سالنامهی آبیِ کوچک را پر میکنم. کلماتی ریز و درهم.
«ما از پس هر چیزی برمیایم. از پس هر اتفاقی که سر راهمون سبز بشه. اینم تموم میشه. مگه نه اینکه همهی قبلیا رو از سر گذروندیم؟»
در اتاق مثل همیشه برای باز شدن مقاومت میکند. باز میشود. به سمتم میآید. دختری طلایی و سرخوسفید. لبخند میزنم:
«امروز از همیشه قرمزتر شدید.»
طبق معمول با صدای بلند نمیخندد. دم عمیق میکشد:
«جلسهی امروز خیلی سنگین بود. تو چیکار کردی؟ دانشگاه رفتی؟»
«منتظرم کسی جای من بیاد که برم.»
«چرا اینقدر زود؟ هنوز که ثبتنام دانشگاهها شروع نشده.»
«گفتم همزمان خودمو تو چندتا داستان نندازم. تا شروع شدن دانشگاه بدون اینجا پول درآوردن و تمرین کنم.»
سرتکان میدهد. مشغول اسنپ گرفتن میشود. سر به دفتر برمیگردانم و با نوشتنِ «حتمن داستانِ امروزش مهم و جدی بوده» دوباره نوشتنِ داستانهای دیروزم را از سر میگیرم.
ما در جریانهای سردوگرم امواج قصه غوطهوریم و قصههایی را پشت سر جا گذاشته، با قصههایی بر دوش، به سمت قصههای جدید شنا میکنیم.
فلسفیدنی در باب حیوان قصهگو
در این مقاله به فلسفهی وجود داستان میپردازیم. اینکه غرقگیمان در داستان، سبب شده چون ماهی، ندانیم که بیآب نمیتوانیم نفس بکشیم. به نظر شما ماهی میداند بین مولکولهای آب شنا میکند و بدون آنها نمیتواند به زندگیاش ادامه دهد؟
شما میدانید تاچهحد توسط قصه تسخیر شدهاید و حیاتتان به قصه وابسته است؟ اگر قصه روح بوده باشد، در جسمتان انقدر کهنه شده که با بیرون کشیدنش روح خودتان را هم از دست میدهید.
در کتاب حیوان قصهگو جاناتان گاتشال، در 9 فصل از صفر تا صد قصهزی بودنمان را به تصویر میکشد و اثبات میکند. قصهزی؟ کتابی که در هر فصل با تعریف قصههای بیشماری از قصهزی بودنمان، قصهزی بودنمان را اثبات میکند. قصهزی؟
«ذهن انسان برای داستان شکل گرفته، و لذا میتواند به وسیلهی داستان شکل بگیرد.»
قصهزی. قصههایی دربارهی آزمایشها و افراد، که توسط دانشمندان شکل گرفتهاند. نظرتان چیست؟ میتوانیم خودمان را حیواناتی قصهزی بدانیم؟ قصهزی. بعد از این مقاله خودتان را چطور خاهید دید؟ قصهزی؟
منظور از حیوان قصهگو یا قصهزی بودن چیست؟
«انسانها مخلوقات قصهاند، و لذا قصه تقریبا با همهی جنبههای زندگی ما ارتباط پیدا میکند.»
در اولمرحله به این بپردازیم که قصه چطور با همهی جنبههای زندگی ما ارتباط پیدا میکند.
قصه، انگشتیست که بُعدی در زندگیمان را لمسنشده رها نکرده.
سوال بپرسیم، ما چطور با یکدیگر حرف میزنیم؟ ارتباط برقرار میکنیم؟ در اخبار، در درددلها، در سریال و فیلمها، در خوابها، در داستانهای افراطیِ دیوانهها، در گفتگوها، در سخنرانیهای سیاستمداران، در داداگاههای حقوقی، در خواب با دنیای خوابمان، در کودکی با دوستان خیالی و واقعیمان. در؟ اگر بخاهیم محتوای ارتباطاتمان را دستهبندی کنیم، چند درصد قصه و چند درصد ناقصه هستند؟
ما در تمامیِ این مسائل و موضوعات با موجودی به نام قصه با یکدیگر ارتباط برقرار میکنیم. برای یکدیگر، قصه میگوییم. به جز حسابوکتابها و کارهای علمی که آنها را هم میتوان غیرمستقیم به قصه ربط داد.
قصه زبان، جمله و کلماتیست که روحوروان برای برقراری ارتباط بهکار میگیرد. قصه راهیست که روح برای بقا بین انبوه محدودیتها در زمین یافته یا ساخته است. تقلبی که خداوند برایمان مجاز دانسته. فراتر رفتن از جسم و زمان. غلبه بر ضعفهایمان نسبت به دیگر جانوران. به نظرتان قصه مخلوق ماست یا خدا؟
و قصه چیست ای حیوان قصهگو؟
ارتباطی که توسط مغز بین اشیا، موجودات یا اتفاقات مختلف برقرار میشود. به بیمعنانبودن و معنا گرفتن چند چیز با رابطهای علت و معلولی قصه میگویند. نه به همین سادگی ولی، تقریبن به همین سادگی.
با وجود چنین چهارچوبی میتوان گفت ما همان ماهیِ آبزیای هستیم که از روزهای نخستِ خلقت، با شنا در قصهها و داستانها تکامل پیدا کردهایم و به انسانی که اکنون زندگیاش میکنیم تبدیل شدهایم.
ما ما مـــا. ما احتمالن از نسل آندسته از انسانها هستیم که توانستند به کمک قصهها به ضعفها و خستگیهایشان غلبه کنند و به امروز برسند. چرا که بیقصه همان انسانهای نخستینی میماندیم که فوقِ فوقش در انجام کارهایِ نخستینشان سریعتر عمل میکنند.
«مردمان عملی نیز مانند مردمان قصه برای پر کردن شکم خود کار میکنند، جفت انتخاب میکنند و بچههایشان را بزرگ میکنند. اما وقتی که مردمان قصه به روستا باز میگردند تا دربارهی مردم و رویدادهایی که وجود ندارند قصه بسازند، مردم عملی به کار کردن ادامه میدهند. آنها بیشتر شکار میکنند و غذای بیشتری گردآوری میکنند. آنها بیشتر معاشقه میکنند و وقتی هم که دیگر نمیتوانند کار کنند، وقت خود را برای قصه تلف نمیکنند. به استراحت مشغول میشوند و برای فعالیتهای سودمند تجدید قوا میکنند.»
قصه آن نیرویِ نامرئی و برتریست که زیست و تحمل جهان را برایمان سهل میکند. که نیروهای دیگر را در رگهایمان میدمد.
ما به کمک قصه میتوانیم اکنونمان را درک کنیم (برقراری ارتباط بین چیزهایی که در جهان وجود دارد با قصه، مثل اسطوره ساختن از صورتهای فلکی) و برای آیندهمان نقشه بکشیم (مثلن شاید روزی برسد که در آن بتوانیم بدون آتش جهان را روشن کنیم) و به سمتشان قدم برداریم (برای خلق نور از چیزی جز آتش چه کارهایی از دستمان بر میآید؟).
ما با قصه مشکلاتمان را میگستریم و راهحل را طراحی و به کمک همان قصه اجرا میکنیم.
جادوی قصه چیست؟ حیوان قصهگو در قصه دنبال چه میگردد؟
قصه، مخلوق یا خالق تکامل
«تجربهی نیابتی و کمهزینه، بهخصوص تجربهی عاطفی، مزیت اصلی داستان است. به نوشتهی او (ادبیات احساسهایی به ما میدهد که برای آنها لازم نیست چیزی بپردازیم. به ما امکان میدهد که عشق بورزیم، محکوم کنیم، ببخشیم، امیدوار شویم، بترسیم، و نفرت بورزیم، و این کارها را بدون بهجان خریدن مخاطراتی انجام دهیم که معمولا با این احساسها همراه است.)»
قصهها به ما کمک میکنند بیاینکه خورده شویم، بفهمیم که اگر به وقتِ روبهرو شدن با ببر فرار نکنیم، خورده میشویم. شما تابهحال ببری رها را از نزدیک دیدهاید؟
«مادام بوآری» به من فهماند که اگر مرتبن سلامت توقعاتم از جهان و زندگی را بررسی نکنم، روزی هر چیز ارزشمندی رنگ میبازد و هیچ توقعی پاسخ داده نمیشود.
«دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» هشدارم داد که اگر مراقبت لحظهای از دنیای روانم را رها کنم روزی معشوقهایِ روانم مرا یا معشوقهای واقعیام را میبلعند.
قصهها راهی برای انتقال تجربیات هستند که برای هر موضوعی از صفر شروع نکنیم. چرخ را از نو اختراع نکنیم. چرخهای خلاقانه شاید، ولی چرخ عادی و رایج را، مسلمن که نه.
قصهها چون پروازِ شبیهسازیشدهی خلبانهای جتهای جنگی، به ما کمک میکنند تا بدونِ برداشتنِ زخمی واقعی مدال جنگهای مختلف را به سینه بیاویزیم.
پس اولین نکته، قصهها لازمهی تکامل ما هستند. اما اگر نباشند چی؟ شاید فقط برای لذت بردنند.
قصه؟ ابزاری برای خوشگذرانی در دنیایی غرق در درد و رنج
ما از درآمیختنِ مدام با قصه لذت میبریم. ما از موفقیت و شکستهای شخصیتهای مرکبی بیآنکه به خونوجوهر آلوده شویم کیفور میشویم. اینکه دیگریای جز ما در مسیر آرمانهایش با شجاعت قمار کند از تکتک سلولهایمان کبکهایی خروسخان میسازد. حیوان هم که اهل لذت است و ما هم که حیوان قصهگو.
پس ما از قصه خاندن لذت میبریم اما، چرا؟ اسم فصل سوم کتاب حیوان قصهگو «جهنم قصه پسند است.» نام دارد. موضوع این است که قصهها ذاتن مخلوقات خشنی هستند. این یکی از همان پیچیدگیهاییست که شرطِ قصه شدنِ علتومعلولهاست. چرا باید به بدبختی افتادنِ دیگریای باعث لذت ما شود؟
«میان آنچه در زندگی مطلوب است (خرید بیدردسر از خواربارفروشی) و آنچه در داستان مطلوب است (خرید فاجعهبار از خواربارفروشی) درهی عمیقی وجود دارد. به عقیدهی من یکی از سرنخهای مهم معمای تکاملی داستان در همین تفاوت نهفته است.»
پس بالأخره چرا قصه و قصهخانی؟
پس ما به عنوان یک حیوان قصهگو از خاندن قصههای گلوبلبل که شخصیت در آن بهجای ما غرق در خوشیوخوشبختی باشد لذت نمی بریم. بلکه از قصههایی لذت میبریم که شخصیت را به نیابت از ما به خاک و خون بکشد. دردسر.
«صرفنظر از نوع داستان، اگر گره و مسالهای در میان نباشد داستانی هم در کار نخاهد بود.»
شخصیتی را وادار به تصمیمگیری کنند و شخصیتِ بینوا تصمیم بگیرد، که ما با چشمانی درشت از هیجان ببینیم این تصمیمگیری چه بلایی سر شخصیت میآورد؟ که اگر روزی مجبور شدیم چنین تصمیمی بگیریم نتایج میتواند چی باشد؟ اگر بخاهیم با همان تصمیم به نتیجهای متفاوت برسیم چه کنیم؟
خاندن و تجربهی دردسرهای دروغین به کمک قصه، برای برخورد بهتر با دردسرهای واقعی.
«داستان شاید موقتا ما را از گرفتاریها نجات دهد، اما این کار را با افکندن ما به درون مجموعهی تازهای از گرفتاریها انجام میدهد؛ با افکندن ما در دنیاهای خیالی مبارزه و تنش و ترس و مرگبار.»
پس ما از خاندن داستانها لذت میبریم چون شخصیتها میتوانند افرادی باشند که برای ما سخت است. تصمیماتی را بگیرند که برای ما سخت است. راههایی را بروند که برای ما سخت است. به چیزهایی غلبه کنند که برای ما سخت است. اینطور است که داستان هم میتواند به ما برای تکامل کمک کند، هم با نشان دادنِ زندگی و گرههایش که در نهایت میتوانیم به آنها غلبه کنیم یا نه، باعث لذت شود.
داستان به ما کمک میکند عقدهها، ضعفها، رویاها و شکستهایمان را لمس و شاید ترمیم کنیم، حداقل موقتی.
قصهی خواب مکانی برای تمرین و زخمی شدن حیوان قصهگو
ویژگی مشترک اصلیترین قصهها در دنیای ما، مثل قصههای خوابها و بازیهای کودکیمان جنگی بودنشان است. قصهها نوعی شبیهسازی برای تمرین زندگیاند. تمرین جنگِ زندگی. تمرین بخشهای سخت و دردناک زندگی.
«داستان نوعی فناوری مجازی دوران باستان است که کارش شبیهسازی مسائل زندگی است.»
خوابها و قصهها مکانی برای ارتباط برقرار کردن ناخودآگاه ما با کائناتند. ما با تبدیل شدن به شخصیت اصلی در خواب و بازی و قصه، وارد موقعیتهایی خطرناک و جدی میشویم. جسممان گرهخورده با جسمِ شخصیتها، هیجانات آنها را مزه میکنیم و با تصمیماتی که خودمان اختیاری در اخذشان نداریم پنجهدرپنجه میشویم.
پس ما در قصههای وحشیانه و ترسناکی که، در کودکی نقشاولشان، در خواب مهمان اجباریشان و در داستانها جسمی برای شخصیت اصلیشان هستیم، اتفاقاتی که ممکن است روزی برایمان اتفاق بیفتند را تمرین میکنیم. شاید برای شما هم اتفاق بیفتد.
«قلمرو خواب قطعا تهدیدکنندهتر از دنیای بیداری یک آدم معمولی است.»
قصه صدایی رسا تا عمق ناخودآگاه آدمیان
قصه میتواند صدایی باشد که به ناخودآگاه مردم فرستاده می شود تا اخلاق را بهنفعِ جامعه رعایت کنند.
جاناتان گاتشال در فصل ششم کتاب «نتیجهی اخلاقی داستان» به این پرسش میپردازد که چطور در داستان، روبه رو شدن با جبرهای وحشیِ جهان و جامعه، و تجربه کردن احساسات منفیِ زیادی به ما کمک میکند؟ مگر نه اینکه لمس سیاهیهای جهان و آدمها باید ما را به سمت افسردهتر و خشنتر و ناسالمتر بودن ببرد؟ قصهها با بردن ما به درونِ دردسرهایِ غلیظ، به نفع ما کار میکنند یا به ضررمان؟
مثلن اینکه چرا ما باید در خاندن یک داستان، از شخصیتهای منفی خوشمان نیاید و شبیه آنها نشویم؟ مثل آن برادر در نمایشنامه مرد بالشی؟
که البته میتوانیم شویم، چرا نتوانیم؟ اما نه برای اینکه از آنها خوشمان میاید. شاید برای اینکه اشتباه دریافتشان میکنیم.
«چنانچه قصههای قومی اقوام سنتی را بخوانید، نوع غالب قصه اسطورههایی هستند که توضیح میدهند چرا چیزها بدین گونهاند که هستند.»
در این فصل گاتشال اثبات میکند که داستانها از همان ابتدا کاملن اخلاقی و برای سوق دادن انسانها به سمتِ اخلاقمدار بودن طراحی شدهاند. یعنی، ذاتِ دردسردوستِ داستان، در راستایِ پیشگیری از دردسرهای جدی و گسترده برای جامعه عمل میکند. چیزی مثلِ روانشناسیِ معکوس و اینها؟ داستانی که مرکزش دردسر است و با دردسر معنا میگیرد در اصل دردسرستیز است.
در داستانها چون با یک مجموعهواقعیت لخم پنجهدرپنجهایم، احساسات و ناهوشیارمان بدونِ گارد و چهارچوبِ منطقیای درگیر می شوند. درگیر اینکه چطور بهنفع جامعه عمل کنیم. واقعیت لخم به لخمترین بخش روان مینشیند.
چطور بهنفع جامعه؟
این طور که حتا با اینکه هرکس کتابی دردست در کنج دنج خود کتاب میخاند، اما باز هم هر داستان تعداد زیادی از انسانهای جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد.
پس قصهها مخلوقاتیاند که با توجه به ذات انسانها بر ناخودآگاه آنها تاثیر میگذارند. آن هم تاثیراتی بهنفع جامعه و اکثریت. داستانها به ما یاد میدهند که چه رفتارهایی بهنفع اکثریت است. چطور با وجود خودمان بودن، حداقل آسیب را به جامعه بزنیم؟ چطور بهنفع جامعه خودمان باشیم؟
که در این کتاب با مثال زدن داستانی دربارهی رابطهی پسری با زنی همسن مادرش (شاید هم خود مادرش) به ما میفهماند که ما آنقدرها هم پذیرای هر داستانی نیستیم. در عین تاثیرپذیری، مراقبت و چهارچوبهایی داریم.
ما داستانهایی که چهارچوب جامعه تایید نمیکند را رد میکنیم.
«باید بگویم که مردم مشتاقاند تقریبا هر چیزی را تصور کنند. اما این انعطافپذیری به قلمرو اخلاق تسری پیدا نمیکند.»
وحی و الهام برای ساختن رهبری قوی بهنفع یا ضرر جهان
هیتلر. کسی که هیچکداممان کسی را نمیشناسیم که او را نشناسد.
هیتلر را یک داستان هیتلر کرد. او جوانی نقاش بود، روزی تحت تاثیر اجرای اپرای واگنر قرار گرفت، و چند سالِ بعد، سخنرانیِ واگنر بهدست برای نجات جهان قدمرو جهان را زیر پوتینهایش له کرد.
«آدولفوس پر حرف به طرز عجیبی ساکت بود. او در سکوت، دوستش را به بالای تپهی فراینبرگ برد که مشرف بر دانوب بود. آنجا ایستاد و دستان کوبیتسک را در دست گرفت و در حالی که به وجد و جذبهی کامل میلرزید گفت رینتسی سرنوشت مرا نشانم داد.»
این مرد نمونهای برای جملهای در چند پاراگراف قبل است. ما میتوانیم تاثیرات منفی دریافت کنیم، اگر عوضی برداشت کنیم.
«زیرا واگنر نهتنها سرمشق بزرگ هیتلر بود، بلکه راهنمای ایدئولوژیک مرد جوان نیز بهشمار میآمد…نوشتههای سیاسیِ واگنر همراه با اپراهای او چارچوب کلی ایدئولوژی هیتلر را تشکیل میداد…در واگنر بود که او سنگبنای جهانبینی خود را یافت.»
مو به تنتان سیخ نمیشود از دانستن اینکه قصه، میتواند تا این حد تاثیرگذار باشد؟
به شخصیتتان نگاه کنید. به رفتارهایتان. میتوانید فهرست آنهایی که بهخاطر قصههایی در گذشتهتان شکل گرفتهاند را بنویسید؟
قصهها، تراشکار شخصیتها با مغار شخصیتها
«عواطف و اندیشههای مندرج در داستان فوقالعاده واگیرند.»
از آنجایی که هر کس کنجی دارد و کنجی کتابی و جامعه پر از کنجههاست، قصهها ویروس یا پادزهرها را از کنجهها در جامعه میپراکنند، اینگونه که یکهو داستانی سرنوشت جامعه یا کشوری را به سمتی کاملن متفاوت هدایت میکند. رمان کلبهی عمو تام رمانیست که در قرن نوزدهم به پرفروشترین کتاب بعد از کتاب مقدس تبدیل شد.
شخصیتهای داستانیِ تاثیرگذار میتوانند مانند یک کشیش با تواناییِ شفا بر انسانها تاثیر بگذارند. کشیشی که میتواند فلج اطفال را درمان کند در ذهن تجسم کنید؟ چرا که ما میتوانیم تکتک عصبهای شخصیتهای داستانی را در بدن خود حس کنیم. یا بهتر است بگویم، ما تکتک رگوپیمان را به شخصیتها قرض میدهیم.
شخصیتهای داستانی میتوانند با سیلی به گوش ما بکوبند که در حال تحمل یا انجام چهچیزی هستیم؟
پس داستانها و قصهها با اسطورهها و شخصیتهاشان قادر به فعال کردنِ عصبهایی در وجودماناند که تابهحال هرگز فعال نشدهاند، میتوانند شاهستونهای تشخصیت و تفکرمان را از جا بکنند و در موقعیتهای متفاوتی بنا کنند. میتوانند حتا، غددمان را تحریک به ترشح هورمونهایی به جای شخصیتها کنند.
چرا ما حیوانات قصهگو با قصه میزیایم؟
«ذهن ما نیز همواره میکوشد تا در دادههایی که از طریق حواسمان دریافت میکند معنا بدمد.»
و اما جواب این سوال. جاناتان گاتشال در این کتاب بخشی از نیمکرهی چپ مغز ما را کوتولهی قصهگو نامیده. کوتولهی قصهگوی ما موجودیست که بعد از دیدن و دریافت هر دسته دادهای بین آنها ارتباطی ایجاد میکند که کار خود را برای ذخیرهی آنها در حافظه آسان کند. این مجموعه عصب و سیم و واکنش، اطلاعات را در قالب داستان ذخیره میکند.
«…در نیمکرهی چپ مغز نوعی مدار تخصصی را مشخص کردند که مسئولیت معنا بخشیدن به سیل اطلاعاتی را دارد که مغز همواره از محیط دریافت میکند. کار این مجموعه مدارهای عصبی ردیابی فرمان و معنا در این جریان اطلاعات و سازماندهی آن در قالب گزارش منسجمی از تجربههای شخص است_ به عبارت دیگر، ریختن آن به قالب داستان.»
در پایان میتوان اینطور نتیجه گرفت که رابطهی ما با قصه، چیزی نیست که بهاختیار و صلاحدید ما شکل گرفته باشد. قصه مخلوقِ ما نیست، مخلوقِ خداست و خالقِ بخشهای زیادی از ما و دنیای ما. بیآنکه ما درخاست داده باشیم، روان ما برای بقا و رشد ما با داستان کار میکند و پیش میرود.
این میتواند نگرانکننده هم باشد. این میل به قصه، ما را به تسخیر تکنولوژی در خاهد آورد؟ آیا پا در زمین ریشه دوانده، ذهن و روح و زندگیمان را به دنیای مجازی میکشاند؟
«داستان تحول پیدا میکند و مانند یک موجود زنده، مرتبا خودش را با تقاضاهای محیط سازگار میکند.»
«انسانها موجودی هستند که بزرگ نمیشوند. ما ممکن است شیرخوارگاههای خود را پشت سر بگذاریم، اما سرزمین خیالی را هرگز.»
«مادام که ما وارد یک دنیای قشنگ نو نشدهایم، داستان از میان نخواهد رفت.»
«…رمان هولو تمام آن شور و هیجان را در شما ایجاد میکند، بدون آنکه داستان را حذف کند.»
«مردم در جمعیتهای انبوه از دنیای واقعی به دنیای مجازی مهاجرت میکنند. پیکرها همواره در اینجا روی زمین گرفتار خواهند بود، اما توجه انسان بهتدریج به سمت دنیای مجازی کشیده میشود.»
نویسنده و گردآورنده: عاطفه عطایی
منبع:
- کتاب حیوان قصهگو، جاناتان گاتشال، نشر مرکز
یک پاسخ
عالی بود