یکی از ترسهای معمول افراد برای شروع نوشتن ترس از صفحهی سفید است که شاید به دنبال نداشتن ایده یا انسداد نویسنده به وجود بیاید.
پیش میآید که افراد برای رهایی از این ترس از نوشتن فرار میکنند.
چارهی این مسئله آزادنویسی است.
بههرحال باید چیزی نوشته شود تا بتوان آن را بد یا خوب دانست. باید متنی باشد که روی آن کار کرد.
آزادنویسی چیست؟
آزادنویسی یعنی نوشتن بدون هیچ فیلتری.
آزادنویسی کاری است که صدای شما را آزاد میکند، با ادامه دادن آن به خلاقیت نزدیک میشوید.
آزادنویسی انسداد نویسنده را میشکند و با برقراری ارتباط با ناخودآگاه به حل بسیاری از مشکلات ذهنی کمک میکند.
آزادنویسی یک کار ساده و ساختاری انعطافپذیر است که میتوان آن را پایۀ نوشتن نامید.
راه خود را بهعنوان یک نویسنده گم کردهاید؟ همهچیز را کنار بگذارید و آزادنویسی را شروع کنید.
مزایای آزادنویسی چیست؟
خوب نوشتن بدون آزادنویسی ممکن نیست.
با آزادنویسی نوشتن راحتتر میشود همانطور که در تعریف نویسنده میگویند:
آزادنویسی برای همۀ نویسندگان، در هر زمینهای مفید و مهم است.
این کار اجازه میدهد ایدههایی که معمولاً در چارچوب خاصی قرار نمیگیرند روی صفحه بیایند.
آزادنویسی اعتمادبهنفس را افزایش میدهد و از شما نویسندۀ بهتری میسازد.
آزادنویسی تمرینی است برای تقویت عضلات خلاقیت. بدون تمرین و استمرار، این عضلهها نهتنها تقویت نمیشوند بلکه کمکم ضعیف شده و کار کردن با آنها ممکن نخواهد بود.
نوشتن اولین پیشنویس معمولاً سخت است اما آزادنویسی جریان ایدهها را افزایش میدهد، سانسور را کم میکند و ممکن است در این فرایند به ایدهای مناسب برسید.
آزادنویسی فاصلۀ ذهن و قلم را کم میکند. گاهی داستانهای زیادی را در ذهن داریم اما برای نوشتن آنها مشکل داریم. آزادنویسی این فاصله را برمیدارد.
آزادنویسی کمک میکند که تحت هر شرایطی بنویسیم حتی اگر دچار خستگی، ملال، نداشتن ایده و… باشیم. با خو کردن به این تمرین میتوانیم تحت هر شرایطی بنویسیم.
چگونه آزادنویسی را شروع کنیم؟
برای آزادنویسی باید بیمقدمه شروع کنید.
آزادنویسی شبیه طوفان فکری است. نوشتن بدون توقف و سانسور.
قلم را روی کاغذ یا دستتان را روی کیبورد بگذارید و بیوقفه بنویسید. مهم نیست موضوعی خاص داشته باشید یا ایدهای که از قبل توی ذهنتان بوده. فقط بگذارید جریان نوشتن اتفاق بیفتد.
بههیچوجه از نوشتن دست نکشید. حتی اگر ایدهای ندارید و چیزی به ذهنتان نمیرسد تکراری بنویسید. هیچ اشکالی ندارد اگر بنویسید که: «نمیدانم چه بنویسم؟»
در خلال نوشتن به فکر اشتباهات املایی و نگارشی نباشید. قرار نیست این فرایند به نوشتهای فاخر و گرانبها تبدیل شود. ذهن خودتان را از هر چیزی که از دستور زبان میدانید خالی کنید.
اما برای این کار زمان مشخصی را در نظر بگیرید.
در بحث خوشهسازی گفتیم که برای نوشتن خوشهها زمان را باز نگذارید، آزادنویسی مرحلۀ بعد از خوشهسازی است که باید آغاز و پایان مشخص داشته باشد.
بنابراین 20 تا 30 دقیقه برای نوشتن آزادانه کافی است.
محدودیت زمانی باعث میشود ذهنتان به جایی پرت نرود و نظم بیشتری داشته باشد.
وقتی برای نوشتن نقطۀ پایان در نظر میگیرید کار نوشتن راحتتر میشود.
آزادنویسی یک رقابت یا آزمون نیست که به خاطر آن به خودتان سخت بگیرید، کسی هم قرار نیست این نوشتهها را ببینید یا بخواند.
نیازی نیست حتماً جایی با مشخصات ویژهای برای نوشتن انتخاب کنید. هر جا که راحت هستید نوشتن را شروع کنید.
ممکن است روی مبل توی پذیرایی راحت باشید یا پشت میزتحریر خود. برای آزادنویسی اصلاً محدودیت مکانی معنا ندارد.
ممکن است بخواهید ایستاده بنویسید.
جایی را انتخاب کنید که راحت هستید چراکه محیط روی احساسات ما بیشتر از آنچه فکر میکنیم تأثیر میگذارد.
روش نوشتن هم مهم نیست. شاید بخواهید با قلم و کاغذ بنویسید یا با کامپیوتر.
مهم راحتی شما است.
تکنیکهایی برای نوشتنِ آزادانه
1
جولیا کامرون در کتاب راه هنرمند به نوشتن صفحات صبحگاهی تأکید کرده.
صفخات صبحگاهی نوعی آزادنویسی یا برونریزی ذهنی است.
در این روش شما بهمحض بیدار شدن از خواب سه صفحۀ کاغذ هر چه را دل تنگتان میخواهد مینویسید. بدون فکر، قبل از اینکه هرکاری مثل دم کردن چای یا جمع کردن رختخواب انجام دهید. فقط سه صفحه تمام افکار خود را بنویسید. بدون وقفه و برداشتن قلم از روی کاغذ.
با این کار تمام ذهن شما از هرچیزی که آزارتان میدهد خالی شده و آزاد و رها روز خود را شروع میکنید.
برای نوشتن صفحات صبحگاهی نیازی نیست ایدهای داشته باشید یا در مورد موضوعی خاص بنویسید. میتوانید از آب و هوا، کارهایی که قرار است انجام دهید، کارهایی که قبلاً انجام دادهاید، عصبانیت از دوستتان یا هر موضوع عادی دیگری بنویسید.
صفحات صبحگاهی شما کاملاً شخصی هستند و لزومی ندارد کسی آنها را ببیند. در این صفحات میتوانید خودتان را بدون سانسور و فیلتر ببینید و روی کاغذ بنویسید.
در مورد صفحات صبحگاهی بیشتر بخوانید:
صفحات صبحگاهی: تنها راه نویسنده شدن
2
راه دیگری که برای آزادنویسی پیشنهاد میشود نوشتن هزارکلمه در روز است. برخلاف صفحات صبحگاهی، نوشتن هزارکلمهها زمان مشخصی ندارد. میتوانید هر زمانی که دوست داشتید یک صفحۀ ورد باز کنید و شروع کنید به نوشتن.
برای این کار نباید زمان زیادی در نظر بگیرید. 20 تا 30 دقیقه کافی است. ممکن است روزهای اول بیشتر طول بکشد اما به مرور سرعت نوشتنتان بیشتر میشود.
هزارکلمه بیوقفه آزادنویسی کنید. در این هزارکلمهها هم قرار نیست متنی بنویسید که حاوی پیامی خاص باشد یا در نهایت به یک نتیجۀ خاص برسد که البته ممکن است هم برسد اما هدف این نیست.
هدف برونریزی ذهنی با نوشتن است.
آزادنویسی به این شیوه علاوه بر اینکه ذهن شما را آزاد میکند تمرین خوبی هم برای نوشتن است.
زمان و مکانی را انتخاب کنید که بتوانید حداقل 30 دقیقه آنجا بمانید و بدون هیچ مزاحمتی و بیتوقف فقط بنویسید.
اگر دوست دارید درمورد نوشتن هزارکلمهها بیشتر بدانید فایل زیر را مطالعه کنید:
مطالعۀ مطلب زیر هم میتواند برایتان مفید باشد:
آزادنویسی چیست؟ چگونه آزادنویسی بهتری را تجربه کنیم؟
22 پاسخ
سلام
خوشحالم که عضوی از اعضای مدرسه نویسندگی هستم.یکی از مهمترین ویژگیهای شرکت در کلاسهای دوره نویسندگی،آشناشدن با نویسندگانیست که هرگز نامشان را نشنیده بودم.
کتابهایی که چون گنج مخفی هرگز از وجودشان خبر نداشتم.
سپاس از زحمتهای استاد کلانتری وکل مجموعه سرکار خانم ایمانی،اقای مهدی پور و دیگرانی که نمیشناسیمشان.
خداقوت در پناه حق
سلام مریم نازنین🦋
ای جان، چقدر خوشحالم که همراه مدرسه هستین. ما هم از دوستی با شما لذت میبریم و براتون آرزوی موفقیت و درخشش داریم✨
برای تمرین هزار کلمه باید یه متن بنویسیم یا کلمه؟
سلام دوست عزیز
باید یک متن بنویسید، نه کلمات جدا از هم. اگر تایپ میکنید، شمارش کلمات رو خود نرمافزار word انجام میده.
یا اگر روی کاغذ مینویسید، حدود 5 یا 6 صفحه میشه.
حتماً باید یه صفحه ورد باز کنیم؟؟
چون من با کاغذ راحت هستم.
میتونید هرطور که راحت هستید عمل کنید. محدودیت نداره.
آزادنویسی برای من عالی بوده.
برای نوشتن هرچیزی تقریبا از همین روش استفاده میکنم.
نکته ی جالبی که یافتم این است که در حین آزادنویسی غیر داستانی بیشتر اوقات یک جمله ی قصار از متن میپرد بیرون.
من این نکته ی آزاد نویسی را بیشتر از هرچیز دیگرش دوست دارم.
فصل بهارش با شکوفه های گیلاس و فوجی یاما بود . راستی قشنگ بود و جالب . تابستون عکس دریا و پاییز یه منظره با درختا و رنگهای زرد و نارنجی و قهوه ایی و زمستونش هم یه جای خلوت خلوت که تا چشم کار می کرد برف بود و برف ، اونم با چه قطری نشسته بود . فروغ . فروغ عزیز با این شعرش که من رو با تمام وجود پرتاب می کنه در دوران کودکی.آن روزهای برفی خاموش. کز پشت شیشه در اتاق گرم. هر دم به بیرون خیره می گشتم.پاکیزه برف من چو کرکی نرم . آرام می بارید. بر نردبام کهنه چوبی.بر رشته سست طناب رخت بر گیسوان کاج های پیر. وفکر می کردم به فردا. آه. فردا.
اینجا کار ما شده فکر کردن به فردا و فردا ها . از فردایی که نمی دونیم چیه و چی هست .بدتر از این میشه یا بهتر .اما فکر می کنم در همون روز برفی فروغ جان بمونم بهتر باشه . جای امن تری هست نسبت به الان . نه خبری از حرص و لع آدمیان برای ثروت اندوزی هست بخصوص اونهایی که بیشتر دارن و نه خبری از کرونا و مرگ هست. زمانه ایی شده که مرگ در مجاورت آدما قدم می زنه و یه دفه تورش رو می اندازه برای شکار . اون دیگه بستگی به این داره چقدر قوی باشی و از چنگالش فرار کنی.به قول قدیمی ها قسمتت چی باشه. دمشون گرم زود یه جوری سر و ته قضیه رو هم می آوردن و می بستن و سر بقچه رو گره می زدند . فکر کنم خوب زندگی می کردن .یه این که حداقل خودشون راضی بودن . هرچی میکشیم از این نارضایتی هست و بس . لامصب لاکردار امون آدما رو بریده . بد دردیه . مثه تب نسیت با یه تب بر و یا یه پاشویه شسته بشه بره . دهن مغز و روح رو سرویس می کنه تا بره. 669 کلمه شده . طاقت بیار رفیق می تونی تا هزار برسونی ،خوبه برات . اثر داره .در پی این نوشتن آدمکهای داستانم از جا بلند شدن و اعلام حضور دارن و میخان وارد داستان بشن . در کل آدمای بدی نیستن . میشه یه جوری باهاشون کنار اومد چند نفری هستن که بد قلق هستن . همینه ، مث دنیا که همه چیزش جور نیست یکی لباس های مارک دار می پوشه از دیور گرفته تا شنل و …. یکی هم هنوز مشغول وصله زدنه. هرچند این روزا عده ایی هستن که میگن وصله بزنید خوب است برای دنیا و طبیعت.771
امیدوارم درست متوجه شده باشم که می بایست تمرین را در اینجا ارسال کرد. تمرین هزار کلمه را که البته برای شروع فکر کنم مد نظرم 500بود
من امروز اولین تمرین آزادنویسی را انجام دادم البته با روش خوشه سازی. خیلی جالب بود و لذت بردم. ممنون که راهها را برامون ساده تر می کنید و هستید و آموزشهاتون بسیار ارزشمنده
با سلام و احترام
من بیشتر اوقات هزار کلمه می نویسم.
صفحات صبحگاهی را نمی رسم.
ولی هزار کلمه را توی دفتر می نویسم و متوجه شده ام که سه صفحه دفترم می شود هزار کلمه.
به این دلیل توی دفتر می نویسم که همه جا می توانم ببرمش.در خانه، توی اداره، خونه ی بابام و…
سلام و وقت بخیر
با توجه به اینکه من آدم فوقالعاده کمالگرایی هستم و این موضوع توی نوشتن خیلی سد راه من بوده، آزاد نویسی عاملی برای کاهش کمالگرایی در من شده و باعث شده که خیلی راحتتر بنویسم.
من دوماهی است که نوشتن صفحات صبحگاهی رو شروع کردم و توی همین مدت کوتاه شیفته این کار شدم و در حال چشیدن نتایج مثبتش هستم.
ممنونم که به من روشی برای مبارزه با غول کمالگرایی، یاد دادید.
من قبل کلاس ماه نویسندگی صفحات صبحگاهی رو می نوشتم، با قلم و روی ورق. اما بعد شروع کلاس فقط هزار کلمه رو می نویسم ان هم با لپ تاپ. میخوام نوشتن صفحات صبحگاهی رو هم شروع کنم. فقط یک سوال! من هزار کلمه رو توی یک ساعت می نویسم، با اینکه دستم خیلی توی تایپ تند هست، اشکالی نداره؟؟
خیلی هم عالی و خوبه شیوا جان. من هم به همین شیوه انجام میدم.
شاهین کلانتری
ممنون عالی بود . من یک ماهی هست که صفحات صبح گاهی رو می نویسم. اول صبح هزار کلمه رو بدون وقفه می نویسم و این خیلی عالیه .
آزاد نویسی تمرین اول 28 تیر
هنوز هم باور نمی کردم این اتفاق ها واقعی باشند. هنوز هم منتظر فرشته ی مهربان بودم تا بیاید و عصای جادویی اش را بچرخاند و زمان به عقب برگردد… من مریض نشوم. من و کیانوش آن قدر دعوا نکنیم. هنوز این تصویروحشتناکی که از همسرم می دیدم را باور نمی کردم. دلم رضا به از هم پاشیدن زندگی ام نبود. طلاق که جدی می شد دنبال سنگ می گشتم که بیاندازم و همه چیز را به هم بزنم. می خواستم زمان بخرم .نمیخواستم و نمی توانستم رویاهای شیرینم را به هم بریزم. آن وقت بود که تازه فرو می پاشیدم. هیچ کس از راز دلم خبر نداشت…هیچ کس نمی دانست من هنوز هم کیانوش را می خواهم.من مثل او نبودم.برایم مهم نبود که مایوس شده یا تمام زندگی اش بهم ریخته.برای من درست کردن کارها امیدبخشیدن به او و روی روال انداختنش به آنی بند بود.منتظر بودم غول چراغ جادو بیاید و مرا به عقب ببرد. به زمانی که مریض نبودم چاق نبودم کیک نمی خوردم آن وقت می فهمیدم که اگر هشدارها را جدی نگیرم همسرم به فوتی بند است و همه چیز را رها می کند و می رود. سفت می چسبیدمش. آخر برای من عشق اولویت اولم بود.همه چیزم بود. همین کار را خراب کرد. او که خودش را باخت با مریضی من و به جای حمایت از من ترسید من روز به روز بدتر شدم. من می دانستم معاشرتی نیست. پدر و مادر و خانواده اش را می شناختم. می دانستم اگر شکمم بیرون بزند و باردار شوم او خرد می شود. حتما می گویید چه مرد ضعیفی… بله ضعیف بود. روی پاهای من راه می رفت و زمانی که من دیگر نتوانستم راه بروم مرا ترک کرد و رفت. باور نمی کردم. التماس هایم پایانی نداشت. اما او دیگر باورم نمی کرد…مثل گربه ای بود که زیر باران مدتی طولانی مانده باشد و حالا به سرزمینی آفتابی پناه آورده باشد. و متاسفانه آن ابر باران زا من بودم…گرچه دیگر نمی باریدم.آفتابم هم از آفتاب تمام خاور میانه دلنشین تر شده بود.درست مثل روزهای اول.اما او اعتماد نمی کرد حتی ثانیه ای پایش را در آن سرزمین بگذارد.دیگر مرا سیاه و غمزده می دید. نمیتوانست حتی لبخندم را تصور کند.چه برسد به اینکه بهم لبخند بزند. تصمیمش را گرفت. اینکه ویزایش را برای رفتن به آن سرزمین وحشتناک برای همیشه باطل کند. و حتی ریسک نکند تا یک بار دیگر غرش ابرها را بشنود. بله… برای او صدای من که روزی آوایی دلنشین بود تبدیل به صدای غرش ابرها شده بود. به تلفن هایم پاسخی نمی داد. از آن صدا وحشت داشت. و من در تمام این مدت با بیماری ام می جنگیدم. سخت دست و پا می زدم تا سرپا بمانم و میجنگیدم تا در جنگلی که در آن پر از حیوانات وحشی بودند و عزیز ترین کسم رهایم کرده بود زنده بمانم. سخت می گریستم.بهتر است بگویم زوزه می کشیدم. با خودم می گفتم آخر چرا الان؟ در حالی که مسیری به این سختی در پیش رو دارم و هرروز با چالشی جدید روبه رو می شود باید رنج نبودنش را هم تحمل کنم؟ حتی با حضور دکتر مشاورم حاضر به دیدنم نشد. فقط اصرار به جدایی داشت و بدون اینکه فکر کند در چه شرایطی هستم یا حالم را بپرسم اصرار می کرد زودتر اسمم را از شناسنامه اش پاک کند. این استبداد نقطه ی عطفی در زندگی ام بود و هست. استبدادی که یک مرد به من تحمیل می کند. کسی نمی پرسید می خواهی چه کنی؟ کم کم بیماری ام بهبود یافت و شبیه به زمانی شدم که بالای سرش نمی باریدم و از صدای غرش ابرهایم نمی ترسید. پیشنهاد دادم مدتی همدیگر را ببینیم و فرصتی دوباره به زندگی مان بدهیم و می دانستم کافی است مرا ببیند به زودی آرام خواهد شد به نیروهایم خودم و قدرتم برای پیدا کردن مسیر زندگی ایمان داشتم.خیلی امیدوار بودم قبول کند.ولی باز هم پافشاری کرد که فقط در دادگاه همدیگر را میبینیم و یا باید به طلاق توافقی رضایت بدهم.گوش های من این طور می شنید: روزی تورا می خواستم.حالا که نمی خواهمت یابا زبان خوش می روی یابیچاره ات می کنم با کشاندنت به دادگاه ها و…
کیانوش دومورد را فراموش کرده بود.اول اینکه من جز خدا تا به حال از چیزی نترسیده بودم و حسابم هم پاک بود.پس ایمان داشتم این جامعه هردین یا قانونی که داشت در حق من بی عدالتی نمی شد.از جاهایی که نرفته بودم و ندیده بودم هم نمی ترسیدم.
دوم اینکه حالا او با فرنازی حرف می زد که گرچه باور نمی کرد ولی مثل روزی بود که عاشقش شده بود! خب من که وقتی حالم خوب بود مشکلات خودم که هیچ به دادرس چند نفر دیگر هم بودم پس او چه می گفت؟ می خواست برود من میخواستم به هردویمان فرصتی دوباره بدهیم و اگر به نتیجه نرسیدیم یک قران هم اعتقاد به پول نداشتم!اما حالا که مرا تهدید می کرد از یاد برده بود که من سال ها دانشجوی دکتر آفریده بودم!آخر دعوا کردن و جنگیدن هم مثل آشتی کردن و عاشق شدن آدابی دارد.بلدی می خواهد…از قفس شیر که نیامده بودم…من بلد بودم کلمه ای کذب نگویم اما علیه اش حرف بزنم… به علاوه… آن قدر علیه اش حرف داشتم که نیازی به دروغ گفتن نبود. کافی بود کمی با قانون آشنا باشم و بدانم کجا از چه بگویم.
آخر اینکه…
سرتان را درد نیاورم یک ماه بعد از عقدمان من نویسندگی را زیر نظر استادانم به طور حرفه ای شروع کردم. الان یک سال بیشتر می گذرد و وارد دوره ی سوم شده ایم. تا روز دادگاه شروع کردم به فکر کردن به واژگان بی شماری که بلدم.گرچه قرار بود بداهه حرف بزنم اما یک نویسنده باید اولا حرفش را بایک تیتر خوب شروع کند ایجاز را رعایت کند نه خیلی عامیلنه حرف بزند و نه خیلی لفظ قلم و خوب و به جا به پایان برساند. و از قصد چیزی را جا بیاندازد.تا آخرین کسی باشد که صحبت می کند.
نمی خواهم بگویم بی عیب صحبت کدم حس می کنم زیاد از صفت ها و قید ها استفاده کردم ولی خب زمان ویرایش نداشتم بعد آن تصمیم گرفتم صدایم را ضبط کنم و گوش بدهم و اصلاحاتی در حرف زدنم انجام بدهم. اما قاضی را تحت تاثیر قرار دادم و ایجاز را کاملا رعایت کردم و فراموش نکردم جمله ی کلیدی مرا ترک کرد را از قلم بیندازم.
کاملا تن صدایم به جز سه یا چهار جمله تحت تسلطم بود.و البته اصلا نگذاشتم با سخنانش آرامش و خلاقیت ذهنی مرا برهم بزند. اینکه از حالا به بعد می خواهم چه کنم واقعا می خواهم به هر قیمتی بیاید و خودش مستقیما بامن حرف بزند. البته من حرفی نخواهم زد.فقط یک سوال خواهم پرسید. خب تصمیم تو علیرغم دروغی که در دادگاه گفتی برجدایی است. پیشنهادت چیست؟ من پیشنهادم مشخص است. از طریق قانونی اقدام کردم و دلیل هم داشتم. چون از نظر من هیچ کدام از حرف های مادرت منطقی نیست و همان طور که وعده ی عرو سی تان تبدیل به جدایی شد و بعد 50 تا ربع سکه ی یک هفته ای تان تبدیل به یک ماه من نمی توانم به خانواده شما اطمینان کنم. پیشنهادت را برای جدایی بگو بهش فکر می کنم اگر منطقی و قابل اعتماد بود حتما می پذیرم و ترجیح میدم از خودت بشنوم تا پیغام های تلفنی و بچه بازی هایی که در میاری و پشت دیگران پنهان شدی.به همین سادگی.شاید هم یه ایمیل زدم بهش نمیدونم
بهش فکر می کنم.
اولین روز تمرین یک ساعت زمان برد ولی راحت نوشتم و احساس سبکی می کنم. عالی بود.
مرسی شاهین جان
تو بهترین استادی هستی که تا حالا داشتم
فرناز دادستان