«آمپول دکتر حاتم* شما را روایتپژوه میکند.»
«م.ر خانمی ۴۳ ساله است که با شکایت زخمهایی در دهان به اورژانس بیمارستان فلان مراجعه کرده است. بیمار میگوید زخمها از ده روز پیش شروع شدهاند و در حال بزرگ شدن هستند. بیمار هیچ دارویی مصرف نکرده است. آزمایشهای او به شکل زیر هستند…»
شکل زیر اعداد و ارقامِ بیمار را نشان میدهد و بعد متخصص پشت متخصص جمع میشوند تا درمان بیمار را راه بیندازند و پایشش کنند و او را راهی خانه. این کاریست که کادر درمان هر روز انجام میدهد.
غرق میشود در رنج و درد مردم و گم میشود میان روایتهایشان؛ اما این روایتها کمتر به شکل مکتوب درمیآیند. میمانند همانطور کنج ذهن پزشکان و پرستاران و دیگران. اگر هم بیایند روی کاغذ، روایتهایی هستند جسته گریخته و نه سامانیافته.
پس چه کنیم؟
چه کنم منِ داروسازِ عشقِ روایت؟ روایتها را رها کنم که بچرخند و بچرخند و یک روزی بیفتند روی زمین و دفن شوند میان خروار خروار محنت آدمی؟ نه! نه، میروم سراغ چیزی که گرایی بدهد برای روایت پزشکی. چیزی مثل «راهنمای عملی پژوهش روایی در علوم اجتماعی».
روایتگویی در خون ماست
در خون ما خیلی چیزها هست: گلبول سفید، گلبول قرمز، اکسیژن، آنتیبادی، پروتئین، چربی و غیره. به گفتهی فیلسوفها در خون چیزهای دیگری هم هست که انسان را بدل به نوعی حیوان میکند: ارسطو، حیوان سیاسی. نیچه، حیوان بیمار. شوپنهاور، حیوانی که بیدلیل درد به جان دیگران میاندازد. و برخی میگویند، حیوان قصهگو.
حیوان قصهگو کارش را با غارنگاری و استخواننگاری آغازیده و بعد با تخیل، اسطورههایی ساخته تا جهان را فهمپذیر کند. او از قصه برای ساماندهی گروههای کوچک استفاده کرد و آن را سلاحی همدلیآور برای نزاع در برابر سایر گونهها قرار داد.
و حالا این حیوان قصهگو نشسته در داروخانه و منتظر است. منتظر آقابابایی-نویسندهی کتاب- که سرنگی به دست گیرد و خونش را بکشد و آن خوی روایتگری و روایتگیری را نشانش دهد. اما بیمقدمه، بیآمادگی و بی تمرین، نمیشود روایتگویِ روایتپژوه شد. پس ببینیم چهطور میتوان روایت را به پژوهش پیوند زد.
چه طور پای پژوهش روایی به قضیه باز شد؟
«میتوان سه نقطهی اتصال و تلاقی میان روایت و پژوهش کیفی متصور شد: یکی روایت به عنوان ابژهی پژوهشی، دوم روایت به مثابهی روش پژوهش، سوم روایت در مقام محصول پژوهش.»
پژوهش کیفی نوعی از پژوهش است که کاری با آمار و ارقام ندارد. بررسی و تفسیر پدیدهایست در بستری طبیعی. پژوهش کیفی و روایت سه نوع برخورد با هم دارند:
۱. روایت ابژه میشود
مثلن رمان «مادام بووآری» را موضوع پژوهش میخانیم و و شرایط زنان متاهل را در بستر قرن نوزدهم بررسی و تفسیر میکنیم.
۲. روایت روش میشود
از روایتها برای جمعآوری دادهها و تحلیل آنها استفاده میکنیم.
۳. روایت محصول میشود
نتیجهی پژوهش را به شکل روایت-مثلن رمان-گزارش میکنیم.
با پای پژوهش روایی چه کنیم؟
این روایت را در ذهن داشته باشید:
«آن روز که توی داروخانه بودم، کسی آمد و چرکخشککن خاست. دکتر داروساز دیگر گفت: نسخه میخاهد. آقا گفت: حالا یه ورق که چیزی نمیشه- دلم میخاست بگویم اتفاقن یه ورق خیلی هم چیزی میشود وقتی الکی الکی نقل و نباتی چرکخشککن میخوری. داروسازمان آرام بود: نمیدهم. آقا ایستاد. ایستاد. دوباره. ما هم دوباره.گفت: همه جا میدن. گیر نیستن. پول میگیری بالاش دیگه. هیسسسس. فرو خوردیم خشم را. یک ربعی ایستاد. یه ورق میخاست. ندادیم. ایستاد. دوباره گفت. ما هم به تکرار گفتیم. پنج دقیقهی دیگر هم ماند. ندادیم. رفت آخر سر. لابد مفتخوری را هم حوالهمان کرد.»
روش برخورد ما با روایتها، انواع پژوهش روایی را شکل میدهد. در همین مثال، اگر تجربههای چرکخشککنی دیگر داروسازان را بگذارم کنار هم و برخوردشان با مراجع را بررسی کنم، یعنی پژوهش روایی تجربهمحور را انتخاب کردهام.
اگر محور را ببرم روی چیزهای کلهگندهتر مانند رخدادها-اثر افزایش قیمت دارو بر چرکخشککنخاهی-به پژوهش روایی رخدادمحور پرداختهام. میتوان پژوهشی راه انداخت که مخاطب چرکخشککنخاهان باشند و نظرشان را دربارهی کشمکششان با داروساز بپرسیم. یا هم محورها را هی در هم بتنیم تا محوری مناسب خودمان بسازیم.
با انتخاب محور پژوهش و جمع کردن خروارخروار روایت، پژوهشگرِ عاقل و باغل میتواند روایتها را برای تحلیل استفاده کند:
در سطح خرد برخورد داروساز با مراجع را بررسی کند.
یا در سطح کلانتر از عدم وجود روشهای نظارتی بر مصرف آنتیبیوتیکها شکایت کند.
با این حساب، در پژوهش روایی از روایتها برای انتخاب روش پژوهش و تکنیک تحلیل استفاده میکنیم. برای انتخاب درست نیازمند یافتن الگوها و چهارچوبهایی هستیم که در ادامه باهاشان آشنا میشویم.
الگوهای فکری در پژوهش روایی
شیوهی اندیشیدن ما دربارهی روایتها، تفسیر ما را تغییر میدهد.
چه طور؟
اینطور:
در پژوهش کیفی به چهار شکل فکر میکنیم:
۱.تفسیری برساختی
۲.انتقادی
۳.پسامدرن
۴.روایی
فکر ما در هرکدام از این پارادایمها متفاوت است. تا به حال متفاوت به چیزی نگاه کردهاید؟من؟ شاید، گاهی. وقتی زیادی سرخوشم. مثل حالا. پس، بیایید بنشینیم و روایت چرکخشککن را از منظر این چهار پارادایم ببینیم.
در حالت اول منِ پژوهشگر هم در ساخت واقعیت نقش دارم. مثلن خاستن چرکخشککن شاید از بیرون اتفاق بدی نباشد اما از نظر منِ داروساز این فاجعهای است در علوم پزشکی. پس واقعیت، یک واقعیت ترسناک است. اما برای چرکخشککنخاه واقعیت تحقیر است؛ چون داروساز به او دارو را نمیدهد و از قدرتش دارد استفاده میکند.
در پارادایم انتقادی من دستگاههای نظارتی و همینطور انجمن داروسازان را زیر سوال میبرم که به اندازهی کافی به این معضل نپرداختهاند.
در حالت سوم، واقعیت سیال است. مسئله این است که چرا باید چرکخشککن دادن یا ندادن مهم باشد؟ آیا این اتفاق بحران است یا نه؟ هیچ چیز در اینجا مطلق نیست.
در پارادایم روایی، روایتها دور هم جمع میشود و من میشوم حیوان-قصهگو. اینجا نشانه به هیچ جایی نمیرود جز خود روایت.
دیدیم که واقعیتها در قالبهای متفاوت، معانی متفاوتی به خود میگیرند-انگار که آب در ظرف. اما انتخاب ظرف به عهدهی ماست. چه ظرفی را چه طور انتخاب کنیم؟
هدف روایتها چیست؟
برای شیرجه زدن به دنیای عمل باید دو چیز مهم را مشخص کنیم:
پرسشها!
و
اهداف!
به نظر من، با یافتن پرسشهای پژوهش میتوانیم به هدف پژوهش هم برسیم.
در آغاز برای پرسیدن، میروم سراغ چهار پرسش اساسی:
چرا؟ چرا مردم چرکخشککن میخاهند؟ چرا چرکخشککن گران نیست؟ چرا باید چرکخشککن بدهیم؟
کِی؟ مراجعین کی چرکخشککنِ بیشتری میخاهند؟ داروساز کی دارو را میدهد؟ داروساز کی دارو را نمیدهد؟
کجا؟ کجا بیشترین مصرف چرکخشککن را دارد؟ کجا داروساز مجبور به دادن دارو میشود؟
چهطور؟ افراد چه طور درخاست دارو میکنند که منجر به ندادن آن میشود؟ داروساز چه طور چرکخشککنخاهان را راهنمایی میکند؟
با پرسیدن زیاد و انتخاب چندتایشان میفهمیم که میخاهیم دست روی چه بگذاریم. دست میگذاریم روی اکتشاف تا چیز تازهای پیدا کنیم؟یا فقط میخاهیم شرایط را توصیف کنیم؟ یا میخاهیم علل چرکخشککنخاهی را تفسیر کنیم؟ یا هراس داریم از پیامدها و میخاهیم این پدیده را ارزیابی کنیم؟
با پیدا کردن هدف و پرسشهای پژوهش باید به سراغ چهارچوبهایی باشیم که نقشهی راه را نشانمان بدهند.
نقشهی راه پژوهش روایی را بکشیم
یادتان نرود که «داشتن فرمولی واحد با روح پژوهش کیفی سازگار نیست.». پس برای ساخت مسیر باید مدام برویم و بیایم تا نقشه از آب و گل دربیاید.
چهارچوب مفهومی همان نظریات از پیش موجودیست که به ما میگوید باید دنبال چه چیزی در روایتها باشیم. آیا باید دنبال قصههای بینفردی باشیم(اجتماع)؟ یا باید رو بزنیم به سیاست؟ یا اقتصاد که قیمت دارو را تعیین میکند؟یا هم برویم سراغ عوامل فرهنگی که چرا مراجع نسبت به حرف داروساز مقاومت دارد؟
نظریات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نقشهی راه را میسازند. اگر مسیری که میرفتیم همگام با نشانههای این نقشه بود، ادامه میدهیم و اگر نه، باید بازگردیم به نقشههای مانده در کشو تا برسیم به هدف.
چگونگی تمرکز ما و خلاقیتمان بر روایتها چهارچوب روشی را میسازد.
در این چهارچوب با عنصری از روایت مسیر را پیش میبریم. اینجا هم قصه همان است: برو و برگرد و بیازما!
میتوانیم عنصر شخصیت را برگزینیم. اگر اینطور، شخصیت روایان را وارد تحلیلمان میکنیم. هر فرد چه طور با چرکخشککنخاهی برخورد میکند؟ عصبانی میشود؟ یا بیتفاوت است؟ آیا کاری برای این معضل میکند یا منفعل است؟
یا میرویم سراغ زمان. پیشتر چه طور بود؟آیا حالا باید با چرکخشککنخاهی جنگید؟آیا افزایش قیمت دارو در آینده نرخ خرید داروی بدون نسخه را میکاهد؟
پای مکان را وسط بکشیم. آیا در ایران و خارج از ایران چرکخشککندهی و خاهی تفاوتی دارند؟ آیا در بالاشهر و پایینشهر تفاوتی هست؟
مدام میرویم سراغ عناصر روایت. بازمیگردیم. هدف را میبینیم. زمان و مکان و شخصیت ما را به کجا میبرند؟ شاید ببرند به میدانی جدید. از داروخانه پرتمان کنند وسط سازمان غذا و دارو یا هم نه! ببرندمان به بیمارستانی در پایینشهر یا شاید هم آن بالابالاها.
اگر رفتیم وری و خاستیم با کسانی صحبت کنیم و از دلشان روایت بکشیم بیرون، نمیشود همینطور شرتیشپکی رفتار کنیم. هر صحبتی اصولی دارد و مصاحبهی روایی هم.
انواع مصاحبهی روایی
شیوهی مصاحبت با هر آدمی متفاوت است. و هر مصاحبتی هم هدفی دارد. به شوهرعمهمان نمیگوییم: شوهرعمهبازی درنیار. چون احترامها ریز ریز میشود. پس برای رسیدن به هدف باید مصاحبهی درستی هم داشته باشیم.
اگر هدفمان بررسی اثر چرکخشککنها بر بدن فرد مبتلا به ایدز باشد، میتوانیم از مصاحبهی بادیمپینگ استفاده کنیم. در این مصاحبه فرد آنگونه که بخاهد روی کاغذی دراز میکشد و خطی دور تنشان میکشیم. برمیخیزند و با عکسها و وسایلی که در اختیارشان گذاشتهایم، اثر خودشان را میسازند تا خودشان را ابراز کنند.
اما اگر بخاهیم با چند نفر همزمان مصاحبه کنیم و رابطهی میانشان را ببینیم میرویم سراغ مصاحبه روایی گروه کانونی. میشویم تسهیلگر مجلس. مینشانیمشان(البته شاید برخی بخاهند دراز بکشند.)میگوییم بگویید: چرکخشککنخاهی کلهی کدامتان را کچل کرده و کدامتان میتوانید از کچلی دربیایید؟ بعد میافتند به جان هم. و آیا ما باز هم تسهیل میکنیم؟
شاید پس از آن مصاحبهی باشکوه، برویم سراغ چیزی که بیشتر به کارمان آید و کمتر به کارمایمان. میرویم سراغ مصاحبهی عمیق. در اینجامیشویم آقابابایی و سرنگ به دست میگیریم و تا بتوانیم ازشان خوی روایتگری بیرون کشیم تا هر راز مگویی را بگو کنند.
تمام مصاحبهها و روشسازیها نَسود اگر مشروع نباشد و زادهای باشد حرام.
مشروعیتبخشی به پژوهش روایی
هر پژوهشی باید مشروع شود. باید بدانیم که این پژوهش تحت اثر نظرات سفت و سخت پژوهشگر نبوده و همه چیز بر اساس اصولی پیش رفته. باید بدانیم کسی برای رسیدن به اهداف خبیثانهاش دادهی الکی وارد پژوهش نکرده و برای همین باید پژوهش را مشروع کنیم.
مشروعیت نسبیست و هر کسی سازی نواخته و گفته اگر پژوهش اینطور باشد و آنطور میتوان گفت مهر مشروعیت میگیرد. اما آقابابایی شش معیار را انتخاب کرده و گفته میتوانیم بسته به نیاز پژوهش معیارها را تغییر دهیم، اما خودش:
۱. توجیه
۲. انسجام
۳. نظر مشارکتکنندگان
۴. اصول اخلاقی
۵. مسئولیت
۶. دقت توصیف
اگر پژوهش عقلجور بود (توجیه) و فرانکشتاینی تکه تکه نبود(انسجام) و همه گفتند ما راضیایم به همینها که نوشتی و چه خوب نوشتی و گفتند من پذیرا میشوم هر چیز را که گفتی(نظر مشارکتکنندگان) و آفرین بر تو و خاندانت که پای پژوهشت ایستادی و سینهی اخلاق سپر کردی(اصول اخلاقی و مسئولیت) و میدان را توصیف کردی و تفسیر(دقت توصیف)، میتوان گفت که زادهات لقب حرام را نخاهد گرفت و میتوانی بسپاریاش به دنیای جاج (judge).
تحلیل روایتها (دنیای جاج)
در دنیای جاج دادهها را میگذارند روی میز و بنا بر روندهایی تحلیلشان میکنند-بخانید تکهپارهشان میکنند. با تکهپاره شدن، آن پژوهش درخورِ علم میشود.
با ورود به دنیای جاج پیش از هر عمل و عکسالعملی باید جواب چند پرسش را بدهیم:
۱. به چه چیزی باید توجه کنیم؟
۲. چرا باید به چنین چیزی توجه کنیم؟
۳. آنچه به آن توجه کردهایم را چه طور میتوانیم تفسیر کنیم؟
۴. چه طور بفهمیم که تفسیر ما درست است؟
برای پاسخ به پرسش اول باید بازگردیم به هدفمان و چهارچوب مفهومی که ساخته بودیم- یادتان هست؟
چرایی توجه به چیزی، به شما ربط دارد. آدمید و دخیل در کار. پس یادمان نرود که پژوهشمان از ما جدا نیست، همانطور که هنر از هنرمند جدا نیست.
چگونگی تفسیر همان تکنیک تحلیل است. که بدون آن تمام روایتها خاکستر میشوند-فنا.
برای جاجیدن(قضاوت کردن/تحلیل) دادهها میتوان چهار رویکرد داشت:
۱.رویکرد کلگرایانه محتوایی
۲.رویکرد مقولهای محتوایی
۳. رویکرد مقولهای فرمی
۴. رویکرد کلگرایانه فرمی
صقیل شد. بیایید سبکش کنیم. دو تکنیک کلی تحلیل داریم: محتوا/فرم و کلگرایی/مقولهای.
اگر رویکردمان بر اساس محتوا باشد، دادهها را میشکافیم تا برسیم به چند دستهی هممعنا. با کنارهمگذاری این دستهها، تحلیل را میآغازیم.
فرم طور دیگری مینگرد.
«توجه به وجوه ساختاری داستان زندگی از مزیتهای پژوهش روایی است؛ مزیتی که از پیوند پژوهش روایی با نقد ادبی سرچشمه گرفته است.»
فرم با در نظر گرفتن محتوا به چگونگی بیانش هم توجه میکند. مثلن خط سیر روایی مهم است: در روایت فرد کِی و چه طور نزول میکند و چه طور صعود و چرا هیچ چیز تغییر نمیکند. فرم دنبال انسجام روایی است، عناصر روایت باید تنیده در هم داستان را پیش ببرند.
در محور بعدی، به مقوله و کل میپردازیم.
در رویکرد مقولهای دادهها را تکه تکه میکنیم و بو میکشیم برای یافتن مضامین مشابه. در رویکرد مقولهای فرمی زبان مهم میشود.
اما در رویکرد کلگرایانه هر داستانی محترم است و تکه تکه نمیشود. ترتیب وقایع مهمتر است از وقایع مشابه.
در تکنیکهای تحلیل زبان هم مهم میشود. در رویکرد مقولهای فرمی به قیدها و حتا تغییر زاویهی دید، توجه میکنیم:
«قیدهایی مانند «ناگهان» نشان میدهند که رخدادی پیشبینی شده بوده یا پیشبینینشده.»
«حرکت از اول شخص به دوم شخص و سوم شخص گاهی نشانهی شکاف میان خود تجربهگر و خود روایتگر یا دشواری مواجههی دوباره با رخدادی ناخوشایند است.»
گزارشنویسی در پژوهش روایی
«امروزه ما در زندگی روزمرهمان مدام مشغول نوشتن هستم. گپ و گفت اینترنتی، ایمیل فرستادن، نامهنگاری، اداری و گاهی خاطرهنویسی جزئی از زندگی ماست. پژوهش هم از نوشتن جدا نیست چون معمولن یافتههای پژوهشی را در قالب نوشتن گزارش میکنیم. در واقع کار پژوهش کیفی به کار نویسندگان حرفهای بیشباهت نیست، چون او هم باید خلاقیت به خرج دهد و قصهی پژوهش خود را به شکلی بگوید که مخاطبان باورش کنند.»
برای خرج خلاقیت از سه قالب اصلی میتوانیم استفاده کنیم:
۱.گزارش استاندارد: گزارشمان چهار بخش اصلی دارد؛ مقدمه، روش، تحلیل، نتیجهگیری.
۲.گزارش سازمانمحور: سازمانی میگوید اینطور بنویسد، آنطور مینویسیم.
۳.گزارش داستانی: رمان یا داستان کوتاه مینویسیم.
با گزینش هر قالب میتوانیم باز هم با عناصر روایت بازی کنیم و آنها را محور گزارش خود قرار دهیم، این چند محور را برای روایت چرکخشککنی ببینید:
۱.داستانی: میتوانیم یافتهها را به شکل داستان کوتاه یا رمان بنویسیم. فرزندان سانچز نمونهای از این نوع نگارش است.
۲.رخدادمحور: اگر رخدادها برایمان مهم باشند، سراغش میرویم؛ نقش افزایش قمیت دارو بر چرکخشککنخاهی.
۳. مکانمحور: گزارش بر اساس مکان تقسیمبندی میشود: داروخانه، بیمارستان، شرکت دارویی.
۴. شخصیتمحور: هر شخصیت در روایت را توصیف میکنیم و آنها را بر اساس خصوصیات مشترکی دستهبندی میکنیم: حامی چرکخشککندهی، مخالف چرکخشککندهی.
۵.کنشمحور: به کنش شخصیتها در برابر موقعیت مینگریم؛ اعتراض بیماران مبتلا به ایدز به افزایش قمیت آنتیبیوتیکها.
۶. زمانمحور: اگر زمانها در روایت مهم باشند بر اساس زمان روایت میکنیم؛ وضعیت قیمت چرکخشککن در سال ۸۸، وضعیت قیمت چرکخشککن در سال ۹۸، وضعیت قیمت چرکخشککن در سال ۱۴۰۳.
برای خرج خلاقیت و دقیق نوشتن، باید نوشتن را تمرین کنیم.
تمرینهایی برای گزارشنویسی
«برای خوب نوشتن، اول باید به اندازهی کافی خانده باشید.»
برای خوب نوشتن، باید به اندازهی کافی چیز خوب خانده باشیم.
باید آن قدر بخانیم و بخانیم و بخانیم که وقتی برای بار بعدی میخانیم بفهمیم چرا این خوب است و آن نه! این پیشنیاز نوشتن نیست که همنیازش است. در طی مسیر نوشتن باید خاند و خاند و خاند و خاند. نوشت و نوشت و نوشت و نوشت و نوشت. خاند و خاند و خاند و خاند و خاند. نوشت و نوشت و نوشت و نوشت و نوشت و نوشت. و همینطور پشت سر هم هی.
برای مدام نوشتن و خاندن چند کار میتوان کرد:
« از تمرین نوشتن هم غافل نشوید. مثلن میتوانید نوشتههای نویسندهای مهم درحوزهی کارتان را رونویسی کنید.»
«نوشتن یادداشتهای شخصی کوتاه نیز راه خوبی است.»
و برای خوب نوشتنِ گزارشِ پژوهش روایی این چند قلم یادمان نرود:
«نوشتن با حرف زدن فرق دارد. نوشتن نوعی خاصی از ارتباط است که در غیاب مخاطب شکل میگیرد، بنابراین حین نوشتن مدام باید از خود بپرسید که آیا معنای این کلمه، این جمله و این پاراگراف برای مخاطب روشن است یا نه.»
«پارادایم خود را در نظر بگیرید. لحن پارادایم تفسیری برساختیْ ذهنیتگرا و محتاطانه است و لحن پارادایم انتقادیْ عینیتگرا و جسورانه. در پارادایم رواییْ هم لحن زیباییشناختی اولویت دارد.»
پژوهش روایی مهم است، چون…
با رویکرد روایی به خودمان و به دیگران نشان می دهیم که «هیچ خرد یگانهای در فهم جهان حرف اول و آخر را نمیزند و بنابراین نباید به دام تکتفسیریهای صلب و کلی افتاد.»
و اگر بنویسیم و منتشر کنیم کمک کردهایم که صداها به گوش دیگران برسد. خانندگان با سرگرم شدن تامل هم بکنند و همدل باشند و حمایت را از صداها دریغ نکنند.
اگر اشتباه کنیم چه؟ اگر صداهای اشتباه را برسانیم چه؟
شاید برسانیم. پژوهش روایی گل سرسبد پژوهشها نیست. راهیست برای پژوهیدن. پژوهیدن چیزی که بی روایت قابل بیان نیست.
«خیلی چیزها در زندگی ما به این پیرنگبندی تن نمیدهند و ما با روایتآفرینی بخشی از خودمان و تجربههایمان را پاک میکنیم.»
شاید روایتها تر و تمیزتر باشد از زندگی واقعی ما. شاید بشود تخت پروکروستسی! و همه چیز را به قد و قامت تخت دربیاورد، بیآن که اندازهاش باشد. شاید با سلیسسازی روایت و حذف این و آن، زندگی را خوشگلاسیون کنیم و بگذاریم توی ویترین.
پس باید مسئولیتش را بپذیریم. باید بگذاریم به دستمان الکل بزنند، رفت و برگشت. سرنگ را تیز کنند با سوزن. سوزن را بزنند به رگ- احساس نیش آهسته. و جاری شود خون. شاید آقابابایی این کار را بکند. شاید، اما حالا نه. او سوزن نمیزند به رگ.
من میمانم با تمام خونم در رگها. چون هیچ وقت، هیچ چیز بس نیست برای خونکشی. رگها در آمادهترین حالت نیستند برای پریدن به دنیای عمل. همه چیز پوچ است و بیخود برای کار. کار را نمیشود با الفبا پیش برد. اما پژوهش همین است.
آن قدر باید گام برداری و گامها را عقب و جلو کنی تا برسی به نقطهای که به آن میگویند: انتها. اما هر پژوهشگری به خوبی میداند انتها فرضیست-انتهای الکی. هر انتهایی آغازیست برای پژوهشی دیگر- حتمن.
انتهای الکی
پایان این مقاله هم انتهاییست الکی برای پژوهش روایی. چرا که پژوهش روایی از همینجا آغاز میشود. از همین نقطه که فکری بزند به سرمان و برویم سراغ کس یا کسانی و ازشان بخاهیم روایتی بگویند از زندگیشان، از تجربیات زیستهشان، از نظرشان دربارهی اتفاقی که چند سال پیش افتاده و اتفاقی که شاید چند سال دیگر بیفتد. روایتگری به ما احساس شنیده شدن میدهد و فرصتی به روایتگر و روایتگیر برای دوبارهاندیشی دربارهی خود و زندگی خود.
شاید آقابابایی این کتاب را برای دانشجویان علوم اجتماعی نوشته باشد اما منِ داروساز فردا که بروم داروخانه، با مراجعی مصاحبهی روایی خاهم داشت. میخاهم روایت کند که چه شده که آمده اینجا و فکر میکند من چه میتوانم بکنم برایش. و بر اساس آنچه گفته، نتیجهای به دست آورم و در جایی گزارشش کنم. آن قدر هم خوب بنویسم که هر جا برود از پروندهاش بفهمند چه شده که آمده آنجا- یک پژوهش روایی کوتاه.
همهی ما روایتگریم و روایت میگیریم. همین امروز شاید پیرزنی در اتوبوس سفرهی دلش را برایتان باز کرده باشد. اگر ندانیم روایتها چه مهماند و چه رازهایی از انسان بودنمان در بر دارند، میخاهیم پیرزنِ در اتوبوس زودتر پیاده شود. اما اگر بدانیم که انسان چه طور پنهان است میان قصهها، چه داستانها که نسازیم از روایتها!
*اشاره به شخصیت دکتر حاتم در داستان بلند «ملکوت» از بهرام صادقی
نویسنده: پروین روزی
منبع:
راهنمای عملی پژوهش روایی در علوم اجتماعی، احسان آقابابایی، نشر اطراف