کتاب لذت خواندن در عصر حواس‌پرتی

کتاب لذت خواندن در عصر حواس‌پرتی | مرور کتاب+جملات برگزیده

«هنگامی‌که غروب فرا می‌رسد به خانه بازمی‌گردم و به اتاق مطالعه می‌روم. دم در لباس‌های روزم را که پر از گل‌و‌لای شده‌اند از تن درآورده، ردای شاهانۀ درباری بر تن می‌کنم؛ و با این پوشش موقر به دربارهای باستانی مردان کهن وارد می‌شوم. جایی که مرا مهربانانه پذیرا می‌شوند. از غذایی تناول می‌کنم که منتها برای من است و من برای آن زاده شده‌ام. آنجا از مصاحبت ایشان و از پرسیدن دلایل اعمالشان شرمی ندارم و آن‌ها با انسانیت خود پاسخم را می‌دهند؛ و در عرض چهار ساعت هیچ ملالی احساس نمی‌کنم. هر دردی را فراموش می‌کنم، از فقر نمی‌ترسم و مرگ هراسانم نمی‌کند.»

پاراگرافی که خواندیم بخشی از نامۀ نیکولو ماکیاولی بود که در این کتاب به آن اشاره شده است.

لذتی که نویسنده برای مطالعه کردن از آن حرف می‌زند و تمرکزی که برای خواندن به آن نیاز داریم، در این چند خط به‌خوبی نمایان است.

کتابِ لذت خواندن در عصر حواس‌پرتی که به قلم نویسندۀ خوش‌فکر، آلن جیکوبز نوشته شده، کتابی پرمحتوا، ساده و روان، صمیمی و درعین‌حال بسیار آموزنده است.

وقتی عنوان کتاب را می‌بینیم، ممکن است انتظار داشته باشیم کتابی بخوانیم که توصیه‌هایی برای بهتر خواندن و بیشتر لذت بردن از مطالعه را به‌ترتیب و فهرست‌وار پیش رویمان ردیف کند اما نویسنده قدمی فراتر از این موضوع برمی‌دارد.

ما در این کتاب، چگونگی لذت بردن از مطالعه، نحوۀ تمرکز کردن بر متن و شیوۀ دور شدن از عوامل حواس‌پرتی را نه تیتروار و به شکل توصیه‌ای که آن‌ها را از ورای حکایت‌ها و نقل‌قول‌های بی‌نظیری که نویسنده در جای‌جای کتاب گنجانده است یاد می‌گیریم.

نویسنده تلاش می‌کند تا لذت خواندن در دنیایی پر از ابزارهای حواس‌پرتی را نه از طریق تغییر محیط بیرون و نه با کمک راهکارهای فوری،که با هدایت ما برای بازگشت به دنیای درون و صادقانه برخورد کردن با خود در هنگام مطالعه کردن در ذهنمان نهادینه کند. مسلماً که این روش، ماندگارتر و اثربخش‌تر خواهد بود.

یک خوانندۀ اهل کتاب، بعید است این اثر را بخواند و با شوقی که نویسنده برای کتاب خواندن دارد و با لذتی برای مطالعه کردن که در نقل‌قول‌هایی از افراد کتاب‌خوان در این کتاب وجود دارد، احساس همدلی نکند و متوجه آن نشود.

یکی از بهترین تجربیاتی که با خواندن این کتاب به خواننده دست می‌دهد این است که فرصت امتحان کردن موضوعات مطرح شده را حین خواندن همین کتاب دارد. به‌عنوان‌مثال خواننده‌ای که دربارۀ نوع خواندن و لذت مطالعه کردن کمتر کتابی خریده است، ممکن است در ابتدا با این اثر ارتباط چندانی برقرار نکند اما ناگهان به این جمله از نویسنده می‌رسد که:

«اگر این کتاب خاص اکنون به من لذت نمی‌بخشد ممکن است بعداً ببخشد، اگر به آن فرصت بدهم، ممکن است فقط اوایل آن به کندی پیش برود و بعد سرعت بگیرد. شاید گویشی که نوشته شده را درست درک نمی‌کنم ولی آخرسر آن را بفهمم. شاید مشکل از کتاب نیست بلکه از قدرت تمرکز خودم است چون دیشب آرام نخوابیده‌ام.»

حالا خواننده به خودش اجازه می‌دهد تا بیشتر با کتاب بماند شاید لذتی که الان قابل تجربه نیست، بعداً ممکن شود.

این اثر از بیست فصل کوتاه تشکیل شده است که در حدود 150 صفحه گردآوری شده‌اند و نویسنده تلاش کرده است تا در هر بخش کوتاه، موضوعی مهم و جذاب در رابطه با لذت خواندن را به شیوه‌ای متفاوت بیان کند.

به‌عنوان‌مثال می‌بینیم که نویسنده در همان ابتدای کتاب به سراغ واژه‌ای به اسم «هوس» می‌رود و آن را سنگ بنایی قرار می‌دهد تا کتاب را نه به‌عنوان همراهی موقتی که در مقام پدیده‌ای لذت‌بخش و ماندگار دریابیم. نویسنده برخلاف توصیه‌های معمول، ما را به خواندن از روی هوس تشویق می‌کند و حتی دست به نکوهش روشی برای مطالعه می‌زند که خیلی‌ها گمان می‌کنند بهترین شیوه برای خواندن است. مثلاً مطالعه کردن از سر وظیفه یا تلاش برای خواندن کتاب‌هایی که دیگران خواندنشان را ضروری می‌دانند را توصیه نمی‌کند و خواننده را تشویق می‌کند تا بی احساس شرم و بدون حس وظیفه برای خواندن کتاب‌های توصیه شده، به سراغ آثاری برود که هوس خواندنشان به سرش افتاده است.

برای اشاره به دیگر روش متفاوتی که نویسنده برای تشویق به مطالعۀ درست و لذت‌بخش به آن اشاره می‌کند، می‌توانیم به سراغ فصلی با عنوان «آهسته، آهسته» برویم. در این فصل و بازهم برخلاف باوری که بسیاری از کتاب‌خوان‌ها آن را پذیرفته‌اند، عادت به تندخوانی را مرحلۀ پختگی در خواندن نمی‌داند و برعکس، خواننده را تشویق می‌کند تا آهسته‌تر بخواند.

«آنچه می‌خوانید و چطور خواندن آن است که اهمیت دارد، نه سرعتی که با آن کتاب را تمام می‌کنید. خواندن قرار است دربارۀ مواجهه با اذهان دیگران باشد، نه فرصتی برای بازگشت به موضوع همیشه جذابِ من

از عادات دیگر عموم ما برای کتاب‌خوانی، رفتن به سراغ آثار جدید و ارج نهادنِ بی‌دلیل به یک اثر تازه در قیاس با کتابی قدیمی است. اینجا هم نویسنده نظر متفاوت خودش را بیان می‌کند و حتی در فصلی با عنوان «بالادست» از ما می‌خواهد تا ارج بیشتری برای کتاب‌های کهن قائل باشیم با این توجیه از رودیارد کیپلینگ که:

«اگر خودمان را منحصراً وقف ادبیات مدرن بکنیم، این فکر به سرمان می‌افتد که جهان در حال پیشرفت است درحالی‌که تنها در حال تکرار شدن است. صرفاً وقتی آدم چیزهایی را می‌خواند که مدت‌ها پیش نوشته شده، درمی‌یابد که بهترین چیزهای قدیمی تا چه اندازه مطلقاً مدرن هستند.»

ما در این کتاب یاد می‌گیریم که برخورد منعطف‌تری نسبت به آثار مختلف داشته باشیم و همۀ آن‌ها را به یک چشم نبینیم؛ مثلاً قرار نیست یک کتاب رمان را به همان دقت و سرعت و با همان میزان تمرکز بخوانیم که یک کتاب فلسفی و جدی‌تر را. این انعطاف‌پذیری در خواندن از ما خواننده‌های بهتری می‌سازد و همان‌طور که نویسنده به آن اشاره می‌کند:

«اکثر ما، رمان‌ها را با این باور عموماً ناخودآگاه می‌خوانیم که می‌توانیم آن‌ها را با چابکی بسیار تمام کنیم و مهم‌تر از آن اینکه تمام کاری که باید بکنیم این است که یک بار خوب همه‌اش را بخوانیم؛ اما در برخورد با آثار دیگری که نیاز به فکر دارند، نیاز است صبورتر باشیم. لازم است بسط آهسته و روشمند ایده‌ها را دنبال کنیم. مکث کنیم (شاید در انتهای هر پاراگراف) تا مطمئن شویم که نکتۀ اصلی‌اش را پیش از رفتن سروقت بعدی‌ها فهمیده‌ایم.»

از طرفی، نویسنده ما را به واکنشگری در برابر آنچه می‌خوانیم دعوت می‌کند چراکه منتشر شدن هر کتاب را «دعوت‌نامه‌ای برای واکنش» می‌داند:

«در یک گفت‌وگو، تقدم با کسی است که گوش می‌دهد نه آنکه حرف می‌زند. ما حرف نمی‌زنیم مگر اینکه انتظار واکنشی را داشته باشیم؛ و آنچه را می‌گوییم، در سایۀ واکنش‌های واقعی شکل دهیم. خواندن هم چالش‌برانگیزتر و لذت‌بخش‌تر خواهد بود اگر حاضر باشیم به سؤالاتی که متن مقابلمان می‌گذارد پاسخ دهیم.»

بازهم در برخورد با همین کتاب، می‌توانیم میزان واکنشگر بودن خود را بفهمیم و ببینیم در مواجهه با آنچه نویسنده مطرح می‌کند تا چه اندازه مشارکت جدی داریم.

از اینجاست که می‌شود گفت این کتاب، اثری برای از تولید به مصرف است. شما تولیدات ذهنی خود را حین خواندن پیاده می‌کنید و نتیجه‌اش را با فاصله‌ای کوتاه از یادگیری، در عمل می‌بینید.

در آخر همان‌طور که نویسنده اشاره می‌کند لازم است مراقب باشیم تا خواندن را بیهوده برای خودمان سخت نکنیم. تلاش کنیم تا موقع خواندن، کاملاً با کتاب مواجه شویم و آن را با تمامیت دریابیم:

«خواندن که برای بسیاری از ما در پیلۀ گرمی از امنیت، همراه با احساس بدون تردید و دوست داشته شدن آغاز می‌شود به‌تدریج و به نحوی اجتناب‌ناپذیر تبدیل به جایگاه استرس می‌گردد. تبدیل به محیط رقابتی می‌شود که ما در آن پیروز می‌شویم یا شکست می‌خوریم. این چیزی است که باعث می‌شود به خودمان و به دیگران دروغ بگوییم دربارۀ اینکه واقعاً در مقام خواننده و درنتیجه در مقام یک انسان، چه کسی هستیم.»

 

بخش‌هایی از کتاب لذت خواندن در عصر حواس‌پرتی

حالا بخش‌هایی از کتاب را باهم می‌خوانیم:

چیزی را بخوانید که خوشتان می‌آید (دست‌کم بیشتر اوقات) و خجالت هم نکشید؛ و حتی اگر از آن دسته افراد کمیابی هستید که بیشتر از کتاب‌هایی خوشتان می‌آید که برخی به آن‌ها کتاب‌های تراز اول می‌گویند، آن‌ها را تبدیل به رژیم فکری ثابت خود نکنید. همان‌طور که هرروز در باشکوه‌‌ترین رستوران غذا نمی‌خورید. این کار زیاده‌روی خواهد بود.
ازآنجایی‌که زندگی ما در زمان روبه‌جلو حرکت می‌کند یا شاید فقط به این دلیل که نسبت به چیزهای تازه شوق بی‌دلیل داریم، تمایل طبیعی‌مان حرکت به سمت پایین‌دست (خواندن کتاب‌های جدید نسبت به کتاب‌های قدیمی) است؛ و این تمایلی است که گاه ارزش دارد در برابرش مقاومت کنیم.
خواندن زمانی که نوشتنی در کار نیست بیهوده، پوچ و احمقانه است. مگر هنگام خواندن رمانی دم‌دستی. هرچند من نمی‌خواهم حتی آن نوع خواندن نیز کاملاً از یادداشت‌برداری بری باشد.
حاشیه‌نویسی‌ها را پاک نمی‌کنم؛ چون داشتن سندی از اینکه زمانی چگونه کتاب می‌خوانده‌ام برایم ارزشمند است. نه‌فقط برای اینکه بتوانم به خودم تبریک بگویم بابت سطح پختگی‌ای که به آن رسیده‌ام. من امروز جداً متفاوت از سی سال قبل کتاب می‌خوانم و در موارد بسیاری مطمئنم که بهتر می‌خوانم. این نشانۀ بلوغ من و باریک شدن سلیقه است.
مردم می‌خواهند تندتر بخوانند چون گمان می‌کنند زندگی کوتاه است. به‌قول‌معروف، کتاب بی‌شمار و وقت تنگ است. لذت محتمل کتابی نخوانده بیش از لذت مسلم کتابی که از پیش می‌شناسم بر من سنگینی می‌کند. ملودی‌های شنیده شده شیرین هستند اما ناشنیده‌ها شیرین‌ترند.
اینترنت اساساً یک جعبه اسکینر است که طوری مهندسی شده تا دقیقاً از عمیق‌ترین سازوکارهای اعتیاد ما بهره‌برداری کند. بسیاری از ما تلاش می‌کنیم تا در میانۀ سرسام و وزوزو، با ادعای داشتن قدرت‌های چندکارگی خود را دلداری بدهیم؛ اما در چند سال اخیر پژوهش‌ها نشان داده‌اند که هیچ‌کسی عملاً چندکارگی نمی‌کند بلکه در میان کارهای مختلف در رفت‌و‌آمد است و در هرلحظه تنها به یکی توجه دارد. تلاش برای چندکارگی منجر به توجه ناکامل و مداوم می‌شود.
پیدا کردن توصیه‌های عملی به‌دردبخور نیست. آنچه سخت است عمل به آن‌هاست یا حتی میل به داشتن عمل به آن‌هاست. آنچه سخت است، تصور کامل و شفاف اتفاقات خوبی است که در صورت عمل کردن می‌افتد.
هیو به ما می‌آموزد که فضیلت فروتنی را در خود پرورش بدهیم: «نخست این‌که هیچ دانش و آموزه‌ای را خوار نشماریم. دوم، از آموختن از هیچ‌کسی اکراه نداشته باشیم. سوم، زمانی که دانایی به دست آوردیم، در هیچ‌کسی به دیدۀ تحقیر ننگریم.»
در تخیل لذت‌هایی هست زیرا نظام‌هایی ذهنی را گروگان می‌گیرد که در ما برای لذت‌های جهان واقعی تکامل یافته‌اند. ما از تجربیات تخیلی لذت می‌بریم زیرا جایی می‌رسد که دیگر تمایزی میان آن‌ها و تجربیات واقعی نمی‌گذاریم.
خواننده قوی نه با گشودگی کامل بلکه با ترجیحات شخصی قوی آغاز می‌کند. خوب است که ابتدا در دوست داشتن چیزها محدود باشیم. لازم نیست تظاهر کنیم، دست‌کم پیش خودمان که فهممان بیشتر است از چیزی که واقعاً هست. هیچ‌کسی از همۀ انواع خواندن لذت نمی‌برد. اگر فکر می‌کنیم از همه‌چیز لذت می‌بریم، فاقد خودشناسی هستیم.

 

کتاب حاضر به همت نشر ترجمان و با ترجمه خوب علی امیری به چاپ رسیده است.

لینک صفحۀ کتاب در سایت نشر ترجمان: لذت خواندن در عصر حواس پرتی

 

نویسنده: ناهید عبدی

4 پاسخ

  1. مطلب بسیار مفیدی بود و راغب شدم به تهیه و خولندن این کتاب جذاب. ممنون از شما خانم عبدی گرامی…

  2. سلام بر شاهین عزیز و پرانرژی
    از تحلیل شما از کتاب لذت خواندن در عصر حواس‌پرتی بسیار لذت بردم.
    سلامت و برقرار باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *