ایده‌ها چطور سبز می‌شوند؟

ایده‌یابی در داستان‌نویسی

پشت میز نشستی. کاغذها را مرتب می‌کنی. مدادت را برای بار هزارم می‌تراشی. دستت را روی کاغذ می‌بری. منتظر یک جرقه نشسته‌ای. منتظر یک ایده‌ی ناب که از پس ذهنت، از میان هزاران فکر دیگر خودش را بیرون بکشد.

بعد هم بتوانی شاهکاری مثل رومئو و ژولیت خلق کنی. چراکه نه؟! به نظر می‌رسد همه‌ی نویسنده‌ها همین کار را می‌کنند.

چند دقیقه می‌گذرد! سروکله ایده پیدا نمی‌شود. فکر می‌کنی شاید گرسنه‌ای و اگر چیزی بخوری اوضاع روبه‌راه می‌شود!

چیزی می‌خوری به سراغ کارت برمی‌گردی. دوباره مداد در دست می‌نشینی تا ایده عالی خودش را نشان بدهد؛ اما به نظر می‌رسد خبری نیست!

با خودت فکر می‌کنی مشکل کار کجاست! گرسنگی! تشنگی! شاید اصلاً خسته‌ای! هیچ‌کدام از این‌ها نیست.

مشکل این است که روش اشتباهی برای پیدا کردن ایده در پیش‌گرفته‌ای!

وقتی حرف از داستان‌نویسی باشد یکی از مهم‌ترین سؤال‌ها این است که نویسنده‌ها ایده داستان را از کجا می‌آورند؟

هر نویسنده‌ جواب خودش را دارد.
ویلیام فاکنر ایده داستان‌هایش را در یک خاطره و یا تصویر پیدا می‌کرد. مارکز نیز ایده اولیه داستان‌هایش را در یک تصویر می‌یافت. گوستاو فلوبر تحت تاثیر دو تابلو نقاشی یکی از رمان‌های خود را نوشت.

ایده رمان پر تب‌وتاب گوژپشت نتردام در حالی به ذهن ویکتور هوگو رسید که دریکی از پیاده‌روی‌هایش گوژپشتی را در حال سوارشدن به کالسکه دید.

استاندال ایده رمان سرخ و سیاه را از یک محاکمه پرسروصدا گرفته بود. درواقع دیدن ماجرای یک محاکمه جرقه‌ای بود که استاندال را وادار به نوشتن رمانی کرد که یکی از بهترین آثار دنیای کلاسیک است.

اما نکته مهم این است که هیچ نویسنده‌ای برای نوشتن داستان، منتظر ایده نمی‌شود.

ایده رابطه مستقیمی با تلاش دارد

برای پیدا کردن ایده‌ها و دیدن کلمات روی کاغذ باید مدام نوشت. هیچ راهی برای فرار از این واقعیت وجود ندارد.

ایده‌پردازی هم درست شبیه پرداخت و بازنویسی داستان نیازمند برنامه درست و دقیق است. اگر کسی دست از نوشتن بکشد و منتظر الهام بنشیند ممکن است بعد از گذشت ماه‌ها ایده‌ای به ذهنش برسد؛ اما یقیناً در این مسیر جرقه‌های زیادی را ابداً ندیده است.

اما الهام دقیقا چیست و چگونه می‌توان به آن دست‌یافت؟

عده‌ای الهام را چیزی جز تمرکز بر سر یک نیاز، تداوم تمرکز و رسیدن به پاسخ آن نیاز نمی‌بینند. چایکوفسکی می‌گوید:

یوجین ویل می‌گوید: الهام برخلاف تصور جاری، برق صاعقه در آسمان صاف و روشن نیست. تمرکز شدید بر سر یک مسئله، ممکن است سبب شود که این مسئله در ذهن ناخودآگاه نیز ادامه پیدا کند.

وقتی یک مسئله در ناخودآگاه ما مسیر خود را طی کرد و پرورده شد، جواب آن ممکن است به‌صورت الهام و فکر خلاقانه بروز پیدا کند و از این نظر، ذهن آدمی به کامپیوتر شبیه است که مسائل خاص برای پردازش به آن وارد می‌شود.

ایده‌های داستانی با یک جرقه شروع می‌شوند

لحظه‌ای که زندگی از حالت تعادل خارج شود یک ایده خودش را به ما نشان داده است. با این تصور هر فکری که جدا از زندگی عادی و یکنواخت باشد یک ایده محسوب می‌شود. شاید یک دیالوگ، یا یک اتفاق و یا یک حس، ایده بکری محسوب شود.

اما دیدن این ایده‌ها به آمادگی ذهن نویسنده بستگی دارد؛ که یا کشف و یا گم می‌شود.

فرق یک انسان عادی و یک نویسنده هم به بیان نادر ابراهیمی در جذب این‌گونه جرقه‌هاست. انسان‌های عادی هرروز جرقه‌های زیادی در اطرافشان می‌بینند اما آن‌ها را به‌راحتی از دست می‌دهند؛ اما یک هنرمند از جرقه‌ها استفاده می‌کند. آن‌ها را در گوشه‌ای حفظ می‌کند تا در زمان مناسب خود آن جرقه کوچک تبدیل به آتش شود.

ایده‌های داستانی ممکن است درون رویدادهای مختلفی باشند. یک تصویر، یک واقعه و یا یک گفتگو.

به قول اسکات فیتزجرالد: «نویسنده خوب هیچ‌چیز را از دست نمی‌دهد». یکی از راه‌های گم نکردن ایده‌های گذرا، داشتن یک دفترچه یادداشت است.

دفترچه‌ای که کوچک‌ترین مشاهدات، مطالب مجله‌ها و روزنامه‌ها، افکار، کلمات و یا هر مطلب یادداشت‌کردنیِ به نظر جالب را در آن یادداشت کنید.

با این حساب باید گفت: به‌هیچ‌وجه خودتان را سانسور نکنید. یادداشت‌ها مواد اولیه‌ای هستند که بعدها به سراغشان می‌روید و از دل آن‌ها داستان‌هایتان را می‌نویسید.

گراهام گرین می‌گوید:

نوشتن منظم و بی‌وقفه ذهن هر نویسنده‌ای را برای دریافت ایده‌ها آماده می‌کند

درواقع با این کار شامه نویسنده برای پیدا کردن رد ایده‌های بکر تیز می‌شود. البته نوشتن مداوم و منظم تنها برای رسیدن به ایده نیست.

نویسنده‌ای که عادت به نوشتن نداشته باشد حتی اگر ایده داستانی نابی پیدا کند بازهم موقع نوشتن دچار مشکل می‌شود.

و تنها دلیل این ناتوانی در نوشتن ترس از کاغذ سفید است.

بنابراین هم برای پیدا کردن ایده‌های بکر و هم برای پرداخت موفق داستان باید نوشتن یکی از عادات مثبت نویسنده باشد.

در نوشته‌هایتان فقط به کمیت توجه کنید. به خود بگوید باید هزار کلمه درباره اتفاق جالب دیروز بنویسم؛ و یا یکی از مناظر دل‌نشینی را که دیده‌اید با جزئیات زیاد توصیف کنید. خاطرات را بنویسید. عواطفتان را روی کاغذ تخلیه کنید.

از روی دست نویسندگان بزرگ سرمشق بردارید و تمرین کنید. به تمرین‌های داستان‌نویسی اهمیت بدهید و این‌طور راه داستان نوشتن را برای خودتان بازکنید.

فرشته الهام فقط به نویسندگان پرکار و قلم‌های ورزیده سر می‌زند.

با این همه، روزهایی هم پیدا می‌شود که هیچ ایده‌ای برای نوشتن پیدا نشود.

ارنست همینگوی از الهام با تعبیر «تکان‌های لازم برای نوشتن» یاد می‌کند. از او سوال می‌شود: آیا هیچ‌وقت پیش می‌آید که اصلاً الهام نوشتن در شما نباشد؟

او جواب می‌دهد: «چرا، اما اگر کار را در جایی رها کنید که می‌توانید آن را ادامه دهید مسئله حل می‌شود. همین‌که شروع کردی به نوشتن دیگر مشکلی در میان نخواهد بود. به‌اصطلاح تکان‌های لازم وارد شده است.»

گاهی الهام در همان لحظه اولیه خودش را نشان نمی‌دهد

گاهی نویسنده در مرور خاطراتش و یا شنیدن یک گفتگو به لحظاتی می‌رسد تا ایده‌ای را که از قبل در پس ذهنش نگه‌داشته بود آماده نوشتن ‌ببیند.

توجه و دقت بیشتر به آنچه در پیرامون می‌بینیم، توجه به اتفاقاتی که در روز می‌افتد، تورق روزنامه‌ها و مجلات، شنیدن سرگذشت دیگران و تلاش برای ریشه‌یابی و صحنه‌سازی حوادث قابل‌توجه می‌تواند ما را در انتخاب اندیشه‌ای داستانی و نهایتاً در بسط و گسترش طرح داستانی کمک کند.

احتمال پرورش یک ایده در لحظات اولیه بسیار کم است. درواقع باید ایده را در ذهن خواباند تا مدت‌ها خیس بخورد و سپس تبدیل به جوانه شود.

و البته مرحله بعد تبدیل جوانه به یک درخت است که نیاز به صبر و تلاش بسیار دارد.

محمد حنیف می‌گوید: برای من تمرکز بر سر یک مسئله قبل از خوابیدن روش مفیدی بوده است. صبح روز بعد آنچه لاینحل به نظر می‌رسید، ناگهان روشن جلوه می‌کند. اینکه می‌گویند قبل از تصمیم گرفتن سرت را روی آن بگذار و بخواب، خالی از حکمت نیست.

اما تمامی این مراحل، گره‌خورده به نوشتن‌های مداوم است. این تلاش تا حدی مهم است که

وقتی از ویلیام فاکنر سوال می‌شود که: «گفتید تجربه، مشاهده و تخیل برای نویسنده مهم است. آیا الهام را هم جزو آن می‌شناسید؟»

وی پاسخ می‌دهد: «من چیزی به نام الهام نمی‌شناسم. اصلاً نمی‌دانم الهام چیست. چیزهایی درباره‌اش خواندم اما هرگز آن را ندیده‌ام.»

 

نویسنده: مائده عفتی

این مقاله را به اشتراک بگذارید:
دیدگاه‌ها:

4 پاسخ

  1. سلام
    زمانى فكر مى كردم شعر نوشتن بسيار دشوارترازنوشتن متون ديگراست، بخصوص اشعار موزون. هميشه باخود مى پنداشتم كه چگونه است كه به برخى افرادالهام مى شود؟! اكنون كه توانايى اندكى درشعر نوشتن پيداكرده ام دريافته ام الهام وجود دارد؛ آنهنگام كه مى نويسى ومى خوانى ،آنهنگام كه شب مى خوابى وبه خوانده ها ونوشته هايت مى انديشى! آنهنگام كه باهمه رويدادهاى جامعه انسانى يكى مى شوى وهنگام شب به تك تك آنها مى انديشى! آنگاه ممكن است هنگام صبح مصرعى، بيتى به تو الهام شوداما هرگز يك شعرباهمه ابياتش وبطور كامل الهام نمى شود اماهمان يك بيت درذهن ايده مى سازد وتورا برآن مى دارد تا ايده ات را به سرانجام برسانى وشعرت را باتلاش فراوان به اتمام رسانى.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *