تصور کنید یک ایدهی داستانی خوب به ذهنتان رسیده اما از آنجایی که نمیدانید نقطهی آغاز داستان کجاست، یا بهخاطر ترس از شروع نوشتن، ثبت آن ایده را به تعویق میاندازید. خیلی طول نمیکشد تا دریابید آن ایده از ذهنتان گریخته و تصاویری که به شما الهام شده بود بهطور کامل از دست رفته. چندبار چنین موقعیتی را تجربه کردهاید؟
بهترین کاری که در برخورد با یک جرقهی داستانی میتوانیم انجام دهیم، یادداشتبرداری لحظهای است. باید به محض دیدن تصاویر تازهای از داستان، دستبهقلم شویم و آن صحنه را با جزئیات اندک ثبت کنیم. اینکه توصیف صحنههای پراکندهی داستان را به بهانهی نداشتن نقطهی شروع مشخصی به بعد موکول میکنیم باعث تضعیف اشتیاقمان میشود. انگار با دستان خودمان چاه ایدهیابی ذهنمان را میخشکانیم و راه را بر ساخته شدن صحنههایی عمیقتر و با جزئیاتی بیشتر میبندیم.
باید مدام به خود یادآوری کنیم که یک داستان از گردهمایی چندینوچند صحنهی مستقل بهوجود آمده. تمرینی که میتوانیم در آغاز داستاننویسی انجام دهیم، نوشتن هر صحنه روی یک کاغذ جداست. میتوانیم هر بار یکی از صحنهها را برداریم و روی جزئیاتش کار کنیم. در نهایت، بعد از آن که احساس کردیم تمام صحنههای یک داستان را در اختیار داریم، میتوانیم کل صفحات را کنار هم بچینیم و شروع کنیم به جابهجا کردن آنها تا در نهایت بتوانیم به بهترین ترتیببندی برسیم. آنوقت ممکن است بفهمیم صحنه یا صحنههایی اضافه یا کم هستند، که میتوانیم با بازبینی دوبارهی صورتبندی صحنهها، مناسبترین تغییرات را اعمال کنیم.
در واقع با این تمرین نه تنها از نوشتن ایدهی داستانیمان فرار نمیکنیم، بلکه نوشتن را به یک بازی بدل میکنیم، مثلن:
در مرحلهی اول بازی همچون کارآگاه عمل میکنیم و در لحظه کلیدواژههای مربوط به صحنهای که در ذهنمان ساخته شده را یادداشت میکنیم.
در مرحلهی دوم یک کاغذ برمیداریم و خلاصهای از آن صحنه را بالای آن مینویسیم. در این مرحله اگر ایدهی تازهای به ذهنمان رسید به صحنه اضافه میکنیم اگر نه، آن را رها میکنیم و وارد مرحلهی بعد میشویم.
در مرحلهی سوم شاخکهایمان را تیز میکنیم تا جزئیات بیشتری از داستان را شکار کنیم. در این مرحله کار کردن روی شخصیتهای داستانی و عمقبخشی به آنها بسیار کمککننده خواهد بود. هر چقدر روی شخصیتها کار کنیم و بستر مناسبی فراهم سازیم تا جزئیات رفتاری بیشتری از خود نشان دهند، ایدههای بیشتری برای ادامهی داستان نصیبمان میشود.
در مرحلهی چهارم باید به دنبال صحنههای بیشتر باشیم. شخصیتهایمان را در موقعیتهای متنوعی قرار دهیم، چالههای کوچک و بزرگی سر راهشان حفر کنیم و بعد، کنار بایستیم تا به ما نشان دهند چگونه با مشکلات دستوپنجه نرم میکنند و جلو میروند.
در ادامه دربارهی هر یک از این مراحل توضیح مفصلتری میدهیم. اما در این لحظه به اصل مطلب برمیگردیم:
کار نوشتن ایدهی داستانی را از کجا بیاغازیم؟
با نوشتن جذابترین صحنهی داستانتان بیاغازید. مهم نیست که در حال حاضر بخشهای بسیار کمی از داستان ساخته شده. سراغ تمام صحنههایی بروید که همین حالا در ذهنتان حاضرند و از بین آنها جذابترین صحنه را انتخاب، و شرح جزئیاتش را شروع کنید. برای آن که بتوانید جذابترین صحنه را تشخیص دهید از احساساتتان کمک بگیرید. از خود بپرسید: «کدام صحنه رو بیشتر دوست دارم؟» یا «با فکر کردن به کدوم صحنه احساساتم بیشتر برانگیخته میشه؟».
پس لنگ رسیدن به نقطهی شروع نمانید و خودتان را با طنابِ ثبت لحظهای صحنهها از چاه ابهام بیرون بکشید. مهدی رضایی در این باره میگوید:
همهی داستانها آغاز، میان و پایان دارند اما الزامن همه به همین ترتیب نیست. امروزه ما فرمهای روایی متفاوتی داریم. داستانهایی با تکنیک معکوس که از انتها به ابتدا نوشته شده است. بیشتر داستانهای مدرن از میانه آغاز میشود و با تکنیک فلاش بک به آغاز سرک میکشد و سپس به پایان میرسد.
اگر در فرایند نوشتن ایدهی داستانیتان به دیواری برخوردید که ابزار بالا رفتن از آن را نمیشناختید، زیر همین پست برایمان کامنت بگذارید و از دغدغههایتان بگویید. به تمام سؤالهای شما پاسخ میدهیم.
همچنین برای آنکه نوشتن داستانتان را راحتتر بیاغازید، میتوانید به سلسله پادکستهای مدرسه نویسندگی گوش کنید.
پیشنهاد مطالعهی بیشتر: ۱۰ گام چگونگی نوشتن یک داستان خوب
نویسنده: پگاه جهانگیرنژاد
3 پاسخ
سلام ، ممنون از مقاله ی مفیدتون . مشکل من در نوشتن داستان اینه که قبلا یک ایده داشتم ولی شفاف نبود . در حال حاضر اصلا نمیدونم باهاش چیکار کنم چون هدف و مسیر خاصی تو داستان وجود نداره یعنی انگار اصلا ایده ای نبوده . از یه طرفم شخصیتی که ساختم از ذهنم بیرون نمیره و دلم میخواد حتما داستانشو بنویسم . گیج شدم
هانا جان شروع کن با شخصیتت حرف بزن. دنبال ایدهی مشخصی نباش. ببین از دل گفتوگو با شخصیتت چه چیزهایی رو میتونی بیرون بکشی.