ژان ميشل آدام- فرانسواز رواز
برگردان: آذين حسينزاده- کتايون شهپرراد
اگر روايت را عمل توليد داستان يا «فرآيند» تعريف کردن بناميم، اين نکته باقی میماند که مشخص کنيم «چه کسی» روايت میکند و «چگونه» اين کار را انجام میدهد. بالزاک، مدتها پيش از پيدايش تئوری روايتشناسی مدرن، در مقدمۀ رمان زنبق دره، در سال 1836 نوشت:
«استفاده از «من» برای نويسنده، عاری از خطر نيست. اگر چه انبوه خوانندگان افزايش يافته است، اما ميزان آگاهی جمعيت متناسب با آن زياد نشده است. [… ] فراوانند افرادی که امروزه نيز زحمت بيهودهای میکشند تا احساسات نويسنده را با احساساتی که به شخصيتهايش اسناد میدهد در يک رديف قرار دهند، و اگر نويسنده از واژۀ «پررنگ» استفاده کند ممکن است همگی اين افراد او را با راوی اشتباه بگيرند.»
بالزاک، در اينجا، آشکارا به سه دسته شخصيت در داستان اشاره میکند: 1- شخصيت(های) بازيگر(ان)، 2- راوی 3- نويسنده.
- از خارج از متن تا خود متن
الف. سازندۀ داستان: انسجامی بسيار مبهم
در گفتوگويی که در نشريۀ لوموند «26 ژوئيه 1991» در زمينۀ کتاب شهر شيشهای منعکس شد، پل استر(Paul Auster) نويسندۀ امريکايی، دستهبندی بالزاک را اينگونه تفسير کرد:
«نکتهای در رمانها وجود دارد که توجه مرا بسيار به خود جلب میکند. اسمی را روی جلد کتاب میبينيم که خوب طبعاً اسم نويسنده است. اما کتاب را که باز میکنيم صدایی که در آن صحبت میکند صدای نويسنده نيست، صدای راوی است. اين صدا به چه کسی تعلق دارد؟ اگر اين صدا صدای نگارنده بهعنوان يک انسان نيست بنابراين صدای خالق اثر است، و اين يعنی خلاقيت. بنابراين دو شخصيت در اينجا وجود دارد [… ] … در زندگی خودم گسستگی عميقی ميان من و مردی که کتابها را مینويسد احساس میکنم. من در زندگی خودم کموبيش میدانم چه کار میکنم. اما هنگامیکه مینويسم کاملاً گم شدهام و نمیدانم اين قصهها از کجا میآيد.»
اين مطلب بسيار به اظهارات پروست در کتاب عليه سنت بوو (Contre Saint-Beuve) نزديک است: کتاب حاصل منی ديگر است. منی که با آنچه ما در عاداتمان، در جامعهمان و در زندگیمان از خود بروز میدهيم متفاوت است.
آنچه در مورد ادبيات صادق است در رابطه با هر گونه روايتی نيز مصداق دارد. زبانشناس و نظريهپرداز ادبی روس، ميخائيل باختين، ويژگی کل روايت را به نحوی بسيار جالبتوجه از قرار زير به تصوير میکشد:
«اگر حادثهای را که برايم رخ داده است شفاهاً روايت کنم (يا از طريق نوشتار آن را نقل کنم)، از همان بدو امر، به عنوان راوی «يا نويسنده» از زمان و فضایی که ماجرا در آن رخ داده است منفک خواهم بود. اين امکان وجود ندارد که بخواهم من خودم را با منی که از آن حرف میزنم يکسان فرض کنم.»
«زيباییشناسی و نظريۀ رمان، 1972، ص396»
ب. دوگانگی شخصيتهای روايت
نگارندۀ واقعی، هنگامیکه شروع به نقل کردن میکند، برای خود «خواننده/شنونده»ای تصور میکند که، آمبرتو اکو، میتوان او را «الگومند» ناميد. خوانندۀ الگومند چيزی نيست مگر تصويری که سازندۀ داستان خلق میکند تا حرفهای خود را به کمک وی سامان دهد. همانگونه که اساتيد فن بيان در ايام قديم نيز میگفتند برای صحبت کردن بايد نخست شنوندهای را برای خود بازنمایی کرد و آنگاه سخنپردازی خود را با اين مخاطب خيالی تطبيق داد.
شخصيت خواننده بايد حتماً شخصيتی دوگانه باشد، متشکل از خوانندۀ خيالی «الگومند» و خوانندۀ واقعی که داستان را در روزنامه، در تخت يا در کتابخانه میخواند. همچنين نگارنده نيز، به نوبۀ خود، عامل بازنمایی تخيلی تمامی آنانی است که حين داستان (به صورت نوشتار يا گفتار) تصويری از نويسندۀ الگومند و ايجادگر پديد میآورند. تصوير فوق البته، بسته به شخصيتهای گوناگون، فاصلۀ خود را با شخصيت نگارنده يادآور میشود.
- موقعيت روایی
راوی، جزئی است از متن. در اين ميان ممکن است چهرۀ يکی از شخصيتها را برای بازنمایی خود برگزيند (با استفاده از ضمير من، يا فردی با هويت کامل و دارای اسم خاص). نويسنده ممکن است تنها به شکل صدایی روایی باقی بماند. وضعيتهای گوناگون و محتمل راوی را میتوان به اينگونه خلاصه کرد:
الف. ميزان دربرگيری روايت
پهنههای داستانی گوناگون میتواند توسط راويان گوناگون عرضه شود. شخصيت میتواند خود به داستانگویی بپردازد و بدينسان مبدل به راوی قصه (داستان دوم) شود. البته اين امکان نيز وجود دارد که اين راوی يکی از شخصيتهای داستان باشد، يا نباشد.
راوی نخستِ روايت دربرگير را _که صرفاً صدایی است ناشناس و يا دارای هويت_ راوی برونداستانی مینامند، حال آنکه راوی که حين در برگرفته شده صحبت به او واگذار شده است [راوی] درونداستانی ناميده میشود. چراکه او خود يکی از شخصيتهای داستان دربرگير است. اين مطلب هم در مورد شواليه دوگريو در داستان مانون لسکو (Manon LesCaut) صادق است، و هم در مورد هزارويک شب يعنی ابتدا دربارۀ وزير، يعنی پدر شهرزاد، و سپس در مورد خود شهرزاد، که خوب میدانيد کمی بعد مبدل به راوی میشود.
اين تغيير سطح در روايت ممکن است به صورت خطی جلوهگر شود: در اين صورت، روايت نخستين پيوسته توسط روايت متوالی راويان مختلف قطع میشود. البته ممکن است اين کار به بسط و گسترش عميق روايت نخستين نيز منتهی شود. چنين امری هنگامی رخ میدهد که هر راوی جديدی عنان کلام را به دست يکی از شخصيتها بسپارد و شخصيت مزبور نيز به نوبۀ خود به اين کار ادامه دهد.
ب. روابط موجود ميان راوی و داستان
ژرار ژنت با توجه به وجود رابطۀ همسانی ميان چهرههای راوی و شخصيتهای داستانی که توسط وی به وجود آمدهاند، يا عدم وجود اين روابط، مطلب نوينی را به آنچه پيش از اين در مورد تمايز سطوح دربرگيری روايات ابراز شده بود میافزايد.
وزير يا پدر شهرزاد که قصۀ الاغ، گاو و مرد کشاورز را تعريف میکند خود يکی از شخصيتهای داستان هزارويک شب محسوب میشود (به شکل راوی درونداستانی). اما در اين ميان خود او با حکايت داستانی که براي دخترش نقل میکند تا او را مجاب کند به ازدواج سلطان در نيايد به شکل غيرسهيم در داستان، از نوع «روايت سوم شخص» ايفای نقش میکند. همين رابطه در مورد داستانسراییهای شهرزاد براي سلطان نيز مصداق میيابد.
در مقابل، سندباد بحری در ماجرای سندباد بحری (داستانی مجزا از حکايات هزارويک شب) همانند شواليه دوگريو، با حوادثی که نقل میکند رابطهای از نوع سهيم در داستان ايجاد میکند: در اينجا، سندباد نهتنها شخصيتی است شاهد، بلکه قهرمان اصلی داستان نيز هست (که در نتيجه، از اين روايت بايد به منزلۀ داستان خود راوی ياد کرد.) رنانکور، که خود را نويسندۀ داستان دوگريو معرفی میکند، راوی اول شخص داستان اصلی مانون لسکو است. اگر پاراگرافی که نخستين بخش رمان را از سومين بخش آن تفکيک میکند مورد بررسی قرار دهيم خواهيم ديد که او، يعنی رنانکور، بهتناوب هم برونداستانی است (راوی روايت دربرگير) و هم درونداستانی:
«از شواليه دو گريو که بيش از يک ساعت از وقت خود را صرف اين داستان کردند خواهش میکنم کمی بياسايند و ما را در شام همراهی کنند. ايشان بايد دقت ما را حمل بر آن کنند که با ميل وافر به گفتههايشان گوش سپردهايم . اطمينان داريم که در ادامۀ داستان به نکاتی بس جذابتر برخواهيم خورد، و هنگامی که صرف شام خاتمه يابد، دنبالۀ داستان را از زبان ايشان خواهيم شنيد.»
تنها حالتي را که در صورت فقدان روايات قيد شده در روايت اصلی، میتوان متصور شد از قرار زير است:
پديدۀ شکلگيری، که مفهوم سطح دربرگيری روايت نيز از آن ناشی میشود، بايد مجزا مورد بررسي قرار گيرد:
«ويژگی درونداستانی روايت در اغلب اوقات [… ] چيزي نيست مگر شگردی در نمايش.»
«ژرار ژنت، 1983»
ژيل بلاس را، هنگامی که خود به تعريف داستان خود میپردازد، میتوان راوی سهيم در داستان قلمداد کرد. درست مانند سندباد بحری يا شواليه دوگريو. راوی مزبور را تنها هنگامی میتوانيم برونداستانی فرض کنيم که او را با تعدد راويان «درونداستانی» داستانهای دربرگرفته شده در کل داستان نخستين توسط ژيل بلاس «اول شخص» قياس کنيم . غالب متنها ميان دو قطب متفاوت اين جدول در نوسان است. به اين ترتيب، دکتر ريو، در طاعون شخصيت داستانی رمان آلبرکامو محسوب میشود:
«… صبح شانزدهم آوريل از دفتر خود خارج شد، وسط سرسرا پايش به موش مردهای خورد.»
اما در انتهای رمان متوجه میشويم که دکتر ريو همان راوی است:
« … بدينسان، دکتر ريو تصميم گرفت داستانی را که اينک خاتمه میيابد بنويسد.»
راوی سوم شخص داستان فوق که در آن واحد هم اصلیترين نظارهگر، و هم بازيگر داستان است، از جايگاهی ميان حد فاصل راوی (A) اول شخص و راوی (A) سوم شخص برخوردار است.
پ. گيرندۀ روايت
گيرندۀ روايت که هم قرينۀ راوی است، و هم در صحنۀ داستان وارد میشود، در حقيقت چهرۀ نوشتاری نويسنده/خواننده است. شهرزاد پيش از آنکه برای سرگرمی شهريار، «گيرندۀ روايت»، در داستانهای هزارويک شب حکم راوی داشته باشد نقش گيرندۀ روايت را هنگام گوش فرا دادن به حکايتی که پدر برای او نقل میکند دارد:
متن شمارۀ 34
«پدر، چه اتفاقي براي الاغ و گاو و مرد کشاورز افتاد [پرسش از سوی گيرندۀ روايت است] وزير در پاسخ گفت:
– داستان آنها از اين قرار است [پاسخ از سوی راوی است]
[…]
به اينجای داستان که رسيدند، وزير سخناناش را قطع کرد تا شهرزاد [گيرندۀ روايت] را اندرز دهد [… ]
– میتوانی بگويي چه بلایی سر آن بيچاره آورد؟ [پرسش مجدد گيرندۀ روايت]
– به آخر داستان گوش کن…
[… ] پس از پايان داستان وزير رو به دخترش کرد و گفت [… ].»
در ماجراهای سندباد بحری اين سندباد بحری است که طی هفت شب، گيرندۀ روايت میشود، تا بتوان از دهان خود سندباد بشنود چگونه توانسته است در طول مسافرتهای خطرناک ثروتاندوزی کند. در رمان مانو لسکو، رنانکور در جامۀ گيرندۀ روايت داستان دوگريو فرو میرود: «… بايد در اينجا به خواننده هشدار دهم که داستانش را بلافاصله پس از شنيدن به رشتۀ تحرير درآوردم.»
تحليل انواع داستان (رمان، درام، فيلمنامه)
ژان ميشل آدام- فرانسواز رواز