حرف‌های به‌دردبخور در باب نویسندگی

کودک ماجراجو

آن روزها تازه ماشین پاترول به بازار آمده بود. ماشینی که با ورودش، پازل آرزوی مرا تکمیل می‌کرد.

شاید کمی عجیب باشد؛ امّا فوق‌العاده‌ترین آرزوی کودکی من این بود که با یک سگ، یک میمون و یک اسب، سوار بر پاترول شوم و برای ماجراجویی به جنگل بروم! (از چرایی انتخاب این حیوانات و چگونگی چیدمانشان در ماشین، چیزی نپرسید که خودم هم نمی‌دانم.)

علاقه‌ی دیگری که در کودکی دنبال می‌کردم حفر زمین برای یافتن گنج بود!

ارزشمندترین گنجی هم که آن سال‌ها پیدا کردم لباس‌ها و وسایل عموی مرحومم بود که چند سال پیش‌تر، در روستای پدری‌مان زیر خاک پنهان کرده بودند.

در شب‌های گرم تابستان که پشت‌بام‌ها به خوابگاه تبدیل می‌شد، طاق‌باز رو به آسمان دراز می‌کشیدم و با نگاه به ستاره‌ها، فکر می‌کردم که باید ستاره‌شناس شوم.

آن روزها کتابی از «ایزاک آسیموف» داشتم که غیر از عنوانش، چیزی از آن نمی‌فهمیدم؛ «آیا ستاره‌های دنباله‌دار، دایناسورها را کشته‌اند؟» یافتن پاسخِ این سوال دلیل قانع‌کننده‌ای برای شب‌بیداری و چشم به آسمان دوختن من بود.

با خواندن این مدل کتاب‌ها کم‌کم به سرم زد که باید دانشمند شوم! آن روزها مرا «آقای دانشمند» هم صدا می‌کردند.

الآن که دارم این سطور را می‌نویسم، عمده‌ی درآمدم را از نوشتن کسب می‌کنم و بیشترین ساعات فعالیت روزانه‌ام به مشاهده، مطالعه و درنهایت نوشتن ختم می‌شود.

اگرچه دیگر در خاک به دنبال گنج نیستم و ابزار و وسایل کشف و ماجراجویی‌ام عوض‌شده، اما همچنان جو کنجکاوی و جستجوگری‌ام فعال است.

نویسنده‌ها آدم‌های باهوشی هستند!

تابه‌حال فکر کرده‌اید که چرا نویسنده‌ها با اینکه می‌دانند عایدی مادی خاصی از قِبَل نوشتن به دست نمی‌آورند، اما همچنان به نوشتن ادامه می‌دهند؟

اصلاً فکر کرده‌اید که چرا برخی از آن‌ها، این همه وقت می‌گذارند، می‌نویسند و گاهی آن را بدون هیچ چشم‌داشت و رایگان در اختیار این‌وآن قرار می‌دهند؟

احتمالاً نویسندگانی را دیده‌اید که دنبال کسب درآمد هستند تا بتوانند راحت‌تر به امر نوشتن بپردازند و حتی آن درآمد را هم جهت فراغت برای نوشتنِ بیشتر می‌خواهند.

جورج اورول در مقاله‌ای با عنوان «چرا من می‌نویسم» که سال 1946 به رشته‌ی تحریر درآورده است، چهار انگیزه‌ی بزرگ را برمی‌شمرد که معتقد است این انگیزه‌ها به درجات متفاوت در هر نویسنده‌ای دیده می‌شود:

  • خودخواهی محض: میل به اینکه شخص، باهوش و دانا به نظر برسد و درباره‌‌ی او حرف بزنند و پس از مرگ در یادها بماند و به بزرگ‌ترهایی که به او در کودکی بی‌اعتنایی کرده بودند بگوید که دیدید به کجا رسیدم، الی‌آخر. حقه‌بازی است که کسی بگوید چنین چیزی یکی از انگیزه‌ها و انگیزه‌ای قوی نیست. این خصلت میان دانشمندان، هنرمندان، سیاست‌مداران، حقوق‌دانان، ارتشی‌ها، بازرگانان موفق ــ و خلاصه در کل بالاترین قشر بشر ــ مشترک است. توده‌‌ی عظیم انسان‌ها خودپرستی شدید ندارند و پس از سی‌سالگی، یا اصولاً حس فردیت را از دست می‌دهند، یا برای دیگران زندگی می‌کنند و یا زیر بار جان‌ کندن خفه می‌شوند. ولی اقلیتی از مردم بااستعداد و بااراده نیز هستند که تصمیم می‌گیرند تا پایان آن‌طور که می‌خواهند زندگی کنند و نویسندگان متعلق به این دسته‌‌اند. نویسندگان جدی، به نظر من، عموماً از روزنامه‌نگاران مغرورتر و خودمدارترند ولی کمتر به پول توجه دارند.
  • ذوق زیبایی‌شناسی: درک زیبایی در دنیای خارجی یا از سوی دیگر در الفاظ و ترتیب درست آن‌ها، لذت از تأثیر آهنگ [یک‌لفظ] در دیگری، یا از استحکام نثر خوب یا ریتم یک داستان زیبا، میل به سهیم کردن دیگران در تجربه‌ای که شخص احساس می‌کند ارزشمند است و نباید از آن گذشت. انگیزه‌ی زیبایی‌شناسی در بسیاری از نویسندگان ضعیف است، ولی حتی یک جدل‌نامه‌نویس یا مؤلف کتاب‌های درسی، واژه‌ها و تعبیرهای عزیزکرده‌ای دارد که به دلایلی غیر از سودمندی به دلش نشسته‌اند، یا ممکن است درباره‌ حروف‌چینی یا عرض حاشیه‌ها و جز این‌ها دقیق و سخت‌گیر باشد. بالاتر از سطح کتابچه‌ی راهنمای حرکت قطارهای راه‌آهن، هیچ کتابی از ملاحظات زیبایی‌شناسی معاف نیست.
  • انگیزه تاریخی: میل به دیدن هر چیزی چنانکه هست و پی بردن به امور واقع‌ حقیقی و حفظ آن‌ها برای آیندگان.
  • هدف‌ سیاسی: «سیاسی» به گسترده‌ترین مفهوم ممکن. میل به راندن دنیا در جهتی معین و تغییر تصور مردم از نوع جامعه‌ای که برای رسیدن به آن باید تلاش کنند. در اینجا هم هیچ کتابی به‌راستی فارغ از جهت‌گیری سیاسی نیست. خود این عقیده که هنر نباید کاری به کار سیاست داشته باشد، موضعی سیاسی است.

(اگر دوست داشتید که متن کامل ترجمه این مقاله را بخوانید می‌توانید به آرشیو مجله بخارا، مراجعه کنید. این مقاله با ترجمه عزت‌الله فولادوند، در شماره 81 این مجله به چاپ رسیده است.)

در نگاهی عمیق‌تر می‌توان نویسندگان را در زمره‌ی جستجوگران دانست، زیرا بخشی از تجربه‌ها و یافته‌هایشان در مسیر تلاش برای کشف معنای زندگی است؛ که آن را در اَشکال و قالب‌های مختلف مکتوب می‌کنند و غالباً با دیگران به اشتراک می‌گذارند.

من هم می‌توانم نویسنده شوم؟

من از کودکی دنبال چیزهای جالب و ناشناخته بودم. گاهی نگاهم به آسمان بود و ستاره‌ها را دنبال می‌کردم، گاهی هم در دل زمین به دنبال گنج می‌گشتم.

اگر به کودکی خود بازگردید نمونه‌های زیادی از این جستجوها و کنجکاوی‌هایتان را به خاطر خواهید آورد. کودکی خیلی از ما این‌طور گذشت. کودک، حرص پول و کسب درآمد ندارد، اما هیجان کشف دنیا و نایافته‌ها در درونش فعال است.

کم نیستند کسانی که تا به بزرگ‌سالی می‌رسند، آن شور و هیجان برای کشف دنیای پیرامون را از دست می‌دهند و آن نگاه‌های کنجکاوانه، جایشان را به دیدن‌های سَرسَری می‌دهند.

«مشاهده» اولین گام برای نویسندگی است.

اشتباه نکنید! اصلاً نیاز نیست به کُره ماه برویم، در آنجا جستجو کنیم و حاصل مشاهداتمان را ثبت کنیم؛ دقت در اتفاقات پیرامون و تجربه‌هایی که از آن کسب کرده‌ایم بهترین منبع برای نوشتن است.

«آلن دوباتن» در کتاب «تسلی‌بخشی‌های فلسفه» در برداشتی از گفته‌های «مونتنی» این‌طور نتیجه می‌گیرد که: «اگر ما به تجربیات خود درست توجه کنیم و یاد بگیریم که خود را نامزدهای مناسبی برای زندگی عقلانی بدانیم، همگی می‌توانیم بینش‌هایی پیدا کنیم که به‌اندازه‌ی بینش‌های موجود در کتاب‌های بزرگ باستانی، ژرف است».

باور کنید اگر می‌خواهید مثل نویسنده‌های بزرگ بنویسید نیازی نیست راه دور بروید، شما فقط باید پیرامون و درون خود را به‌دقت مشاهده کنید.

«مطالعه» را می‌توان دومین گام در نویسندگی به شمار آورد.

شما نویسنده‌ی خوبی نخواهید شد، مگر این‌که پیش از آن، خواننده‌ی خوبی باشید.

مطالعه، علاوه بر آن‌که سبب افزایش اطلاعات و آگاهی می‌شود، دایره واژگانی شما را نیز افزایش داده و ذهن شما را برای ساخت جمله‌های شیوا و روان آماده می‌سازد.

کسی که اهل «مشاهده» و «مطالعه» باشد، پیش‌زمینه‌ی بسیار خوبی برای نویسندگی دارد.

«نوشتن» سومین گام برای نویسندگی است.

قطعاً برای شما پیش آمده که کتاب یا متنی را خوانده‌اید و این احساس به شما دست داده که نویسنده دقیقاً حرف دل شما را زده و آنچه انگار سال‌ها در درون شما بوده و نمی‌توانستید به زبان بیاورید را به بهترین نحو بیان کرده است.

این دقیقاً هنر نوشتن است که فرد اهل مشاهده و مطالعه، با مدد گرفتن از تجربه‌هایی که کسب کرده و شیوایی و روانی قلمش، آن مروارید نهفته در اعماق درون را چنان عیان می‌کند که از زیباییِ آن، همه مسحور می‌شوند.

آخرین گام از نویسندگی، تنها با تمرین و تکرار میسّر می‌شود.

تا می‌توانید، بنویسید. از چه؟ از هر چیزی که به ذهن می‌رسد.

در این مرحله نیاز نیست که وسواس به خرج دهید و درگیر اشتباهات جمله‌بندی و احیاناً نامفهوم بودن موضوعات و مطالب شوید. قرار نیست شما جلد یازدهم کلیدر را بنویسید!

ابتدای هر کاری با تمرین‌های ساده شروع می‌شود؛ پس سخت نگیرید و پشت سر هم تمرین کنید.

هیچ نقاشی در ابتدای کار، لبخند ژکند تحویل نداده است. هیچ معمار تازه‌کاری قرار نیست برج میلاد را بسازد. شما هم قرار نیست در ابتدای کار، محمود دولت‌آبادی شوید؛ پس با خیال راحت، هرچه دلِ تنگتان می‌خواهد، بنویسید.

نویسنده‌هایی که نمی‌نویسند

یکی از مشکلات پیش روی نویسندگان تازه‌کار و علاقه‌مندان به نویسندگی، این است که نمی‌دانند چه بنویسند و حتی اگر دست به قلم ببرند، بعد از مدت کوتاهی انگار ذهنشان خالی می‌شود و دیگر دست از نوشتن می‌کشند.

این افراد اگرچه پیش‌زمینه خوبی دارند، اهل مشاهده و مطالعه هستند و نویسنده‌ای بالقوه به شمار می‌روند، اما تنها مانع آن‌ها، همین «ننوشتن» است.

برای نویسنده شدن بایستی بنویسید؛ به همین سادگی.

همان‌طور که پیش‌تر هم گفته شد، در ابتدای کار اصلاً مهم نیست که از چه می‌نویسید و یا اصلاً درست یا غلط می‌نویسید. همین‌که به نوشتن عادت کنید کم‌کم و با گذشت زمان می‌توانید حرف‌های جدی‌تر و واقعی‌تری که در درونتان وجود دارد را به‌طور ارادی روی صفحه بیاورید و از این کار خود شگفت‌زده شوید.

تمرین مستمر و منظمِ «نوشتن» را هیچ‌گاه فراموش نکنید؛ وگرنه شما هم به خیل عظیم نویسندگانی می‌پیوندید که هیچ‌وقت نمی‌نویسند.

 

نویسنده: مهدی ادیبی

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *