«وقتی میتوانیم با چیزی برخورد خلاقانه داشته باشیم که آن را بهطور عمیق بشناسیم.»
الیوت ایسنر
یک نوشته خلاقانه چه ویژگیهایی دارد؟
روشهای خلاقانه نویسی کدامند؟
مدل ذهنی نویسندۀ خلاق چگونه است؟
سؤالاتی ازایندست، از مهمترین دغدغههای ذهنی افرادی است که تمایل دارند خلاقانه بنویسند.
کسی که میخواهد خارج از عرف و کلیشههای رایج بنویسد همواره دغدغۀ نوشتن خلاقانه دارد. آثار خلاقانه و ناب فارسی و غیرفارسی کم نیستند اما چگونگی نوشتن به شیوههای خلاقانه فرآیندی است که نیاز به شناخت و یادگیری دارد.
نویسندگی خلاق به زبان ساده
نویسندگی خلاق یک موضوع تازه است که در سی-چهل سال اخیر وارد دانشگاههای انگلستان شده است. البته این رشته در آمریکا در دانشگاهها و دانشکدهها از خیلی قبل تدریس میشده (برای مثال از دههٔ 1880 در دانشگاه هاروارد). در آمریکا پیچیدگیهای عناصر انشا نگاری و علم معانی و بیان نیز در تنوع وسیعی از دورههای دانشگاهی به آن اضافه شده است. نویسندگی خلاقانه همچنین به شکل فزایندهای، بهعنوان یک وسیله در سراسر دنیا، برای آموزش به دانشجویانی که زبان انگلیسی زبان دوم آنهاست، کاربرد دارد.
نقل از کتاب چگونه خلاقانه بنویسیم؟ نوشتهٔ استیو می | نشر افراز
در سری درسهای نویسندگی خلاق شما را با چندوچون شکلگیری یک متن خلاق آشنا میکنیم.
نوشتن سخت نیست. خلاقانه و درست نوشتن سخت است.
از بین انبوه نوشتهها و آثار بزرگ منتشرشده، تنها تعداد انگشتشماری در یادها میمانند. از میان حجم بیشمار محتوای متنی در فضای دیجیتال، تنها بخش کوچکی از آنها ارزش صرف وقت و انرژی را دارند.
و تنها تعداد کمی از نوشتههای خودمان هستند که دوستشان داریم و میخواهیم آنها را برای خودمان یا دیگران تکرار کنیم.
وجه تمایز این اقلیت موردتوجه با آن اکثریت غیرقابل استناد چیست؟
نوشتههای خلاقانه چنان در ذهن رسوب میکنند که حتی اگر بهروشنی هم قابلیادآوری نباشند تکههایی از آنها برای مدتزمانی طولانی همسفر ذهن میشود.
وارد شدن به محدودهٔ خلاقیت، راز ماندگاری نوشتههای بزرگ است.
یکی از مهمترین مشخصههای نوشتار خلاقانه، درگیر کردن احساس مخاطب است. این مهم وقتی اتفاق میافتد که احساس نویسنده با موضوعی مشخص بهطور کامل درگیر شده باشد.
استیون کینگ میگوید:
آنچه مسلم است، نوشتن، انتقال حسیات است.
یک اثر خلاقانه نتیجۀ جانبی یک واکنش احساسی است.
تا وقتی روح نویسنده با یک اثر، درگیری درونی پیدا نکند امکان ندارد بروز بیرونیِ گیرا و شایستهای داشته باشد.
اما در حالت کلی چه میشود که آثاری را جزو نوشتههای خلاقانه طبقهبندی میکنیم یا برعکس، متنی را کلیشهای میدانیم؟
آیا خلاقانه نوشتن مختص نویسندههای خاصی است و احوالات به خصوصی را طلب میکند؟
آیا شاخصههای نویسندگی خلاق در گذر زمان دستخوش تغییر و تحول میشود؟
همۀ نوشتههای خلاق از ساختار و قانونمندیهای یکسانی تبعیت میکنند؟
آیا هر نویسندهای میتواند خلاقانه بنویسد؟
آیا نوشتن خلاقانه فعالیتی اکتسابی است یا اینکه باید در سرشت نویسنده باشد؟
قبل از شروع بهتر است حال و هوای ذهن خود را با خواندن متنی خلاقانه تغییر دهیم تا مصداقی مشترک از چنین نوشتهای را در ذهن داشته باشیم.
این متن را از کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» نوشتۀ بیژن نجدی انتخاب کردهایم:
«در آینه گوشهای از سفرۀ صبحانه کنار نیمرخ ملیحه بود. سماور با سروصدا در اتاق و بیصدا در آینه میجوشید و با همینها، طاهر و تصویرش در آینه، هر دو باهم گرم میشدند.
جمعه پشت پنجره بود. با همان شباهت باورنکردنیاش به تمام جمعههای زمستان. یکی از سیمهای برق زیر سیاهی پرندهها شکم کرده بود. پردۀ اتاق ایستاده بود و بخاری هیزمی با صدای گنجشک میسوخت…
اتاق آنها بالکنی رو به تنها خیابان سنگفرش دهکده داشت که صدای قطار هفتهای دو بار از آن بالا میآمد، از پنجره میگذشت و روی تکۀ شکستهای از گچبریهای سقف تمام میشد.
روزهایی که طاهر دلودماغ نداشت که روزنامههای قدیمی را بخواند و بوی کاغذ کهنه حالش را به هم میزد و ملیحه دستودلش نمیرفت که از لای دندانهای مصنوعی آواز فراموششدهای از قمر بخواند، آنها به بالکن میرفتند تا به صدای قطاری که هرگز دیده نمیشد گوش کنند…»
بسیاری از داستانها و رمانهای بزرگ دنیا با یک سطر هیجانانگیز شروع شدهاند.
مانند نمونههای زیر:
در زندگی زخمهایی هست مثل خوره که در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد…
سطر اول داستان «بوف کور»، نوشتهٔ صادق هدایت
امروز مادرم مرد…
سطر اول رمان «بیگانه»، نوشتهٔ آلبر کامو
نعش را گذاشته بودند در دالان مسجد…
سطر اول داستان «فردا در راه است»، نوشتهٔ بهرام صادقی
بهمحض گشودن کتاب، بوی روغن سرخشده از میان صفحات بیرون میزند…
سطر اول داستان «با دور شدن از مالبورک»، نوشتهٔ ایتالو کالوینو
آموزش نویسندگی خلاق
تمرین:
فرض کنید میخواهید رمان یا داستان خودتان را بنویسید.
پاراگراف اول آن را که با یک جملهٔ هیجانانگیز شروع میشود بهعنوان تمرین بنویسید.
سعی کنید تا نوشتن حداقل 5 جملۀ عحیبوغریب ادامه دهید.
بدون انجام دادن این تمرین، ادامهٔ درس را نخوانید.
ویژگیهای نگارش خلاق
در بخشی از اثر معروف مارسل پروست (در جستجوی زمان ازدسترفته)، تصاویر پدیدآمده حاصل صحنۀ خیس شدن قطعهای بیسکویت در فنجان چای هستند که در مردی جاافتاده خاطرات دوران کودکی را زنده میکند.
گابریله ال ریکو
چنین نویسندگان خلاقی چگونه میتوانند از یک تصویر به یک اثر ماندگار برسند؟
متنی که توسط این افراد خلق میشود ویژگیهایی دارد که در ادامه به برخی از آنها اشاره میکنیم.
هدفمند بودن
مرکز ثقل نوشتن طبیعی، توانایی شگفتزده شدن است.
گابریله. ال. ریکو
بسیاری از نویسندگان بزرگ میگویند که کتابهای داستانی خود را بدون هیچ پیشزمینۀ فکری قبلی و تنها با تمرکز بر احوالات موجود نوشتهاند.
من خودم وقتی در حال نوشتن هستم نمیدانم کیست که فلان کار را انجام داده است. من و خوانندههایم وضعیت مشابهی داریم. وقتی شروع به نوشتن داستانی میکنم، بههیچوجه پایان داستان را نمیدانم و نیز نمیدانم که بعد چه خواهد شد. اگر در همان ابتدا پروندۀ قتلی مطرح باشد، من خبر ندارم که قاتل کیست. اصلاً برای همین به نوشتن ادامه میدهم که بفهمم چه خواهد شد. اگر بدانم که قاتل کیست، دیگر هدف از نوشتن داستان چیست؟
هاروکی موراکامی
حاصل کار این نویسندگان، داستانی شده که هدفمند و روشن است اما چنین ساختاری از ابتدا وجود نداشته است.
برخلاف کتابهای داستانی، نوشتههای غیرداستانی ابتدا با یک ایده، انگیزه، هدف یا بهانۀ مشخص نوشته میشوند.
ایدۀ اصلی است که شالودهٔ نوشتن را میسازد و اجازه میدهد ساختار نوشته روی آن بنا شود.
پس برخلاف آنچه ممکن است تصور شود، نوشتۀ خلاقانه با هدفگذاری دقیق هیچ تضادی ندارد.
این هدفگذاری میتواند تنها در قالب یک دغدغۀ ذهنی باشد. مهم این است که قلاب ذهن بهجایی گیر کند و سوژهها یکی پس از دیگری و به بهانۀ این سوژه شکل بگیرند.
یکی از مسائل مهم دیگر در بحث هدفگذاری، شناخت مخاطب است.
هر نویسندهای در شروع کارش باید تصویر ویژهای را در گنجینهٔ تجربیات جمعی بشریت، روشن کند که همهٔ ما بهنوبهٔ خود میتوانیم در این راه گامی برداریم: چیزی که جهان از هر یک از ما طلب میکند.
دوروتی براند
درست است که نویسنده با تکیه بر ترجیحات و احوالات شخصی خودش مینویسد اما درنهایت این نوشته قرار است منتشر شود و با مخاطب خود ارتباط برقرار کند.
شناخت مخاطب نهتنها دست و پای نویسنده را نمیبندد بلکه بهانهای برای نوشتن خلاقانه میشود.
نیاز مخاطب میتواند منبع الهام نویسنده شود و از گذر توجه به این موضوعات حساس، متنی خلاقانه شکل بگیرد.
سادگی و راحتی متن
از دیگر ویژگیهای نوشتۀ خلاقانه، سادگی آن است. نوشتههایی دلچسب هستند و کمتر فراموش میشوند که حس همذاتپنداری را در مخاطب بیدار میکنند.
برای راحت نوشتن باید از قواعدی که سالها در دوران مدرسه به ما دیکته شده است فاصله بگیریم. قواعدی که ما را مجبور میکرد افکار خود را در قالبهای از پیش آماده بریزیم و درنهایت محصولی مشابه با محصول دیگران تولید کنیم.
جسارت بیپروا نوشتن و اینکه به خودمان اجازه بدهیم گاهی اوقات بد، غلط و خارج از عرف بنویسیم نتیجهای متفاوت دارد. نتیجه همان متن خلاقانهای میشود که از متون دیگران فاصله میگیرد و جایگاه متمایزی را به خودش اختصاص میدهد.
مورد دیگری که باعث میشود بتوانیم راحت بنویسیم، تسلط بر موضوع و مفهومی است که قصد نوشتن آن را داریم.
هرچه از نظر ذهنی و احساسی به متنی که میخواهیم بنویسیم نزدیکتر باشیم، به همان میزان میتوانیم با مخاطب خود ارتباطی صمیمیتر و نزدیکتر برقرار کنیم.
نویسندهای که برای خوب نوشتن دست به دامان الفاظ و ساختار درست نمیشود و با دخالت دادن احساس و انگیزهاش مینویسد، علاوه بر انتقال حس راحتی به مخاطب، خودش هم لذت بیشتری را از نوشتن تجربه میکند.
استفاده از کلمات و افعال خاص
اگر سری به چند نوشتۀ خلاقانه و زیبا بزنید متوجه میشوید وجه شباهت همگی آنها این است که از کلمات و افعالی متفاوت استفاده کردهاند.
گاهی اوقات محتوا حرف تازهای برای گفتن ندارد اما استفاده از افعال و کلمههای جاندار است که متن را خلاقانه و متمایز میکند.
یکی از روشهایی که باعث میشود بتوانیم از کلمههای متفاوت و زیباتر استفاده کنیم، تمرین کلمهبرداری است.
به این شکل که وقتی کتابی را میخوانیم از کنار کلمههای زیبای آن بهسادگی رد نشویم. آنها را در دفترچهای یادداشت کنیم و هرازگاهی به این دفترچه نگاهی بیندازیم.
با مرور این دفترچه بهتدریج کلمههایی تازه را وارد دایرۀ لغات خود میکنیم که هر خوانندهای درخشش آنها را در متن حس میکند.
استفاده از ابزارهایی مانند واژهیاب هم میتواند بهانهای باشد برای اینکه از کلمات بهتری برای نوشتن استفاده کنیم.
با استفاده از واژهیاب میتوانیم جایگزین و معادل یک کلمه را در فرهنگ لغات مختلف جستجو کنیم و یا ترکیبهای مختلفی بسازیم.
این ترکیبهای تازه میتوانند درنهایت یک متن را از کلیشهای بودن نجات دهند و آن را به فضای خلاقیت و زیبانویسی وارد کنند.
شفاف و روشن بودن مفهوم و ساختار متن
خلاقیت وقتی زیباست که برای مخاطب محسوس باشد.
قطاری از کلمات و واژههای بدیع که از هیچ نظامی تبعیت نمیکنند و در هیچ ساختار تعریفشدۀ ذهنی نمیگنجند فارغ از میزان بدیع بودنشان نمیتوانند بهعنوان متنی زیبا و خلاقانه تلقی شوند.
پیشنهاد مطالعه: آموزش نویسندگی در 10 هفته
مدل ذهنی نویسنده خلاق
«گاهی طرحی را بدون قصد حل مشکل مشخصی، شروع میکنم. بدون هدف آگاهانه، فقط برای اینکه با مداد ور بروم و خطها و سایهها و اشکال را روی کاغذ بیاورم؛ اما وقتی ذهنم آنها را به خود جذب میکند، لحظهای فرا میرسد که در آن یک جور تصویر متبلور میشود و سپس بازبینی و نظم به کار میآید.»
هنری میلر
در حالت کلی باید گفت ذهن نویسندۀ خلاق درگیریهایی فراتر از عموم مردم دارد. نویسنده باید آنچه را که پشت پردۀ احساس وجود دارد ببیند و با آن ارتباط برقرار کند.
مشخصههای این عادت را با موضوعات زیر بهتر درک خواهید کرد.
دغدغههای متفاوت
نوشتههای متفاوت، از ذهنی زاده میشوند که در قالب کلیشههای رایج نمیگنجد و دغدغهها و تمایلاتی متفاوت دارد.
یک نویسندۀ خلاق نمیتواند فقط دغدغۀ مسائلی را داشته باشد که عموم مردم دارند. اگر هم چنین باشد، تلاش میکند تا آن مسئله را از زاویهای متفاوت ببیند.
نگاه کردن به یک موضوع واحد از دریچهای تازه باعث میشود درگیریهای جالبتری به ذهن خطور کند. به دنبال آن کلمات و ساختار متن رنگ و بویی تازه به خود میگیرند و دیگر در محدودۀ قراردادی و همیشگی نمیگنجند.
نتیجۀ متفاوت فکر کردن، متنی میشود که حتی اگر اشتباهات دستوری هم داشته باشد، باز هم ارزش وقت گذاشتن و برانداز کردن موضوع با دیدی تازه را دارد.
پرسیدن سؤالات درست
نویسندهای که میخواهد خلاقانه بنویسد سعی میکند سؤالات درستتری بپرسد.
سؤالاتی که برای چنین نویسندهای پیش میآید (نویسنده آگاهانه خودش را در معرض چنین سؤالاتی قرار میدهد) اغلب سؤالاتی است که بقیه بهسادگی از آن عبور کردهاند یا متعهد به پیدا کردن پاسخ درست برای آنها نشدهاند.
برای مثال زمانی که عموم مردم به این فکر میکنند که اوضاع خوب نیست و ریسک انجام هر کاری بالاست و دست روی دست گذاشتن کمریسکترین و کمخطرترین کاری است که میشود انجام داد، نویسندۀ خلاق میپرسد:
مفهوم اوضاع خوب و بد چیست؟
چه شرایطی را میتوان کمریسک تلقی کرد و انجام چه کارهایی با احتمال بیشتری به موفقیت میانجامد؟
بهجای تمرکز بر مشکل فعلی روی کدام موضوعات حیاتی میتوان متمرکز ماند؟
با تلاش برای پیدا کردن پاسخ این سؤالات است که یک متن خوب شکل میگیرد.
ذهن آماده برای نوشتن
درست است که خلاقانه نوشتن تا حدی به معنای گذر کردن از کلیشههای رایج و قوانین نوشتن است اما چنین متنهایی اصول و قوانین خود را دارد. یکی از این قوانین این است که برای فعالیت ذهن نباید زمان و مکان خاصی قائل شد.
بسیاری از نوشتههای خوب بدون تمرکز بر نوشتن و تنها با انجام فعالیتهای روتین زندگی شکل گرفتهاند.
خیلی از ایدهها درست در زمان استراحت و وقتی فضای فکری خالی از هر تصویر یا ایدهای بوده، خلق شدهاند. به همین دلیل است که گفته میشود زمان استراحت کردن هم جزو زمانهای کاری برای نویسنده محسوب میشود.
این کار چون ماهی گرفتن است؛ اما لازم نیست زیاد انتظار بکشم، چراکه همیشه میآید، یعنی همیشه باید آمادهٔ گرفتنش بود. در آغاز، هر فکری بهجاست. همیشه چیزی به فکرمان میرسد، چراکه نمیتوانیم از فکر کردن دست بکشیم.
ویلیام استافورد
خلاقیت بیشتر از اینکه نتیجۀ فعالیت از پیش تعریفشده و تفکر منطقی باشد حاصل آزاد گذاشتن ذهن و اجازه دادن به آن برای گشتوگذار بیقید و آزادانه است.
در درسهای بعدی قدم به قدم و با جزییات کامل «نویسندگی خلاق» را در کنار هم میآموزیم.
تمرین:
شما چه تجربهای در نویسندگی خلاق دارید؟ هدف شما از یادگیری نوشتن خلاقانه چیست؟
در زمینه نویسندگی خلاق یک کتاب هست که آن کتاب همه چیز درباره نویسندگی خلاق میباشد، که در صفحه مرتبط به آن کتاب در مورد جزئیات کتاب صحبت کردهایم.
این مطلب جزو درسهای پایه کارگاه نویسندگی خلاق است که به صورت رایگان در اختیار تمام اعضای مدرسه نویسندگی قرار گرفته است.
اگر از علاقه مندان به یادگیری نویسندگی به حضوری میباشید، ما در مدرسه نویسندگی، کلاس نویسندگی حضوری در تهران را برگزار میکنیم.
78 پاسخ
تمرین اول :
1.موهایش به شاخه درختی کهنسال گیر کرد
2.موج های دریا به محض رسیدن به انگشتان پاهایم عقب نشینی می کردند
3.دنیا در چشم های آبی رنگش ،خاکستری جلوه می کرد
4.آخرین در را که باز کرد نوری خیره کننده چشم هایش را بست
5.ساعت 5 عصر با درونم قرار ملاقات دارم
6.دیروز همان روزی بود که باید فراموش می کردم
7.باد نبود اما لباس های آویزان بر بند رخت تکان می خوردند
8.می توانستم از دور برق چشم هایش را ببینم
سلام آقای کلانتری من با اینکه تنها۱۴سال سن دارم خیلییییی به نویسندگی علاقه دارم.
و بیشتر هم داستان کوتاه مینویسم.
اما با خواندن کتاب نویسندگی آنلاین نوشته خودتون .
فهمیدم که تو ایران یک نویسنده فقط یه خرج بخور و نمیر به دست میاره و همونطور که از سنم معلومه سال دیگه انتخاب رشته دارم به نظرتون با این وضع برم رشته انسانی و واسه نویسندگی بخونم.
سلام عزیز
من در این رابطه دو سه تا مطلب نوشتم که شاید بتونه به شما کمک بکنه:
شغل نویسندگی
نویسنده باید ثروتمند باشد یا فقیر؟
آیا نویسندگی نان و آب میشود؟
خون در میان رگهایش به سمت جمجمه و چشمانش می دوید. فشار زیادی را در سرش تحمل میکرد. دستانش به لرزه افتاده بود و دیگر توان نگه داری او در آن حالت را نداشت. پشت سر هم اعداد را از هزار تا هزار و ده میشمرد و دوباره از اول. باید این انرژی های سرکوب شده در خودش را به نحوی خارج میکرد تا اثرات مخربی بر روانش باقی نگذارند. بار اولش نبود که این احساسات شدید در او پدیدار میشود و دیگر مثل یک جوان خام آنها را بر سر نزدیکترین فرد دم دستش خالی نمیکرد. اما این بار با دفعات دیگر فرق داشت. اگر هم میخواست این احساسات را بر سر باعث و بانی به وجود آورنده اش خالی کند تبعات بدی بر وی پدیدار میشد.
من از مردن میترسیدم اما مردم.وقتی میگویم مردم یعنی به طور کامل مردم. انروز صبح تازه از خانه بیرون رفته بودم به مدرسه میرفتم حتی دوستم نیز همراهم بود.
در راه داشتم از خیابان رد میشدم که ماشین به من زد سرعتش بالا بود و من آخرین چهره ای که به خاطر دارم چهره دوستم بود. سپس وجودم سرد شد میدانستم روحم از بدنم جدا میشد .اما کاری نمیتوانستم انجام بدهم روحم از آنجا به پرواز درآمد و به حرکت کرد کشور ها زیر پایم حرکت میکردند.
به یونان رسیدیم . یونان را میشناختم برای مسافرت به یونان آمده بودیم.همانطور حرکت میکردم که به کوه المپ رسیدم.
اساطیر یونان را میشناختم. المپ نشینان اما آنهارا باور نداشتم.تا کاخ خدایان را دیدم وارد شدم و آنهارا دیدم. همانطور جلو رفتم تا به بدن یکی از آنها وارد شدم. حال من خودم را میشناختم من هرمس بودم. خدای جاده ها سخنوری دزدی چوپانان پزشکان و…… کودکی ام را به یاد می آورم . از گهواره بیرون رفتم تا گاو های آپولو رابدزدم.آنهارا به غاری بردم. لاکپشتی را گرفتم و اورا کشتم. یکی از گاو هارا نیز کشتم و چنگ را ساختم……………
این البته نسخه اولیه و کوتاه شده اش هست که ایدش مال خودم هست درباره پسری هست که میمیره و در قالب هرمس خدای یونانی ظاهر میشه اسم کتاب هم هست هرمس
زنده باد یاسین عزیز
ایدۀ خوبی دارید. حتما کتابتون رو کامل کنید.
تمرین اول :
تمام جنگ های جهان به مدت یک هفته به تعویق افتاد! طبق امضایی ک سازمان ملل از تمام کشور های در جنگ گرفته ، هیچ کشوری حق ندارد یک هفته دست به سلاح بگیرد .
من یک کودک یمنی هستم ! و میدونین مهم ترین چیز برای ادامه ی زندگی در یمن چیه ؟ خیالات…
هدفم از یادگیری نوشتن خلاقانه، اثرگذاری است.اثر گذاری به این معنی که منشاء یک تغییر حالت یا رفتار یا تصمیم بشم.
همیشه نگران بودم بمیره. بعدازظهر یک روز سرد پاییزی بود. رسیدم سر کوچه، بچه ها به سمتم دویدند حتی سعید که باهاش قهر بودم. غیرعادی بودن حرکتشون رو فهمیدم اما دلیلش رو نه. رفتم تو خونه، کفشهای زیاد و سر و صدا و گریه و زاری، خبر از حادثه بدی می داد. فکر کردم نگرانی همیشگیم به حقیقت پیوسته و خودم رو سرزنش کردم که دیدی اینقدر فکرشو کردی که شد آنچه نباید میشد. اما یهو باهاش مواجه شدم اونی که نگرانش بودم زنده بود. مادرم زنده بود ولی گریان، گریان از رفتن پدرم. مونده بودم خوشحال باشم یا ناراحت، اما ناراحت بودم. گریان شدم.اشک ریختم. پدرم رو از دست داده بودم اما چرا هیچوقت نگرانش نبودم…
تمرین یک :
پشت پنجره ایستاده ام . قدم های آدم ها را می شمارم. چقدر با عجله به دنبال زندگی می دوند؟ در فکر عمیقی فرو رفته ام. صدای جیر جیر در اتاقم تمام حواس پنج گانه ام را پرت می کند.سالهاست همان طور ناله می کند. اما کسی نیست که به داد ناله های بی مقدارش برسد. خوب که گوش فرا می دهم، صدای پچ پچ خردی از میان جیر جیر در می شنوم. پشت در آشنایانی غریب، فرصت را غنیمت شمرده اند تا از من بگویند. از فهمیدنش تنم به رعشه می افتد. برای همین خودم را به بی خیالی می زنم تا تلخی کلامشان بر تنم ننشیند.
تمرین اول
صدای شلیک اصلحه بگوش رسید. صدای فریاد و جیغ بلند شد. مادر به از پستوی خانه به سمت حیاط دوید سراسیمه در تاریکی به جستجو پرداخت و فریاد زد چه شده؟ چه شده؟ به سمت پسرش دوید از روی اسب به زمین افتاده بود.پدر بالای سرش بود اصلحه یک طرف افتاده بود و در کورسوی نوی فانوس خون روی شکم پسر به خوبی نمایان بود. مادر که رسید جیغ کشید و برسر کوفت: محمد نبی؛ محمد نبی؛ چه شده؟ چه شده؟….. بین هیاهو و فریادها، پدر گفت که پای جلوی اسب در تاریکی شب به داخل چاله فرو رفته و اسب را به زمین زده تفنگ که سر خورده بود و در حال افتادن شلیک کرده بود و به شکم پسر اصابت کرده بود. موجی از وحشت و غم و اضطراب به جان مادر دوید دیگر هیچ نمی دید، هیچ نمی فهمید، از خود بی خود شده بود همه کارهایش را بی اختیار انجام می داد، نمی توانست آنچه رخ داده را باور کند.
پدر سوار بر اسب با شتاب به دنبال طبیب رفت.طبیب دور بود چهل کیلومتر دور تر. آخر انجا روستا بود. شب بود. تمام راه را گریست و خدایش را خواند و از او مدد می خواست. با خود می اندیشید کاش می شد زمان را به عقب برگرداند به ساعتی قبل که به پسرش گفت امشب برای ترساندن خوک ها باید به مزرعه بروند.کاش پسرش بیمار می بود نمی آمد کاش کشاورز نبودند، کاش میمرد این لحظه را نمی دید. کاش همه چیز یک کابوس باشد. در دل شب نعره می زد و خدا را می خواند.
طبیب که رسید سپیده دم بود.چشمش به نگاه سرشار از التماس زن افتاد با خود گفت کاش شرمنده این نگاه نشود. اما……..
تمرین دوم:
من تا به حال نوسندگی خلاقانه نداشته ام.
با صداى مهيب كوبيدن درب خانه ، شش ضرب از جاى پريدم. نيمه شب بود. همه خواب بودند. داشتم خواب مى ديدم كه ناگهان از آن صداى مهيب پريدم. زمستان بود. سرد بود. برف شديدى باريدن گرفت. پالتوى سياه كهنه اى كه بر جالباسى آويزان بود بر تن كردم و دويدم. در را باز كردم. كسى پشت در نبود. پس آن صداى مهيب كوبيدن در، چه بود؟ آيا ديوانه اى در اين وقت از شب ، در را كوبيده است تا مرا هراسان سازد يا كه سربه سرم بگذارد؟ از لاى در به بيرون سرك كشيدم. نگاهى به راست … نگاهى به چپ… كسى را نمى ديدم … چرا انگار كسى در كوچه از دور ديده مى شد. اما خيلى دور شده بود و من نمى توانستم در تاريكى شب او را تشخيص دهم. در را بستم و به خانه باز گشتم. در چوبى ساختمان را كه باز كردم صداى خندهايش را شنيدم. ترس وجودم را فرا گرفته بود. اين مجنون كيست در اين وقت شب ؟! بدنبالش همه خانه را زير و رو كردم. او را نيافتم. اما صداى بلند خنده هايش به قهقه هاى ترسناك مى مانست. از ترس مى لرزيدم. اهل خانه را صدا مى كردم. جوابى نمى شنيدم. چرا هيچ كس صدايم را نمى شنيد؟ چرا از صداى قهقه هاى ترسناك اين مجنون كسى بيدار نمى شد؟اين ملعون كيست كه در اين نيمه شب سرد و تاريك قصد ترساندن مرا دارد؟……
قسمتى از داستان ” شبى كه شيطان به خانه ام آمد ” را خوانديد. جالب است بدانيد بقيه داستان را خودم هم نمى دانم چون هنوز ننوشته ام. قسمتهايى كه خوانديد همين الان كه براى شما مى نوشتم خلق شد بقول شاهين عزيز داغ داغ بود……..
گاه مى نويسم ،مى نويسم ،مى نويسم ، بعد نوشته هايم را مى گذارم روبرويم تا باز نويسى كنم اما وقتى به پايان مى رسد ناگهان متوجه مى شوم آن چيزهايى كه در بازنويسى ام نوشته ام اصلا آن چيزهايى نيست كه قبلا نوشته بودم. داستان از اين قرار است كه قصد مى كنم ايده اى را سروسامان بدهم و شروع مى كنم به نوشتن اما هنگام نتيجه و بازنويسى مطلب ، يكمرتبه چشم باز مى كنم و با خود مى گويم: چى بود و چى شد. خلق يك اثر اين چنين انسان را متحير مى سازد.
گاه مى خواهم نثر بنويسم شعر مى شود گاه مى خواهم جستار بنويسم مقاله مى شود گاه مى خواهم شعر بنويسم داستان مى شود. اينگونه است كه با پر نوشتن ، كسب خلاقيت نموده قدم در جرگه نويسندگى مى گذارى!
تمرین اول:
ایمیلم را باز کردم…چشمم به اولین ایمیل خورد…از طرف کسی نبود جز او…ایمیل را باز کنم یا نه؟! محتوای ایمیل چه می تواند باشد؟!
تمرین دوم:
هیچ زمینه ای در نویسندگی خلاق ندارم… هدفم از یادگیری نوشتن خلاق، میخکوب شدن خواننده و برجای ماندن نوشته ام در ذهن اوست.
یک روز عصر که از آزمایشگاه به طرف خوابگاه میرفت هنگام قدم زدن در خیابان دانشگاه ناگهان دانه های شن زیر پایش لغزیدند این حس او را برد به دوران کودکی حسی آشنا از دوران خوش کودکی صدای شن های حیاط خانه ی زیر بازارچه قوام الدوله خاطرات کوتاه چهار یا پنج سالگی انگار به خود آمده بود، با خود گفت آیا این وظیفه من است که در خارج بمانم و دستم را در سفره ی خارجی ها بگذارم؟ من باید به کشور خودم برگردم. دستم را در سفره خودمان بگذارم و جوانان کشورم را در یابم. با جوانانی که از علم و دانش فرار می کنند و درس نمی خوانند دعوا کنم.
خاطرات کوتاه اما شیرین کودکی یاد وطن را در او زنده کرد. همان جا تصمیم گرفت که به میهن بازگردد.
_________________________________
تا به حال تجربه نویسندگی خلاق را نداشتم ولی میخواهم یاد بگیرم تا نوشته هایم مخاطب را جذب کند و در یادها بماند.
مبینمش شیطان درون که ایستاده و هرزگاهی با پوزخندی نظاره گر است.
سعی می کنم ندید بگیرمش و به کار ادامه دهم بیخ گوشم می گوید نمی توانی، هر وقت چیزی را در گوشم نجوا می کند، یخ می کنم تمام اجزای بدنم از این سرما منقبض می شود، نمی دانم چه در کلام دارد که سردی سخنش تا مغز استخوان نفوذ می کند و من را ویلچر نشین درونم می کند.
ولی اینبار نمی خواهم تسلیم شوم. باید از این رخوت و سستی بگریزم. درونم دنبال کور سوی آتشی می گردم، آتش باید سوزنده باشد، باید گرما بخش باشد و باید نورانی باشد که ترس را بسوزاند، امید را روشنی بخشد و عشق را گرما بخشد تا بتوانی قیام کنی و خود را بسازی.
دلم میخواست خودم را از همان پل عابر پیاده پرت کنم. احتمالا لاشه ام جایی میان ریلهای قطار شهری می افتاد و بعد هم با رد شدن قطار شهری یک لایه ی نازک از افکار پوچ و واهی روی ریل را می پوشاند و رنگ ریل اندکی مایل به قرمز میشد که برای خیلی ها هیجان انگیز است. آخر میدانی قرمز رنگ جذابی است. حتی گاوها را هم جذب میکند. من با چشمان خود دیده ام!! بعد از آن تعدادی عکاس خبری و تعدادی رهگذر با تلفن همراه این تصاویر دلنشین از کم شدن یک موجود اضافی از روی زمین و افزایش فضای آن جهت پروراندن فردی با نوعی دیگر از افکار پوچ و واهی را ثبت میکردند. با این حال فکر میکنم اگر دو روز پیش همانجا جلوی آن پژوی سفید که احتمالا با سرعت 80 یا 90 کیلومتر می آمد، چهار زانو نشسته بودم، شرایط بهتر میشد. سر و صدایش کمتر در می آمد و پای رسانه های لاشخور به آن جا باز نمی شد.
سپیده دم فردا اعدام میشد .این آخرین ساعتهای زندگیش بود .به یکباره تمام خاطرات زندگی جلو چشمش رژه رفتند.پرشد از دوران بچگی.وقتی که هنوز یک پسربچه لاغر باریک با پاهای دراز سیاه ودودست استخوانی که از استین لباسش به دوسوی بدنش اویزان بود توی کوچه های محله اشان می دوید .
همیشه سعی کرده ام خلاقانه بنویسم . نوشته هایی متفاوت از دیگران .تصورم اینست که من بعنوان یک نویسنده باید حرفی نو برای گفتن و ایده ای تازه برای خلق کردن داشته باشم و به خواننده کمک کنم تا دنیای اطرافش را از دریچه ی دیگری ببیند. طوری که خودش دست به قلم ببرد و بنویسد…
“تمرین ” پاراگراف اول یک داستان:
اوایل تابستان بود. ما در یک خانه ی درختی در وسط جنگل بودیم. خورشید اشعه های طلایی اش را بر روی جنگل می پاشیدو پنجه های تیز و زرینش از لابلای شاخ و برگ درختان به درون جنگل پهناور نفود می کردند.کنار پنجره ایستادم و پرده ی حریر زرد رنگ را کنار زدم.پنجره را باز کردم .آفتاب به درون خانه ی درختی دوید….
«تمرین دوم»
هدف از نوشتن خلاق:
خلق کتاب های چون بوف کور است
که ادمهایی با درک بااالا را از بقیه ادمها جدا میکند
در واقع قبل خواندن یک کتاب باید مقدمه ای از ان را بدانیم
که ایا ما درک جملات این کتاب را داریم؟!
«تمرین اول»
از آن اتفاق بد هضم و فجیع چند روزی میشد که گذشته بود
اوضاع،
چندان مساعد نبود،
ولی بهتر از پیش
گلهایِ شمعدانیِ پشت پنجره خشک و بی روح شده بودند
گویی غمِ آن فاجعه آنها را هم سوزانده بود…
(تمرین دوم)
از دیروز تا حالا دو تجربه دارم.
اول»هدف را از نوشتن بدانم و
دوم»تمرین اول همین درس یعنی تلاش برای نوشتن
چند جمله ی عجیب و غریب
هدفم از نویسندگی خلاق»آموختن نوشتن ساده
وساخت پلی رو به دروازه های بزرگ آینده😊
تمرین اول:
انسان سراسیمه داخل آمد و اولین میخ شکایت را بر
تابوت تاریخ کوبید.تاریخ،مهربان انسان را در قلب
خود جای داد و جنونش را با راز و آوازیی شیرین و
و طعمی دلپذیر در انسان رها کرد پس آنگاه انسان
آرامتر و تاریخ نگران از آخرین میخ این تابوت مرموز
دل انگیز خود را فراموش کرد تا این تابوت را در قلب
خود به یادگار سپارد……
من ادبیات خوندم هم در دبیرستان و هم دانشگاه . همیشه حسی که خوندن یک متن زیبا بهم میداد یا یک شعر قابل وصف نبود. انشا رو خوب مینوشتم و همیشه نمره ی خوبی میگرفتم . اهل مطالعه بودم و هستم. تجربه ای در نوشتن ندارم ولی همیشه دلم خواسته که بتونم بنویسم .
دلم میخواد یاد بگیرم وبتونم احساسم رو در قالب نوشته های زیبا به تصویر بکشم امیدوارم در این مسیر در کنار دوستان و استاد گرامی موفق بشم.
تمرین اول
در مسیر عبور از تنگه های پرپیچ و خم ذهن ، حضور کسی ، چیزی، حسی یا نمیدانم عروجی گاهگاهی رفتن را دلچسبتر می کند.هر قدمی که برمیداری برای نوشتن ذهنت درگیر میشود با زیباییهای محیط اطراف. دیگر فکر نمیکنی ، مسیر برایت روشنمیشود و با سرعتی که با عجله همراه است نمی دانی چرا ولی به پیش میروی انگار دست خودت نیست افسارش را میگویم . میبردت به هر جا که خودش میخواهد. تو هم میروی انگار بدت نمی اید کسی تو را بکشاند به ژرفای ناخوداگاهی ، دوست داری تجربه کنی و حس هایی را که میخواهی در خیالات خود ببینی و ارام بگیری .
تمرین دوم:
پیش تر در طرح تابستانه یا همان طرح ویژه مدرسه نویسندگی درس های آشنایی با انواع استعاره و تشبیهات را یاد گرفته بودم.همین طور انواع زوایای دید در نوشتن داستان و متن را هم آموخته ام.با اینکه خودم بیشتر یادداشت نویسی و سبک نوشتاری غیر داستانی را دوست دارم اما به نظرم استفاده از استعاره و داستان گویی و تشبیهات و آرایه های ادبی می تواند نوشته های ما را جذاب تر کند.
هدف ام از یادگیری نوشتن خلاقانه این است که یادداشت ها و متن های جذاب تر و متنوع تری بنویسم و با اینکه نوشتن برایم عادت هر روزه نشده اما وقتی سراغ تمرین ها می روم خیلی برایم لذت بخش و زیبا می نمایاند.همین طور استفاده از روش خوشه سازی هم خیلی به من در نوشتن کمک کرده است.ناگفته نماند که در دبیرستان رشته ادبیات و علوم انسانی خوانده ام و در درس آرایه های ادبی با همه انواع تشبیهات و استعاره ها آشنا شده ام.اما آن موقع اصلا برایم آسان نبود و دوست نداشتم ,چون به قصد نمره و امتحان بود,اما الان بسیار علاقه مند تر شده ام و بسیار لذت بخش و شیرین است.
تمرین اول:
پس این خدیجه خانم چهره دیگری هم داشت و بعد 3 سال و اندی ماه,آن یکی روی ماه اش را به من نشان داده بود!به هر حال آن شب خیلی از دستش ناراحت شدم.آخر به تو چه مربوط است که او چرا تا به حال بچه دار نشده است.تازه جلوی مینا و 2 نفر دیگر گفت.دو هفته بعد از آن صحبت ها,من برای مهمانی روز 20 تیر منزل پروین خانم مرتب دعا می کردم که این حاجیه خانم!آن شب به کل فراموش کند که چه دسته گلی می خواهد موقع صحبت ها به آب دهد.همه چیز به خوبی پیش رفت تا اینکه به نظر آمد فقط ظاهراً این قضیه فراموش شده .حاجیه خانم هنگام خداحافظی با لبخند موذیانه ای گفت که تو یک قولی به من دادی,بعد جلوی محمود چیزی نگفت و با لبخند گفت انشاءالله منتظر هستم.بله دوباره زهرش را ریخت….
جالب اینجاست که دختر بزرگ خودش یعنی محیا را نمی بیند که هنوز ازدواج نکرده و مینا هم که فقط یک بچه دارد و دیر هم بچه دار شده.پس مسجل شد که منشاء همه این حرف ها و ناراحتی ها از کجاست.
درودوسلام
تحملش تمام شده بودخودرابه دست بادسپرد.با نوازش دستان سردباد، آرام از لابه لای انگشتان درخت تنومند سرخورد.
دست در دست باد شروع به رقصیدن می کند با پیچ وتاب به سمت دشت پر از گل سفر می کند. احساس هیجان تمام وجودش را فرامی گیرد. آرام ارام خودرابه پایین می کشد سرعت چرخیدنهایش کمتر شد گاهی احساس تهوع می کرد به گلهای باغ نزدیک ونزدیکتر می شود ازاین فاصله چقدر زیباوپررنگ بودند. از آن بالا نمی توانست به خوبی ببیند. درکنار گلی روی شاخه نشست .حسابی گل را با حسرت تماشاکرد.گلبرگهایش در نوازش باد رفته رفته رنگ می باخت وشاید از دیدن او چنین شده بود.باد آمد اورابه سمت خود کشید ودوباره رقصیدن آغاز شدودر آخرین دور رقص اورا روی زمین گذاشت ورفت. به بالا نگاه می کند چقدراز اصل خود دورشده .
در مورد نویسندگی فقط برای خودم نوشتم برای اولین باره که نوشته هام رو به اشتراک میزارم (البته اگه بهش گفت نوشته)هیچ تجربه ای هم نداشتم امیدوارم این کلاسها بتونه به رسیدن به هدفم کمکم کنه
درود بر شما استاد بزرگوار؛
پاراگراف اول داستان من:
در یکی از روزهای بهار 98 به دنیا آمد. در سن چهل سالگی تولد دوباره اش اتفاق افتاد. سالهای زیادی در اسارت بود و خودش را از یاد برده بود. مانند پرنده ای که سالها کنج قفس مانده و پرواز را از یاد برده است. روزی که دل به دریا زد و تصمیم گرفت به ظلمی که سالها بر خود روا داشته پایان دهد، آب پاکی را روی دستش ریختند و وعده حداقل دو یا سه سال آینده را به او دادند. 19 سال ریتم آزاردهنده و یکنواخت! ترسید اما شروع کرد. بالاخره پس از گذشت 6 ماه، رای دادگاه رهایی اش را از تمام تلخیها رقم زد. سمفونی زیبای عمرش نواختن گرفت و موسیقی متن زندگی اش با ضربان قلبش تنظیم شد؛ مثل پرنده ای سبکبال که برای اولین بار قرار است پریدن را تجربه کند و بالاخره طلاق!…
تجربه نویسندگی خلاقانه ندارم و در آغاز راه هستم و هدفم از یادگیری نوشتن خلاق، گشودن تمامی انسدادهای درونی ام برای ارتباط با مردم است.
تمرین اول:
۱. زن راهب با تمام سرعت اتاق ها را یکی پس از دیگری از پس هم می گذراند. دست چپش ناخودآگاه گردنبد صلیبش را تنگاتنگ در آغوش کشیده بود…
۲. جمله مبارک باشه در سرش اکو میشد. خانوم دکتر خنده رو دیوانه وار این جمله را در ذهن مادر مجرد تکرار می کرد…
۳. خب طرف کیه؟
خودمم. می خوام ماه آینده تو روز تولدم منو بکشی…
۴. دختر بچه جیغ کشید و با زجه سمت پسر بچه دیگر گفت: اون خانومه چرا از سقف آویزونه؟!
۵. اشک به آرامی راه چشمانش را سمت آسفالت زیرسرش پیمود. او حالا یک زن شده بود…
تمرین دوم:
راستش به نظرم نوشته خلاقانه را مخاطب بهتر می شناسد اما با این فرض که کمیت، کیفیت می آفریند، شاید من هم تجربه اش را داشته باشم!
هدف من از یادگیری خلاقانه نویسی، این است که روزی بتوانم مطالبی ارزنده و مفید اما جذاب و دلچسبی برای مخاطبانم بنویسم تا هر چند اندک هم که شده، خدمتی به اطرافیانم کرده باشم.
سلام و عرض ادب
تمرین اول:
1- حس یتیمی داشت مثل یک باغ که باغبان خود را از دست داده است.
2 – گاهی دلت برای یکی تنگ می شود ولی دوباره که به او نزدیک می شوی تازه یادت میافتد که این انتخاب تو بود که دور شوی از او
3 – راستی! چرا ما فکر می کنیم پیری برای دیگران است …
4 – مادر عصبانی شد و در حالی که داشت دور می شد، با صدای بلندی گفت امیدوارم در حسرت یک روز بد بمانی!
5 – حامد در را باز کرد و وارد اتاق شد در حالی که می خواست توضیح دهد که چه شده، این فکر از سرش گذشت که گاهی فقط سکوت می تواند او را آرام کند…
تمرین دوم:
اکنون در حال یادگیری نویسندگی خلاق هستم و تجربه ای در این زمینه ندارم و هدفی که در نظر گرفتم و بیشتر بهم انرژی میده فکر کردن به اینه که بتونم یه اثری از خود روی زمین باقی بزارم و فقط مصرف کننده صرف نباشم.