیرنگ ماجراجویانۀ پرخطر (مرگ یا زندگی) در خود دارند که بزرگ و بهیادماندنی هستند.
2 . این فیلمها همچنین یک «پیرنگ پیوند» در خود دارند. پیرنگ پیوند شامل دو شخصیت است که به دلایل روشنی یکدیگر را دوست ندارند؛ ولی پس از سلسلهای از حوادث که در جریان فیلم رخ میدهد این دو شخصیت تغییراتی درونی در خود حس میکنند و به شیوهای معنادار به یکدیگر نزدیک میشوند.
3 . در این فیلمها شخصیت اصلی یک چالش احساسی درونی قدرتمند دارد که به شکل مؤثر و عمیقی با سایر بخشهای داستان مرتبط است؛ و این چالش احساسی درونی از طریق یکسری داستانهای فرعی به شکلی بیرونی دراماتیزه شده است.
نقطۀ اوج دوگانه در فیلمهای پیکسار
غالباً فیلمهای پیکسار همزمان و همراه با خط داستانی اصلی یک خط داستانی دیگر را هم پوشش میدهند. بنابراین با وجود دو خط داستانی در کنار هم یک نقطۀ اوج دوگانه خلق میشود.
پیکسار در خط داستانی اصلی یک سکانس فراموشنشدنیِ مرگ یا زندگی بنا میکند که نقطۀ اوج اصلی فیلم است و در خط داستانی دیگری که به دنبال نقطۀ اوجِ اصلی میآید یک نقطۀ اوج احساسی تکاندهنده نهفته است؛ که در نهایت این نقطۀ اوج دوگانه به شکلی قدرتمند یک پایان بینظیر و رضایتبخش برای تماشاگر رقم میزند.
ضدشخصیت در کتاب «قصهگویی به روش پیکسار»
شخصیتهایی که در مقابل شخصیت اصلی قرار میگیرند (ضدشخصیت) باید بهخوبی پرورده شوند. باید بدانید که آیا این ضدشخصیتها دلایلی خبیثانه برای مقابله با شخصیت اصلی دارند یا دلایلی خیرخواهانه؟ به خاطر بسپارید که بیشتر ضدشخصیتها نیتهای خیرخواهانهای دارند و از چنین قابلیتی برخوردارند که شخصیتهای پیچیدهای باشند.
وقتی به دنبال ضدشخصیتی هستید که آن را در مسیر شخصیت اصلی قرار دهید، ذهن خود را فقط به شخصیتهای شرور محدود نکنید. زیرا دوستانِ شخصیت اصلی، شخصیتهای مکمل و حتی محیط پیرامون شخصیت اصلی میتوانند به مقدار زیادی آذوقۀ دراماتیک برای فیلمنامه تأمین کنند.
البته گاهی هم برخی داستانهای شما به شخصیتهای شریر و کاریزماتیکی که با صدای بلند و زننده میخندند نیاز خواهند داشت. از جهتی دیگر گاهی متحدان شخصیت اصلی شما میتوانند به همان اندازۀ یک ضد شخصیتِ شریر، شخصیت اصلی را به چالش بکشند.
کشف جهانهای تازه در پیکسار
بخشی از موفقیت پیکسار به دلیل ابداعات منحصربهفرد و اصیل استودیوست. این ابداعات از کشف جهان جدیدی در داستان و آشنایی دربارۀ همۀ مکانها، مردم، احساسات و روشهایی از زندگی استخراج میشود که داستان شما آنها را ارائه میدهد.
بنابراین به خودتان اجازه دهید تا در خیابانها و چمنزارهای مکانی که داستانتان در آن اتفاق میافتد گشت بزنید، با ساکنانش صحبت کنید یا حداقل آن قسمتهایی را که برای پیرنگتان مورد نیاز است کندوکاو کنید. لزومی هم ندارد که همۀ یافتههای خود را به کار بگیرید، همین کافی است تا آن قسمتهایی را که باعث گسترش پیرنگ و الگوهای شخصیت میشوند در داستان بگنجانید.
یکی از بهترین راهها برای کشف جهان جدیدی در داستان، تلاش برای واژگون ساختن انتظارات است. انتظارات روایتی را که بسط و گسترش میدهید در نظر بگیرید؛ اکنون فکر کنید چگونه میتوانید آن انتظارات را دگرگون کنید تا لحظهای بیافرینید که تماشاگر شگفتزده شود و به وجد بیاید؟
مثالی در جهت واژگونساختن انتظارات
زندگی یک حشره یادآور داستان کلاسیکی دربارۀ ملخها است که بعد از اینکه کل تابستان را تنبلی کرده بودند در زمستان گرسنگی میکشیدند. اما در نسخۀ پیکسار علاوه بر اینکه گرسنگی کشیدن ملخها در کار نیست بلکه آنها مورچههای ساعی و کوشا را هم به خدمت میگیرند.
در روش دیگری برای کشف جهان جدیدی در داستان میتوانید محدودیتهای خلاقانهای به داستان تحمیل کنید. برای این کار فکر کنید چه قابلیت ویژهای هست که نمیخواهید در جهان داستان رخ دهد؛ برای مثال تصمیم میگیرید که در جهان داستان شما هیچ مردی وجود نداشته باشد یا اینکه کسی نتواند عاشق شود. انتخاب همین محدودیتها به طور اجنتنابناپذیری فیلمنامهنویس را به جهانهای جالب و جدیدی سوق میدهد.
پایانبندی
پایانبندی شما باید بازتابی از شخصیت اصلی و نتیجۀ مستقیم مسیری باشد که پیش روی او قرار میگیرد. با این حال پایان فیلمنامۀ شما به هیچوجه نباید قابل پیشبینی یا مورد انتظار باشد. همچنین پایان فیلمنامه نباید تصادفی باشد بلکه باید یک زنجیرۀ علتومعلولی مستحکم احساسی ایجاد کند که انگار بخشی جداییناپذیر از کل فیلمنامه است.
یکی از شیوههای ساختن یک پایانبندی عالی این است که پایانبندی شما مرتبط با همان جزئیات بذری باشد که اوایل فیلمنامه با ظرافت کاشتهاید تا یکپارچه به پیرنگتان متصل شود، خوشبختانه تماشاگران آن جزئیات اوایل فیلمنامه را فراموش میکنند. و هنگامی که این بذر در تجزیه و تحلیل شما نتیجه دهد، مخاطب حس فزایندهای از پیوستگی را احساس میکند و معنای پایانبندی شما قویتر میشود.
تکاندهندهترین پایانبندیها نتایج مثبت سفری را به نمایش میگذارند که هویت شخصیت اصلی در طی آن سفر دچار تغییرات تازهای شده باشد. به همین دلیل پایان فیلمنامه باید یک اثر موجی ایجاد کند به این معنا که یکسری تأثیرات جانبی در پیرامون شخصیت اصلی به جا بگذارد که چیزی را در خود شخصیت، مردم، جامعه یا جهان او دگرگون سازد.
درونمایه
درونمایه بخش انتزاعی و جهانی فیلمنامه است. درونمایه بخشی از پیرنگ فیلمنامه نیست بلکه چیزی است که طرح فیلمنامه میخواهد آن را ابراز کند؛ درونمایه به شکلی طبیعی و تدریجی از جهان داستانی که شما برای کشف و سیاحت انتخاب کردهاید پدیدار میشود.
بنابراین باید بدانید که داستانتان دربارۀ چیست تا بتوانید درونمایه را پیدا کنید. و هنگامی که درونمایۀ فیلمنامۀ خود را پیدا کردید باید از پیرنگ، شخصیتها، مکانها، اشیاء و دیالوگ حداکثر استفاده را ببرید و در همۀ اینها ردی از پیام و درونمایۀ فیلمنامهتان را حضور دهید.
لینک خرید کتاب «قصهگویی به روش پیکسار»
نویسنده: محسن کرمی
2 پاسخ
ممنون ازمطالب خوبتون
سلام من این کتاب رو خریده بودم اما از شروع کردنش ابا داشتم. مطلب شما باعث شد برم سراغش. مرسی