روایت سیاسی و اجتماعی | داستانی نو، دنیایی نو، آینده‌ای نو در 3 گام

سیاست پدر و مادر ندارد.”

بچه بودیم و فقط داستان حالی‌مان می‌شد. روایت سیاسی و اجتماعی سرمان نمی‌شد که. تازه سوالات گنده‌تر از دهان‌مان که درباره‌ی سیاست و جامعه می‌پرسیدیم، این جمله رایج‌ترین جواب دریافتی بود تا بدانیم با پدیده‌ای روبه‌روییم که اصلا معلوم نیست از زیر کدام بته به عمل آمده؟ بزرگ‌تر شدیم و باز هم پرسیدیم و باز هم همین را شنیدیم. نه نه. کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است. مگر می‌شود؟

 

سیاست و جامعه اینقدر بی سر و صاحب است و این‌همه سرخر در دنیا دارد که هر روز برای رسیدن به قدرت سر و دست می‌شکنند و مردمان را هم معمولا ملیجکان و مجریان رویای قدرت خود می‌کنند؟

سیاست و جامعه که از سیاره‌ای ناشناخته نیامده یا از سوراخ سقف آسمان سقوط نکرده. البته این جمله‌ی بی‌پدر و مادری سیاست «کار خودشان است.»

منظورم تمام قدرت‌های مسلط و حتی نامسلط، در طول تاریخ تا به امروز است که برای پیشگیری از هر آشوب و آشفتگی نظم و برنامه‌ی مورد نظرشان، برساختی کاملا برآمده از دل زندگی و روابط انسانی را چیزی جیزّ و زهرآلود نشان می‌دهند که اگر بروی سراغش، حسابت با کرام‌الکاتبین است.

اسم این الگو را گذاشتم «بی‌ریشه‌نمایی». غرض اینکه می‌خواهی دیگران نتوانند از چیزی سردرآورند؟ در فیلم‌های رزمی چینی معمولا استاد چنین گزاره‌ای را به شاگردش می‌آموخت که: «حریف را گیج‌ کن. امانش نده.» انسان‌ها را گیج کن.

 

 

روایت سیاسی و اجتماعی گرگی در پوست گوسفند یا گوسفندی در پوست گرگ؟

چطور افراد را گیج کنیم؟ نگذار بفهمند هر چیزی چگونه کار می‌کند. ساز و کار را مخفی کن. چیزهای به درد نخور و دروغ و دونگ به خوردشان بده. وقتی ندانند، نمی‌توانند درست و حسابی هم تعریفش کنند و وقتی نتوانند تعریفش کنند یا هذیان می‌گویند یا زبان‌بسته می‌مانند و خر مراد حسابی به دل بلدان و دانندگان و دارندگان دنیا می‌چرخد.

 

چشم که می‌گردانی دور دنیا می‌بینی اوضاع حسابی قمر در عقرب است. این کشور افتاده به جان آن یکی. یکی می‌خواهد قوانین جاری مملکتش را تغییر دهد شاید بهبودی به درآید، اما مملکت‌گردانان نمی‌خواهند سر جریان قوانین جاری را آن وری کنند و تغییرخواه را به جرم برهم‌زنی اوضاع تنبیه می‌کنند. از آن طرف انسان‌های دیگر که خون‌شان به جوش آمده، می‌افتند به صرافت طرفداری از طرفین و برای هم خط و نشان می‌کشند.

 

در همین گیر و دار، سوخت‌های فسیلی از کره‌ی زمین پالایشگاه دود و دم در منظومه شمسی راه انداخته و حیوانات یکی پس از دیگری منقرض می‌شوند و یخ‌های قطبی آب می‌شوند و جوامع مصرف‌گراتر می‌شوند و پول، قدرت تعیین‌کننده‌تری پیدا می‌کند و کماکان بین ادیان و علم و عقل دعواست و آزادی و مرگ و مسئولیت، هنوز مهم‌ترین سوالات بی‌پاسخ بشریت است.

 

خلاصه یک زمین داریم و هزاران هزار سلیقه و انتخاب و اندیشه و برنامه و هدف و ترس نرسیدن و قدرت‌ها و عملکردشان در قبال مسائل هم شده قوز بالا قوز در این وضعیت. اما قریب به واقع ما خواسته‌ا‌ی مشترک داریم. جهان و آینده‌ای بهتر برای اهل زمین. اگر اکثریت همین را می‌خواهند پس چرا به نظر می‌آید موفقیتی حاصل نشده؟

 

چه باید کرد؟

نمی‌شود کاری نکرد و دست روی دست گذاشت. اما از کجا شروع کنیم؟ اصلا کاری انجام دهیم؟ ما که نمی‌دانیم دقیقا چی به چیست و به کجا می‌رسیم؟ دیگران همراهی می‌کنند؟ از کجا معلوم که پا پس نکشند؟ اصلا به ما چه؟

 

اصل داستان همین جاست. باید سرک بکشیم و ببینیم داستان دقیقا از چه قرار است و نقش ما این وسط چیست و کی به کیست و زیر و زبر سیاست و جامعه از چه قرار است و قبل و بعدش چه خبرهاست؟ اما چطوری؟ بی‌گدار که نمی‌توان به آب زد. جلیقه‌ی دانش به تن کنید که بزنیم به دل داستان. داستان؟ بله.

 

داستان تعریف نشده را که نمی‌توان تغییر داد. سیاست و قدرت را هم اگر بتوان از دریچه‌ی روایت دید، بازنویسی‌اش هیچ بعید نیست. چم و خم کار که دست‌مان بیاید، راهی جدید هم مقابل روی‌مان قرار می‌گیرد. اما برای درک بهتر این موضوع نیاز داریم به دو شاه‌پرسش، پاسخ دهیم:

شاه پرسش شماره‌ی یک: رابطه‌ی روایت‌های سیاسی و اجتماعی با کنش و پویش در چیست؟

شاه پرسش شماره‌ی دو: در شناخت شالوده‌های قدرت و روایت چند مرده حلاجید؟

یک‌خط و دوخط هم که کفاف چنین پرسش‌های گل‌درشتی را نمی‌دهد. مخصوصا اگر اجزای پرسش، خودشان پرسش‌لازم و شناخت‌نیاز باشند. توسل می‌جوییم به خوشه‌بندی موضوعی و در سه گام اساسی، لب لباب و جان کلام این مقاله را زیر ذره‌بین می‌گذاریم.

 

گام 1: چیستی، چرایی و چگونگی روایت اجتماعی و سیاسی

زار و زندگی‌مان را روایت برداشته. از در و دیوار خانه و کاشانه و شهر و کشور و زمین و زمان داستان می‌بارد. به تعبیر باربارا هاردی:

«ما در قالب روایت خواب می‌بینیم و خیال می‌بافیم و در قالب روایت به یاد می‌آوریم و پیش‌بینی و آرزو می‌کنیم و دلسرد می‌شویم و باور و شک می‌کنیم و نقشه می‌چینیم و اصلاح و انتقاد می‌کنیم، طرحی نو می‌ریزیم، نفرت می‌ورزیم و زندگی می‌کنیم.»

سوالی مهم‌تر همین‌جا سلام می‌کند. «حالا چرا روایت؟ چرا چیزی دیگر نه؟»

عرضم به حضورتان که شواهد و قرائن نشان از «شناخت جهان اطراف به وسیله‌ی روایت» می‌دهند.

 

والتر فیشر، نظریه‌پرداز روایت، با اتکا به همین اصل شناخت روایی، انسان را به جای «هومو ساینس» یا همان «شخص دانا»، «هومو روایت» یا «شخص داستان‌گو» در نظر می‌گیرد. نکته جالب اینجاست که روایت از واژه‌ی هندی  gno(جینو) به معنای دانستن گرفته شده و دانستن هم یعنی داستان چیزی را دانستن. با این حساب کسی که روایت سیاسی و اجتماعی می‌داند احتمالا خیلی می‌داند.

در واقع وقتی گریبان عدم با دست خلقت می‌درید، آدم به داستان‌پردازی و روایت‌گری‌اش، آدم شد و از بقیه‌ی جک و جانوارن تافتگی و جدابافتگی یافت.

 

به نظر سوزان لنگر هم انسان می‌تواند با هر چیزی سازگاری یابد الّا آشوب. آشوب یعنی ناشناختگی و ناشناختگی یعنی به صدا درآمدن زنگ خطر ترس و بقا و راه رفتن در تاریکی مطلق. سرنوشت قدم بعدی در این تاریکی چیست؟ الله اعلم. با این حرف‌ها، انسان را نمی‌توان چیزی دانست جز «حیوان قصه‌گو».

 

  • ارزش قصه و داستان در زندگی اجتماعی و سیاسی انسان

شیمیدانان چون از سَر و سِرّ عناصر سر در می‌آورند، می‌توانند در آزمایشگاه حتی ترکیباتی که به صورت خام و طبیعی موجود نیست را بسازند. مثلا پلاستیک. پس اگر داستان یا همان دانش، نقش شناختی دارد، منطقا می‌توان آن را طوری دیگر هم نوشت و نتیجه‌ای نو رقم زد.

رمانی به اسم دیوار 1358 را نصفه و نیمه خواندم که نویسنده با فرستادن احسان‌نامی به سال 1358 در صدد پیشگیری از برخی اتفاقات مثل قتل‌های زنجیره‌ای برآمده بود. از انواع جالب روایت‌گری همین پاسخ به پرسش: «چی می‌شد اگر یک جور دیگر فلان اتفاق می‌افتاد؟» یا ارائه‌ی آلترناتیو (جایگزین) است.

 

تو ذهن تک‌تک‌‌مان پر از این مدل سوال است. اگر هم نیست، کافیست بنشینید در تاکسی و مترو یا بروید در اینستاگرام و توییتر چرخی بزنید. حتی در خانه‌ی خودتان و اقوام‌ گوش تیز کنید. از میزان دانسته‌ها و اینکه هر فردی دقیقا چه می‌داند و این دانستن را چگونه بیان می‌کند حیرت‌زده خواهید شد. به باور پاتریک رینزبورو و دوئل کنینگ در کتاب «پویش، روایت یا داستان»:

«شخصی که قدرت فهم داستان مسلط بر زندگی‌اش را نداشته باشد، یعنی توان بازگویی، تجدید نظر، ساختارشکنی و تغییر و حتی شوخی با آن را هم ندارد. درک زندگی از دریچه‌ی روایت اولین قدم در استراتژی مبتنی بر روایت است.»

حالا اگر می‌توان قصه را به صورت‌های مختلف تعریف کرد و آن را ساخت و پرداخت و هر کسی هم خدادادی این توان را دارد، پس روایت نوعی از قدرت و استراتژیست. خصوصا از نوع روایت سیاسی و اجتماعی‌اش.

 

  • اصلا قصه و روایت چی هست؟

کل زندگی را که در قالب روایت می‌بینیم و می‌فهمیم. اما یک لحظه توجه کنید. می‌دانید تعریف دقیق روایت چیست؟ وقتی قصه‌ای می‌شنویم، متوجه قصه بودنش هستیم اما از کجا می‌فهمیم مثلا شب هول روایت است و راهنمای نصب و راه‌اندازی کولر گازی نه؟ مگر دفترچه راهنما هم در حال روایت نیست؟ اصلا چرا تشخیص روایت به نظر سخت می‌آید؟ اصلا روایت کجاست؟

روایت مثل باد هواست. نامرئی. ما هوا را نفس می‌کشیم. هوا همه جا هست. مثل روایت.

 

همین میزانِ بالای بودگی‌ و زیر دست‌و‌پاریختگی‌اش، از نظر مخفی‌اش می‌سازد. بحث سر اینکه چه چیزی قصه و روایت هست یا نیست هم فتّ و فراوان است. حتی نظریه‌پردازان داستان و روایت سر اینکه چه چیزی داستان است و چه چیزی روایت، اتفاق نظر ندارند و هزار آیه و نشانه ردیف می‌کنند که نخیر، اثر کی‌کیَک روایت است و کتاب چی‌چیَک داستان. حالا این دعوای کذایی را برای روایت سیاسی و اجتماعی هم در نظر بگیرید. دیگر مصیبت علی مصیبت است.

 

اما بیایید به جای تفاوت، روی نقاط اشتراک تمرکز کنیم تا به نتیجه‌ی بهتری برسیم. برای رسیدن به درک، قدرت و استراتژی موفق مبتنی بر داستان، نیازمند شناخت تفکر، مفاهیم، الگوها و عناصر روایی هستیم.

 

  • تفکر روایی، بنیان استراتژی سیاسی و اجتماعی مبتنی بر روایت

تفکر روایی، سنگ بنای داستان‌سازی و تنظیم استراتژیست. تمام داستان‌نویسان درخشان، خودآگاه یا کمتر خودآگاه، روی ابعاد مختلف تفکر روایی مسلط بودند. در واقع خوب می‌دانستند دارند چه کاری می‌کنند. بنا بر اصول تفکر روایی، از آنجا که انسان جهان را به واسطه‌ی روایت می‌شناسد و حتی می‌سازد، پس ظاهر و باطن تمام قدرت‌های جهان هم یک بعد داستانی دارند که وضع موجود را مشروعیت بخشیده یا اعمال زور و بی‌رحمی را توجیه می‌کند.

 

داستان با ارائه‌ی شناخت از بُعد دیگر قدرت، ایجاد تغییرات قابل تصور و فوری و آینده‌ی بهتر را برای مردم ممکن می‌سازد. کارکرد جدی تفکر روایی، چیزی نیست جز «بازنمایی». منظور از بازنمایی؛ عبارت، موقعیت، مکان یا زمانیست که بنا به دلایلی در ذهن افراد، بیانگر مجموعه‌ای از ساختار و حوادث‌ است که توضیح و تفصیلش، از میزان قابل فهمی‌اش می‌کاهد.

 

عبارت «سیستم اقتصادی نابرابر و تحت کنترل شرکت‌ها» را در نظر بگیرید. مطمئنم نصف‌ شماها حتی این عبارت را نخوانده رد کردید. بازنمایی همین عبارت در عنوان «وال استریت» ورق را برمی‌گرداند. میلیون‌میلیون آدم فیلم گرگ وال استریت را دیده و با ساز و کار اقتصاد در قالب روایت آشنا شده‌اند و حتی فاز گرگ وال‌ استریت برمی‌دارند.

 

این ترکیب در گفتار عامیانه‌ هم برای خودش اعتباری کسب کرده و هر بنده‌خدایی که آمده شاخ سیستم بیمار اقتصادی را بشکند اما شست پایش رفته توی چشمش این لقب سنگین را به دوش می‌کشد.

روایت سیاسی و اجتماعی اینطوری کار می‌کند. نه با کلی صغری و کبرای کمتر قابل درک برای عموم مردم.

 

  • تفکر روایی را به چنگ آور

خب. حالا که فهمیدیم تفکر روایی چی هست، چند فن و تکنیک تقویت تفکر را با هم مرور می‌کنیم:

  • تفکر روایی توصیفی:

صبر کنید. قصه‌ی شما مال چه کسانی‌ست؟ درباره‌ی چه کسانی‌ست؟ چه چیزهایی را نشان می‌دهید؟ چه چیزهایی را پنهان می‌کنید؟ در شیوه‌ی توصیفی تفکر روایی بایستی پاسخی مفصل و روشن برای این سوالات داشته باشید.

مثلا برای ایجاد یک روایت سیاسی و اجتماعی از توانمندی جامعه‌ی زنان تحت خشونت خانگی می‌نویسید یا برای تغییر اندیشه‌های مردسالارانه‌ی مردان بالای سی سال؟ جان؟ فرقش کجاست؟ اختیار دارید. روایت‌گر دقیق و تفکر‌مند تفاوتش با دیگران همین‌جاست.

  • تفکر روایی تجویزی:

روایت شما بنای فهم و درک را چگونه در دیگران بنّایی می‌کند؟ نقشه و روند تأثیرگذاری کف دست‌تان دارید یا «حالا تا ببینیم چی پیش می‌آید» چفت و بست روایت را بسته‌اید؟ در واقع چه نسخه‌ای دارید برای دیگران می‌پیچید؟ می‌خواهید روایت سیاسی و اجتماعی بسازید تا بگویید ازدواج در سنین پایین و بدون میل طرفین می‌تواند نسل آینده را سرخورده یا سرکش بار بیاورد؟ چطوری؟

  • تفکر روایی تشکیل‌دهنده:

فقط دنبال شکل‌گیری نباشید. اینطوری شاید سفال فهم و درک فقط شکل بگیرد اما جای کوزه، سه پایه‌ی مشک از آب درآورده باشید. غرض اینکه؛ چگونگی «شکل‌دهی» حتی از شکل‌گیری مهم‌تر است. فوت و فن کوزه‌گری همینجاست.

 

روایات، جهان‌بینی و هویت و مرزهای سیاسی را تعریف می‌کند و به عبارتی «فهم عرفی» را می‌سازد. فهم عرفی چیزی تو مایه‌های همین است که مردم توی کوچه و خیابان چه می‌گویند و سیستم و کارگزارانش و کارمند و کارگر راجع به موضوعات مختلف چه فکری می‌کنند و چه شیوه‌ی رفتاری را در پیش می‌گیرند.

تحلیل روایی به دنبال فهم روایت برای زیر سوال بردن فهم عرفی و ایجاد هنجاری جدید به کمک روایت سیاسی و اجتماعی است. اگر مردم روی موضوعی توافق دارند و اصلا مسئله‌ای با آن ندارند، شما چطور می‌خواهید از آن موضوع مسئله بسازید و به افکار دیگران سرایتش دهید؟

 

  • روایت سیاسی و اجتماعی و مفاهیم بنیادین روایی 

مفاهیم روایی همان روح تفکر روایی‌اند که متأسفانه کسی تره‌ی زیادی برای‌شان خرد نکرده جز روایت‌گران موفق. روایت‌هایی که معمولا با شکست، بی‌مایگی یا تصنعی‌سازی درگیرند از توجه به مفاهیم روایی غافل می‌مانند.

  • مفهوم قاب‌بندی

چه چیزی، چقدر و چطور دیده شود؟ قاب‌بندی پاسخ به همین سوال است. قدیم‌ها که امکان بلاک وجود نداشت، آن کسی که نباید در عکس باقی می‌ماند یا کله‌اش قیچی می‌شد یا عکس تا می‌شد و فرد مذکور به پشت قاب عکس انتقال می‌یافت. این هم مثال ملموس من‌باب درک بهتر مفهوم قاب‌بندی به عنوان پایه‌ی روایت‌ سیاسی و اجتماعی.

 

گافمن قاب را طرحواره‌ی تفسیر می‌داند. واقعیت اینکه انسان درکی از «همه» ندارد و قاب «همه» ناممکن‌ترین قاب ممکن است. در نتیجه ما مجبوریم قابی برای ماجرا تعریف کنیم و روایت را هم در همان ابعاد نگه داریم. این نکته می‌تواند غیراخلاقی باشد اما خب خوش اخلاقی همیشه هم جواب نمی‌دهد.

 

قاب‌بندی به کلمات قدرتی جادویی، جهت و دیدگاه می‌بخشد. در سیاست هم افراد، موضوعات را قاب‌بندی می‌کنند. مناظره‌های سیاسی روایات قاب‌بندی‌شده را در دامن مخاطب می‌گذارند. نکته اینکه هر کس موضوعات را قاب می‌بندد تمایل به پیروزی و فتح افکار و اندیشه‌ها را دارد.

مثلا رهبری فکری درمی‌آید و می‌گوید: «اگر من به قدرت برسم، اجبار خدمت سربازی را برمی‌دارم» و همین جمله، قاب‌بندی موضوعی داغ و قانونی‌ست که موافقان و مخالفان زیادی را به تکاپو می‌اندازد. قابی به ظاهر به همین کوچکی سوالی درشت توی ذهن مخاطب می‌کارد. «قوانین قابل تغییرند؟»

 

تمام اخبار دنیا روایت‌ سیاسی و اجتماعی جاری را قاب‌بندی‌شده به مخاطبان می‌رسد تا متناسب با اهداف رسانه‌ای قلب و ذهن طبقات و اقشار مختلف جامعه را به خود جلب کند. از یک ماجرا می‌توان قاب‌هایی عمیقا متضاد ساخت. فرضا ژنرال کوتلاس از کشور زلم‌زیمبوله می‌تواند در قابی قهرمان ملی و در قابی دیگر جانی و قاتل باشد.

قاب متفاوت، احساس متفاوتی برمی‌انگیزد و نه فقط عواطف که رفتار و عملکردی متفاوت از موضوع ارائه می‌دهد.

  • میم‌ها (الگوی رفتاری)

میم‌ها مشتی تصاویر و ویدیوهای مسخره‌بازی و خنده‌دار کف اینترنت نیستند. میم در واقع محتوای ویروسی است و ساختار آن به گونه‌ایست که عین کنه به ذهن بیننده می‌چسبد و از ذهنی به ذهنی دیگر منتقل می‌شود.

زمانی مد بود و ملت چالش مانکن می‌رفتند و این هشتگ کل اینترنت را برداشته بود. چالش‌های عمومی نمونه‌های فراگیر میم و میم‌بازیست. اما میم جدی‌تر از این حرفاست.

 

میم در بستر رسانه همان هشتگ‌های جدی و اغلب جملات و عبارات فکر شده‌ایست که در ساختاری موسیقی‌وار ملکه‌ی ذهن مخاطب می‌شود و حتی به شعر و ترانه و تیتر و نقاشی و سینما و کتاب تبدیل می‌شود. میم یعنی توان رخنه‌گری در مغز و روح افراد برای تر و تازه ماندن به کمک کلمات.

  • فیلترهای روانی

شما بنشین و صبح تا شب قصه‌ی حسین کرد شبستری بباف که «آهای. ملت لی‌لی‌پوت متجاوز و جنایتکار است و گند زده به ساختار عالم و آدم» یا مثلا «گروه گلایل‌های خسته تروریست هستند». همین لحظه یکی می‌پرد تو صورت‌تان که «دم لی‌لی‌پوت گرم که زده مردم را قلع و قمع کرده، خوب کرده» یا مثلا «گروه گلایل‌های خسته خودِ قهرمان و ناجیست».

 

مهم نیست چه می‌گویید. مردم چیزی که می‌خواهند را می‌شنوند و گاهی این عقیده‌ای اصلی چنان قویست که مردم توان پذیرش خلاف آن را ندارند. انسان‌ها هر چیزی که با باورهای اساسی‌شان جور درنیاید را توجیه کرده یا حتی نادیده می‌گیرند. روایت‌های سیاسی و اجتماعی هم که رسما حکم پدر و مادری بر گردن این فیلترها دارند. خود شما چنین نیستید؟ پیش فرض‌ها، پنداشته‌ها و احساسات و روایات درونی و نگرش‌های پیشین اغلب مانع شکل‌گیری واقعیتند.

 

  • عناصر روایت اجتماعی و سیاسی

حقیقت و قدرت متعلق به کسانی‌ست که داستان بهتری را روایت می‌کنند.

استفان دانکومب

ما نمی‌خواهیم ارباب حلقه‌ها یا ناطور دشت بنویسیم که. اگر هدف شما از نوشتن چیزی تو این مایه‌هاست، از در پشتی بفرمایید بیرون. البته تمام روایت‌ها ساختار ذهنی و شناختی ما را می‌سازند. اما هدف این مقاله روایت‌گری در قالب‌های اجتماعی و سیاسی و یک‌کلام، واقعیت است. حتی خیال‌پردازی و ارائه‌ی تصویر اتوپیایی هم دور از ذهن نیست. اما قصد نداریم رمان به مفهوم عامش بنویسیم. روایت‌ سیاسی و اجتماعی از جنسی دیگرست و ساختاری متفاوت دارد.

 

شاید «کلبه‌ی عمو تام هریت بیچر استو» جرقه‌ی مخالفت با برده‌داری سیاهان بود اما مارتین لوتر کینگ و آبراهام لینکلن روایت واقعی بودند. این نکته نباید دور از ذهن بماند. روایت‌گری اجتماعی و سیاسی به دنبال ایفای نقش واقعی‌ست و همین‌جا مسیر روایت اجتماعی و سیاسی و جهان داستان‌های خیالی جدا می‌شود. در ادامه عناصر روایت‌های سیاسی و اجتماعی را بررسی خواهیم کرد.

  • پیرنگ

تقریبا در مخیله‌ی اکثر ما پیرنگ مساویست با توالی حوادث. نه نه نه. اینطوری سفرنامه هم روایت است دیگر. پیرنگ در واقع بیشتر الگویی از روایت‌گریست. ارسطو، طرحِ آغاز و میانه و پایان را به عنوان مولفه‌های این الگو ارائه می‌دهد و نامش را «موتوس» به معنای افسانه و اسطوره‌ قرار می‌‌دهد. در همین نقطه اختلافی بر سر روایت و داستان شکل می‌گیرد که بیا و ببین. بالاخره روایت یا داستان؟

 

فردریک دبلیومِیِر تفاوتی بین این دو قائل نشده و به نظرش روایت و داستان هر دو از یک قماشند. اما پاتریک رینزبور و دوئل کنیگ، داستان را به نوعی زیرمجموعه‌ی روایت می‌دانند. در واقع جهان را روایتی با بی‌نهایت داستان می‌پندارند و این تفاوت را خصوصا با توجه به پایان‌مندی داستان قائل می‌شوند.

 

کتاب‌ها پایان دارند. اما روایات پایان کاملا مشخصی ندارند و همچنان در تکاپو و حرکت می‌مانند و آنچه به عنوان پایان تلقی می‌شود، می‌تواند در سطح جامعه به راحتی ادامه یا حتی شروعی جدید باشد. مرگ پدربزرگ به معنای مرگ دنیا نیست. تازه تو همین گیر و دار نوه‌ای یا نتیجه‌ای به دنیا می‌آید. این خود روایت است. حکومت‌ها و دولت‌ها و آرمان‌ها و ساختارها می‌آیند و می‌روند. این خود روایت سیاسی و اجتماعی است.

 

از آنجا که مغز انسان الگو را بهتر درک می‌کند می‌رویم سراغ چهار الگوی شاه‌پیرنگ در کتاب بوطیقای ارسطو. در واقع پیرنگ در داستان‌های مختلف، خصوصا داستان‌های مدرن پیچیده‌تر از این صبحت‌هاست اما همه‌شان در نهایت به یکی از این الگوها ختم می‌شوند:

  • تراژدی سقوط:

داستان آدم و حوا نمونه‌ی کاملا آشنای این الگوست. شروعی رویایی در قلب بهشت و والامقامی آدم و حوا بر تمام مخلوقات و خوش به حالیِ مطلق. گول خوردن‌شان توسط ابلیس و خوردن میوه‌ی ممنوعه و وقوع کشمکش با خداوند و آسمانیان و آغاز فلاکت و در نهایت، راندگی از بهشت و هبوط به زمین و همین وضعیتی که داریم. آغاز شیرین و سرانجام تلخ.

  • تراژدی خاک به خاک:

ایکاروس این تراژدی را به عنوان بخت و اقبال خودش برگزید و از آنجا که بچه‌‌ی حرف گوش‌کنی هم نبود، سرآخر خودش را به فنا داد. شروع تیره‌روزانه‌ی ایکاروس در زندان. تلاش برای آزادی و کشمکش فرار از زندان. بلند‌پروازی و پندناپذیری و جاه‌طلبی و پرواز به سوی خورشید. ذوب بال‌های مومین ایکاروس در جوار خورشید و سقوط به جهان خاک. «همه از خاک هستیم و به خاک باز می‌گردیم» و این چرخه مدام در تکرار است.

  • پیروزی (پیدایش و خروج):

سرگذشت اغلب انبیاء الهی از این الگو پیروی می‌کند. آغاز از آشوب و تاریکی و محنت و در ادامه اوج سختی و مرارت و در پایان سختی‌ها به سر آمده و نور همه جا را در برگرفته.

آفرینش‌گری هم از همین الگو پیروی می‌کند. زمانیکه خداوند تاریکی جهان را به نور خلقتش روشن می‌‌کند. نام دیگر این الگو فرش به عرش است و یکی از بهترین الگوهای روایت‌گری برای کنش جمعی‌ست.

  • پیروزی (رستاخیز):

همانند دیگر الگو، اسطوره‌های مقدس این الگو را زندگی کرده‌اند. نوتروپ‌ فرای، موضوع را چنین بیان می‌کند: «همه‌ی قصه‌های صعود و سقوط به صورت نمادین درباره مرگ و تولد دوباره‌اند. این داستان دست و پنجه نرم کردن با مرگ است.» روایت نهنگ و یونس پیامبر یا نوح نبی را می‌توان آشناترین مثال این الگو شمرد.

  • درگیری

درگیری ستون فقرات هر روایت و داستانی‌ست. تا زمانیکه درگیری تعریف نشود، داستان معنا ندارد.

 

درگیری مادر درام است و فقط محض جالب‌سازی داستان نمی‌پرد وسط. درگیری؛ سنگ محک اخلاقی داستان را می‌سازد. آدم خوب، بد، شرور، قهرمان و قربانی تعریف می‌کند. شناسایی درگیری در دل سوال زیر خوابیده:

«داستان به عنوان یک مسئله چگونه ارائه شده و چگونه تعرض ساخته؟ اصلا درگیری بین چه کسانی‌ست؟ یا شاید بین چه چیزهایی؟ مثلا دو ارزش انسانی مثل طمع و قناعت.»

نداشتن درگیری= نداشتن طرح= بی‌معنایی روایت.

 

روایت‌های سیاسی و اجتماعی هم که از بیخ و بن سر درگیری سر و شکل می‌گیرند. پس، هرگز نشود فراموش، درگیری اضافی روشن (می‌توانید درگیری را از همین قافیه بیاغازید)

  • شخصیت:

شخصیت یعنی پیام‌رسان روایت که به افراد کمک می‌کند بتوانند خود را با همذات‌پنداری و قوه‌ی خیال در داستان منعکس کرده و حتی نقش قربانی، نجات‌یافته، قهرمان یا شرور را انتخاب کنند. البته نکته‌ی جالب اینکه هیچکس خود را شرور نمی‌داند حتی وقتی نقش شرور داستان را انتخاب می‌کند. به هر جهت اختیار دارید. بدی از خودتان است.

 

شخصیت هم لزوما آدمیزادی نیست. حیوانات، کشورها، موجودات فضایی یا هر چیزی می‌تواند شخصیت باشد تا زمانی‌که خواص انسانی به آن بخشیده شود. نکته‌ی مهمی که در شخصیت‌پردازی فراموش می‌شود اساس شکل‌گیری آن است. عنصر درگیری.

 

درگیری شخصیت است که مخاطب با آن ارتباط می‌گیرد و همین شخصیت و جایگاهش نیرویی‌ست که نقش دلسوز و قهرمان، قربانی و شرور را مشخص می‌کند و حتی می‌گوید چه کسی می‌تواند حرف بزند و چه کسی نه. روایت سیاسی و اجتماعی هم مفهومی انتزاعی و خیالی نیست. دست آخر انسان مسئول اجرا و بقایش است. پس در ساخت روایت سیاسی و اجتماعی با‌شخصیت باشید.

 

نکته‌ی دیگر این که ما تا به حال کسی را ندیده‌ایم که معنا و مقصود و قضاوتی درباره‌ی هیچ‌چیزی نداشته باشد و همینجاست که قصه‌گویی ناگزیر یعنی موضع‌گیری اخلاقی. حتی اگر موضع‌گیری علیه موضع‌گیری اخلاقی باشد. اما حواس‌مان را جمع کنیم که شخصیت تبدیل به پیام‌ بازرگانی یا مجری نشود. شخصیت باید بازی کند. نقش و نقشه را طی کند.

  • مثلث درام:

تحلیل روایی قدرت به ما اجازه‌ی نحوه‌ی درک بازی در نقش را می‌دهد.

جورج آر.مارتین

قهرمانید؟ قربانی؟ شرور؟ تقریبا همه‌ی داستان‌های جهان بر اساس این سه نقش شکل گرفته‌اند. اما یک نقش مهم معمولا فراموش می‌شود. نجات یافتگان. درام‌بینیِ جهان اطراف و ساختار قدرت، بینش عمیقی از عملکرد و نمونه‌ی کوچک نبرد بزرگ‌تر در روایت سیاسی و اجتماعی در ابعاد واقعیت را می‌دهد و تنها به ارائه‌ی درگیری بسنده نکرده و راه‌ حلی هم ارائه می‌دهد.

شما تصمیم ندارید مردم را تا لب چشمه ببرید و تشنه برگردانید که؟ نه؟

 

روایت موثر در پویش، مبتنی بر ارائه‌ی راه حل و ایجاد فاصله بین هدف پویش و شرور است. در تمامی انقلابات و جنبش‌های تاریخی ایران، روایت با تکیه بر همین نکته شکل گرفته و تلاش بر منصرف‌سازی هدف بر همراهی با نقشیست که به عنوان شرور معرفی شده.

  • تصویرسازی ذهنی

«نشان نده. بگو.»

صابون این جمله به تن خیلی‌هامان خورده. پایه‌ای‌ترین الگوی نویسندگی. اغلب داستان‌های آبدوغ‌خیاری چون بلد نشان‌گری نیستند، می‌گویند. خیلی زیاد می‌گویند. توصیف و افشای بیش‌ازحد در این مدل داستان‌ها یعنی فاتحه‌ی آن داستان را پیش‌پیش بخوان. به جای این کارها با تکیه بر کنش، احساسات و استعاره حرف را بیان کنید.

 

توصیفات شدید اخلاقی، مشتی شعار ناکارآمد بیخ ریش‌تان می‌گذارد که مثل وعده‌های ستادهای انتخاباتی چند صباحی بیشتر عمر ندارد. روایت‌ سیاسی و اجتماعی دوزاری پر از حرف‌های یا‌مفت است. عرضم به حضورتان که ما اگر می‌خواستیم حرافی بشنویم که همین شبکه‌های خبری را صبح تا شب از دم و دستگاه‌های الکترونیکی پخش می‌کردیم. سر ما را گول نمالید.

 

جای اینکه دو صفحه بنویسید که آی آقای زلم‌زیمبوله با شنیدن خبر مرگ شروع کرد به ارائه‌ی یک بیانیه‌ در وصف بدی جنگ، نشان دهید تن و بدن این بنده‌خدا در این لحظه چه واکنشی نشان داد. مثلا با شنیدن خبر جنگ، چشمان وق‌زده‌اش بین در و دیوارهای خانه سرگردان و اشکین چرخید.

  • آینه‌داری یا پیشگویی:

«وقتی داستانی می‌خوانیم یا می‌شنویم در ذهن، یک فصل سایه می‌سازیم و رخدادهای آتی را پیش بینی می‌کنیم.»

امبرتو اکو

«بعدش چه می‌شود؟»

تمام رویاها و اقدامات انسان با این پرسش شکل می‌گیرد. روایت اگر نتواند از آینده خبر دهد اصلا روایت نیست صرفا از روی هوای امعاء و احشاء چیزی پراندن است. روایت سیاسی و اجتماعی، خوب یا بد باید آینده را پیش‌بینی کند. روایت‌های دنیای واقعی آینده را پیش‌گویی می‌کنند. قبل از روایت‌گری به چگونگی نمایش آینده و وعده‌ی حل تعارضات درگیری‌ساز بپردازید.

 

فردا پس‌فردا که ژنرال کوتلاس آمد و فرمان کشور زلم‌زیمباوه را گرفت دستش بعدش چه می‌شود؟ دنیا یک‌هو گلستان شده و همه همانند سرنوشت سیندرلا زندگی خواهند گذراند؟ دست بردارید سر جدتان. دنیای واقعی شوخی‌بردار نیست. همه‌ی جوانب را برای این روایت واقعی بسنجید.

  • پیش فرض یا پنداشته:

پنداشته‌ها؛ ارزش‌های مشترک، بخش‌های بیان نشده یا اطلاعات تحریفی هستند که به عنوان چسب روایت عمل می‌کنند و باید بپذیریدشان تا روایت درست از آب درآید. اخبار و رسانه‌ها معمولا با تکیه بر پیش‌فرض‌ها داده‌هایی درست یا غلط را به خورد ما می‌دهند.

 

شناسایی و به چالش کشیدن این پنداشته‌ها با هدف تغییر رژیم‌های سیاسی و اقتصادی و نهادی تولید قدرت و نه لزوما آگاهی‌بخشی، مهمترین عنصر تغییر روایت است.

 

فرض کنید در کشور لی‌لی‌پوت یک نفر برای دیگری زیرپایی کشیده و آن هم افتاده و کاسه‌ی مغزش ترکیده و یکی که با آن مرحوم خصومت شخصی داشته، به نظرش تقصیر مرحوم بوده چون از عمد خودش را در مسیر آن یاروی زیرپایی‌زننده قرار داده.

 

حالا شاید اصلا درست باشد. اما غلط باشد هم مهم نیست. طرف با پیش‌فرضش داستان را تفسیر کرده رفته پی کارش. اما شخصی دیگر با پیش‌فرض‌هایی قوی‌تر، این گمان را زیر سوال می‌برد و روایتی جدید می‌سازد. روایت سیاسی و اجتماعی هم که پیش‌فرض را به چالش نکشد که دیگر روایت نیست. اخبار است. تازه راست و دروغش هم گردن گوینده‌اش.

  • تحریک احساسات:

معمولا با خواندن مقاله‌ی تحلیلی دچار عواطف بی‌قرارساز نمی‌شویم. اما با شنیدن اخبار و روایت، بهم می‌ریزیم. بد هم بهم می‌ریزیم. عواطف‌مان تحریک می‌شود و می‌خواهیم کاری کنیم. برای کسی که دوستش داریم آرزوی خوشبختی داریم و برای کسی که ازش متنفریم آرزوی سقوط به قعر جهنم می‌کنیم. با این حساب ما قصه‌ها را برای توجیه احساسات‌مان می‌سازیم.

 

اگر روایت سیاسی و اجتماعی ما با احساسات سر و کار ندارد اصلا چرا بنویسیمش؟ مقاله‌اش کنیم و جایی دیگر منتشرش کنیم و وقت ملت را نگیریم دیگر.

  • هویت‌بخشی:

اورینگ گافمن، السدر مک اینتایر، دن مک آدامز، تئودور ساربین و جروم برونر هوست (با هم) معتقدند انسان بیش از هر چیزی، مستلزم خودآگاهی‌ست و خودآگاهی یعنی توانایی دیدن خود که کار ساده‌ای نیست.

 

خودآگاهی مستلزم دیدن خود از دریچه‌ی نگاه دیگران است و هویت روایی، حس ذهنی خود پایندگی را به کمک رخداد‌های زیسته، به شکلی نمادین در بطن پیرنگ قصه طوری قرار می‌دهد که انگار شخص درباره‌ی زندگی خودش می‌گوید. لب کلام اینکه: روایت ابزار اصلی تثبیت هویت است.

 

به کسی که برده است، در باز قفس هم نشان دهی احتمالا آن را می‌بندد و می‌گوید: «در را ببند سوز بردمان.» هویت این فرد به عنوان برده شکل گرفته. روایت بردگی شنیده و ملکه‌ی ذهنش شده. روایت سیاسی و اجتماعی از زبان قصه‌گوی کاربلد یعنی درون و بیرون این برده کلهم اجمعین منقلب کنی.

  • مفتون‌سازی

تماشای سریالی را شروع می‌کنیم. قول می‌دهیم فقط یک قسمت ببینیم و نتیجه؟ صبح با چشمانی گود و شکمی گرسنه در حال تماشای قسمت 32 هستیم. این پدیده یعنی مفتون شدیم و رفتیم پی کارمان.

به هنگام مفتونی تمام پیش‌فرض‌ها را می‌پذیریم. خودمان را جای تک‌تک شخصیت‌ها می‌گذاریم و آنها را زندگی می‌کنیم و آگاهی از خیالی بودنش هم هیچ تأثیری بر پاسخ احساسی ما ندارد.

 

چرا مفتون می‌شویم؟ روایت، تقلید تجربه واقعی‌ست. قصه‌هایی که تجربه‌های مجازی برگرفته از تجربیات واقعی می‌سازند ما را مفتون می‌کنند و در این وضعیت ما دنیای واقعی و خیالی را با هم اشتباه می‌گیریم یا آنقدر تجربه‌های زیستی ما روایت‌مندند که وقتی پا به قصه می‌گذاریم، تنها واقعیت روایی دیگری را جایگزین می‌کنیم. مفتونی ما حاصل خودآگاه عادی و شکل واقعیت برساخته از زندگی ماست.

 

روایت سیاسی و اجتماعی درست و درمان که در آن کشور لی‌لی‌پوت بر کشور زلم‌زیمباوه برتری و تسلط دارد و ارتشی تا دندان مسلح را می‌فرستد تا بزند مردم آنجا را ناکار کند، خیلی با تاریخ واقعی بشری در تضاد نیست. این روایت خود زیسته و خوانده و شنیده‌ی انسان‌هاست.

  • متقاعدسازی

فروشندگان این عنصر را خوب بلدند. قصه‌هایی سر هم می‌کنند و حتی اگر بدانیم که دارند لاف می‌زنند باز هم جنس را می‌خریم و بیرون مغازه از خودمان می‌پرسیم: «چی شد؟ چطور جنس را به من انداخت؟ آخه من فرمژه‌ برای جاروبرقی شارژی می‌خواستم چه کار؟» وقتی قصه‌ای ذهن‌مان را تسخیر کرد دیگر بازی تمام است.

نگرش و باور ما یک‌جا زیر و زبر شده و دگرگونی یافته و حتی دغدغه و منافع خاصی هم پس ذهن‌مان جوانه می‌زند.

 

اکثر ما قانع شد‌ه‌ایم که پلاستیک تجزیه‌ناپذیر است و به طبیعت آسیب می‌زند. اما یک سوال. اگر فرضا تولید پاکت کاغذی، آب و برق بیشتری مصرف و درختان بیشتری را قطع کند چطور؟ روایت سیاسی و اجتماعی در این سطح نیازمند نوراندازی روی این گوشه‌های تاریک و نمایش‌آن‌ست.

 

پس چرا قانعیم که پلاستیک بد است و پاکت کاغذی دوست‌دار طبیعت؟ انسان نه با داده‌های واقعی که با روایت قانع می‌شود. حالا اگر کسی روایت پاکت کاغذی ویرانگر طبیعت را هم خوب بسازد وضعیتی جدید شکل می‌گیرد. بالاخره این میوه‌ها را کجا بریزیم؟ توی جیب‌مان؟

  • نگرش

نگرش یعنی گرایش روانیِ ارزیابی جهان با درجه‌ای از حب و بغض. به هر جهت انسانیم و از چیزهایی دل‌گیریم و به چیزهایی هم دل‌خوش. خیلی هم دنبال دلیل بسیار واضح و دقیق در این موارد نگردید. نگرش ما در لحظه‌لحظه‌ی زندگی؛ ما را انگولک می‌کند تا نسبت به جهان، ارزیابی‌ای از سر علایق و تنفرات نسبت دهیم.

 

روایت سیاسی و اجتماعی حتی نگرش ما را دستخوش تغییر می‌کند. با شیوع بیماری ایدز، نگرش غالب به هر فرد مبتلا در قالب همجنسگرای بی‌بند و بار یا معتادی تزریقی شکل می‌گرفت اما با شنیدن روایت افراد ایدز گرفته با دریافت خون آلوده، ورق نگرشی جامعه و سیاست برگشت.

  • باورها

قرارگیری در معرض روایتی که پیام‌های تلویحی و پوشیده درباره‌ی جهان دارد، بر باورهای‌مان تأثیر می‌گذارد.

تیمویت براک و مالنی رین

خیلی از باورهای سیاسی هم در فرآیندی مشابه شکل می‌گیرند. رمان‌های آین رند، دولت و مفت‌خورها را تمام مقصران فلج اقتصادی می‌داند و این قصه‌ی خیالی یا واقعی تأثیر عظیمی بر متفکران محافظه‌کار می‌گذارد. واقعیت این است که ما نمی‌دانیم اخبار سیاسی و باور و درک افراد حتی در بازه‌ی دویست سال اخیر چقدر درست و چقدر خیالی‌ست.

 

تنها نکته‌ی مهم این‌ست که آیا روایت سیاسی و اجتماعی مربوطه درست به نظر می‌رسد یا نه؟ بقیه‌اش به نوعی کشک است و این بد است اما حتی در دل روایات هم دروغ و راست‌های گنده‌گنده‌ای چمباتمه زده که هر کسی نه توان و نه حتی میل و نه حتی دلیلی برای بازبینی‌شان حس می‌کند.

  • منافع

منافع معمولا برساخت باورهاست و باورها را می‌توان با روایت ساخت. پس حتی منافع ساده‌ی جمعی هم امکان تولید برخاسته از روایت را دارند. نکته اینکه دغدغه اصلی نه متوجه ایجاد منافع خودمدار که تلاش بر تولید منافع مرتبط با کنش جمعی‌ست. به عبارتی منافع نوع‌دوستانه. روایت سیاسی و اجتماعی یعنی منافع ما مشترک‌تر از این حرف‌هاست.

 

نکته‌ی دیگر اینکه پیش‌بینی و حتی ساخت منافع مشترک آنقدرها هم آب خوردن نیست. در واقع اصلا نیست. روایت با تکیه بر همدلی با شخصیت‌های قصه‌ای که مفتون‌مان کرده، منافع نوع‌دوستانه می‌سازد. نقش قصه‌ها در نوع‌دوستی دست کم گرفته شده. ما قدرت قصه را می‌دانیم و به همین خاطر، گوش‌مان را می‌گیریم که مفتونش نشویم.

 

شاید ژنرال کوتلاس در موضع تصمیم‌گیری بگوید اگر از فردا همه نه شب بخوابند و صبح زود بیدار شوند مملکت گل و بلبل می‌شود و از آسمان پول می‌بارد. شاید واقعا نفع جمع کثیری در همین زود خوابیدن و زود بیدار شدن باشد. اما آیا همه چنین چیزی را می‌پذیرند؟ اصلا برای کسی که کار یا شغلی ندارد چه اهمیتی دارد کی بخوابید؟ حتی در خوابیدن زودهنگام هم منافع مشترک کمتر قابل تعریف است.

  • منافع ایدوئولوژیک

سلیقه و پسند ما درباره‌ی وضعیت‌های خاصی از جهان، منافع ایدئولوژیک را می‌سازد. کوچک یا بزرگ‌سازی دولت، حفظ محیط زیست، اجازه یا ممنوعیت سقط جنین، چگونگی ارتباط کشورهای همسایه و همیشه در حال رقابت و دعوا، همه نمونه‌هایی از منافع ایدئولوژیک هستند. منشا دغدغه‌های ایدئولوژیک، از قدرت عاطفی روایت‌ سیاسی و اجتماعی، اقلیمی، منطقه‌ای و تاریخی برمی‌خیزد.

 

روایت داستانی به اندازه‌ی اندیشه‌های ناداستان، مفتونی می‌آورد و با تغییر یا ایجاد پیش‌فرض‌ها، پذیرش معنایی را رقم می‌زند.

 

اگر کشور زلم‌زیمباوه و لی‌لی‌پوت سر یک رود کذایی و طول و عرض جغرافیایی نیفتند به جان هم چه می‌شود؟ اگر می‌افتند دلیلش چیست؟ روایت همان‌جا خوابیده. همان روایت تغییر‌پذیر است.

  • منافع میهن دوستانه

نگاهی بیندازید. چقدر تا به حال در نظرتان فلان کشور، قهرمان نیک‌کردار تاریخ بوده و سایر ملل شرورهایی که با آن سر جنگ دارند؟ تقریبا نگاه روایتی اکثر ما به موضوع میهن در این عنصر جای می‌گیرد. البته روایت همیشه جدال‌آمیز نیست. روایت‌ سیاسی و اجتماعی میهنی می‌تواند قصه‌ای بر پایه‌ی پیشرفت و ترقی باشد یا برعکس، قصه‌ی سقوط.

 

مثلا دشمنان داخلی شیره‌ی کشور را می‌مکند و کشور مسیرش را گم می‌کند و فضیلت‌ها رنگ می‌بازند و چیزهایی از این قبیل.

  • هویت و همذات‌پنداری

روایت تأثیرش را با میزان همذات‌پنداری و مفتونیدگی ما نسبت به شخصیت‌هایش می‌گذارد. روایت ما را از قالب خود بیرون می‌کشد و رخت و لباس نقش‌های نو را به‌مان می‌آویزد و به این صورت ما طوری توی دیگران و تن‌زیستی‌شان فرو می‌رویم که دنیای‌مان و دنیای‌شان حسابی قاطی هم می‌شود.

 

شاید ژنرال کوتلاس به نظر جمع کثیری از اهالی، نکبت محض و شر مطلق باشد. ولی همین ژنرال کوتلاس در کتاب داستانی با اسمی دیگر کلی طرفدار داشته باشد و همان اهالی حالا که لباس ژنرال را با نامی دیگر تن زده‌اند نه تنها همذات‌پنداری جدی با وی داشته باشند که تازه بگویند حق با این شخصیت است.

  • ایفای نقش، الزام دراماتیک

تصور به جایش و عمل نیز به جای خودش. ملغمه نفرمایید لطفا. وقتی مجذوب شخصیت و روایتی می‌شویم، احساس می‌کنیم ناچاریم کاری اخلاقی را به سرانجام برسانیم و قربانیان را نجات دهیم. پیرنگ قصه شخصیت ما را به این کارها ملزم می‌کند.

 

روایت‌گران اجتماعی این عنصر را دستمایه‌ی فراخوانی و کنش‌گری اجتماعی ما قرار می‌دهند. مفتون قصه‌یمان می‌کنند و با ایفای نقشی، چاره‌ای جز دست به کاری برای‌مان نمی‌گذارند.

کسی عاشق سیاهی‌لشکری بودن نیست. البته شاید باشند. اما حتی سیاهی‌لشکر هم نقش دارد و شاید روی نقش‌شان و ارزشش تأکید جدی‌ای هم صورت گیرد. مهم ارائه‌ی نقش و القای تأثیرگذاری این نقش در دل روایت سیاسی و اجتماعی است.

 

 

گام 2: شناخت جریان قدرت و خیر جمعی در روایت سیاسی و اجتماعی یعنی چه؟

خب در دنیای روایت آن هم از نوع سیاسی و اجتماعی‌ و عناصرش چرخی زدیم، حالا برویم سروقت قدرت‌ و پویش و کنش و سیاست و جامعه و خیر و برکت جمعی.

اول از همه تعریف آدمیزادی قدرت. قدرت، نیرویی‌ست منعطف که بین افراد دارا و فاقدش همواره در حرکت است و سیاست آن بعد زندگی اجتماعی‌ست که اگر افراد کافی به آن باور داشته باشند، به واقعیت تبدیل می‌شود.

 

دیوید ثورو فیلسوف و هنرمند، در جریان جنگ‌های توسعه‌طلبی آمریکا با مکزیک، بین پرداخت و نپرداختن مالیات و افتادن به زندان، دومی را برگزید و مقاله‌ی «مقاومت در برابر دولت مدنی» با محتوای نافرمانی مدنی را نوشت که تأثیر همین نوشتار بر گاندی و مارتین لوتر، آینده‌ی اجتماعی و سیاسی هند و آمریکا را زیر و زبر ساخت.

 

نکته‌ی طلایی مقاله‌ی ثورو دو سوال بود. «چرا خشم بیشتری درباره‌ی علل بی‌عدالتی وجود ندارد؟ چرا به جای توجه به نشانه‌ها، انرژی بیشتری برای مقابله با ریشه‌ی مشکلات صرف نمی‌شود؟» به‌به. به این می‌گویند سوال خوب. در واقع ریشه‌ها را هک کنید.

 

اما چرا رسیدن به ریشه‌های مسائل سیاسی و اجتماعی سخت است؟

پاسخ کوتاه است و واضح. چون ریشه‌ها در خاکند و از دیده‌ها پنهان و نامرئی. چشم ما هم که ظاهربین.

در یک نظام به عنوان ساختاری پیچیده، روابط نهادی قدرت مبهم‌تر از آن‌ست که حتی فکرش را بکنید. بدجوری هم توسط داستان‌های مسلط لاپوشانی می‌شود و هیچکس حتی از مخیله‌اش هم نمی‌گذرد که چنین داستان‌هایی آن پشت خوابیده. چه رسد به اینکه ساز و کارشان را بشناسد و زیر سوال هم ببرد. والا.

 

برای ریشه‌یابی فهم تغییرات اجتماعی و قدرت، نه تنها نیازمند شناخت دست چپ از راست و ظرفیت شناسایی تحلیلی و مداخله در ساختار قدرتیم بلکه بایستی توانایی شناسایی روایت‌های مسلط و موانع تغییرات اجتماعی را هم از بر باشیم. اولویت چشم‌انداز جنبش، روایت است و این همان استراتژی مبتنی بر روایت سیاسی و اجتماعی است.

به عبارتی جنگ و دعوا سر روایت خوب است.

 

  • قدرت دقیقا کجا و چه شکلیست؟

از آن پرسش‌های هزار امتیازی. قدرت همه جا هست. از جنس نیروست. اما در روابط سیاسی و اجتماعی و انسانی می‌توانیم چندین نقطه‌ی قدرت را به عنوان مراکز اصلی و ضروری شناخت و تغییر آن در نظر بگیریم. ویژگی مشترک تمام این نقاط چیست؟ همه‌شان زادگاه روایت‌اند و هر جا هم که روایتی باشد، امکانی برای بهبود یا سقوط فراهم است.

  • اسطوره‌ها

اسطوره‌هایی باورپذیر مردم، واقعیت‌پذیری می‌طلبند.

جورج اورول

اسطوره در ذهن اکثر ما با مشتی خرافه و خیالات و چرندیات قدیمی‌ معنا شده. اما لطفا با اسطوره درست صحبت کنید. اسطوره یعنی خود معنا. این اسطوره‌ها به عنوان معنایی مشترک بین انسان‌ها شناخته می‌شوند. هنوز هم آن چند ستاره‌ی چشمک‌زن را صورت فلکی شکارچی می‌نامیم با اینکه می‌دانیم نه شکارچی در کار است و نه این ستارگان پیکان هستند.

 

هژمونی‌ها (نخبگان قدرت و دولت که حکمرانی جامعه و رهبری فکری و اخلاقی را توامان در اختیار دارند) با گسترش مقبولیت موضوعی، اسطوره‌های کنترل را می‌سازند و افسارش را هم می‌گیرند دستشان و هی از روی مردم عبورشان می‌دهند. اسطوره‌های ادیان و فاتحان تاریخی شناخته‌‌شده‌ترین و تکرارپذیرترین اسطوره‌های هژمونی‌هاست. اسطوره‌ها لزوما افراد و حوادث نیستند. جریان‌های فکری نیز خود اسطوره‌اند.

 

تاریخ را هم که فاتحان می‌نویسند و هر کدام هم می‌آیند کلی هندوانه زیر بغل خودشان می‌گذارند. نکته‌ی جالب ماجرا هم اینجاست که این اسطوره‌ها گاهی لنگ و کور و مریض و نکبت شمرده شده و گاهی دیگر، می‌شوند جرثومه‌ی مدینه‌ی فاضله. با این حساب، اسطوره‌ها می‌توانند کمرنگ و ضعیف شده و وزن کم کنند اما اسطوره از معنایی عمیق برخاسته و امکان حذف ندارد.

 

نمادهای اسطوره‌شناسی تحت خواست ما ساخته یا سفارشی نشده‌اند. نمی‌توان اختراع یا سرکوب‌شان کرد چون محصول خودانگیخته‌ی روان‌اند و سرچشمه‌ی قدرت درونی‌شان هماره دست‌نخورده به جا می‌ماند.

جوزف کمبل

اسطوره، کنترل مرز خیال و واقعیت است و باشناخت آن می‌توان درک بهتر و گسترده‌تری از نحوه عملکرد قدرت داشت. البته شناس بودن اسطوره به معنای محبوبیتش نیست. برداشت خلاف این حرف از گور نوعی مغلطه‌ی فکری بر می‌آید.

گذر از اسطوره‌های کنترلی در روایت سیاسی و اجتماعی نیازمند گذر از باور «هیچ جایگزینی وجود ندارد» است.

  • اسطوره‌های کنترل و میم‌ها

تصاویر کنترل را در هم شکنید و ماشین کنترل را خرد کنید.

ویلیام اس باروز

چه اتفاقی رخ می‌دهد که اسطوره‌ی کنترل به «میم» تبدیل می‌شود؟ در یک روایت سیاسی و اجتماعی اگر مثلا ژنرال کوتلاس دستور دهد که اهالی لی‌لی‌پوت حقی برای  تشکیل صنف و اصناف و این ادا و اطوارها را ندارند و به جای عبارت «ممنوعیت ساخت اصناف» داستانی سر هم کرده و اسمش را در بی‌ربط‌ترین حالت ممکن چیزی تو مایه‌های «حفاظت از حقوق کارگران» بگذارد، همین عبارت به ذهنیت افراد نفوذ کرده و معادل لطف شمرده شده و اگر ضدش چیزی باشد عاقبتش چیزی نیست جز جرم‌انگاری.

 

لیستی از اسطوره‌های کنترل میم‌شده را بررسی می‌کنیم:

  • اسطوره‌ی نامرئی بازار

مشکل به هیچ عنوان از سیاست‌های دولت نیست. شما عرضه ندارید.

این اسطوره بازار آزاد را منشأ حل تمام مشکلات جهان و گل و بلبل سازی‌اش می‌شمارد و مصرف‌گرایی را به عنوان توسعه مطرح می‌سازد. در این بازار آزاد اگر به جایی نمی‌رسید، مشکل از شماست و بیرون از شما هیچ نقشی در این میان ندارد.

  • اسطوره اقتصاد قطره پایین

ذهنیت کارآفرین ثروتمندان آنها را شایسته‌ی ثروتمندی بیشتر می‌داند زیرا رونق اقتصادی آنها به طبقات فرو دست می‌رسد.

عجب! متوجه شدید؟ چون پول‌داران پول دارند حتما شایستگی بیشتری در پول‌داری دارند. طبق این اسطوره باید برای پول‌داران کار کنید.

  • اسطوره‌ی خودراه‌اندازی

فقط کافیست سخت کار کنید تا به جایی برسید.

اسطوره‌ای که ساختار دولت و قدرت را مخفی ساخته و و افراد را تنبل‌هایی معرفی می‌کند که به اندازه‌ی کافی کار نمی‌کنند.

  • اسطوره‌ی شغل در مقابل محیط زیست

سیاره‌ی بی‌شغل، سیاره‌ی مرده است.

ما می‌خواهیم با تولید بیشتر، شغل برای مردم ایجاد کنیم یا با بیکاری از محیط‌زیست حمایت کنیم؟

  • اسطوره‌ی کودکان لنگرانداز

مهاجر یعنی کنگرخورده و لنگرانداخته.

این اسطوره، کودکان و زنان مهاجر را لنگراندازان مفت‌خور می‌بیند و گروه‌های ضدمهاجرتی که با قوانین تابعیت مشکل دارند سواستفاده‌ی جدی از این اسطوره دارند.

  • مردم

قدرت مردم بسیاری قوی‌تر از افراد در قدرت است.

وائل قونیم

قدرت همیشه ساختاری مخروطی ندارد و با پلیس ضدشورش به دست نمی‌آید. گذشت دوران مخروطی و مخطروطی‌بازی. اتفاقا قدرت را می‌توان از پایین ساخت. اصطلاح «قدرت مردم» از فیلیپین برآمد. رئیس‌جمهور این کشور در جریان اعتراضات گسترده‌ی مردم از قدرت ساقط شد.

 

قدرت مردم، مانیفست تعدادی از پویش‌ها و انقلابات بدون خشونت سراسر دنیاست. وائل قونیم رهبر جنبش دموکراسی مصر با شکستن سد ترس مردم، بذر تغییرپذیری را در اذهان مردمش کاشت.

  • نقاط پیش‌فرض

نقاطی پنهان و عمیق در ذهن و قلب افراد. همان‌ لالوهای اساسی مردم و خودمان که وقتی چراغ می‌اندازی تویش خودت هم باورت نمی‌شود چنین چیزهایی توی آدم کمپ کرده و روزگار می‌گذراند. تغییر پیش‌فرض، اساس تغییریست که مخاطب باید باور کند تا با تفسیری درست از روایت قدرت، فضایی برای روایت جدید باز شود.

 

سختی کار همینجاست. طراحی روایت سیاسی و اجتماعی با هدف به چالش کشاندن پیش‌فرض، سخت‌تر از آگاهی‌بخشی به مردم است. زیرا مردم به راحتی اعتقادات موجود را رها نمی‌کنند.

  • نقاط تولید

نقاط تولید مربوط به تمامی فضاهای جنبش کارگری و صنایع است. جایی که کارگران مشغول کارند، شاهرگ نظام اقتصادی در آن می‌تپد. معمولا کارگران در این نقاط دست به اعتصاب می‌زنند. دقت کرده‌ای عمده روایت‌های سیاسی و اجتماعی از همین‌جا جدی‌جدی شروع شدند؟ کارگران تحت ستم یا شاهد ستم که روایت‌های قدرت را آورده و به مردم نشان داده‌اند.

  • نقاط تخریب

آسیب و بی‌عدالتی در آشکارترین شکل، در پنهان‌ترین نقاط شکل می‌گیرد. عجب تضادی. هر جا پنهان‌تر ظلم راحت‌تر. به طور مثال محلی که در آن پلیس اقدام به تیراندازی و مقابله با معترضان می‌کند همین نقطه‌ی تخریب ناکس است.

  • نقاط مصرف

هر جایی که در آن با یک محصول یا خدمات رو به روییم و به نحوی بی‌عدالتی در آن جریان دارد.

  • نقاط تصمیم‌گیری

مکانی آشکار که متأسفانه ساختار قدرت شفافیت زیادی در این نقطه ندارد اما زمینه‌ساز روایت سیاسی و اجتماعی است. اقدامات مربوط به نقاط تصمیم‌گیری، نشانه‌های‌ پنهان و پیش‌فرض‌ها را یافته و به چالش کشیده و بازبینی می‌آفریند.

  • روایت

خودِ روایت محل قدرت است. بله روایت فکر کرد پشت قدرت و سیاست بایستد از چشم ما دور می‌افتد. روایت قدرت افتراق حقیقت و معنا را به دوش می‌کشد. معنا به نوعی وجود ندارد. معنا، تفسیر ماست و قدرت روایت یعنی توان ارائه‌ی معنای قدرت.

 

  • قاب کنش جمعی را بهتر بشناسیم

خب قطارقطار اسطوره‌ و سوراخ موش قدرت را شناختیم. اما آشنایی با قدرت و سیاست کافی نیست. ما قصدمان جدی‌تر از این حرف‌هاست. حرف یک عمر زندگیست به هر جهت. تازه شاید خیلی هم خوب قدرت و سیاست را بشناسیم پس چرا کنش‌های درست و درمان جمعی رخ نمی‌دهد؟ پس این روایت سیاسی و اجتماعی چطور این وسط کار می‌کند؟

 

عرضم به حضورتان که اینجا باید از خودمان بپرسیم: «چقدر کنش جمعی را می‌شناسیم؟» اصلا کنش جمعی از چه طرقی امکان‌ می‌پذیرد؟ در این مقاله به سه روش شکل‌گیری کنش جمعی اشاره خواهیم داشت:

  • انتخاب عقلانی

من خودم با عقل خودم تشخیص می‌دهم.

این جمله هم خودش در این روزگار، میمیست برای خودش. این انتخاب عقلانی، ساختار کنش جمعی را بدون دست کشیدن از عقلانیت فردی توضیح می‌دهد. توماس هابز در این شیوه حل مسائل را به لویاتان (دولت) می‌سپارد و افراد مهم‌ترین مسئولیت‌شان پایبندی به راه حل‌هاست.

 

اما با تشکر از جناب هابز باید بگویم که مسئله‌ی اصلی ما پایبندی افراد به مسئولیت‌های محوله در نبود لویاتان است. به ضرب و زور و خاک به توبره‌کشی ملت را به کاری و امری واداشتن که هنر نیست. روایت سیاسی و اجتماعی که تهش می‌خواهد بچسبد به دولت و دولت‌بازی محض همان بهتر که فلکه‌اش از سرچشمه بسته بماند.

 

وقتی شهر بی‌در و پیکر بماند چقدر احتمال دارد افراد بدون وجود هیچ قانونی همچنان اخلاقی و متمدنانه زندگی کنند؟ در واقع اینکه مردم تمام بکن و نکن‌های‌شان چسب بود و نبود دولت و سیستم باشد یعنی ناتوانی محض. تو چنین وضعیتی احتمال جنبش مردم بیشتر است.

 

به عقیده‌ی اولسن افراد بر اساس منافع غیرجمعی به کنش می‌پیوندند. فرضا مزایای مادی که بدون مشارکت به دست نمی‌آورند. اما تقلیل کنش افراد به اهداف مالی یعنی القای منافع خودمدارانه. ولی اولسن نکته‌ی مهمی را فراموش می‌کند.

منافع غیرجمعی دوست‌داشتنی یا روان‌فرسا؟

مسئله اینجاست که آدمیزاد هر قدر هم مزایای مالی برایش فراهم باشد اما دلش با منافع و هویت و افکار و ارزش‌های گروهش نباشد، سودی ندارد. در واقع اساس کنش‌های جمعی حضور در گروه‌هاییست که بتوانند منافع بیانگرانه و هویتی داشته باشند.

 

جان کندن برای آرمانی که دوزار باورش نداری، دوزار نمی‌ارزد. حتی سیاست‌مداران هم دنبال سر خدمت‌گزاری و انجام وظیفه دنبال قدرت و موقعیت نیستند. بله. بندازید دور آن خیال دولت خدمتگزار را. دولتی‌ها مگر دل ندارند که خودی نشان دهند؟ آن‌ها هم دل‌شان می‌خواهد ابراز عقاید و کاربلدی و میل به شراکت و حضور در شور و تلاش جمعی را تجربه کنند.

 

مشکل انتخاب عقلانی اما در بی‌توجهی به مسئله‌ی خاطر جمعی و دیگری، تأثیر موقتی و کوتاه‌مدت و ضعف در آینه‌داریست. از کجا خیال‌مان تخت عملکرد درست و درمان عقل بقیه باشد؟ با چه اعتمادی عقل‌مان را بدهیم دست این و آن؟ چه تضمینی دارید که دو روز دیگر فکر و خیالی جدید، مسیری جدید جلوی پای‌شان نمی‌گذارد خنجر را از پشت توی‌مان فرو نمی‌کنند؟

 

تکیه بر عقلانیت فردی بیشتر از امکان وقوع، قابلیت پرسش‌پذیری دارد. چه چیزی نوع‌دوستی در اندیشه‌ی دیگران را تضمین می‌کند؟ چکونه گروهی متشکل از افراد مختلف می‌توانند منافع مشترکی داشته باشند؟

 

چرا اعضای گروه باید از تحقق منافع احساس رضایت داشته باشند؟ آنچه انتخاب عقلانی را زیر سوال می‌برد، سایه‌ی آینده است. با چه اطمینانی می‌دانیم در کنشی جمعی، خیری آینده‌مدار خوابیده؟ می‌توانید روایت سیاسی و اجتماعی ببافید که آینده‌اش عمیقا تکلیف‌روشن باشد؟

  • نهادگرایی

برعکس انتخاب عقلانی، رفتارگرایی نهادی، عقل بشر را یک پا خسیس شناختی تمام‌عیار دانسته و به نظرش قد عقل بشر آنقدر‌ها هم بلند نیست و این محدودیت خروارخروار ناهماهنگی به بار آورده.

طبق نهادگرایی، آدمیزاد بیشتر از عقل و فکر بیشتر دنباله‌روی الگوهاست. با این حساب، گور بابای دردسر و زحمت. الگوی آشنا را بچسب.

 

انسان در قالب الگو، پیچیدگی‌اش را می‌بازد و به نظر ساده‌تر از آنچه که می‌زند به نظر می‌رسد. در واقع انسان، موجودی با طرحواره‌های از پیش موجودی بیش نیست.

شباهت طرحواره‌ها به قدریست که یکی می‌پنداریم‌شان. درختان، همه درختند. ماشین‌ها ماشینند. روپوش سفید پزشک را به ذهن می‌آورد. با این حساب، رفتار، بازتاب طرحواره‌های محیطی ماست.

برای درک بهتر این موضوع، موقعیتی فرضی ایجاد می‌کنیم.

 

آخر وقت است و می‌خواهید برگردید خانه. سوار ماشین شده، سوییچ را چرخانده و موسیقی‌ای هم آن وسط پخش کرده و تا خانه رانندگی می‌کنید. در تمام این لحظات طبق طرحواره‌ای مشخص رفتار می‌کنید. مثلا هرگز از خود نمی‌پرسید:

«خب با هلی‌کوپتر برگردم یا تانک؟»

حالا نهادگرایی یا انتخاب عقلانی در روایت سیاسی و اجتماعی؟

داگلاس نورث رفتارگرایی نهادی مبتنی بر عقل محدود را در مقایسه با انتخاب عقلانی، استوارتر می‌بیند و ساختار بده‌بستانی این نگاه را ارزشمند می‌شمارد. در واقع افراد در این وضعیت به جای رفتار بهینه، به دنبال معامله به مثلند.

اگر کسی با آن‌ها خوب تا کند، آنها هم خوبند و اگر بد، آنها هم بد. در این وضعیت به دلیل دوراهی اجتماعی همیشگی، افراد تا جای ممکن از ایجاد رفتار معامله به مثل منفی دوری می‌جویند.

 

با این حال ارن یانگ رفتار کنشگران را همیشه عقلانی نمی‌بیند. چون درباره‌ی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم آگاهی کاملی نداریم. رفتارگرایی قدم بزرگی برای فهم ما از رفتار کنشگران برمی‌دارد اما محدودیتش به قوت خود پا برجاست.

 

این برساخت بیشتر به درد موقعیت‌های آشنای بده‌بستان عرفی می‌خورد اما برای شرایط منحصر به فرد تقریبا به درد لای جرز دیوار می‌خورد و حتی نمی‌تواند بگوید بالاخره منشأ پیدایش و انتشار این طرحواره‌های اجتماعی از کجا بلند شده؟

 

ته تلقی‌اش از این الگوها، ته‌نشست ذهنیست. نتیجتا اینکه روایت سیاسی و اجتماعی ما در وضعیتی نوین نه تنها به در نخورد که گند بزند به تمام کاسه و کوزه‌ی خودمان و دیگران بسیار است.

 

این مدل توضیحی هم درباره‌ی محرک‌ها و انگیزه ندارد و انگار ما ماشین‌هایی از پیش تعیین‌شده‌ایم و بنا به نظر نورث هیچ نظر قانع‌کننده‌ای در جامعه‌شناسی درباره‌ی اثر‌بخشی ایدئولوژی‌های سازمان‌یافته یا انتخاب افراد در شرایطی که صداقت، شرافت و سخت‌کوشی به ضررشان تمام می‌شود، نداریم.

  • ساختگرایی اجتماعی

رفتار انسان، یعنی بیانی نمادین. ساختگرایی اجتماعی با این نگاه، رفتار بشر را زیر سر ساختارهایی که از دل فرآیند‌های گفتمان اجتماعی و ارتباطات برمی‌آیند و به واسطه‌ی آن رواج می‌یابند، می‌داند. ایدئولوژی‌ها، روایت‌ها و ادیان و دیگر ساختارهای مفهومی فرهنگی که برای فهم رفتار انسان لازمند، همگی از جنس همین فرآیند‌های گفتمانی حساب می‌شوند.

 

همین گرایش ما به تفکر نمادین، امکان غرقگی در سایر ایدئولوژی‌ها، آیین و اسطوره‌ها و دیگر ساختارهای مشابه را امکان‌پذیر کرده.

ویتگوسکی استفاده از نشانه‌ها و بیان نمادین در انسان را برگرفته از میلی به ساخت رفتاری خاص می‌داند که به جای تکیه بر رشد زیست‌شناختی، به فرآیند‌های روایتی که فرهنگ خلق می‌کند، بیشتر می‌چسبد. در نتیجه واقعیت بیرونی، فهم ما از جهان را تعیین نمی‌کند بلکه فهم ما از جهان بازتاب چشم و ابرو آمدن همین برساخت‌های اجتماعی از واقعیت است.

 

فهم ما بیشتر از استدلال، به تحلیل و طرحواره‌ و استعاره پهلو می‌زند که مدام هم تولید و بازتولید می‌شوند. نکته‌ی دیگر اینکه، عواطف، فرآیند شناختی ما را از بیخ و بن، زیر و زبر می‌کنند. به گفته‌ی بارتلت «فهم ما بیشتر طبق آنچه از جنس نگرش با فحوایی توجیهسیت استوار می‌گردد.»

 

سخت شد. منظور بارتلت به فارسی آسان چنین چیزیست: «گفتیم نگرش‌ها سرشار از حب و بغض و غرض‌ورزیست. در نتیجه ما بیشتر می‌افتیم دنبال فهمی که به نگرش‌مان دامن بزند.»

 

گام 3: نبرد داستانی؛ روایت سیاسی و اجتماعی کنش‌زا را بساز

امکان روایتگری یعنی فهم زبان. و زبان همچنان محل مبارزه است.

بل هوک

تا اینجای کار که ساختار روایت اجتماعی-سیاسی و قدرت و دنگ و فنگ‌های کنش جمعی و مشکلاتش را شناختیم، دیگر وقت طراحی استراتژی مبتنی بر روایت و گام برداشتن برای تغییرات اجتماعی گسترده است. البته که خونسردی خودمان را حفظ کنیم که طول و عرض همین مقاله نشان می‌دهد چنین کار بزرگ و سختی گاو نر می‌خواهد و مرد کهن و موی سپید کردن در این راه.

 

نقطه‌ی شروع طراحی یک روایت سیاسی و اجتماعی کنش‌گر و موفق، ایجاد زمینه‌ی روایت در شرایط واقعی و همینطور سازمان‌دهی سیاسیست. در گام سوم و پایانی به جمع‌بندی و ترکیب مفاهیم و نکات بینارشته‌ای دانش سیاسی-اجتماعی و روایت‌گری می‌پردازیم تا کمتر به دام روایت‌های ناقص، کوتاه‌مدت، ناکارآمد و تکراری تاریخ بشری بیفتیم.

 

  • عصر روایت‌های منسوخ

شرکت‌های عظیم زغال سنگ و نفت هنوز می‌گویند که ما به آخرین قطره‌ی سوخت فسلی هم نیاز داریم. حتی اگر معنایش منفجر کردن کوه و هوای کثافت باشد. سیاست‌مداران هنوز از نژادپرستی و خشونت و ساختار قیفی و ارباب و برده‌ای و تحمیل اندیشه و عقیده استفاده می‌کنند و واویلا.

 

این‌ها یعنی ما در عصر قصه‌های منسوخ زندگی می‌کنیم. چرا قدرت‌های مسلط این وضع را عقلانی، توجیه‌پذیر و عادی نشان می‌دهند و مردم را مجبور به پذیرفتنش می‌کنند؟ اما خب زهی خیال باطل. عقل سلیم باز هم نمی‌تواند اسیر چنگ دستگاه کنترل‌گر بماند. با ضعیف شدن داستان منسوخ و اثر آن‌ها بر آگاهی توده، فضا برای بازگویی روایت سیاسی و اجتماعی جدید گشوده می‌شود.

 

  • جنبش به عنوان روایت

جنبش اجتماعی یعنی روایتی جدید. تغییرات دیده می‌شوند اما روند تغییرات معمولا نقطه‌ی کور ماجراست. پویش‌های اجتماعی می‌توانند در هر سر و ریخت و سطحی ظاهر شوند اما صرف نظر از نوع ابتکار سبک، صحنه‌‌ی مبارزه‌ی مشترکی وجود دارد. نبرد برای درک عمومی. این قضیه شاید نیاز به ابزار سنجش افکار عمومی داشته باشد اما روایت‌ها به جز پاسخ به افکار عمومی، آن را شکل می‌دهند.

 

پیشرفت در تغییر روایت، یعنی پیشرفت در تغییرات ساختاری. وقتی فرهنگ حرکت کند، قدرت نیز حرکت کرده و وقتی ورق داستان بر‌گردد، امکانات جدیدی پدیدار می‌شود. این وسط تنها روایت سیاسی و اجتماعی تصورپذیر است که بتواند با قدرت خود حمایت عمومی را به دست آورد.

 

حالا مسائل مشترک را کجا پیدا کنیم؟ در ارتباط با مردم. با مردم حرف بزنید، آنها را ببینید، بشنوید و درک کنید. ارتباط با مردم، مسئله را به روایت تبدیل می‌کند. رشد جنبش نیازمند هر چه بیشتر پذیرفتگی روایت بین مردم است. همین روایات مشترک ویژگی‌ها را به جنبش می‌بخشد.

 

روایت مشترک یعنی حس مشترک و حس مشترک یعنی هدف مشترک و هدف مشترک یعنی یک کل واحد. بیشتر جنبش‌های به قهقرا رفته به جای اشتراک، دنبال تفکیک و الک شدید بودند که با سر رفتند توی زمین.

 

  • از پیشرفت تا نوآوری

نمی‌توان یک قصه را دوبار تکرار کرد و همان نتیجه را گرفت. شاید هم بشود ولی زود از سکه و رونق می‌افتد. چوپان دروغ‌گو شور تکرار را درآورد و متأسفانه گوسفندهایش تاوان دادند. نوآور باشید و روایت سیاسی و اجتماعی جدید دست و پا کنید.

 

اصلا در لحظات تغییر بزرگ جهان، تکرار روایت پیشین یعنی بالاآورده را دوباره قورت دادن. حال آدم بهم می‌خورد. اصلا تغییر، نوآوری می‌طلبد. البته نوآوری به معنای صرفا بهبود وضعیت نیست. نوآوری یعنی تجدیدنظر در پنداشته و مفروضات و شجاعت تجسم مجدد از امکانی دیگر.

 

  • رویکرد استراتژی مبتنی بر داستان

اولین و مهم‌ترین مسئله‌ی نگریستن و فهم استراتژی، تماشای تغییرات اجتماعی از دریچه روایت است. شما دست روی هر موضوعی بگذارید ، از قبل بافت و ساختار و فرهنگ خاص خودش را دارد که درک عمومی را در بر می‌گیرد. روایت‌های مشکل‌زا این وضعیت را می‌سازند.

 

حقیقت ماجرا اینکه هر چقدر بگردید، نمی‌توانید جنبشی پیدا کنید که بدون استراتژی‌های مبتنی بر داستان، روایت سیاسی و اجتماعی سر داده و به جایی رسیده باشد.

 

  • تغییرات اجتماعی و سیاسی، روایت یا داستان؟

گذشته هرگز نمرده است، گذشته حتی گذشته نیست.

ویلیام فاکنر

پیش‌تر خواندید که داستان به نوعی در ذهن ما آغاز و میانه و پایان دارد. ولی در دنیای واقعی هر پایانی آغازی دیگر است. در واقع روایات دائما توسعه پیدا می‌کنند و فقط ریخت و قیافه‌شان تغییر می‌کند.

 

برای تکمیل تفاوت داستان و روایت به این نکته اشاره داشته باشیم که داستان، نظم روایی منسجم دارد. اما روایت معمولا داستان‌های متعدد در دل هم هستند که انسجامی به آن شکل داستانی درون‌شان دیده نمی‌شود.

 

  • پیروزی در نبر روایی؛ ساختمانی بر روی بنیان‌ها یا سنگ بناها؟

هیچکس نمی‌تواند با چشمان بسته به هدف برسد.

پائولو کوئلیو

‌هنگام ساخت خانه نمی‌توانید سقف را روی هوا بنا کنید و ساخت تن و بدن و پک و پایه‌‌اش را به وقت گل نی بیندازید. خانه یعنی چیدن سنگ بنا از پایه. همین امر در مورد روایت هم صادق است. روایت سیاسی و اجتماعی شما روی زمین بنا شده یا در آسمان خیال و هپروت و رویا و آرمان؟ برای زمینیان روایت می‌چینید یا برای ساکنان سیاره‌ی خیال.

 

  • تعریف بنیان و سنگ بنای داستان

اهداف، افراد یا نهاد هدف، مخاطبان و حوزه‌ یا منطقه‌ی تأثیرگذاریند که چارچوبی اساسی برای ساختن استراتژی ارائه می‌دهند. باز هم سخت شد. چی شد؟ مقصود اینکه کار بی‌هدف بادمجان واکس‌زدن است. اول کار هدف‌تان که فرد و نهاد و حوزه و منطقه‌ی ماجراست را مشخص کنید. چرا؟ تصمیمات آینده طبق همین بنیان‌ها گرفته می‌شود.

 

در واقع ما نیامده‌ایم اینجا یک داستان خلاقانه بنویسیم و کیف‌مان را کوک کنیم. هدف خلاقیت بنیانی روایت، برندگی استراتژی رواییست.

 

درک صحیح مخاطب اصل ماجراست. مخاطب را که بشناسی، توانش را که بفهمی، با دسته‌بندی‌شان، میزان تأثیرگذاری و اینکه آیا اصلا این افراد نهادند یا صرفا فرد، هم دست‌تان می‌آید. ضمنا افسانه‌ی «همه» را بریزید دور. هیچوقت نمی‌توان به موضوع عموم مردم رسید. روایت را طوری قاب‌بندی کنید که روابط توده‌ای بسازد.

 

مخلص کلام اینکه طرحی از یک روایت سیاسی و اجتماعی بسازید که بتواند افراد با پنداشته‌ها و جهان بینی متفاوت را به حرکت درآورد. تغییر ذهن هدف نیست. بیشتر دنبال جریان‌سازی از مشارکت عمومی باشید. ارتباط استراتژیک بین حوزه‌ی تأثیرگذاری و افراد و مخاطبان می‌تواند یک قدرت پایدار ایجاد کند.

 

  • ماورای داستان نبرد

«معترضان امروز راهپیمایی کردند.»

همین؟ خب خوش به حال‌شان. شوخی می‌کنید؟ این نبرد داستانیست؟ خیر. این صرفا داستانِ نبرد است. دنبال داستان نبرد نباشید. دنبال نبرد داستانی باشید. نبرد داستانی یعنی بیان تاکتیکی، بدون توجه به طرح یک روایت بزرگ و قانع‌گر ممکن نیست. هر تلاش تغییر اجتماعی، درگیری بین وضعیت موجود و عوامل تغییر برای کنترل قاب بندی یک موضوع خاص است.

 

این‌همه به در و دیوار زدن نبرد داستانی برای مشخص‌سازی پاسخ این پرسش است: «داستان چه کسانی گفته شود؟» چنین پرسشی و پاسخش، گسترده‌تر از کنش‌ها و موضوعاتیست که به پیام مرتبط با تغییرات اجتماعی منجر می‌شوند.

 

برای موفقیت درتغییر قاب‌بندی روایت سیاسی و اجتماعی باید در نبرد داستان پیروز باشید و این نبرد داستانی زمانی پدیدار می‌شود که افراد به طور جمعی به یک استراتژی برسند که چگونه داستان خود را با هم تعریف کنند.

 

  • قاب بندی درگیری

در سیاست هر کس که مذاکره را قاب بندی کند تمایل به پیروزی در آن مذاکره دارد.

جورج لاکوف

درگیری، داستان‌های جذاب را پیش‌ می‌برد. نبودش یعنی داستان مفت نمی‌ارزد. حداقل در مقیاس عمومی. تغییرات اجتماعی سرشار از درگیریست. اما مسئله‌ی مهم آنست که باید با دقت درگیری را قاب‌بندی کنیم. این کار به بقیه‌ی روایت سیاسی و اجتماعی و استراتژی ما شکل می‌بخشد. تعریف درگیری اغلب اصلی‌ترین و تأثیرگذارترین جنبه‌ی ساخت قاب است.

 

  • خلق قاب روایی

قاب بندی روایی صحیح عامل تکان و تحریک و پیوند اجتماعیست و گفتمان جهانی را تغییر می‌دهد. ارزش و مسئله و درگیری در آن مشخص است و تقاضا و چشم انداز هم. عواطف و احساسات بقیه را در چه ابعاد و به چه هدفی انگولک می‌کنید؟ به عبارتی سر و ته و حد و مرز روایت‌تان را مشخص کنید.

 

  • تقویت شخصیت‌های جذاب

اگر مدتی خیالی بودن را با خود تمرین کنید می‌فهمید شخصیت‌های خیالی گاهی واقعی‌تر از افرادی هستند که بدن و قلب دارند.

ریچارد باخ

انتخاب شخصیت‌ها برای نقش اصلی درگیری سنگ بنای دیگری برای قاب‌بندی روایت سیاسی و اجتماعی است. پیام‌رسان‌های روایت (شخصیت‌ها) حتی از خود از پیام مهم‌ترند. زیرا این پیام‌رسان‌ها هستند که چگونگی اعتماد مخاطبان را تعیین می‌کنند. صاحبان قدرت همیشه برنامه‌ی خود را پشت شخصیت‌های واقعی پنهان می‌کنند و خود را دلسوزتر نسبت به شخصیت‌های واقعی نشان می‌دهند.

 

معمای اصلی نبرد داستان باید علیه صاحبان قدرت و زیرک رسانه و ماشین جذاب روابط عمومی باشد. افراد، موضوع داستان را به عنوان شخصیت‌های قدرتمند داستان معرفی می‌کنند. آن وقت دعوا و رقابت به سمت این مسئله می‌رود که افراد واقعی روایت چه کسانی هستد؟

 

شخصیت‌ها روش قدرتمند و تضمینی برای تغییر شکل یک روایتند. برای طراحی استراتژی مبتنی بر داستان نیاز داریم که صدای شخصیت تقویت شود و واقعیت موضوع منتقل. مثلا رهبری مذهبی، کارمند مراقبت بهداشتی یا کهنه سربازان تأثیر بیشتری دارند نسبت به کسی که شلوار جین و تی‌شرت می‌پوشد. بله آقاجان موضوع جدی‌تر از این حرف‌هاست.

 

  • نقاط مداخله

تخیل مداخله است؛ کنشی سرکشانه است، باور را تغییر می‌دهد.

دیوید مورا

مداخله، کنشیست که به منظور تغییر روند وقایع انجام می‌شود. زیاد زخم خورده‌ایم از دخالت اطرافیان که فرمان زندگی‌ را از کف‌مان درآورده. مداخله وظیفه‌اش همین زخم‌زنی برای تغییر به اشکال مختلف است. اما به طور کلی به معنای تعامل یا دخالت در یک موقعیت، فضای فیزیکی، نهاد، مخاطب، ساختار اجتماعی، نظام یا روایت و به منظور تغییر درک عمومی است.

 

غالبا این عمل اقدام مستقیم شمرده می‌شود. اقدام مستقیم روشی قدیمی و دمده برای ایجاد تغییرات مثبت در جهان است که مستقیما توسط یک فرد، یک گروه یا جامعه عمل می‌کند؛ نه اینکه منتظر یک واسطه برای انجام کاری باشد.

 

از جامعه‌ای که فرستنده‌ی رادیویی برای دسترسی به ساکنین محلی تأسیس می‌کند، تا نافرمانی مدنی گسترده برای حذف فیزیکی؛ تا بازپس‌گیری زمین‌های عمومی برای تولید مواد غذایی، همگی جزئی از اقدامات مستقیم هستند.

 

  • قاب بندی مجدد مباحثات

نبرد هرگز در مورد انگور و کاهو نیست نبرد همیشه در باره مردم است.

سزار چاوز

پیروزی در نبرد داستان غالبا به قاب‌بندی مجدد نیاز دارد که همان تغییر داستان قدیمیست. قاب بندی مجدد و موفقیت‌آمیز دیدگاه را تغییر داده و شرایط بحث را تغییر می‌دهد. این کار می‌تواند با گسترش قاب و تغییر قاب و محدود کردن یا انتقال قاب اتفاق بیفتد. اصلا هیچ جنبشی نیست که هلک و هلک راه افتاده باشد و همان وضع موجود را فریاد بکشد و بطلبد. باید از موضوعات قابی جدید بست.

 

تعریف و تعیین مجدد بحث بهترین راه برای پیروزی در آنست. ارائه‌ی آینده‌ی جدید یکی از نقاط پیش‌فرض قابل تغییر نقطه پایان داستان است. یعنی جایی‌که یک اقدام موثر می‌تواند آینده را تغییر دهد. این ماده‌ی اصلی موفقیت تغییر اجتماعیست. روش‌های زیادی برای برای این کار وجود دارد و عناصر داستان، راه‌های مختلفی را برای قاب‌بندی مجدد ارائه می‌دهند.

 

به عنوان مثال؛ مداخلاتی که در قاب‌بندی مجدد موفق هستند می‌توانند شخصیت‌های جدیدی را که قبلا سخنی از آنان شنیده نشده است را تقویت کنند؛ یا مسئله را با مجموعه‌ای متفاوت از ارزش‌ها بازتعریف کنند و یا یک راه حل جدید و جذاب‌تر ارائه دهند.

 

  • برانداختن و خلق نمایش

راهبردهای مبتنی بر داستان به دنبال تخریب نمایش حریف نیستند بلکه یک گوشه کار خودشان را می‌کنند که همین مولفه‌ی قدرتمندی برای ایجاد مداخله‌ای موفق است. از کجا می‌دانید نمایش شما دوباره بازتولید چرخه قبلی نیست؟ استفان دانکومب چارچوب مفیدی را در این زمینه در کتاب «درام: تصور مجدد سیاست‌های پیشرو در عصر فانتزی» ارائه می‌دهد:

  • گشودگی:

روایت سیاسی و اجتماعی شما بایستی پاسخگو باشد و با تغییر زمینه‌ها و ایده‌های شرکت کنندگان سازگار باشد. درزی در بنیان‌های اندیشه‌ی‌تان دهان باز کرده و اگر کسی بگوید بالای چشمش ابروست به‌تان بر می‌خورد؟ نه. این راهش نیست. بشنوید و فکر کنید و دقیق باشید و سنجیده.

  • شفافیت:

تخیل تماشاگر را درگیر خود می‌کند. بدون مکر و فریب. البته شما می‌توانید در تمامی این مراحل از بیخ و بن دروغ بگویید اما دروغ با دروغ بعدی پوشیده می‌شود و این گنداب دروغ تهش خودتان را می‌بلعد. به عبارتی مطمئنید شفاف و صادقانه روایت می‌سازید؟ صادقانه و واضح مخاطب را درگیر کنید.

  • واقع گرایی:

استفاده از فانتزی برای روشن و نمایان ساختن نیروهای قدرت واقعی و روابط اجتماعی از اوجب واجبات است. درست است که گفتیم نمی‌خواهیم ارباب حلقه‌ها بنویسیم و دنبال تغییر واقعیتیم. اما گاهی صرفا با یک استعاره‌ی خیالی موضوع روشن‌تر می‌شود. خلاصه که دریغ نورزید.

  • آرمان شهری:

روایت سیاسی واجتماعی بایستی غیرممکن را بزرگ بشمارد اما غیرممکن نه. نصف تغییرات سر همین‌که آنچه بعید و دور به نظر می‌رسد در دسترس به نظر نمی‌آید، رخ نمی‌دهد. همین‌جا ارزش یک نمایش و روایت واقعی را می‌توان سنجید.

 

  • آشکار سازی امور نامرئی

در اغلب اوقات برای قاب بندی مجدد بایستی جنبه‌هایی از داستان پنهان شود. خب البته این موضوع کمی بدذاتانه و غیراخلاقی به نظر می‌رسد اما برای قابلیت مشاهده، نیازمند تغییر درک مخاطبان از موضوع هستیم و در نتیجه تمرکز روی نقطه‌ای که به چشم نمی‌آید، قاب جدیدی از موضوع برای افراد می‌سازد.

 

مثلا برای نمایش میزان آلودگی حاصل از سوخت‌های فسیلی فقط لفظ آمدن که »آی ایهاالناس، هوا آلوده شد» کافی نیست. درک عینی از این موضوع به افراد بدهید. تصویر این آلودگی چیست؟ چه شکلیست؟

 

  • استفاده‌ی مجدد از روایت‌های فرهنگ عامه

آشنایی گسترده با فرهنگ عامه می‌تواند فرصت‌های منحصر به فردی را برای پیام‌های تغییر اجتماعی فراهم کند تا سوار بر میم‌های خاص استعاره‌ها و روایت‌های فرهنگی شوید. وقتی به مداخله می‌اندیشید باید در نظر بگیرید که چه داستان‌هایی در بین مخاطبان شما شناخته شده است و استعاره‌های مفید دارد؟

 

اما خطر استفاده از فرهنگ عامه تغییرپذیری مداوم این منبع است. بعضی تصاویر و روایت‌های نمادین سنگ محکند و می‌توانند تحولات زمینه را تحمیل کنند و برخی دیگر محو شده و با تلاش رسانه تبلیغات جدید به سرعت جایگزین محصول و تصویر قدیمی‌تر می‌شود.

 

بهترین استراتژی به مجموعه‌ی گسترده‌ای از واکنش‌ها پاسخ می‌دهد. استراتژی تغییر روایت، باید بافت و زمینه را در نظر بگیرد. خلاصه حواس‌تان را جمع کنید که به کدام روایت مشترک می‌چسبید.

 

  • هدایت در بحران و گذار، گفتاری برای نوآوری

قاب‌ها از تاریخ پدیدار می‌شوند و با نهاد مرتبطند. برای پیروزی باید تمام قاب‌ها را تسخیر کرد.

از کتاب روح زیست‌بوم‌گرایی

با هر معیاری جهان بشر امروز را بسنجیم، وسط نقطه‌ای حساس و همگانی ایستاده‌ایم. لحظه‌ای که نیازمند اقدامی جسورانه و استراتژیک است. در این لحظه بایستی ریشه‌های عمیق مسائل اجتماعی و بوم‌شناسانه‌ی خود را از بین ببریم و حرکت جمعی برای حل آن‌ها ایجاد کنیم. رسیدن به تحول در این مقیاس نیاز به مداخله‌ی نظام‌مند برای تغییر درک عمومی از اقتصاد، سیاست و رابطه‌ی ما با جهان طبیعی دارد.

 

  • صحنه‌ی آهسته‌ی مکاشفات

ما در یک ماشین غول پیکر هستیم که به سمت دیوار آجر پیش می‌ورد و همه در حال بحث و جدال درباره‌ی جایی هستند که می‌خواهند بنشینند.

دیوید سوزوکی

اینک آخرالزمان. بله. زمانه‌ی ما افتاده در دل سیاهچاله‌ی اسلوموشنی از آخرالزمان. نه به معنای پایان جهان یا یک ایدئولوژی مذهبی. آخرالزمان در لغت به معنای برداشتن پوشش و مرز از چیزهاییست که نامرئی شده و حالا در حال تبدیل به یک حقیقت آشکار است. عجب وضعیتی.

 

مواجهه با مقیاس و همه‌ی پیامدهای بحران نیاز به شجاعت روانی و جسارت معنوی و تعهد به اخلاق دارد. برداشتن مرزها می‌تواند تلنگری باشد برای ساختن جنبش‌های خیالی که برای‌ بنایشان باید شجاعت ارائه‌ی روایت‌های خیالی را داشته باشید.

 

  • شکست روانی

گاهی یک خرابی سرآغاز نوعی دستیابی به موفقیت است. راهی برای زندگی که شما را برای آینده‌ی تحول بنیادی آماده می‌کند.

چری موراگا

سکوت انکار چطور در اثر وقایع شکسته می‌شود؟ حوادث مخرب به طرز چشمگیری بر روایت سیاسی و اجتماعی و افسانه‌های جمعی تأثیر می‌گذارند. خود متعارف را از بین می‌رود. پیش فرض‌ها را به چالش می‌کشد و یقین را از تاج و تخت بر باد می‌سپارند. این نوع حوادث نقشه‌های ذهنی فرهنگ مسلط را مختل می‌کند و می‌تواند باعث ایجاد وقفه‌های روانی گسترده شود.

 

شکست روانی فضای جدیدی ایجاد می‌کند. با شتاب آخرالزمان، اسطوره‌های کنترل فشار می‌آروند و فعالان حوزه‌ی تأثیرگذاری دچار شکست روانی می‌شوند. آیا این مسئله ما را تقویت خواهد کرد؟

 

پاسخ، منوط به جهت‌گیری نیروهای اجتماعی رقیب است و حقیقت اینکه هیچ تضمینی برای ارائه‌ی روایت مشترک وجود ندارد و ماجرا آنقدر که خودش را به سادگی و هالویی می‌زند هم نیست. مهم‌ترین راه در این لحظات توانایی خلق نبرد رواییست.

 

  • چرخش از لحظه به جنبش

انقلاب از تلویزیون پخش نخواهد شد اما با آمدن رسانه های جدید به صورت آنلاین و تلویزیونی پخش شد.

گیل اسکات هرون

اما تمام این رسانه‌ها با توجه به اسطوره‌های کنترلی و قدرت خود، محتوا را ارائه داده یا پنهان می‌کنند. حتی ارائه‌ی آنلاین محتوا هم نمی‌تواند به معنای دسترسی همگانی باشد. نگاهی به اکسپلور و فید اینستاگرام بیندازید. چه به خوردتان می‌دهند؟ پس استراتژی مبتنی بر روایت را با رسانه و پلتفرم اشتباه نگیریم.

 

روایت سیاسی و اجتماعی با سنگ بنای صریح، روان، جذاب، قاب بندی صحیح، میم‌های قابلیت هشتگ و به عبارتی استراتژی مبتنی بر داستان به معنای پرداختن به کل روایت و استراتژیست نه لزوما تلاش برای ارائه‌ی رسانه‌ای.

 

  • روایت تغییر

رشد بی‌ثباتی یعنی شکست روانی و این یعنی سردرگمی بیشتر که اصلا این روایت تغییر را چه کسی بیان می‌کند؟ چه کسی فرهنگ جدیدی را بیان می‌کند و تصویری جدید ارائه می‌دهد؟

 

آیا توسط رسانه‌های نخبه، چهره‌های سیاسی و هشتگ‌های فراگیر توییتر رخ می‌دهد یا جنبش‌های پیش‌رو؟ روایت فعالانه‌ی تغییر به معنای ساخت قدرت و دستیابی به تعریفِ تفسیرِ عمومی از دگرگونی‌های اطراف است.

 

  • جنبش روایت‌سرایان

ما ارتش رویا هستیم و به همین دلیل شکست ناپذیریم.

سوبکوماندانته مارکوس

وظیفه‌ی ما به عنوان استراتژیست و ارتباط‌گر فعال در جنبش‌های مردمی، فقط چهارتا محاسبه و پاسخ‌سازی نیست. این‌همه جان کندن و برو و بیا هدف اصلی‌اش شکل‌دهی به افکار عمومی برای ایجاد پشتیبانی از راه‌ حل‌های مختلف است. بهترین راه برای ایجاد ظرفیت استراتژی مبتنی بر روایت سیاسی و اجتماعی، رشد آن به عنوان بخشی از جنبش‌های اجتماعیست.

 

روایات تحول‌آفرین، میم‌سازان قرن نیستند. بلکه استراتژی‌های مشترک جوامع و جنبش‌های مردمی که در خط مقدم هستند را ایجاد می‌کنند. داستان‌های جدید، بارقه‌های خلاقانه‌ای برای انجام کارهایی آشکار می‌کنند که به ظاهر غیر ممکن است: «تغییر مجدد تصور و بازسازی جهان ما.»

 

  • برساختن خیر جمعی

این نکته که خیر جمعی بایستی ساخته شود همیشه می‌رود قاطی باقالی‌ها. گاهی طوری قصه می‌گوییم که انگار خیرجمعی و منافع مشترک آجیل به آجیل ریخته کف خیابان و اصلا قسمت بدیهی ماجراست. نه. بدیهی دانستن منافع مشترک خود حماقت است. قصه‌ها تمام زورشان را سر همین می‌زنند که خیر جمعی و منافع مشترک تعریف کنند.

 

مبنای منافع مغشوش‌تر از آن چیزیست که حتی فکرش را بکنید. خیلی وقت‌ها حتی تأثیر واقعی آن مشخص نیست و به همین دلیل به تعرف کلی‌تری از مسئله‌ی کنش جمعی نیاز داریم که درنظر بگیرد گروه‌ها چگونه به باورها و ارزش‌گذاری مشترکی درباره پیامد می‌رسند؟

 

شاید انقراض دودوها برای‌مان مهم نبوده اما وضعیت هوای جهان را ببینید. در دود و کثافت هوای محض غلت می‌زنیم. در نتیجه بخش اعظمی از عملکرد رهبران، برجسته‌سازی مشکل و آگاه کردن دیگران از آنست. منافع ما در خیر جمعی از خیر شخصی هم برساخته‌ترند.

 

مثلا موضوع سقط جنین یا لغو مجازات اعدام یا مبارزه با فقر کودکان را نمی‌توان در حد خیر شخصی فروکاست. بعضی از این‌ها برخاسته از نوع‌دوستی و نگرانیست اما حتی در چنین مواردی نمی‌توانم لزوما به یک خیر جمعی مشترک رسید. درواقع بیشتر وقت‌ها اولین مانع جدی کنش جمعی همین برساختن منافع و دغدغه‌های مشترک است.

 

نقش روایت سیاسی و اجتماعی در برساختن منافع مشترک ناشی از خیر جمعی هم فوق العاده مهم است.

 

  • چشم انداز روایی فرهنگ

جزئی از یک فرهنگ بودن یعنی شراکت در مجموعه‌ای از روایت‌های عمومی، دینی، تاریخی و ایدئولوژیک و عامیانه که اسطوره‌های جامعه را می‌سازند. اسطوره یعنی روایتی که به جامعه می‌گوید دانستن چه چیزهای مهم است؟ چه درباره‌ی خدا و تاریخ باشد چه درباره‌ی ساختار طبقاتی‌اش.

 

در تاریخ، دین عنصر اصلی فرهنگ بوده و روایت‌های فراوانی در دلش جریان دارد و قصه‌هایی از درست و غلط برای‌مان تعریف می‌کند. برای حرف زدن از خدا هیچ راهی اساسی‌تر از قصه نیست. جامعه، قصه‌های مشترک دارد که اعضایش پذیرفته‌اند. گروه‌های ایدئولوژیک ایده‌های مشترکی دارند. قصه‌هایی درباره سیاست و جامعه و سیاست‌گذاری.

 

جامعه، روایات تاریخی مشترکی دارد که بسیاری از اعضایش هم آن را پذیرفته‌اند. قصه‌های چگونگی شکل‌گیری جامعه، چگونه به اینجایی که امروز هست رسیدن و به کجا رفتن. این مجموعه روایت‌ها «تاریخ مردمی» را می‌سازند.

 

گروه‌های ایدئولوژیک روایت‌های ایدئولوژیک مشترکی دارند. قصه‌هایی درباره‌ی سیاست، جامعه و سیاست‌گذاری عمومی. این روایات جهت‌گیری‌های اساسی در برابر مسائلی مثل نقش متناسب دولت و بازار، موازنه‌ی آزادی فردی و تعهد اجتماعی یا موضوعاتی خاص‌تر را مشخص می‌کنند.

 

همه‌ی ما انسان‌ها، اعضای جوامع دینی، سیاسی، ایدئولوژیک و غیره هستیم. با این حال فضاهای فرهنگی مشترکی درون هر یک از این جوامع وجود دارد که تا حدی با این نوع روایات عمومی تعریف شده‌اند.

 

  • هویت جمعی و روایت

وجود اجتماع، مرهون قصه‌ایست که گفته و پذیرفته شده، قصه‌ای که نوعا با سرآغاز و سرنوشت گروه سروکار دارد و آنچه را که اکنون رخ می‌دهد، در پرتوی این دو قطب زمانی تفسیر می‌کند.

دیوید کار

هویت فردی را روایت خودزندگی‌نامه می‌سازد و هویت اجتماع را هم خودزندگی‌نامه و تاریخش. یک قوم با شراکت در قصه‌ای درباره‌ی «ما» خودش را یک کل می‌بیند و اجتماعش را بازیگری در صحنه‌ی تاریخ. کارآمدترین تعریف، تعریفیست که «مایِ فلان» و «آن‌هایِ فلان»ش کمتر باشد و بتواند بیشترین میزان از ملت‌ها و جوامع را برای ایجاد خیر جمعی در بر بگیرد.

 

روایت‌ها همچنین نوع شخصیت «ما» را تعیین می‌کنند و ویژگی‌هایی را به آن می‌بخشند. مثلا آزادترین، دموکرات‌ترین، توانمند‌ترین، پرفضیلت و از این قبیل. این ویژگی‌ها در ترکیب با اسطوره‌ها شکل می‌گیرند. مثلا اسطوره‌ای از مردمانی که با وجود خطر قتل عام حاضر به همکاری با دشمنان‌شان نشدند.

 

سه دسته روایت در ایجاد هویت جمعی

روایت‌ها همینطور به تثبیت باورها، ارزش‌های اساسی یا همان جهان‌بینی و منش مردمان واقعیت می‌بخشند. روایت‌های مشترک موجود در عنوان چشم‌انداز فرهنگ مطرح شد چنین عملکردی دارند.

  • روایت‌های دینی، حامل پیام‌های اخلاقی روشن‌اند و علاوه بر هنجارسازی، باور‌های اساسی درباره‌ی راه و رسم جهان را شکل می‌دهند. به تعبیر کلیفرد گیرتز، دین با ارائه‌ی نمادها و تصویرهایی از نظم جهان، ابهام، سرگشتگی و تناقضات تجربه‌ی انسانی را توضیح می‌دهد و حتی گرامی می‌دارد.

 

  • روایت‌های تاریخی، جهان‌بینی و طرحواره‌‌های هنجاری مشترک جامعه را طرح می‌زنند و «درس‌های تاریخ» را به ما می‌آموزند و برای کسانی که روایت را برای ساختن معنای رخدادهای معاصر به کار می‌گیرند نقش سنگ محک را بازی می‌کنند. نکته‌ی جالب اینکه روایت‌های تاریخی ناگزیر ایدئولوژیک‌اند و روایت‌های ایدئولوژیک اغلب در قلب تاریخ می‌نشینند.

 

  • روایت‌های ایدئولوژیک، حامل باورها و نگرش‌های سیاسی‌اند. داونز در نظریه‌ی «نادانی عقلانی» افراد مختلف را عموما کسانی می‌داند که چیزهای زیادی درباه‌ی سیاست و سیاست‌گذاری نمی‌دانند. اما جوامع سیاسی معمولا باورها و ارزش‌ها منطقا منسجمی دارند که یکی از چند جنبه‌ی متقابلا مرتبط یک مفهوم بنیادین، یعنی ایدئولوژی هستند.

 

  • اما این انسجام از کجا به وجود می‌آید؟ سرنخ شماره‌ی یک؛ ایدئولوژی یک اسطوره‌ی سیاسیست یعنی مجموعه‌ای روایاتی که کنار هم طرح‌واره‌های اثباتی و هنجاری مشترکی درباره‌ی مسائلی مثل نقش شایسته، دولت، مزایا، بازار ازاد و توسل به زور بین‌المللی ایجاد می‌کنند.

 

  • جامعه پذیری، عاملیت و سیاست ورزی با روایت عمومی

سازوکار انتقال متون فرهنگی و جهان بینی، از جامعه به فرد است. سازوکاری که دلالت ضمنی درباره‌ی اهمیت نسبی جامعه‌پذیری از یک سو و امکان عاملیت فردی از سوی دیگر دارد و در درجه‌ی دوم به ثبات روایت‌های عمومی مربوط است. روایت‌های عمومی تا چه حد با ثباتند و تا چه حد متناسب با شرایط کنونی ساخته می‌شوند؟

 

ما نه دربست تابع فرهنگیم و نه مستقل از آن چیزی مابین این دو نقطه‌ایم. متون فرهنگی هم که نه متنی ایستاست نه کاملا منعطف. منظور اینکه خودآگاهی انسان‌ها نیست که وجودشان را تعیین می‌کند. بلکه برعکس وجود اجتماعی‌شان است که خودآگاهی‌شان را تعیین می‌کند.

 

بدبختی اینکه کسانی که فرهنگ را عامل تعیین کننده می‌دانند توضیحی در این باره ارائه نمی‌دهند. البته به اعتقاد ویگوتسکی «عملکرد ذهنی انسان‌ها نشان می‌دهد کنش متقابل اجتماعی در آن‌ها درونی شده و انسان‌ها در محدوده‌ی خصوصی خودشان هم کارکرد کنش متقابل اجتماعی را حفظ می‌کنند.»

 

به عبارتی ما در خصوصی‌ترین حریم خودمان هم گاهی پای‌مان را جلوی خودمان هم دراز نمی‌کنیم.

 

ورچ با اتکا هم به پیروی از ویگوتسکی ما را در «زندگی کننده در میانه» می‌داند. جایی میان نیروهای فرهنگی و عاملیت فردی و روایت‌گری که واسطه‌ای میان جامعه و ذهن است و از آنجا که ما فقط شنونده نیستیم، نویسنده‌ایم و قصه‌گو، پس روایت قدرت درک اوضاع را به ما می‌بخشد و ما همچنان مسئولیت تنیدن این تارهای روایی را به دور خودمان داریم.

 

چه قصه‌هایی اثر می‌گذارند؟

وقتی عاملیت روایی را بپذیریم سوالی مطرح می‌شود. پس چه داستان‌هایی اثر می‌گذارند؟ چه چیزی تعیین می‌کند که اجتماع قصه را بپذیرند یا نه؟ قصه در چه شرایطی به باورها و نگرش مشترک شکل می‌دهد؟ در چه شرایطی منافع و علایق مشترک می‌سازد؟

 

پذیرندگی ما در قبال روایت سیاسی و اجتماعی به نگرش‌های پیشین‌ ما درباره‌ی قصه‌گو وابسته است. اگر انتظار شنیدن آنچه خوشایندمان است داریم، احتمالا بیشتر به قصه دل بسپریم. برعکس اگر قصه‌گو را چوپان دروغگو بدانیم حتی اگر حقیقت را بگوید، قصه‌اش صنار و سه شاهی هم برای‌مان نمی‌ارزد.

 

قدرت اقناعی روایت اجتماعی به چگونگی بیانش هم وابسته است. قصه‌ی خوب اغواگر است. مخصوصا اگر ندانیم می‌خواهد دقیقا ما را به کجا برساند؟

 

گاهی پیام روایت درست برعکس نگرش خواننده است اما چنان آهسته‌آهسته گفته می‌شود و چنان غیر منتظره و چنان ظریف که خواننده متوجه نمی‌‌شود این پیام در محدوده‌ی ناپذیرفتنی‌هایش قرار دارد.

مارک زانا، سونیا سین و جفری فونگ

اقبال دیگر به روایت به پیش‌فرض‌ها بستگی دارد. چقدر قصه‌ها با قصه‌های جاخوش‌کرده‌ی ذهن ما هم‌خوانی دارند؟ در همین نقطه، قصه‌گویان از روایت‌های تاریخی، دینی و ایدئولوژیک بهره می‌گیرند. این قصه‌ها به دل‌مان می‌نشیند چون از الگوی پیرنگی مورد انتظارمان پیروی می‌کنند.

 

قصه‌گوی متقاعدگر از موجودی فرهنگیِ در دسترس استفاده می‌کند.

 

  • خیر جمعی خودمدار

ما فکر می‌کنیم افراد نیاز و منفعیت و خیر خودشان را عین کف دست‌شان می‌شناسند و طبق آن عمل می‌کنند. اما حتی خیرهای جمعی هم برساخته‌اند. زیرا منافع حقیقی ما آشکار نیستد. مثلا به نظرمان در حوزه‌ی سیاست‌گذاری همه چیز بسته به اقتصاد هست اما پیدا کردن ارتباط توافق‌نامه با امنیت شغلی ما سخت‌تر از چیزیست که به نظر می‌آید.

 

تشخیص منافع، خود به خود اتفاق نمی‌افتد و تابع نحوه‌ی قاب بندیست در این حالت افرادی یواش‌یواش سر برمی‌آورند و شروع به ارائه‌ی روایت سیاسی و اجتماعی در قابی از توافق‌نامه می‌کنند. فرضا فلان رئیس حرص و آز دارد و همدستی‌اش با دولت را بازنمایی می‌کنند و حتی در رابطه با منافع امنیتی و اقتصادی همین پروسه را به کار می‌بندند.

 

ما همیشه حتی خطر واقعی را نمی‌شناسیم. قصه‌گوها برای امور اقتصادی و امنیتی بیشتر از واژه‌هایی با بار اخلاقی استفاده می‌کنند و منافع خودمدار را به غیر خود مدار تبدیل می‌کنند.

 

  • خیر جمعی غیرخودمدرا

وقتی جامعه‌ای بر منافع نوع‌دوستانه، ایدئولوژیک یا میهن‌دوستانه مبتنی باشد، برساختن روایی‌اش مهم‌تر می‌شود و زمانی که جامعه‌ای مفتون روایتی مشترکی شود اعضایش می‌توانند منافع و علایق غیرخودمدار مشترکی پیدا کنند که تحقق این منافع برای آنها خیر جمعیست.

 

روایتی که جامعه می‌تواند به کمکش موقعیتش را تفسیر و منافعش را تعریف کند. قدرت این روایت سیاسی و اجتماعی هم وصل رهبرانیست که هم تریبون‌هایی برای حرف زدن و هم اعتباری نزد مخاطبان دارند اما دلیل دیگرش این است که این رهبران ماهرانه قصه‌گوی کاربلدی هستند و با کلان‌روایت‌های فرهنگی موجود در ذهن مخاطب هم‌نوا می‌شوند.

 

  • برانگیختن کنش جمعی

احساس رضایت در تلاش نهفته است نه در دستاورد.

مهاتما گاندی

داشتن تعریف مشترک از خیر گرچه برای کنش جمعی لازم است اما به ندرت کافیست. با حلواحلوا گفتن که دهان شیرین نمی‌شود. برای تحقق کنش جمعی اول باید بر مفت‌سواری غلبه کنیم.

 

حتی اگر همه‌ی افراد آرزوی تحقق هدفی را دارند اما هر کسی با هر وسوسه‌ای پا پس بکشد و هزینه‌های مشارکت، راهپیمایی، رأی‌دهی، اعتراض و شکل‌های دیگر همکاری را به دوش دیگری بگذارد، به این امید که بدون هیچ کاری از مزایایش بهره ببرد، هرگز کنش جمعی شکل نمی‌گیرد.

 

اثبات اهمیت روایت تا این قسمت بر تمام پایه‌های پیشین بررسی شده تا اینجای مقاله استوار است. حالا باید ببینیم که روایت سیاسی و اجتماعی  در زمینه‌ی متقاعد‌سازی افراد به هماهنگی و همکاری و خاطرجمعی چه کاری از دستش برمی‌آید؟

 

  • متقاعد کردن به همکاری

روایت مفتون‌گر می‌تواند مشارکت در کنش جمعی را به منبع مزایای بیانگرانه‌ی هویتی تبدیل کند و به این تریب افراد را به همکاری وادارد. وقتی مفتون شویم خودمان را بازیگر درام اجتماعی می‌بینیم. در این لحظه خودزندگی‌نامه و تاریخ یکی می‌شوند.

 

به این ترتیب اینکه نقش خودمان را در یک روایت جمعی بازی کنیم به یک کنش معنادار تبدیل می‌شود.

 

عواطف برانگیخته و توجهات جلب می‌شود و این لحظه نقطه‌ی عطف درام است. این لحظه کفه‌ی برابر پیروزی و تراژدیست که اجتماع انتخاب می‌کنند. اینجا سعی می‌کنند مخاطبان را به صحنه بیاورند و فرد را با پرسش «به ندای تاریخ چه پاسخی دادی؟» مواجه ‌کنند.

 

  • مفتون کردن اجتماع

کنش‌خواهان اجتماعی همت و تلاش‌شان را بر روایت‌مندی لحظه‌ای می‌استوارند و مفتون‌سازی مخاطب با روایت دراماتیکیست که مشخص می‌کند چه اتفاقی دارد می‌افتد و چه چیزهایی در معرض خطرند؟ از این رو پیش‌درآمد کنش جمعی اغلب گردهمایی، دل و جرئت دادن و شیر کردن این و آن، چند لحظه دعاخوانی یا شنیدن نطقی شورانگیز است.

 

این قصه‌ها عمدتا درباره‌ی ظلم یا نوعی تراژدی قریب‌الوقوع‌اند تا اجتماع منافع را بیابد و ارزش را به خاطر آورد و احساساتش برانگیخته شود.

 

  • خلق بحران و اضطرار

اینرسی یا لختی، دشمن کنش جمعیست. خیلی وقت‌ها مشکل اصلی کسانیکه می‌خواهند دیگران را به کنش جمعی وادارند، غلبه بر تمایل به انتظار به جای کنش است. در حرف‌هایشان بحران و عجله ایجاد می‌کنند. این قصه‌ی اکنون است.

 

به همین دلیل معمولا رهبران سعی می‌کنند نوعی حس بحران به وجود آورند و زمان حال را نقطه‌ی عطف قصه جلوه دهند. لحظه‌ای که تعیین‌گر سرنوشت پیروزی یا شکست است.

 

  • همراه کردن مخاطب؛ تبدیل قصه من به ما

رهبرانی که می‌خواهند دیگران را به کنش جمعی وادارند، تلاششان بر برپایی مخاطب از صندلی و آوردنش روی صحنه و ایفای نقش است. کوشش اصلی‌شان هم اینست که به هر طریق ممکن، شنوندگان را متقاعد ساخته و پایان قصه را نشان‌شان دهند.

 

  • عرضه هویت و معنا؛ همسو کردن خودزندگی نامه و تاریخ

دست آخر رهبران تلاش می‌کنند ایفای نقش در درام جمعی را به لحظه‌ی تعیین کننده روایت شخص از خودش تبدیل کنند. در واقع شما را توی رودربایستی با خودتان می‌گذارند که می‌خواهی چه کار کنی؟ چون تا وقتی که ایفای نقش در درام اجتماعی رضایت شخصی به بار نیاورد وسوسه‌ی مفت‌سواری همچنان باقی می‌ماند.

 

به این ترتیب رهبران با مفتون سازی روایی ما را به بازیگران و ایجاد حس مهم بودن و بحران دراماتیک و ایفای نقش به جای تماشاچی و تبدیل مشارکت در کنش جمعی به ضرورت دراماتیک و روایت خودزندگی‌نامه بر معضل مفت‌سواری غلبه می‌کنند.

 

  • هماهنگی و خاطر جمعی

معمولا هماهنگی را به نهادها و قوانین تثبیت شده نسبت می‌دهند اما وقتی گروه اجتماعی بزرگ می‌شود اعضا کمتر دور هم جمع می‌شوند و شکل‌گیری نهاد هماهنگ کننده نامحتمل‌تر و توافق مبتنی بر مذاکره دشوار‌تر می‌شود. ده نفر آدم سر یک قرار پیک‌نیک به توافق نهایی نمی‌رسند بعد فکر می‌کنید هماهنگی میلیون و میلیارد آدم عین آب خوردن است؟

 

در چنین موقعیت‌های روایت سیاسی و اجتماعی مشترک می‌تواند به ما بگوید چگونه جمعی رفتار کنیم؟ معترض چه می‌کند و جامعه باید چه واکنشی‌نشان دهد؟

 

روایت مشترک اقدام فردی را به کنش مشترک معنادار تبدیل می‌کند. روایت‌های فرهنگی نگاشت‌هایی برای جامعه آورده و روایت و اوسطوره‌ برنامه‌ای برای عمل. بنابراین تعجب‌آور نیست که کنش جمعی اغلب از نگاشت روایی پیروی می‌کنند.

 

مثال: شکستن شیشه، تخریب خانه‌ی بدنام یا تظاهرات و خشونت‌وروی به نوعی کنش‌های نمادین است که برای یکراست به هدف رسیدن طراحی نشده اند بلکه برای دیده شدن بیشتر بوده و نقش روایت در هماهنگی کنش جمعی بیشتر به چشم بیاید.

 

همه می‌دانستند باید مبارزات بدون خشونت باشد اما برای اینکه بتوانند آن شرایط ظالمانه را نمایان کنند و باید پایبند می‌ماندند به نقش. درک الزامات درام اجتماعی به هماهنگی افراد کمک می‌کنند. با پاینبدی به نقش خود هماهنگی را تا مدت‌ها ادامه بدهند.

 

  • خاطر جمعی

حتی وقتی هماهنگی هست هنوز مسئله خاطر جمعی گل مجلس است و سفت و سخت سر جایش نشسته. احساس رضایت در راهپیمایی مستلزم اینست که دیگران هم در راهپیمایی شرکت کنند. اگر همه از همکاری خاطرجمع باشند خودشان همکاری می‌کنند اما اگر یکی از آنها ترس یا اطمینان خیانت داشته باشند همه چیز از هم می‌پاشد.

 

قدرت روایت سیاسی و اجتماعی در خاطرجمع کردن آدم‌ها تا حدی به نقشش در احساسات مرتبط است. احساسات، اسباب تعهد آفرینیست.

 

فرض مدل تعهد این است که آدم‌ها می‌توانند درباره‌ی خصلت‌های شخصیتی دیگران استنباط‌های معقولی اراده دهند. اگر بتوانیم قصه‌ای بگوییم که در آن موجه جلوه می‌کنیم و احساس گناه در کار نیست خاطرجمعی بیشتر است. چرا؟ احساس گناه و خیانت مربوط به زمانیست که کاری از دستمان برنمی‌آید و ناتوانیم.

 

قصه وعده‌ی توان و قدرت به ما می‌دهد. تعهدات احساسی ما به معنا و ثبات روایت‌هایی که شالوده‌شان را می‌سازند وابسته است. اثر بخشی قصه تا حدودی به توان تشخیص صحیح عواطف دیگران وابسته است. اطمینان ما به تعهد دیگران به چیزی وابسته است که نظریه روایت مردمی می‌نامیم.

 

یعنی فهم عملی ما از نقش روایت سیاسی و اجتماعی در رفتار انسانی دیگران هم مثل خودمان سرشتی روایت‌پسند دارد. و در پی حفظ انسجام شخصیتشان هستند. و مطمئنیم الزامات دراماتیک روایت‌هایی که مفتونشان می‌کند، پایبندی به تعهدات را همراه خود می‌آورد.

 

شریک شدن آدم‌ها در قصه که اغلب مقدمه‌ی کنش جمعی‌اند هم به جامعه یادآوری می‌کند که پای چه چیزهایی در میان است و هم نوعی خاطرجمعی متقابل درباره‌ی تعهد همه به تاب‌آوردن در سختی را پدید می‌آورد.

 

نتیجه‌گیری اول:

حتی همین گردآوری و بازنویسی پروسه‌ی زمان‌بری پشتش بود و بارها و بارها کم و زیاد و پس و پیش شد تا به این نتیجه و ساختار برسد. ایجاد روایت اجتماعی-سیاسی یا روایتی از خیر جمعی که این میزان دقت و مولفه را در دلش داشته باشد حتی از این هم سخت‌تر و جان‌فرساتر است و نگاه ساده‌لوحانه به تغییرات اجتماعی نهایتا منجر به تعویض رخت و لباس و نه حقیقتِ واقعیت می‌شود.

 

وضعیت خیلی خراب است خیلی. هر روز از شهر و کشور و قاره و کره‌ی زمین خبرهایی می‌شنویم و می‌بینیم و می‌خوانیم که همان روایت‌هایی هستند که تمام روزمان را زهر می‌کنند و خوره‌ی کاری کردن به جان‌مان می‌اندازند.

 

ابعاد طراحی یک روایت سیاسی و اجتماعی خیلی بزرگ است. به وسعت جوامع بشری. چنین موضوعی شوخی‌بردار نیست. با انسان سر و کار دارد. با پیچیده‌ترین ساختار متحرک روی سیاره که وقتی بی‌قراری به هول و ولایش می‌اندازد دیگر سنجیده و نسنجیده هزار کار مختلف می‌کند.

 

اما اگر واقعا دنبال کاری جدی و سر و سرانجام‌دار هستیم، بپذیریم مسیر دشواری هم روبه‌رویمان نشسته که صرفا با نشستن و نگاه کردن و رویاهایی سر هم ساختن راه به جایی نمی‌بریم و افرادی که این‌همه کتاب و مقاله درباره‌ی جنبش‌های اجتماعی و سیاسی و خیر جمعی نوشته‌اند از سر بیکاری و همینکه چیزی نوشته باشند جمله سرهم‌بندی نکرده‌اند.

 

تغییر سخت است. تغییر نسنجیده تباهی و کثافت به بار می‌آورد.

نتیجه‌گیری دوم:

قدرت‌مندترین روایت سیاسی و اجتماعی و خیر جمعی و منافع مشترک، روایتیست که تا جای ممکن می‌تواند قریب به اتفاق جوامع را در بر بگیرد. چنین روایتی تلاشی جدی برای درک انسان کرده و تاریخش را وارد مرحله‌ی جدیدی می‌کند.

 

روایتی که پر از حذف و سوا‌سازی است، به درد گروه‌های گوچک فکری می‌خورد. چرا؟ این میزان مولفه و عنصری که در اینجا معرفی شد و هدف اصلی که خیر جمعیست قصه‌هایی از این دست چنان شتاب‌زده‌اند که عمر کوتاهی هم دارند و شورشان بعد از مدتی می‌خوابد.

 

روایت همگانی و فراگیر در هسته‌اش عطوفت و همدلی و نگاه انسانی به دیگران نشسته و از فیلتر سنگین این میزان یافته‌های بشری گذشته و آنقدر گسترده که چاره و راهی جز رسیدن به خیر جمعی ندارد. اگر ساختار جوامع چه در سطح سیستم چه در سطح مردم به چنین روایتی نمی‌رسد، یعنی هنوز مولفه‌ها و قاب‌های زیادی غافل مانده و با این حساب آنچه بیشتر باقی می‌ماند اصطکاک و کینه و ترس و تقابل و شانه خالی کردنست.

 

خلاصه اگر دنبال تغییر هستیم، روایتی نو بسازیم. روایتی که «انسان‌ها» تویش جای دارند و خیرش اندازه‌ی یک وجب کف دست نیست. روایتیست که نفر به نفر و گروه به گروه را در بر می‌گیرد و اشتراک را یادشان می‌آورد و از خر شیطان لجبازی پایین‌شان می‌آورد.

 

قصه‌ای نو بنویسید از آدم‌ها و نقش‌هایی به آن‌ها بدهید که آخر سر آوار سر خودتان نشود. ارزشی به آن‌ها بدهید که راهی جز انسانی نیک بودن نداشته باشند. خیال‌شان که از امکان زیست انسان‌مند راحت شد، خودشان آرام آرام در همین مسیر گام برمی‌دارند.

 

نویسنده: الهه علیزاده

منابع:

 

 

این مقاله را به اشتراک بگذارید:
دیدگاه‌ها:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *