چه کسی رمان‌نویس نمی‌شود؟ | چند پیشنهاد برای رمان‌نویس شدن

«بهارلو ذهن منظمی دارد. بهتر است منتقد بشود. مقاله بنویسد. رمان‌نویسی که با این ذهن منظم جور در نمی‌آید.»

همین جمله‌ی احمد محمود در کتاب «محمود، پنج‌شنبه‌ها، درکه» کافی بود که بی‌خیال نوشتن رمان و قصه بشوم و بچسبم به همان یادداشت‌نویسی که چند ماهی می‌شود منظم در کانالم جلو می‌برم. اما به نظرم داستان‌نویسی آنقدر جذاب و وسوسه‌انگیزست که نشود با یک جمله بی‌خیالش شد و کنارش گذاشت. باید می‌گشتم و نظر بقیه را هم می‌خواندم. درست است که ارادت ویژه‌ای به احمد محمود دارم ولی خب نگاه نقادانه، تو را وا می‌دارد که با صرف یک نظر، پرونده‌ی ماجرا را در هم نپیچی و ببینی اهل فن دراین‌باره چه می‌گویند.

 

رمان‌نویسی ذهن باتربیت می‌خواهد

در کتاب «این‌سو و آن‌سوی متن» عباس معروفی اینطور می‌نویسد:

«نویسنده نیاز به تربیت‌کردن ذهنش دارد، برای داستان دیدن همه‌چیز. یک داستان‌نویس جوری چهارچوب ذهنش را برای ساختن داستان تربیت می‌کند که حتی رویاهایش هم ساختار داستانی پیدا کند.»

به نظرم آمد که اگر داستان‌نویسی فقط ذهن تربیت‌شده می‌خواهد، می‌توان چند صباحی آنقدر قصه خواند و نوشت و هرچیزی را به چشم قصه دید که ذهن داستان‌پرداز شود و بتواند از هرچیزی قصه‌ای بیرون بکشد. اتفاقن در کتاب «محمود، پنج شنبه‌ها، درکه» نابت از احمد محمود نقل می کند که یکی از تکیه‌کلام‌هایش این است: «داستانی‌ست.»

به نظرم هنوز قصه‌نویسی برایم سخت است. تربیت ذهنم کار یکی دو سال نیست. باید حداقل ده دوازده سالی تلاش کنم تا بشود اسمش را تربیت گذاشت. رابرت مک کی در کتاب «داستان» درباره‌ی استعداد داستان‌گویی اینطور می‌نویسد:

«استعداد داستان‌گویی تبدیل خلاقه‌ی خود زندگی‌ست به تجربه‌ای نیرومندتر، روشن‌تر، و بامعناتر. این استعداد بر آن است تا زندگی روزمره را به داستانی تغییرشکل دهد که بر غنای زندگی می افزاید. استعداد محض داستان‌گویی امری نادر است. کدام نویسنده است که سال های متمادی، به شکلی صرفن غریزی، داستان های خوبی بگوید و هرگز برای یک لحظه فکر نکند چه کرده و چگونه می‌توانسته کار بهتری ارائه دهد؟ نابغه‌ی مادرزاد ممکن است یک بار اثر خوبی بیافریند اما کمال و باروری زائیده‌ی اذهان خودانگیخته‌ی نافرهیخته نیست.»

کمی آرام شدم و به خودم دلداری دادم که تربیت ذهن مهم است. مثل آموختن حرف الفبا که کار یک سال است و روان خواندن و نوشتن که سال‌ها زمان می‌برد.

 

دو بال پرواز  قصه

محمود جای دیگری در همان کتاب می‌گوید:

«باید جنم شاعری داشت. باید جنم نویسندگی داشت. فرقش این است که آدمی که جنم نویسندگی دارد، راحت می نویسد، روان می‌نویسد. اما دیگری باید زور بزند و زحمت بکشد.»

اگر بخواهم حرف محمود را کنار نوشته‌ی رابرت مک کی بگذارم، نتیجه این می‌شود که داستان‌نویسی هم جنم می‌خواهد و هم به تمرین نیاز دارد. این دو بال پرواز قصه هستند و در کنار هم می‌توانند خواننده را میخکوب داستان کنند تا نخواهد کتاب را زمین بگذارد و مدام اسیر این وسوسه بشود که بعدش چه خواهد شد و شخصیت یا شخصیت‌های داستان تا مدت‌ها بعد از خواندن در ذهنش زندگی کنند و نفس بکشند.

رابرت مک کی در صفحه‌ی 41 کتاب «داستان» اینطور می‌نویسد که:

«اگر قرار باشد شنونده میان مسائل پیش پا افتاده‌ای که روایت درخشانی دارند و مطالب مهمی که بد تعریف می‌شوند، یکی را برگزیند، بلااستثنا اولی را ترجیح می‌دهد. قصه‌گویان حرفه‌ای می‌دانند چگونه در بی‌اهمیت‌ترین اتفاقات، زندگی بدمند اما قصه‌گویان نابلد عمیق‌ترین چیزها را کسل‌بار می‌کنند. ممکن است نگاه شما به ژرفای نگاه بودا باشد اما اگر قصه‌گفتن بلد نباشید، افکارتان مثل چوب خشک است. با اینکه گفتیم استعداد قصه‌گویی نادر است اما باید دست کم مقداری از آن در وجود شما باشد زیرا در غیر این صورت تمایلی به نوشتن نشان نمی‌دهید. وظیفه‌ی شما این است که از تمام توان خلاقه‌ی خود بهره بگیرید. تنها با استفاده از تمام دانشتان درباره‌ی حرفه داستان‌گویی است که استعدادتان در داستان‌پردازی شکوفا می‌شود. زیرا استعداد فاقد مهارت مثل بنزین بدون ماشین است، که شعله‌ی زیادی دارد اما چیزی را به حرکت در نمی‌آورد.»

 

تخیل، نیروی متحرک داستان

با خواندن این جملات شاهکارهای ادبیات ایران و جهان در ذهنم رژه می‌رفتند. خودم را می‌دیدم که چطور مجذوب داستان‌ها شده‌ام. بعد از گذشت مدت‌های طولانی از خواندن بعضی کتاب‌ها هنوز به آنها فکر می‌کنم. با مرور صحنه‌هایی از آن داستان‌ها در خلوت با خود می‌خندم یا برایشان اشک می‌ریزم.

رضا براهنی در کتاب «قصه‌نویسی»، نویسنده را اینطور تعریف می کند که:

«قصه‌نویس  با زندگی و تمام جریان پرتحرک و نیرومند زندگی سروکار دارد و هرگز الگویی راکد و ادبی را برای زندگی و حتی تقلید در آثار خود نمی‌پذیرد، بلکه او به عنوان آفریننده‌ی زندگی، دست در مسیر حوادث می‌برد و با قدرت تخیل خود هرگونه تغییری را که در جریان حوادث لازم دید می‌دهد و بر مقداری حوادث مشخص الگویی را که سرچشمه‌اش بینش عمیق درباره‌ی زندگی است سوار می‌کند و نظام هنری را جایگزین آشفتگی زندگی می‌سازد.»

به نظرم با این اوصاف می‌توان امیدوار بود که قصه‌نویسی اگرچه کار مشکلی‌ست و اگر خوب از پسش برنیایی به لعنت خدا هم نمی‌ارزد، ولی می‌توان با تمرین و تکرار و آموختن از بزرگان قصه‌نویس پیشرفت کرد. شاید لازم است برای آموختن، هزاران قصه بخوانی و تحلیل کنی و روند داستان را در ذهنت کنار هم بچینی و خلاصه‌ای از داستان‌ها بنویسی تا کم‌کم چشمه‌ی داستان گویی‌ات بجوشد و بتوانی با داستان‌هایت عطش علاقمندان به قصه را سیراب کنی.

 

مقاله را با نظری از رونالد بی توبیان نویسنده‌ی کتاب «بیست کهن الگوی پیرنگ» به پایان می‌برم.

«طولانی‌ترین سفرها با اولین گام آغاز می‌شوند، همین نکته به شما کمک خواهد کرد بفهمید قرار است به کجا برسید. البته این به این معنا نیست که گام به گام مسیر را می‌شناسید، چون نویسنده انتظار آن‌ها را ندارد. بخش سرگرم‌کننده‌ی نویسندگی هم همین است. اما بیش‌تر نویسندگانی که می‌شناسم هدف و مقصدی را در ذهن دارند. آن‌ها می‌دانند که می‌خواهند به کجا بروند، اگرچه نمی‌توانند به شما دقیق بگویند قرار است چگونه به آن‌جا برسند.»

 

نویسنده و گردآورنده: مرضیه خواجه‌محمود

این مقاله را به اشتراک بگذارید:
دیدگاه‌ها:

4 پاسخ

  1. عالی بود مرضیه جان. هم خیالم از بابت داستان‌نویسی راحت شد، هم از انتخاب یک دوست خوب و کاربلد.

  2. چه قدر خانوم خواجه‌محمود بلدن، دم‌شون گرم.❤️
    چند بار این متن رو خوندم و از به کار بردن درست و به جای نقل قول‌ها به وجد اومدم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *