نوشتن برای فراموشی یا به خاطر سپردن؟
اگر از شما این سوال را بپرسند چه پاسخی میدهید: آیا شما مینویسید که فراموش کنید یا مینویسید تا به یاد آورید آنچه را فراموش کردهاید؟
نوشتن به ما این دو امکان به ظاهر متضاد را میدهد.
نوشتن برای فراموشی
وقتی دچار تشتت ذهنی هستیم، وقتی نگران و سرگردانیم و نمیدانیم در کجای دایرۀ قسمت قرار داریم، نوشتن این امکان را به ما میدهد که این حسهای ترس و سردرگمی، این نبردهای فکری خود را فراموش کنیم. حالات درونی خود را از دالان کلمهها ببینیم، ببینیم که اوضاع آنقدرها هم که فکر میکردیم نابسامان نیست و ما از ترسهای خود بزرگتریم. و این یعنی گشودن گره، یعنی فراموشی آن نگرانیها و پریشانیها.
با نوشتن حتی میشود حرمان را، اندوه را ولو برای یک ساعت به فراموشی سپرد، برای آن راهحلی پیدا کرد و باشد که نوشتن دری بگشاید.
توماس وولف، نویسنده آمریکایی قرن بیستم، مینویسد: «نویسندهها مینویسند تا فراموش کنند و خوانندگان میخوانند تا به یاد بسپارند.» او به ما این نوید را میدهد که نوشتن داروی مؤثری است برای فراموش کردن.
نوشتن برای به خاطر سپردن
نوشتن تنها برای فراموشی نیست، برای به خاطر سپردن و به یاد آوردن نیز هست؛ وقتی غرقۀ نوشتن هستیم و از انگشتان ما کلمه میبارد، درست در آن لحظهها، در حین نوشتن، چیزهایی به ما یادآوری میشود که در شرایط عادی فقط جرقهای از آن را دیده بودیم. «من» ما او را کماعتنا کرده بود و او هم شبیه یک ستارۀ دنبالهدار ناپدید شده بود.
حالا در چنین لحظاتی نوشتن به ما یادآوری میکند که همین ستارههای دنبالهدارِ محوشده در ذهن و ظهور یافته به وسیلۀ قلم، برای بهبود اوضاع ما کافیست.
میشود طرحی را که مدتها در ذهن خود داشتیم اجرا کنیم، میشود برای محل کاری که رویای همکاری با آن را داریم رزومه بفرستیم و برای چند روز سرخوش از این رفتار شجاعانۀ خود شاد باشیم. میشود به آن دوستی که در لایۀ گس ذهنمان منجمد شده تلفن کرد و سوءتفاهم را حل کرد و دوستیای با کیفیتی متفاوت آغاز کرد یا حتی اگر هم نه، دیگر آن لایۀ یخبسته، ذوب شده و از ذهنمان روان شده و رفته.
با نوشتن میتوان خود را در لابهلای روزمرگیها دید، ضعفها و توانمندیهایمان را، که برای بهبود دولتمندی خود چه کردهایم.
نوشتن این امکان را به ما میدهد که به کالبد خویشتنآگاهی برگردیم و خود را مشاهده کنیم. و این احساس شفقت نسبت به خودمان را بر میانگیزاند تا با خود مهربانتر باشیم. چه چیزی بهتر از این؟!
متیو مک کانهی در کتاب «چراغ سبزها» دربارۀ نوشتن، فراموش کردن و به یاد سپردن مینویسد:
پنجاه سال است که در این زندگیام، چهل و دو سال است که سعی میکنم معمای آن را حل کنم و سی و پنج سال است که از سرنخهایی که برای حل آن پیدا میکنم، یادداشت بر میدارم؛ یادداشتهایی درباره موفقیتها یا شکستها، شادیها و غمها، چیزهایی که باعث شگفتیام شدهاند و چیزهایی که به خندهام انداختهاند. سی و پنج سال فهمیدن، به خاطر سپردن، تشخیص دادن، جمع کردن و نوشتن ِ چیزهایی که برایم تکاندهنده یا جذاب بوده است. این که چطور عادل باشم… چطور استرس کمتری داشته باشم… چطور خوش بگذرانم، چطور کمتر به آدمها آسیب بزنم… چطور آدم خوبی باشم… چطور چیزی را که میخواهم به دست بیاورم… چطور در زندگی به معنا برسم… چطور خود ِ واقعیام باشم.
همیشه مینوشتم تا بتوانم فراموش کنم. فکر کردن به بازنگری در زندگی و افکارم آزاردهنده بود. گمان نمیکردم از حمل این زندگی و افکار لذت ببرم. اخیراً جرات پیدا کردهام به نوشتههایم در این سی و پنج سال – دربارۀ کسی که پنجاه سال بودهام- نگاهی بیندازم. و میدانید چه شد؟ بیشتر از چیزی که فکر میکردم از بودن در کنار خودم لذت بردم. خندیدم… گریه کردم… فهمیدم بیشتر از حد انتظارم لحظهها را به خاطر دارم…. و کمتر فراموش کردهام.
از نگاهی دیگر احتمالا شما هم این تجربهها را داشتهاید. سعی کردهاید لیست خرید یا کارهایی را که بایستی در طول روز انجام دهید به خاطر بسپارید. دقایق اول وقتی آنها را در ذهنتان فهرست کردهاید، یادتان بوده اما در نهایت بیشتر موارد لیست را فراموش کردهاید و خود را بابت این فراموشی سرزنش. حافظه به آدم خیانت میکند.
دفعه بعد لیست را مینویسید و با تعجب میبینید که آنها را به خاطر سپردهاید و از خود میپرسید من که آنها را به خاطر آوردم، پس چرا آنها را نوشتم؟!
به نظر تناقض عجیبی است! اما همین نوشتن، همین ظهور کلمهها روی کاغذ و با چشم دیدن آنها باعث شد تا همچون جنینی از تاریکی به نور بیایند و در معرض دیدهشدن قرار بگیرند.
حالا همین نوشتن باعث قدم بعدی میشود. آری کروگلانسکی، روانشناس اجتماعی ِ آمریکایی اصطلاحی دارد به نام نیاز به خاتمه یافتن (Need For Closure) یک اشتیاق ذهنی تا حالت عدم اطمینان در ما پایان یابد و کارهای نیمهتمام خود را تمام کنیم.
در واقع ذهن ما کارهای نیمهتمامی را که دارد، به یاد میسپارد و تا زمانی که آنها را حل نکند، فراموش نمیکند. برای مثال بارها تجربه کردهایم که وقتی نام یک بازیگر، کتاب، فیلم یا یک مکان از خاطرمان رفته، فشار زیادی به مغزمان آوردهایم و تا آنها را به یاد نیاوردیم، آرام نگرفتهایم.
طبق این نظریه ذهن تمایل پیدا میکند این فهرستی را که نوشتهایم به سرانجام برساند. در واقع نوشتن و در برابر دیده قرار گرفتنِ خواستهها، این اشتیاق و برانگیختگی را در ما ایجاد میکند تا لیست کارهای روزانۀ نوشتهشدهمان را انجام دهیم و آنها را نیمهتمام رها نکنیم.
بر طبق نظریۀ زایگرنیک هم میتوان گفت کارهای ناتمام در ذهن ما میمانند و چون ذهن تمایلی به ابهام و مسائل حلنشده ندارد، سعی دارد آنها را حل کند.
خانم بلوما زایگرنیک روانشناس روسی و شاگرد نظریهپرداز معروف، کرت لِوین، اولین بار این اثر را مشاهده و توصیف کرد. او درحالیکه در یک رستوران شلوغ در وین نشسته بود، متوجه شد که پیشخدمتها سفارشهای پرداختنشده را بهتر به یاد میآوردند و زمانی که صورتحساب پرداخت میشد، پیشخدمتها جزئیات سفارشها را به خاطر نمیآوردند.
کارهای نیمهتمام نیز شبیه سفارشهای پرداخت نشدهای است که در ذهن ما رسوب میکنند و باقی میمانند. نوشتن ما را بر آن میدارد تا آنها را تمام کنیم و ذهنمان را رسوبزدایی.
احتمالا افرادی که فیلم تلقین (Inception) ساخته کریستوفر نولان را دیدهاند، هنوز هم مانند من سکانس آخر فیلم را به یاد دارند و به آن فکر میکنند. دام کاب (با بازی لئوناردو دیکاپریو) فرفره را میچرخاند و ما به عنوان تماشاگر بیصبرانه منتظریم که آیا فرفره از چرخش باز میایستد یا نه، آیا او در واقعیت حضور داشت یا در رویا؟ اما درست همانجا فیلم پایان مییابد. و این یعنی اثر زایگرنیک! به همین دلیل است که ما دقیقا این سکانس از فیلم را هنوز فراموش نکردهایم.
حالا فکر کنید چه مسائلی در ذهن شما هستند که مانند فرفرۀ فیلم تلقین هنوز آنها را به یاد میآورید و برای شما حل نشدهاند؟ به این فکر کنید آیا میتوانید با عمل نوشتن آنها را حل و در نتیجه فراموش کنید؟
منابع:
1- https://facilethings.com/blog/en/need-for-cognitive-closure-and-productivity
2- https://www.iranmodir.com/zeigarnik-effect/
3- کتاب چراغ سبزها | متیو مک کانهی
نویسنده: نسرین سجادی