نویسندگان بزرگ چگونه ایده برای نوشتن پیدا میکردند؟
- در ادامهی سلسله مقالات «چگونه نوشتن کتاب را شروع کنیم»
نخستین مرحله در شکلگیری یک نوشته، ایدهی اولیه آن است که فرقی هم نمیکند داستانی باشد یا غیر داستانی.
در نگاه اول شاید ساده به نظر برسد، اما پیدا کردن ایده از مراحل دشوار نوشتن و نویسندگی است. حتماً شنیدهاید که اکثر نویسندگان از دورانی سخن گفتهاند که ذهنشان خالی از هر ایدهای بوده و قلمشان خشکیده است.
شاید هم برای شما پیش آمده باشد که هنگام خواندن کتابهایی از نویسندگان بزرگ، به فکر فرو رفته باشید که آنها چگونه برای هر کدام از نوشتههایشان ایده پیدا میکردند. کدام اتفاق و گفتگو، کدام تجربه و تصویر، کدام خاطره سبب شده تا نویسنده قلم به دست بگیرد و کلمه یا جملهای بنویسد که شروع یک کتاب داستانی چند صد صفحهای یا یک کتاب غیرداستانی پرمایه و دلنشین را رقم بزند.
نوشتن از زندگی سرچشمه میگیرد و در زندگی، صداها، بوها، رنگها، حسها، آدمها، گفتگوها، نگاهها، سکوتها و هزاران چیز دیگر در جریان است که هر کدامشان میتوانند جرقهی یک ایدهی تازه را در ذهن نویسنده روشن کنند و او را خالق اثری نمایند که بعدها ممکن است جزو پرفروشهای جهان شود.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید ویلیام فاکنر، نویسندهی رمان «خشم و هیاهو» ایدهی داستانهایش را از یک خاطره یا یک تصویر ذهنی الهام میگرفته.
اما آیا نویسندگان کنج عزلت میگزینند تا ایده یا الهامی در آنها دمیده شود؟ قطعاً جواب منفی است.
نویسندگان بزرگ، ایدهها را از دل جریان زندگی بیرون میکشند و خودشان هم به این جریان دل میسپارند تا در طول مسیر، آنچه که باید خلق شود.
منبع الهام نویسندگان بزرگ برای خلق ایده
1- خلق ایده برای نوشتن کتاب با مطالعهی آثار نویسندگان دیگر
ویلیام فاکنر میگوید تا میتوانید بخوانید، بخوانید و بخوانید. هر چیزی از نویسندههای بهدردنخور، کلاسیک، خوب یا بد، همه را بخوانید تا بفهمید آنها چطور داستانشان را نوشتهاند و چطور کار را به پایان رساندهاند.
حتماً میدانید که وقتی فردی میخواهد نجاری یاد بگیرد، این کار را از طریق مشاهده انجام میدهد.
خواندن هم یک روش مشاهدهگری برای نویسنده است. بنویسید، اگر خوب باشد خودتان متوجه خواهید شد و اگر هم خوب نبود از پنجره پرتش کنید بیرون.
ویلیام شکسپیر، ایدهی تازهای برای هیچ یک از نمایشنامههایش نداشت. اما او با روی آوردن به نوشتههای تاریخنویسان رومی، یونانی یا انگلیسی آنچه را میخواست از مآخذ برمیداشت و مواد برداشته شده را به دلخواه خود تغییر میداد. شخصیتی را حذف میکرد یا گاهی چندین نقش را اضافه میکرد یا برای کم کردن تلخی اثر، کمی آن را دستمایهی تمسخر قرار میداد.
2- خلق ایده برای نوشتن کتاب با پیادهروی
پیادهروی برای بسیاری از نویسندگان به عنوان یک منبع، الهامبخش بوده.
به قول فریدریش نیچه: «با گرانجانی در جایی نشستن، گناهی در حقِ خِرَد است. تنها اندیشههایی میارزند که به هنگام گام زدن به سراغمان آمده باشند.»
ایدهی رمان «گوژپشت نتردام» در حالی به ذهن ویکتور هوگو خطور کرد که در یکی از پیادهرویهایش گوژپشتی را در حال سوارشدن به کالسکه دید.
خودِ واژهی پیادهروی هم علاوه بر انجام آن، ایدهی نوشتن کتابهایی در این باره بوده.
از جمله کتاب «در ستایش پیادهروی» نوشتهی ارلینگ کاگه، او در بخشی از کتاب آورده است: «حتی دو نفر که در کنار یکدیگر در یک مسیر قدم میزنند، تجربهی متفاوتی از راه رفتن دارند.»
نمونهی دیگر کتاب «پیادهروی» نوشتهی جف گالووی است. او خودش یک ورزشکار حرفهای است و در بخشی از کتاب در توصیف فواید پیادهروی گفته است:
پیادهروی سمت راست مغر را فعال میکند و شما میتوانید حس ششم خود را پویاتر ببینید. علاوه بر این به شما کمک میکند تا با اعتمادبهنفس بیشتری به جنگ مشکلات بروید و بعد از مدتی متوجه میشوید که بیش از آنچه که فکر میکردید، دارای توانایی درونی و خلاقیت هستید.
3- خلق ایده برای نوشتن کتاب با خواندن خبرهای روزنامه و مجلات
یکی دیگر از ابزارهای ایدهیابی برای نویسندگان، خواندن روزنامه و مجلات است؛ به خصوص پارهای از خبرها که برای لحظهای ذهن را درگیر خودش میکند.
به عنوان نمونه، ایدهی اصلی رمان مادام بوواری از یک خبر در روزنامهی فرانسه شروع شد. خبر دربارهی رسوایی اخلاقی زنی به نام دلفین ولامیر بود. این خبر حکم یک منبع الهامبخش را برای گوستاو فلوبر داشت و نقطهی شروعی برای آغاز رمان مادام بوواری و خلق یک شاهکار ادبی پرفروش شد.
شاید دانستن این نکته هم برایتان جالب باشد که داستان مادام بوواری پنج سال طول کشید. فلوبر روزانه دوازده ساعت برای نوشتن وقت میگذاشت. اما فقط چند خط مینوشت و مدام نوشتههای قبلیاش را ویرایش میکرد. بعد هم هر چه مینوشت با صدای بلند برای خودش میخواند.
4- خلق ایده برای نوشتن کتاب با استفاده از تجربههای شخصی
هر نوشتهای دست کم تا اندازهای بازتابی از زندگی نویسندهاش است. تجربیات شخصی و آنچه نویسنده در طول دوران مختلف زندگیاش تجربه کرده است، میتواند چراغ ایدهی اولیه برای نوشتن را در ذهنش روشن کند.
به عنوان مثال ارنست همینگوی در دوران نوجوانیاش یک ماهیگیر ماهر بود و علاقهی وافری به دریانوردی داشت. در واقع همین تجربهها بود که ایدهی داستانی را پیریزی کرد که به خلق یک اثر استثنایی ختم شد؛ شاهکاری به نام «پیرمرد و دریا».
نمونهی دیگر، کتاب «خاطرات خانهی مردگان» نوشتهی فیودور داستایوفسکی است. او این کتاب را بر اساس روزهای سخت و طاقتفرسایی نوشت که در زندان سیبری گذراند. کتاب خاطرات خانهی مردگان دربارهی شرح حال خودش و زندانیان دیگر است.
پیشنهاد ما: خواندن مقالهی «چگونه ایده برای نوشتن کتاب پیدا کنیم؟»
5- خلق ایده برای نوشتن کتاب با یادداشتبرداری
شاید این جمله را بارها شنیده باشید که «کمرنگترین جوهرها از قویترین حافظهها ماندگارترند.» همین جملهی به ظاهر تکراری و کلیشهای، قدرت نوشتن و یادداشتبرداری در ثبت لحظهها و اتفاقهای زندگی را نشان میدهد.
یادداشتبرداری، ایدهها را ماندگار میکند و حتی خود این یادداشتها میتوانند دستمایهای برای خلق یک اثر فوقالعاده شوند.
به عنوان نمونه کتاب «تولستوی و مبل بنفش» نوشتهی نینا سنکویچ حاصل یادداشتهای او از ایدهای است که بعد از فوت خواهرش، عملی میکند. او تلاش میکند تا اندوه نبود خواهرش را با ایدهی «یک سال، هر روز یک کتاب» تسلی دهد. یادداشتها و نقدهایش دربارهی هر کتابی که میخواند، در انتها به خلق اثری به نام «تولستوی و مبل بنفش» ختم شد.
«ورق پارههای زندان» عنوان کتابی است از بزرگ علوی که ایدهاش از یادداشتهایی که در زندان نوشته است، الهام گرفته شده. او یادداشتهایش را روی ورق پارهها، کاغذهای قند و سیگار و پاکتهای میوه و شیرینی که برای دیدنش میآوردند مینوشت. او در یادداشتهایش از رنجها و گرفتاریهایی که زندانیان سیاسی و عادی با آن دست و پنجه نرم میکردند نیز گفته است.
6- خلق ایده برای نوشتن کتاب با گفتگوهای درونی
گفتگوهای درونی و ثبت حرف و حدیثهایی که ذهن هر لحظه در حال خلق آنهاست، در قالب نامه میتواند ایدهای برای نوشتن یک اثر باشد. مخاطب این گفتگوها میتواند خود ِشخص، معشوقهاش، رفیقی که دیگر نیست یا حتی یک موجود خیالی باشد.
نمونهی شیرین و دلنشین این نامهها که ایدهی خلق آثار ادبی زیبایی را به وجود آورد، نامههای دوران نامزدی ویکتور هوگو به معشوقهاش آدل فوشه بود که علاوه بر آن که سرشار از احساسات ناب و لطیف ویکتور هوگو است ارزش و اهمیت ادبی زیادی نیز دارد.
کمی بعدتر ویکتور هوگو اشعاری هم به یاد این معاشقه سروده است.
نوشتهی زیر بخشی از اشعار او در یکی از مجموعه اشعارش به نام «اغانی جدید» است که خواندش لطافت احساس او را برایمان تداعی میکند:
«تویی که نگاهت روشنم میسازد
تویی که تصویر زیبایت رویاهایم را درخشان میکند.
تویی که چون در تاریکی راه میروم دستم را میگیری و اشعهی آسمان از چشمانت بر من میتابد.
دعایت نگهبان سرنوشت من است و هرگاه که فرشتهی پاسبان من به خواب رود او به مواظبت از من میپردازد.
قلبم هنگامی که صدای محبوب و مغرور تو را میشنود در میدان کشمکش زندگی حمیتم را برمیانگیزد.
من تو را مانند وجودی که فوق زندگانی است، مانند جدهی پیری که آتیه درخشان نوادهاش را پیشبینی میکند، مانند فرزندی که در موسم پیری نصیب شود، دوست دارم.»
آنچه در این مقاله آموختیم
در این مقاله به چند مورد از منابع شکلگیری ایده در آثار نویسندگان اشاره کردیم. گفتیم که منبع اصلی یافتن ایده، همین زندگی است که جریان دارد و هر لحظه میتواند جرقهی یک ایدهی نو را در ذهن نویسنده روشن سازد.
پس آنچه اهمیت دارد این است که برای یافتن ایده دل بسپاریم به جریان زندگی و با مشاهدهی دقیق آنچه اتفاق میافتد و سپس ثبت آنها، اجازه دهیم تا مسیر جدیدی از یک روایت تازه پیش رویمان باز شود.
اگر ایدهی اولیه به ذهنتان رسیده و آمادهی نوشتن کتاب خود هستید، ابتدا مقالهی «چگونه شروع به نوشتن کتاب کنیم» و سپس مقالهی «بخشهای مختلف کتاب را چگونه بنویسیم» را، مطالعه کنید.