پازل نویسندگی از اهمیت بالایی برخوردار است چون شما می‌توانید به کمک آن سطح و تلاشتان را بسنجید و برای بالا بردنش تلاش کنید.

پازل نویسندگی | 4 اصل مهم نویسندگی

پازل نویسندگی چیست؟

پازل نویسندگی مدلی است تا با آن مهم‌ترین بخش‌های کار نویسنده را نمایش دهیم. هدف پازل نویسندگی سهولت در تعریف و به خاطر سپردن اصلی‌ترین مراحل کار نویسنده از ایده تا اجراست. این پازل از چهار قطعه تشکیل شده است. مطالعه، آزادنویسی، بازنویسی و انتشار. محدود بودن قطعات پازل به معنای جدایی‌ناپذیر بودن تمامی اجزاست. در این الگو قصد داریم با سازمان‌دهی و ملموس کردن مفاهیم مهم‌ترین مراحل نویسندگی را در ذهن نویسنده جا بیندازیم.

 

 

 

قطعه‌ی 1: مطالعه

نویسنده، واسطه‌ای است بین جهان و انسان‌ها. یک ناقل. ما می‌نویسیم تا به آدم‌ها کمک کنیم نگاه جدیدی به مسائل پیدا کنند یا دنیای اطرافشان را واضح‌تر ببینند. ما می‌نویسیم تا با انتقال درست تصاویر به دیگران دنیا را از نو نشان‌شان دهیم. پس از اینجا شروع می‌کنیم که نویسنده بودن واسطه بودن است. حالا باید دید شرط واسطه بودن چیست؟ چه‌چیزی به یک واسطه اعتبار می‌بخشد؟ اینکه مفهوم انتقال‌یافته را به‌درستی و در سلامت دریافت کند و به مخاطب تحویل دهد. پس این پرسش مهم مطرح می‌شود که امانت‌دار خوبی هستید؟ دریافت‌کننده‌ی خوبی چطور؟ تحویل‌دهنده‌ی مسئولیت‌پذیری هستید؟ امانتی‌ داشتید که هیچ‌وقت به دستتان نرسد؟ به ضرورت امانت‌داری آگاهید؟ برای اینکه بتوانید مفهومی را به‌درستی منتقل کنید باید به شناخت خوبی از آن برسید. برای خوب شناختن آدمیزاد باید دست به دامن اولین آدمی که همیشه در اطرافتان است یعنی خودتان شوید.

مطالعه نه از کتاب‌ها بلکه از خودمان شروع می‌شود. خودتان را بشناسید. نه‌فقط در حدی که بدانید علایق و چالش‌هایتان چیست. آن‌قدری که بتوانید جایگاهتان را در زندگی پیدا کنید. دریابید که چطور زندگی می‌کنید و کدام بخش‌های شخصیت‌تان واقعا مطلوب شماست؟ محل زندگی‌تان را بررسی کنید. چند خانه‌ و با چه ‌رنگ‌هایی در محل زندگی شما وجود دارد؟ چند پارک؟ درخت‌های غالب پارک چه ویژگی‌ها و شکل و چه مدل برگ‌هایی دارند؟

 

 

ورودی‌های خام

تصاویر و جمله‌هایی که می‌نویسید نطفه‌ای هستند که از لقاح حواس پنج‌گانه‌ با ذهن‌تان شکل می‌گیرند.

چه دریافت می‌کنید؟ بیایید با چند پرسش به تجربه از طریق حواسمان آگاه شویم.

 

چه می‌بینید؟

خوب ببینید. فرم اجسام را. اتفاقات را در برابر چشمانتان. تغییراتی که می‌توانید یا نمی‌توانید ببینید.

اعتمادبه‌نفس در انسان‌ها چه ویژگی‌های مشترکی ایجاد می‌کند؟ طولانی نگاه کردن به چشم‌ها؟ نگاه کردن از پایین به چشم‌ها؟ متمایل شدن گردن به عقب؟

یا ویژگی‌های خجالتی‌ها چیست؟ زیاد پلک زدن؟ انتقال حس خجولی با دزدیدن نگاه؟ ترکیب عشق و خجالت چطور؟ ارتباط چشمی ریز و کوتاه؟ سرخی گونه‌ها؟ اصلا همه با خجالت سرخ می‌شوند یا هر کسی در شرایط و احساساتی متفاوت سرخ می‌شود؟

 

از حافظه‌ی نوک انگشتانتان چه خبر؟

تفاوت بافت تنه‌ی درخت با آجرهای خانه‌های قدیمی چیست؟

دست روی قالی بکشید و بگویید که اگر شخصی زمین بیفتد روی قالی دستبافت بیشتر احساس درد می‌کند یا ماشینی؟ زخم کدام‌یک روی زانو خط‌خطی می‌شود کدام‌یک نقطه‌نقطه و گرد؟

پوست دستان مادرتان با پدرتان چه تفاوتی دارد؟

 

می‌شنوید انسان‌ها و جهان را؟

بشنوید. زنی که برای مشکلی اورژانسی به مطب دکتر آمده برای متقاعد کردن منشی از چه کلماتی استفاده می‌کند؟ منشی را کلماتش متقاعد می‌کند یا لحن و بغضش؟ بغضش طبیعی به نظر می‌رسد یا مصنوعی؟ بغض‌های عاشقان چطور؟ لرزش صدای یک قربانی با لرزش صدای یک عاشق یکی‌ست؟

خنده‌های آدم‌ها با یکدیگر چه تفاوتی دارد؟ چه کسی زیبا می‌خندد با اینکه خبیث است؟ یا کسی که مهربان است ولی خنده‌هایش تظاهر به نظر می‌رسند؟ تکه‌کلام خاص اعضای خانواده‌تان چیست؟ هرکدام با چه سیاست و جمله‌هایی متقاعد می‌شوند؟

 

 

ورودی‌های پخته

به دهان پدر و مادرتان در حین ادای کلمات زل بزنید و بشنوید و ایده بگیرید. از ورودی‌هایتان چطور استفاده می‌کنید؟ «من امروز زنی رو توی مطب دکتر دیدم که با التماس از منشی خواست نوبت اضطراری بگیره اما منشی با بی‌رحمی بهش وقت نداد.» تا کجا می‌توانید ساده بیانش کنید؟ اگر پیچیده بیان کنید چند نفر درست متوجه می‌شوند؟ کار باید به‌جایی بکشد که چیزی را ببینید و شگفت‌زده شوید و بخواهید بنویسیدش اما نتوانید. به تته‌پته افتادن شروع واقعی کارتان است. اینجاست که مطالعه به کارتان عمق می‌بخشد. از مطالعه می‌توانید ایده بگیرید. هی ورق بزنید و ورق بزنید و ورق بزنید. ببینید چطور نگاه زنی مستاصل را با بیانی ساده اما غیرکلیشه‌ای می‌توانید توصیف کنید؟ دیگران چطور بی‌رحمی را به تصویر کشیدند؟

هرمز شهدادی می‌گوید: «خلیدن.» من می‌گویم این‌که روتین روزانه‌ی من است.

عباس نعلبندیان می‌گوید: «چشمانش به سیاهی می‌کشند.» چشم گرد می‌کنم که این‌که چشمان آن زن است.

سهراب می‌نویسد: «چشم‌ها را باید شست؟» از خودم می‌پرسم چشم را با چه چیزی می‌توان شست؟ ساختار چشم چیست؟ شوینده چیست؟ چشمان خودتان تمیز است؟ چشم‌ها را با پلک ‌بسته می‌توان شست؟

از افرادی که قبل از شما بهترین واسطه‌ها بوده‌اند یاد بگیرید. تقلید و تمرین. تمرین و خلق. ببینید نویسندگان خوب چطور شما را تحت‌تاثیر قرار می‌دهند تا بیاموزید چطور تاثیرگذارتر بنویسید.

 

متمرکز بر ورودی‌هایتان باشید، چراکه نویسندگی هنر انتقال است و اولین اصل انتقال مفهوم، تسلط بر بیان آن است. شناخت و بیان. می‌خواهید به‌عنوان یک نویسنده از چه چیزی جز طبیعت و زندگی و انسان حرف بزنید اگر از چیزی جز طبیعت و زندگی و انسان حرف نزنید؟ می‌خواهید با دهان چه کسی حرف بزنید اگر با دهان خودتان حرف نزنید؟ چطور می‌خواهید از دهانتان استفاده کنید اگر صدای خودتان را پیدا نکنید؟ چطور صدایتان چیزی را بیان کند اگر ذهنتان خالی باشد؟ و ذهن می‌خواهد چه چیزی تولید کند اگر شما اتصالی خاص و نگاهی جدید به مسائل عادی نداشته باشید؟ همه‌چیز که قبلا گفته شده است.

 

سعی کنید با پرسش‌های خلاقانه ذهنتان را گرم کنید؛ مثلا این اولین باری است که متولد شده‌اید یا شما گابلینی هزارساله‌اید؟ چرا برای دریافت و ثبت هر چیزی کنجکاو نباشید؟

برای نوشتن چیزهای جذاب از ضبط و ثبت عادی‌ترین چیزها شروع کنید. کاملاً ساده.«اون متفاوت می‌خنده. به‌وقت خنده سرش به عقب می‌ره.» یا «همیشه به‌وقت خندیدن سه بار می‌زنه روی پای هر کسی که کنارشه، اگر کسی نباشه هم دست می‌زنه.» یا مثلاً «گنجشک‌ها به‌وقت پرواز به پایین شیب برمی‌دارن و دوباره اوج می‌گیرن.»

سعی کنید مشاهدات خود را روزانه، مداوم و جدی ثبت کنید.

 

 

Ξ پرسش‌های مهارت‌سنج:

_با چشمان بسته به صدایی گوش کرده‌اید؟
_شنیده‌ی برتر روزتان را ثبت کرده‌اید؟ جمله یا گفتگو
_کلمه یا جمله‌ای در کتابی را با مکث و سکوت وارسی کرده‌اید؟ آن کلمه یا جمله را جایی ثبت کرده‌اید؟
_جزئیات تصویری را بررسی و روی کاغذ آورده‌اید؟
_امروز ماندنی‌ترین بافت در حافظه‌ی کوتاه‌مدت انگشتانتان چیست؟
_کلمه‌ای را چند بار با صدای بلند گفته و شنیده و مزه کرده‌اید؟
_لحن و بیان کدام نویسنده را امروز مزه کرده‌اید؟

 

 

 

قطعه‌ی 2: آزادنویسی

در جریان سیال ذهن موقعیت‌هایی پیش می‌آیند که بدون برنامه‌ریزی قبلی چیزهای خوبی می‌نویسیم و خودمان را غافلگیر می‌کنیم. اینکه بین هزاران کلمه، یک جمله یا یک پاراگراف تمیز بیرون بکشیم دلچسب است، اما اگر در پایان آزادنویسی چیز مفیدی ننوشتیم اشکالی دارد؟

نه.

جان مارون می‌گوید: «در آغاز کار یک تا ده هزار کلمه بنویس.»

ذهن ما پیش از شروع یک پروژه‌ی جدی نیاز به گرم‌‌شدن دارد. آزادنویسی مجالی‌ست برای رهایی و روشن شدن موتور ذهنمان. فرصتی که در آن بی‌وقفه احساسات و افکارمان را به جمله تبدیل کنیم. تا جایی که چیزی در پشت پرده باقی نماند و ناگزیر باشیم به نوشتن افکاری که پنهانشان می‌کنیم. پس پاداش آزادنویسی یافتن ایده نیست، بلکه آن رهایی ذهنی‌ست که ما را شارژ می‌کند و عضلات نوشتاری‌مان را ورزیده‌تر.

 

در آزادنویسی یادمان باشد:

  • هر چیزی ارزش نوشتن دارد

بله حتی ناسزا. وقتی به قصد نوشتن پشت میز می‌نشینم، ممکن است ذهنِ منطقی خیلی با ما همکاری نکند و چیز‌های زیادی برای نوشتن نداشته باشیم. آزادنویسی ما را از قیدوبندها می‌رهاند تا راحت‌تر نوشتن را بیاغازیم. با خودمان قراری بگذاریم و هر روز در نیم ساعت ۱۰۰۰ کلمه تایپ کنیم. (منظور تعداد کلمه‌های یک متن است که برنامه‌ی Word خودش آن‌ها را می‌شمارد.) اگر چیزی به ذهنمان نرسید، بنویسیم که الان چیزی به ذهنم نمی‌رسد. بنویسیم که نمی‌دانم درباره‌ی چه چیزی بنویسم تا ۱۰۰۰ کلمه‌ی روزمان را نوشته باشیم.

 

  • وفاداری ممنوع

در آزادنویسی مهم نیست در نوشتن چه می‌کنیم، مهم این است که چه نکنیم. خیلی روشن و ساده: دستت را از روی برگه/کیبورد برندار.

قرار نیست جمله‌ای به پایان برسد. وفاداری برای به پایان رساندن جمله‌ها، ترمزگیری‌ست در اتوبان افکار. همراه شدن بی‌وقفه با تداعی‌های ذهن به‌مرور توان می‌دهد که جرقه‌های ذهنی‌مان را در لحظه ثبت کنیم.

 

  • با ایده‌های نیاغازیده ترشی نیندازیم

یک شناگر حرفه‌ای هرگز منتظر نمی‌ماند آب گرم‌تر شود تا در آن شیرجه بزند. می‌‌داند در ابتدا هرچقدر دشوار هم به‌نظر برسد، بعد از پریدن دمای بدنش با آب هماهنگ می‌شود. در نوشتن هم گاهی منتظر آمادگی‌های این‌چنینی هستیم. به همین خاطر سراغ ایده‌هایمان نمی‌رویم و دلسرد می‌شویم. آزادنویسی یعنی شیرجه زدن در متن. ایده‌های نوشتنی هرگز برایمان آسان‌تر نمی‌شوند اگر حالا کاری برایش نکنیم. آزادنویسی اجازه می‌دهد بدترین نسخه‌ی موجود را بنویسم. یک نوشته‌ی بد ارزش بیشتری از یک ایده‌ی ننوشته شده دارد. همان‌طور که جودی پیکولت می‌گوید: «شما همیشه می‌توانید یک نوشته‌ی بد را اصلاح کنید، اما نمی‌توانید یک صفحه‌ی خالی را ویرایش کنید.»

 

 

چگونه عادت آزادنویسی را در زندگی‌مان بیاوریم؟

صفحات صبحگاهی: به‌محض بیداری، پیش از آنکه سراغ هر کاری برویم سه صفحه روی کاغذ برون‌ریزی ذهنی داشته باشیم.

بهترین عادت برای نویسنده شدن

 

نردبان ‌نویسندگی: برای هرروز یک نردبان با پنج پله در نظر بگیریم. در هر پله قرار است دست‌کم ۵ دقیقه بنویسیم. بکوشیم در روز این نردبان را دم دست نگه‌داریم. این‌طور تا پایان روز می‌توانیم بسنجیم چند نوبت آزادانه نوشته‌ایم.

۵ تا ۵ دقیقه تا تبدیل خواندن و نوشتن به عادتی خدشه‌ناپذیر

 

در آخر آداب آزادنویسی را از اینجا بخوانید:

چگونه آزادنویسی بهتری را تجربه کنیم؟

 

 

Ξ پرسش‌های مهارت‌سنج:

_آزادانه و بدون خیال انتشار، برای خودتان نوشتید؟
_بی‌وقفه تداعی‌های ذهنتان را به جمله بدل ساختید؟
_تعداد کلمه‌ی مشخصی را آزادنویسی کردید؟ مثلاً ۱۰۰۰ کلمه در روز.
_چند مرتبه پیش از آغاز کارها دقیقه‌ای آزادنویسی داشتید؟
_بیشتر روی کاغذ نوشتید یا تایپ کردید؟ هر کدام  چه تاثیری روی احساسات شما داشت؟

 

 

 

قطعه‌ی 3: بازنویسی

شاید یاقوت‌های کج‌ومعوج و کدر به‌خودی‌خود خوش‌نما باشند اما نمی‌توان انکار کرد که وقتی صیقل می‌خورند زیبایی و درخشش‌شان چند برابر بیشتر می‌شود. بازنویسی به صیقل زدن می‌ماند و بهترین داستان‌ها بعد از ده‌ها بار ویرایش شکل می‌گیرند.

همان‌طور که همینگوی در سال ۱۹۵۸ به جرج پلیمپتون از پاریس‌ریویو گفت: «صفحه‌ی آخر وداع با اسلحه را سی‌ونه بار قبل از این‌که راضی شوم بازنویسی کردم.»

همچنین مورخان به این نتیجه رسیده‌اند که همینگوی درواقع قبل از انتشار رمانش ۴۹ پایان متفاوت برای آن نوشته بود. شاید اگر این کار را نمی‌کرد وداع با اسلحه جزو آثار ارزشمند قرار نمی‌گرفت.

 

 

چرا بازنویسی توانکاه می‌شود؟

بازنویسی همچنین به تکان دادن یک شیشه خون سرخ می‌ماند. اگر تکنسین آزمایشگاه شیشه را دائم تکان ندهد خون لخته و بی‌فایده خواهد شد. نویسنده نیز باید آزادنویسی‌هایش را مدام بازنویسی کند و ویرایش آن‌ها را خیلی به تعویق نیندازد. وگرنه کلمات روی هم دلمه خواهند بست و بازنویسی سخت و سخت‌تر خواهد شد. بااین‌همه خیلی وقت‌ها بازنویسی برای نویسندگان طاقت‌فرسا می‌شود. جوری که دیگر میلی به آن نمی‌یابند. در ادامه به ۳ دلیل اصلی توانکاه شدن بازنویسی اشاره خواهیم کرد.

 

  • دل‌بستگی‌های مضر

اگر مادری قبل از عمل آپاندیس به بچه‌‌ی مریضش بچسبد و اجازه ندهد دکترها آن زائده‌ی عفونی را از بدنش خارج کنند بچه خیلی زود، آزرده و دردمند خواهد مرد. بازنویسی هم همین است. ما نباید دل‌بسته‌ی چیزی که می‌نویسیم بمانیم. قربان صدقه‌ رفتن حین آزادنویسی اشکالی ندارد ولی موقع ویرایش باید مثل یک منتقد بی‌رحم عمل کرد. دل‌بستگی‌ها را کنار گذاشت و همه‌ی چیزهای اضافی را دور ریخت.

 

  • وقت ناکافی

نمی‌شود انتظار داشت متن‌های درخشان همیشه فوری شکل بگیرند. گاهی حتی بیشتر از زمان نوشتن متن باید برای بازنویسی‌ آن وقت صرف کرد.

بازنویسی ممکن است حتی سال‌ها به طول بینجامد. برخی نویسندگان وقتی بعد از انتشار آثارشان با اشکالاتی در متن مواجه می‌شوند ناامیدانه می‌پندارند آبی‌ست که ریخته شده و دیگر جمع‌شدنی نیست. بااین‌حال افرادی مثل اکبر رادی نه‌تنها ایرادات‌ متن‌شان را رها نمی‌کنند بلکه بعد از حتی سال‌ها کتاب‌هایشان را ضمن بازنویسی مجدد دوباره به فضای نشر می‌سپارند. با مقایسه‌ی نسخه‌های جدید و قدیمی نمایش‌نامه‌های او می‌توان بازنویسی را بهتر درک کرد.

 

  • بی‌توجهی به نثر

افراد در هر حوزه‌ای که باشند کم‌کم به شناخت چیزهایی می‌رسند که باید در آن‌ها دقیق‌تر شوند. برای مثال اگر جمعی از هنرمندان به کاخ عالی‌قاپو بروند معماران آن جمع به ساختار سازه و نقاشان به رنگ‌ کاشی‌کاری‌های آن دقت خواهند کرد. یا مثلا یک پارچه‌‌فروش قبل از خریدن پارچه به درصد الیاف طبیعی‌اش توجه نشان خواهد داد.

نویسندگان نیز باید به نثر، جمله و کلمات حساس بشوند. نویسنده هر چه نثر کتاب‌‌ها را بیشتر حلاجی کند موقع بازنویسی سرافرازتر خواهد بود و بدین‌ ترتیب متن‌هایی خواهد نوشت درخشان‌تر.

 

 

راهکار‌های موثر در بازنویسی:

  • بلند خواندن متن

با دقت چند بار بلند از روی نوشته‌تان بخوانید. این روش با تمام سادگی‌اش موجب شناسایی اغلب اشکالات متن می‌شود. اگر حین خواندن حس کردید نوشته روان و راحت جاری نمی‌شود با تغییر جمله و یا حتی کلمات آن را اصلاح کنید.

یک تمرین کاربردی برای ویرایش

 

  • گیر دادن به یک جمله

گاهی به جمله‌ای از متن‌تان گیر بدهید. تلاش کنید بدون تغییر مضمون، آن را به ۱۰ شکل متفاوت بنویسید. این کار به‌مرور شما را در بازنویسی تواناتر می‌کند.

برای مثال جمله‌ی «من دروغ‌گو نیستم» می‌تواند نوشته شود:

  • من از دروغ بیزارم.
  • همه‌ی عمرم از دروغ‌گویی گریخته‌ام.
  • از دریا، گرد برمی‌خیزد از من دروغ نه.
  • و…

 

  • رونویسی

همان‌طور که یک نقاش با تمرین کپی‌برداری از گلدان، میوه و اشیای بی‌جان کارش را شروع می‌کند نویسنده نیز برای حرفه‌ای‌تر شدن نیاز دارد به رونویسی از کتاب‌های موردعلاقه‌اش.

البته رونویسی به این معنا نیست که متن را نگاه کنید و عیناً همان را روی کاغذ بیاورید. بلکه باید مدتی در نثر و نحو پاراگراف منتخب‌تان تامل کنید، آن را به خاطر بسپارید و بعد تلاش کنید چیزی که به یاد می‌آورید بنویسید.

 

  • تلاش بر ایجاز و فصاحت

سروش حبیبی در مقدمه‌ی آنا کارنینا می‌گوید جملات بلند و پیچیده از ذهن‌های پیچیده برمی‌آید و مترجم نباید به خودش اجازه بدهد آن‌ها را بشکند و یا کوتاه کند.

بااین‌حال دو نوع نویسنده وجود دارد.

نوع اول با فکر و دلیل جملات بلند می‌نویسد ولی دومی فقط به خاطر ضعف نویسندگی‌اش این کار را می‌کند. حواسمان باشد در دسته‌ی دوم قرار نگیریم. بهتر است همیشه هر چیزی را که می‌نویسیم به‌دقت بررسی کنیم. هر جمله باید کاربردی داشته باشد وگرنه وجودش اضافی‌ست. در بازنویسی که وقت هرس است باید متن را تا حد امکان موجز و جملات بلند را فصیح‌ کنیم.

 

  • اهمیت انتشار در بازنویسی

در آخر برای حفظ انگیزه و این‌که بازنویسی معنا و هدفی یابد بهتر است متن‌های ویرایش‌شده را در رسانه‌ی شخصی منتشر کرد.

 

 

Ξ پرسش‌های مهارت‌سنج:

_ برای بازنویسی متن‌تان وقت کافی گذاشته‌اید؟
_ چند پاراگراف رونویسی کرده‌اید؟
_ برای بازنویسی دوباره به متن‌های قبلی‌ سر زده‌اید؟
_ تلاش کرده‌اید جمله‌ای را به چند شکل متفاوت بنویسید؟
_ نوشته‌تان را تا حد ممکن موجز و سلیس کرده‌اید؟
_ تا چه حد از کیفیت بازنویسی‌تان راضی بوده‌اید؟ برای افزایش کیفیت آن چه کارهایی می‌توانید بکنید؟

 

 

 

قطعه‌ی 4: انتشار

یکی از اولین تمرین‌های کلاس نویسندگی خلاق نوشتن یک یادداشت روزانه بود. من سال‌ها یادداشت روزانه می‌نوشتم ولی برای آن کلاس یادداشت روزم را سه بار بازنویسی کردم. سعی کردم از نوشتن واژه‌های تکراری بپرهیزم و مترادف آن‌ها را بیابم، غلط‌های دستوری آزادنویسی‌ام را تصحیح کنم و از همه مهم‌تر متن را برای مخاطبی که ذهنیتی از ماجرای یادداشت من ندارد به‌گونه‌ای روشن بنویسم که ابهامی برایش ایجاد نشود.

دفتر آزادنویسی و دفتر تمرین‌های بازنویسی شده را مقایسه می‌کردم و باورم نمی‌شد هر دو را خودم نوشته‌ام. اگر قرار نبود نوشته‌هایم را در کلاس بخوانم دلیلی برای بازنویسی‌شان نداشتم. با پایان آن دوره نگاهم به نویسندگی تغییر کرد و به تأثیر بیرون آوردن نوشته‌هایم از خلوت پی بردم و به توصیه‌ی استاد با نام خودم وبگاهی راه‌اندازی کردم تا با مسئولیتی که نامم برایم ایجاد می‌کند با دقت بیش‌تری بنویسم.

خودم را به انتشار دو مقاله در ماه متعهد کردم. تصمیم گرفتم درباره‌ی موضوع هرکدام به‌خوبی مطالعه کنم و پس از چند بار بازنویسی با دقت مقاله را منتشر کنم.

هنوز به این روش پایبندم. سبب می‌شود یک موضوع را کامل فرابگیرم؛ ولی نوشتن چنین مقاله‌هایی در آغاز راه برایم دشوار بود. گاهی ساعت‌ها فکر می‌کردم که نوشتنشان را از کجا بیاغازم. گاهی هم مراحل نوشتن بیش از برنامه‌ریزی من طول می‌کشید و در ماه فقط یک مقاله منتشر می‌کردم.

 

 

انتشار روزانه چگونه نویسندگی‌ام را نجات داد؟

از روز اول در کلاس نویسندگی از استاد درباره‌ی اهمیت انتشار روزانه می‌شنیدم ولی به آن توجه نمی‌کردم. فکر می‌کردم انتشار یادداشت‌های روزانه ساده است و اثر ویژه‌ای بر رشد نوشتنم نخواهد داشت. بااین‌حال به استاد اعتماد کردم و چند روز یک‌بار در کانال تلگرامم یادداشتی منتشر می‌کردم. کار لذت‌بخشی بود؛ چون هر وقت ایده‌ای به ذهنم می‌رسید که به آن تسلط داشتم برای کانال می‌نوشتم و با حوصله چند بار بازنویسی‌اش می‌کردم.

پس از مدتی با پذیرش تعهد به انتشار روزانه فهمیدم نویسندگانی که به انتشار روزانه‌ی خود مفتخرند دقیقا به چه می‌بالند. هرچند این روش را دوست نداشتم چون می‌خاستم حاصل همه‌ی توانم در نوشتن را منتشر کنم. محدودیت زمانی یک‌روزه را عامل کیفیت پایین کار می‌دانستم چون گاهی تا نیمه‌های روز ایده‌یی برای نوشتن نداشتم. بااین‌حال بر نظرم پافشاری نکردم و از تجربه‌ی استاد و دوستانم بهره بردم. استاد می‌گفت: «در ابتدای راه تمرکزت بر کمیت باشد و مطمئن باش کیفیت هم در پی‌اش می‌آید».

 

چرا انتشار مهم است؟

  • انتشار | عامل مهم رشد نویسنده

پس از سه ماه تعهد به انتشار یادداشت روزانه بالاخره توانستم یک‌شب بدون اضطراب برای یادداشت روز بعد بخوابم چون دو ایده برای روزهای بعد داشتم. اولین مشکل من در انتشار روزانه نداشتن ایده بود. پس از مدتی ایده‌یابی بیست‌وچهارساعته و افزایش آزادنویسی، وقتی وفاداری‌ام ثابت شد ایده‌ها خودشان سراغم می‌آمدند و به‌مرور راحت‌تر افکارم را به واژه تبدیل می‌کردم.

وقتی در روز چند ایده داشتم، ایده‌ی کُندرو را رها می‌کردم و به ایده‌ی بعدی می‌پرداختم. می‌پنداشتم پیشرفت کرده‌ام و حالا راحت‌تر می‌نویسم ولی ناباورانه به‌جای چند روز، همان شب اول از نوشته دل‌زده می‌شدم. فهمیدم این احساس راحتی همان درجا زدن است. انتخاب راه آسان پس‌روی است و ایده‌ها هم از آدم سهل‌گیر می‌گریزند.

تلاش برای به ثمر نشاندن ایده‌یی خاص یکی از کارکردهای انتشار روزانه است که به زحمت مغز و دستم می‌افزاید؛ چون مجبورم در فرم‌های گوناگون بنویسمش تا به ایده‌آلم نزدیک شود و با این کار به هدفم از انتشار روزانه می‌رسم.

تصمیم گرفتم به فراوانی ایده‌ها بی‌توجه باشم و فکر کنم مثل ماه‌های اول هرروز فقط یک ایده دارم و هر طور شده به متنی قابل‌انتشار تبدیلش کنم.

 

  • افزایش کمیت و کیفیت مطالعه‌

اولین بار که در کلاس نویسندگی استاد شروع کرد به گفتن از داستان‌ها وسوسه شدم لیسانس ادبیات بگیرم. سراغ کتاب‌های دانشگاهی رشته‌ی ادبیات رفتم و نظرم برگشت. این کتاب‌ها می‌تواند معلم و کارشناس بسازد اما نویسنده نه.
تحصیلات ما هر چه باشد برای نوشتن کافی نیست. نویسنده به اطلاعات گسترده نیاز دارد و حتی موقع نوشتن داستان هم کمبود دانش آزاردهنده است. چند سال طرح یک داستان بلند در سرم بود. منتظر زمانی برای نوشتنش بودم که دست‌های خود را خالی یافتم. به قول استاد کلانتری: «کسی که نمی‌تواند یادداشتی کوتاه بنویسد چگونه می‌خواهد رمان و مقاله بنویسد؟»
انتشار روزانه سبب می‌شود برای پر کردن خلأ دانسته‌های خود بکوشیم و از دانش‌اندوزی تک‌بعدی فاصله بگیریم. حتی سراغ کتاب‌هایی که قبلا خوانده‌ایم برویم و نکاتی در آن‌ها بیابیم که بار اول به آن‌ها بی‌توجه بوده‌ایم.
دارم فکر می‌کنم چرا نشکستم وقتی فهمیدم بیهوده به مدرک دانشگاهی و کتاب‌خانه‌ام غرّه بودم؟ شاید چون نیک‌بختانه راه پیش پایم گذاشته شد و بیش از این در بیراهه پرسه نزدم.

 

  • کاهش فاصله‌ی بین دست و مغز

چند روز پیش از ۱۰ صبح تا ۹ شب کلاس داشتم. می‌دانستم اگر قبل از کلاس ننویسم تا شب از بی‌محتوایی پوزش‌خواه و مضطربم. از ۸ صبح نوشتم و بخشی را برای انتشار در کانال ویرایش کردم و آسوده‌خیال در کلاس همه‌ی حواسم به درس بود. در راه خانه با لذت خیابان‌ها را می‌نگریستم و کتاب‌هایم را ورق می‌زدم. بعد از شام گرم بازی با خواهرزاده‌ام شدم و تازه ساعت ۱۱ یادم آمد هنوز یادداشتم را منتشر نکرده‌ام. یک‌بار دیگر مطلبم را خواندم و دیدم نمی‌خواهم منتشرش کنم. به‌اندازه‌ی همه‌ی آسوده‌خیالی روزم دچار اضطراب شدم. بی‌درنگ فقط نوشتم و تا قبل از پایان روز یادداشت جدیدی آماده کردم. هیچ‌کس ما را مجبور نکرده این اضطراب را تحمل کنیم؛ ولی اگر آن شب به خودم استراحت می‌دادم هدف از تعهد به انتشار روزانه زیر سؤال می‌رفت.
بسیاری از مقاله‌ها و کتاب‌ها به خاطر متعهد نبودن نویسنده به زمان هرگز نوشته نمی‌شوند. آن‌ها مدام به نوشتن می‌اندیشند، ایده‌ها را در ذهن می‌پرورانند و به اسم کمال‌گرایی وقت زیادی برای جمع‌آوری اطلاعات صرف می‌کنند.
درحالی‌که نوشتن با نوشتن به وجود می‌آید و این کارها نویسنده را از نوشتن دور می‌کند. تعهد به انتشار روزانه تمرینی است برای سرعت یافتن در نوشتن؛ یعنی بتوانیم در هر موقعیتی فکرمان را به واژه تبدیل کنیم تا روزی که خاستیم مقاله یا کتاب بنویسیم، نصف روز به مانیتور خیره نشویم…

 

 

چگونه بر ترس از انتشار غلبه کنیم؟

یکی از دغدغه‌های همیشگی نوآموزان نویسندگی ترس از انتشار است چون می‌دانند به‌اندازه‌ی کافی خوب نیستند. از شنیدن این حرف تعجب می‌کردم ولی بعد یادم آمد خودم حاضر به انجام خیلی از کارها نشده‌ام و زود رهایشان کرده‌ام؛ اما نه از ترس خوب نبودن؛ بلکه به خاطر نداشتن تحمل بد بودن در آن کارها. حاضر نبودم برایشان خاک‌خوری کنم و انتقاد بشنوم. در یک کلام حاضر به پرداخت بها نبودم. ولی شیفته‌ی نوشتنم و به خاطر خیلی چیزها را می‌پذیرم. یک نفر برای کارش غر زدن‌های رئیسش را تحمل می‌کند و دیگری شب‌بیداری را. من و شما هم اولین چیزی که باید بپذیریم هوا کردن گندکاری‌هایمان است. شوق نوشتنتان را با چنین مانع رایجی نابود نکنید چون تکلیف شما با نویسندگی تازه پس از انتشار روشن می‌شود. پس بیایید از بد بودن نگریزیم و احساس شرم از بد بودن نوشته‌هایمان را در جهت ارتقای روزانه‌شان به کار بگیریم.

 

 

Ξ پرسش‌های مهارت‌سنج:

چرا انتشار مستمر برای نویسنده شدن ضروری است؟
چگونه انتشار سبب پیشرفت نویسنده می‌شود؟
چگونه هر روز برای انتشار ایده‌ داشته باشم؟
تعهد به انتشار روزانه چه تأثیری بر مهارت نویسندگی می‌گذارد؟
چه عواملی سبب طفره رفتن از انتشار می‌شود؟
چگونه بر ترس از انتشار غلبه کنیم؟

 

 

تمرین

من در روز چند نوبت آزادنویسی می‌کنم. هنگام آزادنویسی می‌کوشم متوقف نشوم و همه‌ی تداعی‌های ذهنم را بی‌وقفه بنویسم. این تداعی‌ها همه‌ی ورودی‌های مغز من است. از کتاب‌ها و شخصیت‌های داستان‌هایی که مطالعه می‌کنم تا ارتباطم با آدم‌ها و تجربه‌های روزانه. بدون فکر به این که قرار است کسی نوشته‌هایم را بخواند همه چیز حتا بی‌اهمیت‌ترین‌ها را صادقانه می‌نویسم. این کار را مدام تکرار می‌کنم چون بهترین نتیجه را ازش گرفته‌ام. مثلن خیلی وقت‌ها تجربه‌های جدیدم در نوشتن و کلنجار رفتن در به ثمر نشاندن مطلبی را برای خودم نوشته‌ام و وقتی دوباره خواندمش پنداشتم این تجربه می‌تواند برای بسیاری از نویسندگان مفید باشد. بنابراین آن بخش را از آزادنویسی‌ام جدا می‌کنم. کلمه‌های اضافی‌اش را می‌کاهم. بعضی جمله‌هایش را از نو می‌نویسم و همیشه کلمه‌های مترادف بهتری جایگزین برخی کلمه‌ها می‌کنم. در آخر چند بار با صدای بلند می‌خوانمش تا دست‌اندازهای متن را بیابم و اصلاحشان کنم. سپس نوشته را در رسانه‌ی شخصی‌ام (وبسایت یا کانال تلگرام) منتشر می‌کنم.
من هر روز پازل نویسندگی‌ام را از نو می‌چینم. یک روز مطالعه‌ام گفت‌وگو با یک دوست است و یک روز کتاب خواندن. یک روز از میان آزادنویسی‌هایم احساسات درونی‌ام را برای بازنویسی برمی‌گزینم و یک روز آموخته‌ام سر کلاس را. و هر روز یکی از متن‌های بازنویسی‌شده‌ام را منتشر می‌کنم.
همه‌ی قطعه‌های پازل نویسندگی شما هم کامل است؟ چند وقت یک بار سراغش می‌روید و می‌کوشید قطعه‌ها را به هم چفت کنید؟
شما هم از ارتباطتان با پازل نویسندگی، در بخش نظرات کاربران برایمان بنویسید تا بیش‌تر با دغدغه‌هایتان آشنا شویم. در اولین زمان به تمرین شما بازخورد خواهیم داد.

 

کلام پایانی

پازل نویسندگی یک ابزار مهم و کاربردی برای نوشتن است. این پازل ۴ قطعه دارد. همه‌ی قطعه‌ها به هم مرتبط‌ و در هم تنیده‌اند. فردی که مطالعه‌ی زیادی ندارد نمي‌تواند زیاد بنویسد. کسی که نتواند به درستی آزادنویسی کند چیزی برای بازنویسی نخواهد داشت و اگر انتشار نباشد بازنویسی به کل بی‌معنی خواهد شد. پازل نویسندگی با همه‌ی قطعه‌هایش ابزاری‌ست برای نویسندگان. تا بتوانند با وجود آن مهارت‌شان را بسنجند و تقویت کنند.

این مقاله را به اشتراک بگذارید:
دیدگاه‌ها:

6 پاسخ

  1. سلام عاطفه جان

    از مثال‌ها، ساختار نوشتار و پیوستگی میان قطعات پازل نویسندگی لذت بردم. در یادداشت امروزم به این مقاله لینک دادم. زیرا من هم موافقم که: با غلبه بر ترس بد بودن می‌توانیم بهتر باشیم. و نوشتن ابزاری است برای این هدف.
    اینجا متاسفانه لینک نشان داده نمیشه اما اگر یادداشت را خاندی خوشحال می‌شم نظرتون‌و بدونم.

    ☘همواره برنده بودن بازندگی است | قابلیت تغییر آسیب‌زا در فرهنگ شفاهی

    هنگامی که حرف می‌زنیم به سادگی می‌توانیم آن را بنابر سود و زیان تغییر دهیم. اما وقتی می‌نویسیم چارچوبی برای تغییر محتوا قرار می‌دهیم.

    عبارت معمول: «منظورم این بود که…» یا «منظورم آن نبود که…» برای توضیح دادن چیزی است که اگر تغییر کند همواره برنده خواهیم بود. در حالیکه ساختار نوشتار می‌تواند از این تغییر منفعت‌طلبانه جلوگیری کند. زیرا شفاف‌تر از گفتار است و بر حافظه‌ی اشخاص متکی نیست.

    نوشتن بسندگی به دانش پیشین است تا لحظه‌ی حال. بهمراه پذیرش محدودیت آگاهی در زمان. زیرا همواره دانش با گذر زمان افزایش می‌یابد. اما گفتن آمیخته با نپذیرفتن محدودیت‌های طبیعی است زیرا می‌توان همیشه از قابلیت تغییرپذیری آن بهره برد.

    در مقاله‌ی عاطفه عطایی خاندم جودی پیکولت می‌گوید: «شما همیشه می‌توانید یک نوشته‌ی بد را اصلاح کنید، اما نمی‌توانید یک صفحه‌ی خالی را ویرایش کنید.»

    پاداش پذیرش شکست(نوشته‌ی بد) درس‌هایی است که می‌آموزیم. اگر همواره بخاهیم بی‌شکست باشیم(صفحه‌ی خالی) یادگیری را از دست می‌دهیم که خود بازندگی است.

  2. چه مقاله‌ی پر و پیمونی! چقدر آموزنده بود.

    درباره‌ی قطعه‌ی مطالعه ذهنیتم تغییر کرد. دیدم چه وسعتی داره و فقط کتاب خوندن نیست. اگر چه کتاب بخش مهمی از آن است.

    و واقعا درباره‌ی رونویسی نمی‌دونستم منظور اینه که: «رونویسی به این معنا نیست که متن را نگاه کنید و عیناً همان را روی کاغذ بیاورید. بلکه باید مدتی در نثر و نحو پاراگراف منتخب‌تان تامل کنید، آن را به خاطر بسپارید و بعد تلاش کنید چیزی که به یاد می‌آورید بنویسید.»
    خیلی لذت‌بخش‌تر و چالشی‌تر میشه اینطوری.

    بسیار ممنونم از شما.

  3. ساده و روان وبی دست انداز بود. جزوه‌ی کاملی بود برای یک نویسنده.
    تشکر خانم عطایی🙏🙏

  4. جمله‌‌ی آغازین عالی بود: «نویسنده واسطه‌ای است بین جهان و انسان‌ها.» چقدر این نوع از واسطه‌گری ارزشمنده و امیدبخشه. تلاش برای بالا بردن توانمون در این نوع از واسطه‌گری باعث میشه خودمون هم به درک دقیق‌تری از جهان و زندگی برسیم. من هیچ راهی به کارآمدی نوشتن برای افزایش کیفیت زندگی خودمون و دیگران نمی‌شناسم و هیچ پازلی به کارآمدی این پازل برای توسعه‌ی فردی و جمعی. امیدوارم با کمک این مقاله‌ی دقیق بیشتر از قبل به تکمیل روزانه‌ی این پازل پایبند بمونم.

  5. جمله‌آغازین عالی بود: «نویسنده واسطه‌ای است بین جهان و انسان‌ها.» چقدر این نوع از واسطه‌گری ارزشمنده و امیدبخشه. تلاش برای بالا بردن توان در این نوع از واسطه‌گری باعث میشه خودمون هم به درک دقیق‌تری از جهان و زندگی برسیم. من هیچ راه کارآمدتری از این برای افزایش کیفیت زندگی خودمون و دیگران نمی‌شناسم و هیچ پازلی به کارآمدی این پازل برای توسعه‌ی فردی و جمعی. امیدوارم با کمک این مقاله‌ی دقیق بیشتر از قبل به تکمیل روزانه‌ی این پازل پایبند بمونم.

  6. الحق که نویسنده اید خانوم عطائی عزیز، از خوندن این مقاله بی نظیر لذت بردم. منو برد سر کلاس نویسندگی خلاق استاد. چقدر خوب و روشن نوشتید. اون نگاه جدیدتون به رونویسی رو دوست داشتم.
    ممنونم از شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *