یک هفته است که دارم از یک مسئله در صفحات صبحگاهیام مینویسم و هر روز منتظر راهحلی برای آن هستم. راهحلی که خودش را در میان نوشتنهای صفحات صبحگاهی بروز بدهد.
بارها از اینکار نتیجه گرفتهام و در میان شلوغیهای ذهنم راهحل مناسبی یافتهام.
هر بار که سه صفحه را اول روز مینویسم، به خودم نگاهی میاندازم و میبینم چقدر سبک شدهام و افکار بیهوده را زمین گذاشتهام. حالا میتوانم با فراغت بال و بدون ذهنمشغولی به کارهای مهمتر زندگیام خوب فکر کنم.
چهار سال است که صفحات صبحگاهی مینویسم. آنها نورند، مثل خورشیدی که اول صبح از پشت کوه بیرون میآید و همهجا را روشن میکند.
قلم را بدون فکر روی کاغذ حرکت میدهم و میگذارم پیش برود. به ذهنم اجازه میدهم هر مزخرفی که میخواهد بههم ببافد و آن را از نوک قلم خالی میکنم روی کاغذ. کاغذ سیاه میشود و همزمان دل من سفید.
مینویسم و مینویسم تا ۳ صفحه را پر کنم. دربارهی نوشتههایم فکر نمیکنم.
صفحات صبحگاهی تمرین خلاقیت نیست، تمرین نوشتن هم نیست. اصلاً ربطی به نویسندگی ندارد. هرکسی میخواهد زبالههای ذهنش را زمین بگذارد و با کولهبار سبکی به استقبال روزش برود، باید صفحات صبحگاهی بنویسد؛ قبل از اینکه هر کاری را شروع کند.
برای ننوشتن این ۳ صفحه، ذهن توجیهات زیادی میآورد. مثلاً اینکه مهم نیست، من کار مهمتری دارم که باید برای آن آماده شوم. یا من نمیتوانم زودتر از این از خواب بیدار شوم و تمام صبحم پر است. من خیلی هنر کنم بتوانم صبح برای رفتن سر کار خودم را آماده کنم. نوشتن صفحات صبحگاهی فقط مناسب روزهای تعطیل و مسافرت است.
واقعیت این است که اگر کسی به معجزهی صفحات صبحگاهی و تأثیرات شگرفش در زندگی پی ببرد، به هیچ بهانهای آن را رها نخواهد کرد.
اما مساله اینجا است که تا مدتی را به نوشتن آنها سپری نکنیم، نمیتوانیم معجزاتش را ببینیم. بنابراین ناچاریم مریدوار از مرشدمان این را بپذیریم که صفحات صبحگاهی معجزهگرند، مدتی آنها را بنویسیم و بر نوشتنشان تأکید و ممارست کنیم، حتی اگر شکی در دل داریم و هنوز به آنها ایمان نیاوردهایم. پس از مدتی نوشتن، بالاخره تأثیرش را خواهیم دید.
این مدت برای هرکسی ممکن است متفاوت باشد. برای یکنفر سه ماه، برای کسی دیگر ۶ ماه یا بیشتر. اما مهم این است که تحت هیچ شرایطی رهایشان نکنیم.
کار ذهن بههم بافتن افکار مختلف و ربطدادن آنهاست، چرندوپرندگویی و مزخرف ساختن است. نمیشود جلویش را گرفت، اما میشود افکار مغشوش ذهن را به ماشین صفحات صبحگاهی تزریق کرد تا از آن محصول خوبی بهدست آورد. مثل پشمهایی که به دستگاه ریسمانبافی تزریق میکنند. پشمها درهم گره خورده و کلافهای پیچدرپیچ و سردرگمی هستند که مثل افکار مشوش و پیچیدهی من درهم تنیده شده و نمیتوان چیزی از آن سر درآورد. اما وقتی وارد دستگاه میشوند، از آنطرف ریسمانهای مرتب و صافی بیرون میآید که برای خیلی کارها میشود از آنها استفاده کرد. کار صفحگات صبحگاهی هم مثل همین ماشین است.
حالا بگویید ببینم، کافیمیکس بیشتر دوست دارید یا هاتچاکلت؟
شاید هم مثل من خیلی اهل نوشیدن چای باشید. فرقی ندارد. شاید هم دلتان بخواهد قهوهای درست کنید. وقتی از خواب بیدار میشوم، همیشه سعی میکنم پیش از هر کاری آب را جوش بیاورم و چای دم کنم. بعد فنجان چایم را برمیدارم و اولین کاری که میکنم این است که به سراغ نوشتن صفحات صبحگاهیام میروم. حالا اگر چای زود آماده نشد، یک کافی میکس یا قهوه با خودم میبرم. من جای مخصوصی برای نوشتن صفحات صبحگاهی دارم. اصلاً شنیدن کلمهی صفحات صبحگاهی به من نشاط میبخشد. صبحها یکی از انگیزههای قوی من برای بیدارشدن و بیرون آمدن از رختخواب گرم، نوشتن همین صفحات است.
اصلاً صفحات صبحگاهی دیگر چیست؟
در یک کلمه، تخلیهی ذهن روی کاغذ است، پیش از آنکه هر کاری را در آن روز شروع کنم. از من میپرسند، آيا میشود صفحات صبحگاهی را صبح ننویسیم؟
من میگویم، هر زمانی از روز که بنویسید، خوب است. اما دیگر اسمش صفحات صبحگاهی نیست. اسمش آزادنویسی یا هر چیز دیگری است که دوست دارید صدایش کنید.
صفحات صبحگاهی را گاهی به اختصار بهصورت صص در نوشتههایم مینویسم. بخصوص زمانهایی که با خودکار روی کاغذ مینویسم و بهنظرم عبارتی طولانی میرسد. اما دیدن اسمش هم حالم را خوب میکند. حتی به شکل مخفف صص.
در طول ۴ سال نوشتن صفحات صبحگاهی دریافتم که با صفحهکلید کامپیوترم رفیقتر از قلم و کاغذ شدهام. برای همین از یک جایی به بعد دیگر فقط آنها را تایپ میکنم. از آن گذشته دیگر با انبوه کاغذ و دفترهایی که از صفحات صبحگاهی پر شدهاند و نمیدانم کجا پنهانشان کنم، مواجه نمیشوم. این صفحات از هرچیزی خصوصیترند. حتی خصوصیتر از نقاط خصوصی بدنتان. چون هیچکسی بر آنها محرم نیست جز خودتان. هیچکسی هم تا آخر عمرتان بر آنها محرم نمیشود. همیشه حواسم را جمع میکنم که آن را به نزدیکترین افراد زندگیام هم نشان ندهم.
من وقتی میخواهم ذهنم را روی کاغذ بنویسم، از خودم خجالت نمیکشم که چرا فلان فکر به ذهنم خطور کرده و آن را سانسور کنم. من هیچ چیزی را در نوشتن صفحات صبحگاهی سانسور نمیکنم. آنها روان و روحم را از آلودگیهای ذهن پاک میکنند.
تولید افکار، وظیفهی ذهن است. هر فکری را بدون اینکه بداند چه سود و زیانی دارد، آیا درست است یا غلط، تولید میکند. مدام هر چیزی را قضاوت میکند. مدام در حال تجزیه و تحلیل هر اتفاقی در زندگی است. مدام میخواهد برای هر چیزی معنا و مفهومی پیدا کند، برای آدمها و اتفاقات داستانهایی سر هم کند و یک نتیجهای از آنها بگیرد.
پس چرا من باید از این افکاری که خودشان تولید میشوند و من دخالتی در تولیدشان ندارم احساس شرم کنم؟ وقتی صفحات صبحگاهی مینویسم، قدرت ذهن را از آن میگیرم. هرچه فکر میکند را لو میدهم روی کاغذ و اینطوری دستش برایم رو میشود. برای همین دیگر نمیتواند از من انرژی بگیرد و مرا مشغول خودش کند.
بعد از صفحات صبحگاهی ذهنم آنقدر آزاد شده و دل مشغولیهایم آنقدر کم که هشیار و آگاه میشوم و میتوانم روی کارهای مهم زندگیام تمرکز کنم.
هر روز صبح ۳ صفحه مینویسم. هر روز باید مقدارش با روز قبل یکی باشد. باید نظم خاصی را در نوشتنشان حفظ کنم تا ذهنم را عادت بدهم. یادش بدهم که اینطوری عمل کند. یادش بدهم که خودش را روی کاغذ، روی صفحهکلید کامپیوتر تخلیه کند.
شروع یک روز با ذهنی تخلیه شده و آرام، هزاران برابر برایم کارآمدی و تاثیرگذاری دارد. میتوانم به چیزهایی فکر کنم که برایم اهمیت دارد. به کارها و اهدافم فکر کنم. شاید توی صفحات صبحگاهیام از مردی نوشته باشم که در گذری از خیابانی توجهم را جلب کرده، یا از زنی بنویسم که با رفتار غیرعادیاش حسابی اعصابم را خورد کرده. ممکن است چند تا فحش هم نثارش کنم و بعد دیگر اثری از آن آدمها در ذهن من نیست. دیگر خشمی هم نیست. چون آن خشم از من بیرون رفته و حالا به صفحات صبحگاهی چسبیده.
اگر بخواهم صفحات صبحگاهی را به چیزی مادی تشبیه کنم، با وجودیکه صفحات صبحگاهی را خیلی دوست دارم و برایم عزیزند، اما مثل سطل زبالهی من هستند. آیا ما سطل زباله را دوست نداریم و آن را برای زندگی ضروری نمیدانیم؟ اگر زبالههایتان را فقط یک روز توی سطل زبالهتان نریزید و آنها دایم جلوی رویتان باشند و اینطرف آنطرف زندگیتان پخش باشند، چه حسی پیدا میکنید؟
این صفحات صبحگاهی من هستند که بهشان وابسته شدهام. به امیدشان صبح از خواب کمی زودتر بیدار میشوم و قبل از شروع هر کار دیگری مشغول نوشتنشان میشوم. اصلاً مرا با نوشتن آشتی دادهاند.
از میان صفحات صبحگاهیام گاهی یک پست وبلاگی هم بیرون آمده. حتی گاهی شعرهایی در لابلای آنها سرودهام. آنچه در صفحات صبحگاهی مینویسم، آن چیزهایی است که از عمق جان و دلم بیرون میکشم. از تمام زوایا و گوشهکنارهای ذهن و آگاهیام. آگاهیام را پاکسازی میکنم و آنوقت آرام و با فکری تازه روزم را شروع میکنم.
چرا اینقدر تأکید دارم که آنها را ابتدای صبح بنویسیم؟ چون چیزهایی را مینویسیم که اصلاً قرار نیست در طول روز بهشان فکر کنیم. چون قرار است مثل تخلیه مثانه در ابتدای صبح عمل کند. قرار است هرچه نباید در وجود و روح و روانم باشد (مثل آن چیزهایی که قرار نیست در بدنم باقی بمانند و باید همان اول صبح تخلیه شوند) روی صفحه و توسط کلمهها خالی کند.
من نمیخواهم بیمار شوم. نمیخواهم با این افکار زاید در طول روز اینطرف آنطرف بروم. میخواهم همان اول صبح آنها را بگذارم و بگذرم. هر روزی که بیدار میشوم به این فکر میکنم که یک روز دیگر تا پیش از اینکه بخوابم و به سفرهای درون خوابم بروم، برای زندگی کردن فرصت دارم. به این فکر میکنم که میخواهم این زندگی یک روزه را چطور زندگی کنم؟ میخواهم زبالهها را روی کمر و پشتم حمل کنم یا اینکه ابتدا از شرشان خلاص شوم و بعد روزم را آغاز کنم؟ من تا شب فرصت دارم کارهایی را انجام بدهم که برای من ارزش دارند و به زندگی من معنا میبخشند.
خورشید تازه طلوع کرده و من نزدیک ۲۰ دقیقه است که دارم مینویسم. عادتی بهتر و برتر از نوشتن صفحات صبحگاهی در ابتدای صبح سراغ ندارم.
لذتی بیشتر از نوشتن صفحات صبحگاهی در کنار نوشیدن فنجان چای داغم در اول صبح تجربه نکردهام. عادتی که مرا از رختخواب گرم و نرم در صبح زود بیرون میکشد و به من انرژی و انگیزهای مضاعف میبخشد. مسافرت باشم یا در خانه یا هرجای این دنیا، این عادت من است. ریسمانی برای چنگ زدن به آن برای رهایی از غمها، غصهها و افکار پلید و آزاردهنده. نوری در ابتدای صبح که به من امید و روشنی میبخشد. مثل یک جارو تمام گردهای روحم را میروبد. مثل یک دستمال تمام غبارهای گوشهوکنار را پاک میکند. مثل باران میبارد و میشوید و میبرد.
درست وقتی به انتهای صفحه سوم میرسم، از نوشتن باز میایستم. دیگر به ذهنم اجازهی مانور بیشتر نمیدهم. حفظ این نظم برای آموزش ذهن لازم و ضروری است. من خطاب به صفحات صبحگاهیام میگویم:
«عاشقتان هستم. شما مرا از درد و رنج رهایی میبخشید. شما مرا به درون اعماقم میبرید. هر وقت غصهها هجوم میآورند، من به شما پناه میبرم. شما پناهگاه من در طوفانهای زندگی هستید.»
15 پاسخ
سلام وعرض ادب
درابتدا نوشتن صفحات صبح گاهی برایم سخت بود آن هم سه صفحه به خودم میگفتم کله سحری چی داری بنویسی ؟ پس از مدتی که گذشت با هرجان کندنی بود آن را ادامه دادم ، مرتب از استاد می شنیدم درتوصیف صفات این کار پسندیده درکتابها ی آموزشی هم میخواندم از ناتالی گلد برگ و… کم کم یاد گرفتم ارتباط بین مغز و قلم انضباط و پاکسازی ذهن ، گاهی در طول روز غرق در گفتگوهای درونی میشویم در اثر مشاجره با خدیجه خانم و دیالوگ های فرو خورده ای که نگفته ایم کلمات چون میخ در مغز ما گیر میکند و چکشی میخواهیم که کلمات را بکوبد . و مارا از این میخ سفت و فولادی محکم رها کند ، اما وقتی در صفحات صبح گاهی تمام فریادهایمان را بر روی کاغذ ترسیم میکنیم آرام وآسوده میشویم دعوا که هیچ اصل وجودی خدیجه خانم راهم از یاد میبریم . دقیقا مصداق زباله دان ذهن واژه مناسب و صحیحی است حالا که یاد گرفته ام که زبالههارا از کجا جمع کنم وبه کجا بریزم آرم تر وراحت تر مینویسم حدود شش ماه است بی وقفه مینویسم برای این ، که فرصت تازگی اش را ازدست ندهم وداغ وداغ کلمات بیمصرف را تخلیه کنم صبح بعد از بیدار شدن و قبلا از اعلام بیداری اول ذهنم را جارو میکنم چون به محض باز شدن در اتاقروز درخانه شروع میشود و سکوت بر فنا میرود و کارهای روتین روشن کردن کتری ودم کردن چای و … کلی کارم را عقب می اندازد . این عادت درمن نهادینه شد وبسیار تاثیر گذار بود.
سلام
زنده باد خانم پایا
چه تجربه خوب و الهام بخشی بود. ممنون که با ما به اشتراک گذاشتید.
براتون آرزوی موفقت داریم🌹
عالی بود عالی
ممنون از همراهی شما دوست عزیز
خوشحالم که این مطلب را دوست داشتید.
مثل همیشه عالی
من هم نوشتن صفحات صبحگاهی را تجربه کرده ام.
واقعا باید تجربه کرد تا متوجه شد که چه اثرات فوق العاده ای دارد.
نوشتن سه صفحه در ابتدای صبح به همراه هزار کلمه ای، بهترین روش برای رهایی از افکار مزاحم و دغدغه های همیشگی است.
ممنون بابت این موضوع موثر ، واقعا نوشتن صفحات صبحگاهی عجب پیشنهاد جالب و ضروری برای زندگی .
هر از گاهی که فکرم مشغول این کار رو میکنم و ذهنم را آزاد میکنم ، به شخصه تاثیرش رو دیدم و میگم که عالیه .
علاوه بر اون متنی که نوشته بودید بسیار روان و همه فهم بود. همیشه به خاطر این ویژگی ، از خوندن متن هاتون لذت
می برم .
ممنون از شما بابت دیدگاهتون و اینکه وقت گذاشتید مطلب رو خوندین. خوشحالم که رضایتبخش بوده.
تقربیا قریب به اتفاق بچههای دورههای راه هنرمند به من میگن بهترین دستاوردشون از این دورهها صفحات صبحگاهی بوده که به عادت همیشگی توی زندگیشون تبدیل شده
با سلام
ممنون از مطلبتون خانم حوایی
از دو جهت میشه به این مطلب نگاه کرد
یک بخش، بخش فنی که برگرفته از صاحب نظرانی مثل برایان تریسی که معتقدند برای ورود باورهای صحیح نیاز به تهی شدن و خلاص شدن از افکار منفی شد که مقداری از این نظریه رو براتون ارسال میکنم
اما بخش دیگر فارغ از صحیح بودن یا نبودن این مطلب و این تکنیک، قلم شیوای شما در به تصویر کشیدن و توصیف این موضوع و بیان رسای شما در باب این تکنیک هست
که حتی خواننده ای که به اصل مطلب هم ممکن است شک داشته باشد را ترغیب به انجام آن میکند.
باز هم از مطلب و از قلم شما تشکر میکنم
احسان
درود احسان گرامی. خواهش میکنم.
زنده باشید و ممنون از تحلیل شما.
دیدگاه افراد مختلف به زندگی و مسائلش واقعا متفاوته و این تفاوتها هم برام جالب و دوستداشتنیه.
خوشحالم که مطلبم رو دوست داشتید و دقیق خوندید.
نوشتار بسیار زیبایی بود و چقدر از خواندنش لذت بردم.
سلام. خانم یه کم بد گویی کردین از نوشتن صفحات صبحگاهی.میدانید تعبیر دلخواه من از نوشتن اول صبح چیست؟
معجزه ای تمام عیار که پیامبریه درونم را کتابت و حکم میبخشد تا با الهامات نابش که برگرفته از بودن در امواج آلفای مغز است روز را سرشار از دانایی کند.بودن در این حالت و نوشتن یعنی سپردن دست به خداوند.گاه از میان این جملات قدرتت را در ردیف کردن واژها در میابی. به نوشتن اول صبح نباید به چشم دفع زباله های ذهن نگریست.برعکس ، هر از گاهی اگر بدان رجوع یابی میبینی وای چیزی نوشته ای که که از جانب تو نیست.اینها را طبیعته صبح،طبیعته عشق،طبیعته خلاق تو نگاشته است.
منطق آنکه باید به این نوشته صبحگاهی احترام گذارد.
درود فاطمه عزیز.
چه تعابیر خاص و جالبی. ممنون از دیدگاهتون و وقتی که گذاشتید